آزاده جعفری🌱|رمان ریشه|

Description
رمان : #ریشه
#پارت_1 👉🏻شروع رمان
پارت گذاری : ۶روز در هفته

اینستاگرام نویسنده :
https://instagram.com/azadehjafarii_?igshid=YmMyMTA2M2Y=

ارتباط يا نويسنده
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-354729-iKo4KO2
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago

1 year, 2 months ago
1 year, 2 months ago
1 year, 7 months ago

من هنوزم بهت فکر میکنم دختر
به آرامش و صبوریت،که باهاش شخصیت یلدای داستانمو ساختم!
به دیده نشدن دردات و اینکه تو چقدر ساکت بودی!
بهت فکر میکنم دختر،
من چطوری میتونستم تو رو از اون مرگ دم صبح نجات بدم؟

1 year, 7 months ago

شعر روی سنگ قبرش این بود : آنقدر خوب و عزیزی ک به هنگام وداع ، حیفم آمد تو را دست خدا بسپارم ..
خواستم بگم این شعرو کسایی انتخاب کرده بودن ک خودشون باعث پرپر شدنش بودن!
و تا وقتی که زنده بود حیفشون نیومده بود انقدر اذیتش نکنن!

2 years, 2 months ago
2 years, 2 months ago

#رمان_ریشه
#پارت_190
#کپی_ممنوع

صورتم را بوسید
-خوش اومدی گل دخترم
امیرعلی سر مادرش را بوسید و جلو تر از ما داخل شد
پشت سرش راه افتادیم
خبری از همایون خان نبود!
اما خدمتکارش پشت میز به حالتی که انگار منتظر بود نشسته بود
سلام آرامی کردم که توجه امیرعلی به او جلب شد
جواب سلامش را داد و پرسید
-سیما خانم مامان داروهاشو خورده؟مشکلی که نیست؟
منظورش از مشکل چه بود
برای دومین بار توجهم به موهای بسیار کوتاه و ماشین کشیده ی نسترن خانم جلب شد
نگاهم را شکار کرد و همینطور که به سمت میز میرفت گفت
-وقتی دکتر گفته همچیز خوبه چه مشکلی میخوای باشه پسرم؟
دو بسته قرص روی میز را برداشت از هرکدام یک عدد جدا کرد و در دهنش گذاشت و با لیوان آبی که خدمتکارش برایش آماده کرده بود آن را پایین فرستاد
امیرعلی همچنان نگاه منتظرش را به خدمتکارشان که حدودا ۲۸ تا ۳۰ ساله به نظر می آمد دوخته بود
دستپاچه از نگاه سنگین امیرعلی گفت
-بله آقا خانم داروهاشونو مرتب میخورن
حتی صبر من هم رو به اتمام بود چرا نمی گفت مشکلی نیست تا خیال امیرعلی و خودش را راحت کند
امیرعلی مسیری که به سمت پله ها پیش گرفته بود را عوض کرد و به سمت ما آمد
با چشم های ریز شده اما با صبوری و مهربانی رو به مادرش گفت
-داری من رو نگران میکنی
این مرد نگران یکبار هم سراغ پدرش را نگرفته بود و این چنین برای مادرش و فقط یک تایید از سمت او پرپر میزد
سیما خدمتکارشان قبل از این که نسترن خانم چیزی بگوید انگار دلش برای جان به لب رسیده ی امیرعلی سوخت
-فقط یکم بدنشون دوباره ضعیف شده اما دکتر هیچ نشونه ای از عفونت یا بیماری ندیدن
من نمیدانستم ضعیف شدن بدن چقدر برای زنی که یکبار سرطان را با تمام درمان هایش پشت سر گذاشته بود خطر دارد اما امیرعلی حتما همچیز را راجبش میدانست که کمی آرام شد و بعد از تاکید به مرتب خوردن داروهای مادرش جمع مان را ترک کرد

2 years, 2 months ago

#رمان_ریشه
#پارت_189
#کپی_ممنوع

هنوز قاشق دوم را بلند نکرده بودم که امیرعلی وارد اشپزخانه شد ، لبخند احمقانه ای زدم
-صبح بخیر
هیچ حالتی در چهره ای پیدا نبود به سمت یخچال رفت
-ظهر شما بخیر
با دهن پر گفتم
-خیلی وقته بیدارم
لیوان آبی که ریخته بود را سریع سر کشید و به طرفم برگشت
-مرحمت خانم رو ندیدی؟
منظورش به پیغامی بود که او باید به من میرساند
-ژلمو میخوردم بعدش میومدم
و زیرچشمی نگاهش کردم
حتما پیش خودش داشت میگفت این اداها یعنی چه!
چیزی نگفت و من دوباره پرسیدم
-چیکارم داشتی؟
قاشق پر از ژله ام را در نیمه راه از دستم کشید و در دهان خودش گذاشت
-آماده شو بریم خونه ما
چندساعت بیشتر به پرواز برگشتمان نمانده بود!
-وقت میشه؟
از آشپزخانه خارج شد
-آره وسایلمو بردارم برمیگردیم
جلوی خودم را گرفتم که نگویم چرا وقتی تو کار داری من باید بیام و بودن در کنار پدر عزیزت رو تحمل کنم
از جایم بلند شدم و برای آماده شدن به سمت اتاقم رفتم
چنددقیقه بعد کنار امیرعلی در ماشین نشسته بودم و او در حال راندن به سمت خانه شان بود
یادم افتاد که بعد از بیدار شدن صبا را ندیده ام و این یعنی صبح زود برگشته بودند تهران؟
امیرعلی ماشین را جلوی در خانه شان پارک کرد و باهم پیاده شدیم
در را با کلیدش باز کرد و بعد از من وارد شد
از پرادویی که در حیاط بود نتوانستم بودن یا نبودن همایون خان را حدس بزنم
تا به در ورودی برسیم مادرش به استقبالمان آمده بود و دست هایش را برای در آغوش کشیدنم باز کرده بود
با تمام مهربانی اش باز دلم ذره ای برای دو مرد خانواده اش به رحم نمی آمد

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago