?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
مشهد در ۷۵ سال گذشته چندبار گرفتار سیلاب شده است؟
خرداد ۱۳۲۹
غافلگیری در ساعت ۱۴:۳۰
هشتم خرداد سال ۱۳۲۹ بود؛ ساعت ۱۴:۳۰. ناگهان ابرهای سیاه، آسمان مشهد را پوشاندند و بارندگی به شکل سیلآسا و البته رگباری آغاز شد. باران بعد از دقایقی بند آمد و هوای مطلوبی بهوجود آورد؛ شاید هیچ فردی حتی فکرش را هم نمیکرد که آن بارش مختصر، خطری چنان سهمگین درپی داشته باشد، اما هنوز ۳۰ دقیقه از قطع شدن باران نگذشته بود که ناگهان سیل، مناطق غربی مشهد را درنوردید و بهسرعت نواحی جنوبی شهر را دربر گرفت.
طولی نکشید که جریان آب، محلات جدیدالتأسیس مانند کوهسنگی و احمدآباد را محاصره کرد و با لبریز شدن کال «قرهخان» و جاری شدن آب آن به کوچههای اطراف خیابان رازی، وضع رو به وخامت نهاد. سیل با شتاب، خودش را به بیمارستان امامرضا (ع) رساند و پس از دور زدن آن، به خیابان «جم» (پاسداران فعلی) رسید و وارد زندان مرکزی مشهد شد و بهدنبال آن، به داخل ساختمان ادارهکل امور اقتصادیودارایی استان خراسان که در مجاورت زندان قرار داشت، راه یافت.
گزارشی که روزنامههای محلی روز بعد درباره شتاب سیل و فراگیری آن منتشر کردند، تکاندهنده بود. روزنامه خراسان روز ۹ خرداد چنین گزارش داد: «سیل پس از پر کردن خندق، داخل شهر شد، از پشت محله سعدآباد و خیابانهای فوزیه (دانشگاه امروزی)، ارگ، فردوسی، خیابان تهران (امامرضا (ع) امروزی)، دروازه عیدگاه، به مرکز شهر جاری گردید و از سمت سعدآباد تا دروازهقوچان (میدان توحید امروزی) و از خیابان فوزیه تا نزدیک میدان مجسمه (میدان شهدای امروزی) و از خیابان ارگ تا باغ ملی و از دروازه فردوسی تا قبرستان میرهوا و گنبدسبز و از خیابان تهران تا جلوی عمارت موزه (رواق، اما مخمینی امروزی) و از سمت باغخونی تا محله عیدگاه را فراگرفت.
گودال خشتمالها (محدوده پارک وحدت امروزی) دریاچه بزرگی شده بود و در کوی عیدگاه خرابی بسیاری وارد آمد و در تمام این نواحی، هرجا خانه گود و زمین پستی بود، از آب پر شد و هر خانه که بنیانش سست بود، فروریخت».
علت وقوع سیل، بسته بودن آبراهه واقع در باغ ملکآباد اعلام شد. باتوجهبه آنکه کسی فکرش را هم نمیکرد مشهد درگیر چنین سیل هولناکی شود، شاخههای قطعشده درختان باغ را داخل کانال «دپو» کرده بودند و همین کار، مسیر اولیه آب را مسدود کرده و باعث جاری شدن آن به داخل شهرشده بود.
برخی شاهدان عینی در گفتگوهایشان درباره آن روز چنین نقل کردند که: سیل هولناک سال ۱۳۲۹، عملا بخشهای بزرگی از محله عیدگاه و پایینخیابان را از بین برد و نیروهای نظامی برای مهار بحران، وارد عمل شدند. عوارض ناشی از این اتفاق، تا مدتها گریبان مشهدیها را گرفت و باعث خسارات آنی و تدریجی بسیاری شد.
✍️مرضیه ترابی
🌷@Azu_vaxta👈
زمستونا وبرفهائی که ما دیدیم...
...
تا اردیبهشت این برفا توی کوچه ها می موند وبازی های دستجمعی تعطیل بود... شبهائی که برف میومد صبحش تا زانو میرفتیم توی برف و کفشامون که بیشتر ساق دار ولاستیکی بود وبهش چکمه یا " بُت "میگفتندواز جنس گالشهای مادر بود پُر برف میشد ...ولی... ولی اگر سنگ هم از آسمون میومد..! مدرسه تعطیل نبود...!
اماچه کِیفی داشت مسیر مدرسه ..! همش برف بازی بود .باگولّه برفا زمین وزمون رو نشونه گیری می کردیم ..!
وقتی بمدرسه میرسیدیم یکی یکی باید کفشامونو در میاوردیم وبیرون مدرسه از آب وبرف خالی میکردیم جورابامونو در آورده ومیچلوندیم وبه پا میکردیم ومیرفتیم توی کلاس و تا زنگ بخوره کنار بخاری نفتی بزرگ کلاس دست وپاهارا می سپردیم به گرمای مطبوع آن. وچه لذتی داشت... ظهر که میشد خسته از یک روز بازی های برفی بعشق رفتن زیر کرسی تا خِرخِره مسیرمدرسه تا خونه رو بدون ترس ازلیز خوردن میدویدیم و دوباره همان داستان صبح یعنی در آوردن و خالی کردن کفشها از آب وبرف وچلوندن جوراب وبردن و پهن کردن زیرکرسی برای خشک شدن ...بعداز خوردن یک چائی با هفتا قند ...!
آنگاه نهار را خورده ونخورده و رفتن بخوابی خوش تا عصر که بریم کمک پدر برای پارو کردن پشت بوم.وبعدش باز کردن مسیر عابرا در جلوی خونه...
وبعدش برف بازی با بچه های محل وآخرش هم ساختن یه سُرسُره قشنگ برای خواهر کوچیکه توی باغچه خونه....
یادش بخیر...
🌷@Azu_vaxta👈
کشاورزی قدیم قسمت دوم دشتبون (دشتبان) همانطور که از نام آن پیداست، به معنای کسی است که از دشت نگهداری میکند. دشتبان از طرف ارباب انتخاب ميشد تا به زمينهاي کشاورزي رسيدگي کند. مُهرزدن و محافظت از خرمنها يکي از وظايف دشتبانها بود. از ديگر وظايف آنان …
کلینکس برند آمریکایی دستمال کاغذی که برای اولین بار وارد ایران شد
هَنُزَم کِ هَنُزَه بَضی یا ما بِ دستمال کاغذی مِگِم کیلینِکس
همو ساخ کِ بِ پودر رختشویی مِگِم فاب
به مایع ظرفشویی مِگِم ریکا
?@Azu_vaxta?
عاغام از بیرون عمده مگه یررره خیله خونوکه!!!!
موگوم ملتفت رفتن امشو خیلی خونوکه؟بقول قدیمیا سگه بزنی از خنه در نمره عمو،پاهام هم عینه سنگ ته رودخنه ممنه از سردی،قوله ننم خدا به داد عی بی پناها برسه،ما یک کرسی ام گوزاشتم با لامپ دویست! هی مکشمش از برق عی مزنم که پول برقما زیاده نره(حالا سرشه بخوره یارانه مدن ولی خاب باز باید صرفه جویی کنم)یا خیله داغ مره یا زود خونوک،یادمه بیچه بودوم عاغابزرگوم با پاشنه پاش عتیشه منقل کرسی ره شور مداد.یک همچی پای زمخته داشت.حالا پوست پاها عیقد نازکه ،هم خورد به لامپ زر کرسی دره جز جز مکنه، هی مچسبونومش به بغل یک جای خونوکه،،،،ولی عوو کرسی چوبیا خیلی خوب بود همچی پاته مچسبوندی به داغی چوبش کیف مداد،ولی خودمایم خیلی ام سخت بود خدائیش،سر صحب هم عینه وسطه کیفه خواب ،بال کرسی را ننم مداد بالا تا منقل ره بوبره بیرون ،عوی سوزه بدی میمد زیر کرسی، همش مگفتم بندزش بته یخ کردوم.مگفت مرگ وخز دگه ظهره برو نون بستن،لحاف کرسی ام عیقد سینگین بود که از زیرش بزور میمدم بیرون.یادمه یکبار سرم خورد به موجمعه رو کرسی مث خربزه باد کرد،،،،لبامه که مچسبوندم به لب موجمعه مزه آهن مداد،چندتا توشله یم منداختم توش هی دورش مدادم صداشم مگفت ،،قرررر قرررر شاد بودم.ننم یک سماور ( نمدنوم با چه عقلش ) قد یک خره، مزاش رو کرسی واز روش یک قوری کلون،،، قل قلم مکرد.یعنه اگه چپه مرف روما گوشته مان که حل مرف هیچ،استخونامایم پوفله مزد،،،.تب و لرز شبایی هم که گلوما چرک مکرد زیر کرسی مث سگ ملرزیدم با عی شبا بلندم که وامونده صحب نمرف بمنه جا خودش،،،،وقتیم مهمون میمد خنما همه بزور زر کرسی مخزیدن و لنگ و پاچه ای بود که زر کرسی بهم مخورد حالا کدوم مال کدوم بود بمنه.ننم کیشته و قیسی و جوزقند باراما مزاشت تو قندون،نخودم مگفت فشار بدن مون کیشمیشا بخورن,مایم نمخوردم مگف مرگه بخورن بیچه های مردم همیرم نمیبنن،خر چه داند قدر حلوای نبات،،،نون چرب و قورمه یم تا میاورد میسیرید تو هوا که انگار همو شامما بود.نوار کافی رم که مزاشت دل ما موخاست بترکه، بما مگفت گوش کنن ثواب دره،همشم روضه بشیر ره مزاشت،رو لحاف کرسی هم که نمیشد مشق نویشت ،قد میکشیدم تو موجمعه بنویسم که واز نصفه مان از زر لحاف میمد بیرون هی مرفتم زر هی میمدم رو.تا یک مشقه مینویشتم سه لا پن لا تا مخوردم،،،.از سقف خنمایم که قدیمی بود همش هزارپا مفتاد رو سرما،عادت داشتم فقط مگفتم عوی نگا عی چقد کلوونه.بابامم که اوسنه هاش هیچوقت بره شنیدن تکراری نوبود منتهاش هر وقته یک چیزه بزش اضافه مکرد و ما بره خودما تو ذهنما درستش مکردم.دنیا ما خیله کوچیک بود و دلاما قده نخود.به عنگه لب ورمیچیدم و چس قهر مکردم و به عانی با یک ماچ خر مرفتمو یادما مرف که قهر بودم........
نویسنده ؟؟؟؟؟
?@Azu_vaxta?
لطفا دوستان عزیز این پست را در کانالهایی که در اختیار دارند به اشتراک بگذارند.
سپاسگزارم
خوش به حال اون روزها، واقعاً از کجا به کجا رسیدیم !
ﻗﺪﯾﻤﺎ ﺣﺮﻳﻢ ﺧﺼﻮصی ﻧﺒﻮﺩ، ﺣﻤﺎمها ﻋﻤﻮمی ﺑﻮﺩ، اما کسی چشم ﻫﺮﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها ﭘﺎی کسی ﺟﻠﻮ کسی ﺩﺭﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭلی ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها ﺣﺮﻓﯽ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ، ﺣﺮفی ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ کسی ﻧﺒﻮﺩ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها ﺑﺮﮔﺮ، ﭼﻨﺠﻪ، ﺑﺨﺘﻴﺎﺭی، ﮊﻟﻪ ﻭ ﭘﺎی ﺳﻴﺐ نبود، ﻧﻮﻥ ﻭ ﭘﻨﻴﺮی ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﺝ ﻛﻼﺳﺶ، ﺳﺒﺰی ﻭ انواع ﺗﺮشی ﻭ ﺁﺵ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها ﺭﻧﮓ ﺳﺎﻝ و ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎی ﺭﻧﮕﺎﻧﮓ مُد ﻧﺒﻮﺩ، ﭘﻴﺮاﻫﻦ شیک معنی نداشت، ﭘﻴﺮاﻫﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻫﺮچی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍی ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﻪ ﺑﻮد، همه لباسها توی بقچه بود. ﺁﺭﺯﻭی ﺑﭽﻪ ها ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﻴﺪ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها ﭘﻮلی ﻧﺒﻮﺩ، اما ﺩﻟﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ.
ﺧﻮﺵ به حاﻝ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها، اما ﺍﻻﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻥ ﭘﻮﻝ، ﺧﻮﻧﻪ و ماشین ﺩﺍﺭﻳﻢ، ﻫﺮ چی ﺑﺨﻮﺍﻳﻢ ﻣﻴﺨﺮﻳﻢ، اما ﺑﺎﺯ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﻳﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻢ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ. حیف که ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻝِ ﺧﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﻛﺎﺵ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها ﺧﺮﻳﺪنی ﺑﻮﺩ. ﻛﺎﺵ ﻣﻴﺸﺪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯها ﺭﻭ مثل ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها ﻛﺮﺩ. ﺧﻮﺵ به حال ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯها. دلم خیلی برای اون روزها تنگ شده. چقدر زود دیر شد !
