?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
راجع به گریه کردنت بگو. چرا این حالت به تو دست میدهد، هیچ دلیلی ندارد؟ پشت میزت نشستهای، ناگهان اشکهایت سرازیر میشود؟ بله عزیز دلم، در چنین موقعی باید بلافاصله به رختخواب بروی… من، بهخصوص از اشک خیلی وحشت دارم، نمیتوانم با صدایِ بلند گریه کنم. اشک دیگران برای من پدیدهای غریب و غیرقابل درک است. در طول سالهای متمادی فقط یکبار با صدای بلند گریه کردهام، و آن هم دو سه ماه قبل بود که دو بار پشت سر هم به معنی واقعی توی صندلی دسته دارم شدیداً میلرزیدم؛ میترسیدم صدای هقهق مهار نشدنی گریهام پدر و مادرم را در اتاق مجاور بیدار کند.
نامه به فلیسه
فرانتس کافکا
http://Telegram.me/masoudriyahii
«بسیار در تنگی هستم! نگذار به دست انسان بیفتم.»
• اوّل تواریخ (۱۳:۲۱)
http://Telegram.me/masoudriyahii
از آنجا که عادت همهچیز را سست میکند، آنچه ما را بهتر به یاد کسی میاندازد درست همانی است که از یاد برده بودیم (چون بیاهمیت بوده است و در نتیجه گذاشتهایم که همۀ نیرویش را حفظ کند). از همین روست که بهترین بخش یاد ما در بیرون از ماست، در نسیمی بارانی، در بوی نای اتاقی یا بوی آتشی تازهافروخته، در هرآنچه آن بخشی از خویشتن را در آن بازمییابیم که هوش، چون به کاریش نمیآمد، نادیده گرفته بود؛ واپسین گنجینۀ گذشته، بهترین، همانی که وقتی چشمۀ همۀ اشکهایت خشکیده مینماید، باز میتواند تو را بگریاند. بیرون از ما؟ به بیان بهتر در درون ما، اما از چشممان پنهان، در پردۀ فراموشیی بیش و کم دیرپاییده. تنها به یاری همین فراموشی است که گهگاه میتوانیم آنی را که زمانی بودیم بازیابیم، در برابر چیزها همانی بشویم که در گذشته بودیم و دوباره رنج بکشیم، چون دیگر نه خودمان که آن آدم گذشتههاییم...
— مارسل پروست. در جستجوی زمان ازدسترفته. در سایۀ دوشیزگان شکوفا. ترجمۀ مهدی سحابی
Domenico Scarlatti
Sonata in F minor
K.466
1756
Performed by Fazıl Say (2022)
«میدانم چرا هیچگاه یادِ من نیستی. من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادِ من بیفتی، انسان به زخمها بیشتر میاندیشد تا مرهمها.»
• ایوان کلیما، روحِ پراگ ۱۹۹۴
سخنان غمانگیز بگو،
اندوهی که بر زبان نیاید
در دلِ آشفته نجوا میکند تا در هم شکندش.
ویلیام شکسپیر
مکبث
[ساز و آواز محلی خراسان، عبدالعزیز احمدی]
http://Telegram.me/masoudriyahii
صحبتهای آرش حیدری، با موضوع "جهان نهیلیستی و نتایج زیبایی شناختی آن" در مهرماه ۱۴۰۳
ادبیات برای آنانی که به آنچه دارند، خرسندند، برای آنانی که از زندگی - بدان گونه که هست - راضیاند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات، خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است. زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند، خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه میآورد تا ناشادمان و ناکامل نباشد. ادبیات، تنها به گونۀ گذرا، این ناخشنودیها را تسکین میدهد، اما در لحظههای جادویی و در همین لحظات گذرای تعلق حیات، توهم ادبی ما را از جا میکند و به جایی فراتر از تاریخ میبرد و ما بدل به شهروندان سرزمین بیزمان میشویم ـ نامیرا میشویم
_ ماریو بارگاس یوسا، چرا ادبیات؟
[ابتدا ویدئو را تماشا کنید]
#مسعود_ریاحی
انتهای کمدی
تامی کوپر، کمدین انگلیسی، سال ۱۹۸۴، هنگام نمایش، واقعا سکته قلبی میکند و لحظاتی بعد واقعا میمیرد؛ ولی تماشاگران گمان میکنند که این بخشی از نمایش است و خندهها را ادامه میدهند...
زمین خوردنش و دفرمگی بدن و صورتش، اینبار نه برای خاستگاه کمدی، بلکه واقعیست.
سورن #کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی، جهان را در یک استعارهای چنین توصیف میکند:
"یک نمایش #تئاتر که اتاق پشت صحنهاش آتش گرفته؛ دلقکی رویِ صحنه میآید تا دیگران را خبر کند. تماشاچیان خیال میکنند که این هم یک شوخی است و دلقک را تشویق میکنند. دلقک دوباره هشدار میدهد، ولی تشویق بالاتر میگیرد."
کیرکگارد میگوید، این همان پایانیاست که من برایِ جهان تصور میکنم، یک تشویقِ همگانی از سویِ رندانی که ایمان دارند، این جهان یک شوخی است.
و حال در نمایش تامی کوپر، اوضاع به طرز رعبآوری، کمیکتر از هر زمانی میشود؛ اینبار نه اینکه دلقک از آتش گرفتن جایی خبر بدهد، بلکه خود، آتش میگیرد و تماشاگران، آن سوختن را تماشا میکنند و میخندند و دست میزنند و به لحظات پایانی #زندگی کمدین نگاه میکنند. #نمایش_کمدی به مرحلهی جدیدِ بدون بازگشتی وارد میشود که دیگر قابل تفکیک با واقعیت نیست. اینجا امکان تمایز نمایش و واقعیت از میان میرود و کمدی به انتهای خود میرسد؛ و شاید این پرسش مهم را طرح میکند که آیا همهی ما تماشاگران، در حال تماشای یک نمایش کمدی بزرگِ هستیم که تماشاگرانش امکان تشخیص و تفکیک #نمایش و واقعه را ازدست دادهاند؟
آیا آنکه سقوط میکند، آیا آنکه خبر از حادثه و رخداد میدهد، دلقکیاست که هرچند واقعا حقیقت را میگوید، باید رندانه به آن خندید؟
پایان نمایشهای کمدی یونانی آریستوفان، معمولا مطابق انتظارات متداول مخاطب رخ میداد، ولی پایان نمایشهای بکت، کاملا برعکس، معمولا غیر قابل پیشبینی و غریب، چراکه کمدی بکتی، در انتها گویی نشان میداد که تنها چیز عجیب این است که فکر کنیم همهچیز جدیاست. بکت این جدیت و این فکر را نیز فرو میپاشد، چیزی شبیه پایان این نمایش.
آیا ما، نه تماشاگران، بلکه بازیگرانِ این #کمدی بزرگ نیستیم؟
همانا که انتهای کمدی، به تراژدی ختم میشود...
یانوش: آینده همه چیز را درست خواهد کرد. همه چیز را تغییر خواهد داد."
کافکا تبسم کنان انگشت نشان دست راستش را بر سینه اش گذاشت.
"حالا دیگر آینده اینجاست، در سینهی من است. و تنها تغییر ممکن، مرئی شدن زخمهای پنهان است."
گفتگو با کافکا
گوستاو یانوش
http://Telegram.me/masoudriyahii
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago