دگردیسی Metamorphosis

Description
تلاش میکنم ،مطالب کاملا کاربردی و قابل انتقال باشن بهترینهادرحوزه هایی مثل فلسفه ، روانشناسی ، شعر ، موسیقی ، انگیزش ، هنر و سینما رو داخل کانال بزارم . برخی از محتوا ها مربوط به شخص خودم هست امیدوارم لذت ببرید

@zarrinmal

پیشنهادات یا انتقادات 🆔👆
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 3 weeks ago

7 months, 1 week ago
دگردیسی Metamorphosis
7 months, 1 week ago
7 months, 1 week ago

پرسشگر: باگوان، من مارتین هستم. به اینجا آمدم تا از شما یاد بگیرم که چطور می‌توان بدون رنج و بدبختی زندگی کرد. چطور چنین چیزی ممکن است؟ من کی از تمام این رنج‌ها رها خواهم شد؟
باگوان #رامانا ماهارشی: هنگامی‌که متوجه شوی که هیچ مارتینی اصلاً وجود ندارند.

مارتین: متوجه نمی‌شوم ممکن است بیشتر توضیح دهید؟
رامانا ماهارشی: شما خودتان را فردی به نام مارتین تصور می‌کنید که مشغول زندگی کردن است؛ اما در حقیقت فقط زندگی است که وجود دارد، فقط آگاهی است که وجود دارد، فقط خویش است که وجود دارد و چیزی بیرون یا جدا از آن اصلاً وجود ندارد.

Questioner: "I am Martin. I came here to learn from you how to live without any misery. How is that possible? When will I be free from all suffering?"
#Ramana Maharshi : "When you realize that Martin do not exist."
Martin: "I don't understand. Can you elaborate, please?"
Ramana Maharshi: "You imagine yourself to be an individual entity named Martin who is living life. In reality, there is only Life itself, only Consciousness, only the Self, and nothing is outside or apart from that.

9 months, 1 week ago
عواطف، افکار و حس‌ها می‌آیند و …

عواطف، افکار و حس‌ها می‌آیند و می‌روند؛ اما آنچه که حقیقتاً «اینجا» هست، خود تو هستی. سایر چیزهای دیگر فقط توریست هستند، می‌آیند و می‌روند اما تو مشاهده‌گر این آمدن‌ها و رفتن‌ها هستی. هنگامی‌که متوجه شدی که تو چیزی نیستی که بیاید و برود آنگاه آرامش در ذهن و قلبت حاکم خواهد شد.
#موجی

"Emotions and thoughts and sensations, they come and go. What is really 'here' is you. Everything else is a tourist. Everything else is coming and going. You are the witness of the coming and going. Once you know that you are not the thing which is coming and going, peace will prevail inside your mind and heart."
#Mooji

9 months, 1 week ago
دگردیسی Metamorphosis
9 months, 1 week ago

پرسش: شما میگویید که همه‌چیز خویش است حتی مایا یا توهم. اگر چنین است پس چرا من نمی‌توانم خویش را به‌وضوح ببینم؟ چرا از من پنهان است؟

آنامالای سوامی: چون شما به سمت اشتباهی نگاه می‌کنید. شما این باور را دارید که خویش چیزی است دیدنی یا تجربه شدنی. چنین نیست. خویش هشیاری یا آگاهی‌ای است که دیدن و تجربه کردن در آن اتفاق میفتد.
حتی اگر شما خویش را نمی‌بینید، خویش همچنان آنجاست. باگوان رامانا ماهارشی گاهی با طنز اظهار می‌داشتند که: «مردم فقط روزنامه را باز می‌کنند و نگاهی به آن می‌اندازند و بعد میگویند "من آن صفحات را نگاه کردم" اما در حقیقت آن‌ها آن صفحات را نگاه نکردند بلکه فقط کلمات و عکس‌های روی آن را دیدند. بدون آن صفحه، هیچ کلمه و عکسی وجود نخواهد داشت اما مردم هنگام خواندن کلمات همیشه صفحه را فراموش می‌کنند.»
باگوان از این تشبیه برای این استفاده می‌کردند تا نشان دهند که مردم فقط اسم‌ها و فرم‌هایی که روی صفحه‌ی آگاهی پدیدار می‌شوند را می‌بینند و خودِ صفحه را نادیده می‌گیرند. با این نوع دیدِ جزئی به‌راحتی می‌توان به این نتیجه رسید که تمام فرم‌ها هم از همدیگر و هم از شخصی که آن‌ها را می‌بیند جدا هستند.
اگر مردم به‌جای فرم‌هایی که در آگاهی پدیدار می‌شوند متوجه‌ی خودِ آگاهی می‌شدند آنگاه ادراک می‌کردند که تمام این فرم‌ها فقط ظواهری هستند که درون آن آگاهیِ واحدِ یکپارچه ظاهر می‌شوند.
آن آگاهی همان خویشی است که تو در جستجویش هستی. تو می‌توانی آن آگاهی باشی اما هرگز نمی‌توانی آن را ببینی زیرا آن چیزی جدا از تو نیست.

11 months, 3 weeks ago
11 months, 3 weeks ago

زندگی بازی خورشید و سایه است.
بازی امید و ناامیدی،
بازی شادی و غم،
بازی حیات و مرگ است.

پس هستی وجهی دو گانه دارد،
تنشی میان دو قطب...

دانستن این نکته، فهم آن، تجربه اش،
به معنای دقیق کلمه:
رفتن به فراسوی همه چيز است.
عشق دستاورد واقعی ست.
کلید این دستاورد حالت شاهد بودن است.
به کننده کار بدرود بگو...
در حالت شهود و مشاهده زندگی کن.
این نمایش را تماشا کن.
در آن غرق نشو
در عوض در مشاهده غرق شو...

آنگاه شادی و غم،
تولد و مرگ،
فقط یک بازی می شوند.
آنها تو را متأثر نمی کنند.
آنها نمی توانند تو را متأثر کنند.
همه ى خطاها و همه ى غفلت ها، حاصل هم ذات پنداری اند...

#اشو

11 months, 3 weeks ago
دگردیسی Metamorphosis
12 months ago

بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند
گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پُر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز

سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا ایا همین رنگ است ؟

تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
که می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی
و اکنون می زند با ساغر “مک نیس*” یا “نیما”
و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست
به سوی پهندشت بی خداوندی ست
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند

بهل کاین آسمان پاک

چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد

که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان

پدرشان کیست ؟

و یا سود و ثمرشان چیست ؟

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بگذاریم

به سوی سرزمینهایی که دیدارش

بسان شعله ی آتش

دواند در رگم خون نشیطِ زنده ی بیدار

نه این خونی که دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار

چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم

که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم

کشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار

به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار

و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور

“کسی اینجاست ؟

هلا ! من با شمایم ، های ! … می پرسم کسی اینجاست ؟

کسی اینجا پیام آورد ؟

نگاهی ، یا که لبخندی ؟

فشار گرم دست دوست مانندی ؟”

و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه

مرده ای هم رد پایی نیست

صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ

ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ

وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر

به امیدی که نوشد از هوای تازه ی آزاد

ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که می خواند:

“جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادکش فریاد…”

وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها

پس از گشتی کسالت بار

بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار

“کسی اینجاست ؟”

و می بیند همان شمع و همان نجواست

که می گویند بمان اینجا ؟

که پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور :

خدایا “به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟”

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بگذاریم

کجا ؟ هر جا که پیش اید

بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما

زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر.

بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود

وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد : دیر

کجا ؟ هر جا که پیش اید

به آنجایی که می گویند

چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان

و در آن چشمه هایی هست

که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن

و می نوشد از آن مردی که می گوید:

“چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی

کز آن گل کاغذین روید ؟”

به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست

که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا**

نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست

کجا ؟ هر جا که اینجا نیست

من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم

ز سیلی زن ، ز سیلی خور

وزین تصویر بر دیوار ترسانم

درین تصویر

عُمَر با سوط ِ بی رحم خشایَرشا

زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا

به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من

به زنده ی تو ، به مرده ی من.

بیا تا راه بسپاریم

به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته ، ندروده

به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست

و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده

که چونین پاک و پاکیزه ست

به سوی آفتاب شاد صحرایی

که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی

و ما بر بیکران سبز و مخمل گونه ی دریا

می اندازیم زورقهای خود را چون کـُـلِ بادام

و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم

که باد شرطه را آغوش بگشایند

و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام

بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین

من اینجا بس دلم تنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی فرجام بگذاریم

از : #مهدی #اخوان ثالث

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 3 weeks ago