?@Azu_vaxta?
وقتی مشهدیها مردگان خود را در خانه میشستند
جریده «رعد» نیز در ۱۳اردیبهشت ۱۲۹۹خورشیدی گزارشی از وضعیت بد بهداشتی در مناطق مختلف خراسان منتشر کرده است که نشان میدهد احتمالا بهخاطر کمبود غسالخانه در شهرها، بسیاری از مردم اموات خود را در خانههایشان میشستند و برای شستوشو هم از آب چاهها استفاده میکردند؛ آب چاهی که به سفرههای آب زیرزمینی باز میگشت و همینموضوع سبب انتشار بیماریهای همهگیر میشد.
خرید درشکه برای حمل جنازهها توسط شهرداری
یکی از اتفاقات جالب بعد از احداث بنای غسالخانه جدید مشهد، اختصاص یک دستگاه درشکه به آن، برای حملونقل اموات است. این موضوع را روزنامه «آزادی» در شماره دوم مهر سال۱۳۱۴ خود به اطلاع مردم رساند و درباره آن نوشت: «نظر به اینکه غسالخانههای سابق شهر مطابق اصول صحی نبود، پس از افتتاح غسالخانه مهم و بزرگی که از طرف بلدیه ساخته شده، تمام موقوف گردید و برای حمل جنائز [(جنازهها)]در شهر و بردن آن به غسالخانه عجالتا درشکه مخصوصی تهیه و جهت آتیه در نظر است که اتومبیلی برای این کار تخصیص داده شود.»
مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که احمدرضا عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
«ظهریها» از جلو نظام میکردند هنگامی که مهدی پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صفها به سمت کلاسها روانه شدند.
بیرحمترین آدمهای روی زمین معلمانی بودند که کلاسهای درس را تعطیل نکردند. چه آموزش و پرورشی بالاتر از همدلی و خواست یک ملت برای پیروزی و موفقیت و صعود و البته مهربانترین معلمهای دنیا همان اساتیدی بودند که با شنیدن صدای رادیوها در زیر نیمکتهای مدرسه تسلیم شدند و فرمان تعطیلی صادر کردند، بدون بخشنامه و مجوز!
بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازهداران کسی را غریبه نمیدانستند.
«دنیای ورزش» و «کیهان ورزشی» شنبهها منتشر میشدند و در کنار ابرار ورزشی رسانههای مکتوب و مطمئن زمانه خود بودند اما آن روز زردترین هفتهنامههای وقت هم روی دکههای مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راهیافته به جام جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، هری کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او میدوید و شادی میکرد، این فقط خندههای احمدرضا بود که بسان باتریهای پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی میگذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگهای شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و یاهو و جیمیل و شبکههای اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیلهای ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس و مقدور نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت.
دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با جواد خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با فردوسیپور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که در این مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشمها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید. مسابقه متوقف شد.دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره!همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا ...
نمایشنامهنویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کلهمعلقهای عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که «این بهترین نمایش قرن بود!»
احمدرضا میدوید و کله معلق میزد و عجیبتر آنکه میخندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود.اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل کریم باقری هم قابل پیشبینی به نظر نمیرسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه بوسنیچ میایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد! لحظهای که وزن زمین سبک شد. میلیونها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمهشب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد از انقلاب فقط در روز آزادسازی خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی نه فراخوانی داده شد و نه برنامهریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آئینه نرفت و لباسها هویدای این اتفاق تاریخی بود. بعدها پلیس اعلام کرد که در آن روز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربهها حتی در پیادهروها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸ آذر ۷۶ تصویر تمامقدی از شرایط آن روز ایران را نشان میدهد: لحظهای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار در آن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیاش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند.
تولد ۲۷ سالگي اين شادي بزرگ و آن مسابقه تاريخي و دراماتيك را جشن میگیریم، برای مردمی که شادیهای اینچنینی كمترين حق آنها از دنياست، اما براي جستوجوي آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند.
✍️محمد نوری فر
?@Azu_vaxta?
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago