آمیزش افق ها

Description
جایی برای به اشتراک گذاری خوانده ها و نوشته ها. صحبت از ادبیات، سیاست، کمی هم جامعه شناسی.
@m_hedayat_i
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 2 weeks ago

1 year, 8 months ago

آشفتگی مفهومی، از مشروطیت تا باستیل [2]
4-سیاست و زیبایی‌شناسی: فتوره‌چی به نقد «معاشقه با تاریخ» می‌پردازد و همه آن‌هایی را که ناتون از تامل در بنیان‌ها به استعاره پناه برده‌اند از دم تیغ می‌گذراند. اما یادداشت او نمونه تمام عیاری است از زیبایی‌شناسانه کردن سیاست و البته تحلیل سیاسی؛ سراسر رتوریک. جایی واقعیت حال ایران را «ضد این عدمی که مدام می‌خواهد ادای وجود را در آورد» معرفی می‌کند. این جمله چه معنای محصلی دارد؟ اتفاقاً این رتوریک که البته در جاهایی عاری از ظرافیت و طنازی نیست، قرار است تناقضات یا شکاف‌های مفهومی یادداشت را بپوشاند. متنی کوچک درباره مقولاتی بزرگ بدون اینکه کوچکترین تلاشی برای ایضاح این مفاهیم داشته باشد.
5-روایت مشروطه: فتوره‌چی به ستایش از مشروطه می‌پردازد و البته روایت و تحلیل درستی از آن به دست نمی‌دهد. در لابلای سطور اما رد تلقی شرق‌شناسانه از مشروطه هویدا می‌شود: تلاشی آگاهانه برای نوسازی و «یکپارچگی» ایران که در قانون مدنی، تمرکزگرایی و دولت یکپارچه تجلی می‌یابد. پژوهش‌های جدید اعتبار این روایت را زیر سوال برده‌اند که اتفاقاً تجربه مشروطه نه با تمرکز که با تکثر بسیار، شکل‌گیری چندین هزار انجمن متفاوت در سراسر کشور، انفجار انرژی‌ها و ظهور نیروهای اجتماعی جدید مشخص می‌شود ؛شاید بیشتر شبیه به انقلاب فرانسه البته با خشونت کمتر؛ نه شبیه به آن نخبه‌گرایی آمریکایی.
6- یادداشت فتوره‌چی زاده از نوعی ترس و هراس است. در وهله اول ترس از «تجربه». و مگر نه اینکه امر مدرن اساساً با تجربیات مختلف و متناقض معنا می‌یابد. به این خاطر است که انواع تجربیات ایران مدرن، از ملی‌شدن نفت و مدرنیسم هنری و بعدها انقلاب و اصلاحات و جنبش سبز زیر سوال برده می‌شوند، تو گویی زخم‌هایی هستند که یادآوری‌شان برای نویسنده دردناک است. مطلوب وضعیتی است بی تاریخ شبیه به آمریکا که نجبایی بنیان نظم نوین را بسازند. ترس از مردم، این حاملان ناعقلانیت که حضورشان همواره تباهی به بار آورده است. ترس از دموکراسی که اصلاً پای این «میان مایگان» را وسط کشیده است و جایی هم البته به درست با ارجاع به تجربه اروپا می‌نویسد دموکراسی در اصل نه در برابر استبداد که در برابر تئوکراسی بود. و ای کاش این بحث مهم را پی می‌گرفت. سوژه‌ای چنین ترسان، شکنجه‌شده به دست تجربیات مدرن و شکست‌هایشان در نهایت پناه می‌برد به مدرنیزاسیونی که بی توجه به انبوه تجربیات و نیروهای رهایی‌بخش جهان مدرن، بسنده می‌کند به جاده‌سازی و معاشقه با «ساختن» و «اندیشیدن».
محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/873

Telegram

آمیزش افق ها

آشفتگی مفهومی، از مشروطیت تا باستیل [2] 4-سیاست و زیبایی‌شناسی: فتوره‌چی به نقد «معاشقه با تاریخ» می‌پردازد و همه آن‌هایی را که ناتون از تامل در بنیان‌ها به استعاره پناه برده‌اند از دم تیغ می‌گذراند. اما یادداشت او نمونه تمام عیاری است از زیبایی‌شناسانه کردن…

1 year, 8 months ago

آشفتگی مفهومی، از مشروطیت تا باستیل [1]
نادر فتوره‌چی یادداشتی نوشته است با عنوان «طغیان روح، از معاشقه تا شکنجه» و در آن با برجسته‌کردن دوگانگی‌هایی تلاش دارد غبار از تاریخ معاصر ایران بزداید؛ متنی به گمان من آشفته از نظر مفهومی که در نهایت به نوعی محافظه‌کاری راه می‌برد. نوشته حاضر نکاتی چند از یادداشت فتوره‌چی را برجسته می‌کند.
1- تلقی از تاریخ: در یادداشت فتوره‌چی تاریخ «انسان‌واره» می‌شود آن هم با عباراتی عجیب: «حرف تاریخ»، «تاریخ تاییدش نمی‌کند»، «تاریخ گول نخورد»، «زبان تاریخ» و همینطور تاریخ، تاریخ. از سویی می‌گوید تاریخ سخت به حرف می‌آید و در عین حال در یادداتش تاریخ را به حرافی کشانده است. و جالب آنکه این پناه‌بردن بسیار به تاریخ در دل نوعی برداشت غیرتاریخی از تحولات معاصر ایران صورت می‌گیرد، در مخالفت با جمله خود نویسنده که نوشته بود «روحی ناآرام در جستجوی پیکر [فرم] خویش است». در تلقی فتوره‌چی تاریخ انگار منبع یا سرچشمه‌ای است، در جایی، که رسیدن به آن به معنای دستیابی به سرچشمه حقیقت است؛ چیزی صلب، نه عامل تغییری که خود نیز دگرگون می‌شود.
2- برداشت از سیاست: فتوره‌چی می‌نویسد «مرحله اول سیاست فهمیدن خود در مقام یک ملت است». این صورت‌بندی از کجا آمده است؟ آنجا که پای ملت در میان نیست از سیاست نمی‌توان سخت گفت؟ اصلاً در کدام سنت فلسفه سیاسی، ملت در جایگاه بنیان سیاست قرار گرفته است؟ مسیری هم که در ادامه یادداشت برای سیاست در نظرگرفته شده بسیار ساده‌انگارانه، مکانیستی و پوزیتیویستی است: مراحل مورد نظر از این قرارند «مکان‌یابی، نقشه‌کشی، پی‌ریزی، ستون‌ریزی، نازک‌کاری». جای تناقض و البته تخاصم در سیاست کجاست؟ احتمالاً همه این‌ها پشت هم ردیف شده‌اند تا مقصود اصلی را فراهم کنند. در تقابلی که فتوره‌چی بین ایدئولوژی و اندیشه برقرار می‌کند، اهل ایدئولوژی آنانند که در ساخت یک بنا ابتدا از رنگ پرده می‌آغازند. تقابلی از این دست، این خیر و شرسازی بدون پشتوانه، بین ایدئولوژی با اندیشه[ یا علم] دیگر هیچ راهگشا نیستند.
3- دموکراسی: در سراسر متن نفرت از دموکراسی موج می‌زند؛ نه نفرت از تلقی‌های سطحی و مکانیستی از آن، یا مثلاً نقد دموکراسیِ پارلمانی موجود؛ نه. نفرت از خود دموکراسی بدون اینکه تاملی صورت گیرد بر این مفهوم و احیاناً مبانی آن [یکی دیگر از ویژگی‌های یادداشت فتوره‌چی همین شیفتگی نسبت به «بنیان‌هاست»]. می‌نویسد «ایدئولوژی حوصله اندیشیدن به مبانی را ندارد» و بعد در بحث از دموکراسی تنها به نقل جمله‌ای از توکویل بسنده می‌کند که «همانقدر که زمانی مشیت الهی اجتناب ناپذیر، مشمول و خارج از اراده و دائمی می‌نمود، دموکراسی در قرون جدید چنین است» و فتوره‌چی خود در ادامه این نقل قول می‌نویسد «دموکراسی این است». کدام است؟ چیست؟ توکویل که تعریفی از دموکراسی نداده بود تنها از واقعیتی اتفاقاً به زعم خود ناخوشایند صحبت کرده بود که در نهایت جامعه‌ای توده‌ای می‌سازد از بین برنده تمام آن نهادهای مدنیِ واسط که عوامل پویایی اجتماع بودند. همین ترس از توده و یا مردم «بنیان» تقابل دیگری است که فتوره‌چی با غیض از آن صحبت می‌کد: تفاوت بین انقلاب فرانسه با آمریکا. تجربه آمریکا را ارج می‌نهد چون «زمین تا آسمان فرق داشت با تجربه شلخته و شکست و جنون آمیز فرانسوی، چون جمهوری آمریکا می‌خواست مشروطه باشد». انقلاب فرانسه می‌شود تجلی حماقت چون تجربه‌ای است از پایین، با حضور مردم، لاجرم عاری از هرگونه عقلانیت و مورد آمریکا را، جایی که مالکان و «آقامنش‌ها»در تالارهایی شکوهمند قوانین را تصویب می‌کردند، که در آن برده‌داری هم مجاز بود شکوهمند جلوه می‌دهد. و این آرزو را به تاریخ معاصر ایران فرافکنده می‌شود که کاش به جای انواع جنبش‌های اجتماعی و سیاسی صدسال اخیر، اشراف و بوروکرات‌ها، مثلاً فروغی، مسیر را پیش می‌بردند. علم‌کردن مقوله‌ای موهوم به نام «پنجاه و هفتی» فقط نفی یک تجربه، نفی انقلاب پنجاه و هفت نیست، نقی ایده انقلاب در معنای عام آن است. چرا نباید این تجربه را از اساس به پرسش گرفت بدون اینکه در دام نفی تجربه مدرن انقلاب فتاد؟ در تناقضی دیگر معلوم نمی‌شود نسبت آن فرد پنجاه و هفتی و اساساً جریان‌های فکری و روشنفکری ایران[ یکی دیگر از مقولات محوری نوشته ضدیت با روشنفکران است] با مشروطیت چیست؟ در جایی از متن این جماعت مشروطه را خصم اصلی خود معرفی کرده‌اند و جایی هم انگار مشروطیت را «پدر معنوی شکست‌خورده خود» می‌دانند.
محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/872

Telegram

آمیزش افق ها

آشفتگی مفهومی، از مشروطیت تا باستیل [1] نادر فتوره‌چی یادداشتی نوشته است با عنوان «طغیان روح، از معاشقه تا شکنجه» و در آن با برجسته‌کردن دوگانگی‌هایی تلاش دارد غبار از تاریخ معاصر ایران بزداید؛ متنی به گمان من آشفته از نظر مفهومی که در نهایت به نوعی محافظه‌کاری…

1 year, 8 months ago

«هویت هر ملت یا تمدن همیشه در آفریده‌های ذهن- در آنچه فرهنگ شناخته می‌شود- بازتاب می‌یابد و متمرکز می‌شود. هرچه این هویت بیشتر به امحاء تهدید شود، زندگی فرهنگی تراکم بیشتری می‌‌یابد، اهمیت بیشتری پیدا می‌کند و خود فرهنگ به ارزش زنده‌ای بدل می‌شود که همه مردم به گرد آن می‌گردند»
میلان کوندرا در مقاله «غرب در گروگان» به وضعیت اروپای مرکزی در تاریخ معاصر می‌پردازد و به این پرسش می‌پردازد که تاریخ و سرنوشت این منطقه چه معانی و دلالت‌هایی برای تحلیل وضعیت فرهنگ در جوامع معاصر بخصوص در غرب دارد؟ به زعم کوندرا اروپای مرکزی همواره جزیی اساسی از فرهنگ اروپا بوده‌ است؛ اما واکنش اروپا [غرب] به الحاق اغلب اجباری کشورهای این منطقه در بلوک شرق، پس از جنگ جهانی دوم، بی‌اعتنایی محض بود. این بی‌اعتنایی اما بیش از هر چیز نشانه تراژدی خود اروپا است، که در آن فرهنگ و ارزش‌های فرهنگی دیگر همچون عاملی اساسی و قوام‌بخش جایگاهی ندارند. حالا دوره جدیدی آغاز شده است؛ دوره‌ای که «عصر سوگ فرهنگ» یا «دوران مابعد فرهنگ» در اروپاست.

«غرب در گروگان»
ترجمه احمد میرعلایی
https://t.me/fusionofhorizons/871

1 year, 9 months ago

فاشیسم ابدی
اومبرتو اکو
ترجمه: صالح نجفی/ رحمان بوذری
منبع: سایت تز یازدهم

https://t.me/fusionofhorizons/858

1 year, 9 months ago

ایران و الگوهای توسعه

برینگتن مور در کتاب «ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» استدلال می‌کند در آن جوامعی که با نوعی تاخیر گام به جهان جدید می‌گذارند این دولت‌ها هستند که مسئولیت نوسازی جامعه و تعیین مسیر آن را بر عهده می‌گیرند. از آن زمان بحث‌های بسیاری درباره مسیرهای نوسازی و توسعه جامعه درگرفته است. اگر با گزاره فوق به تحلیل تاریخ معاصر ایران بپردازیم چه نسبتی خواهیم یافت بین دولت‌ها با نوسازی یا به عبارت دیگر فرایند توسعه؟ دولت‌ها در ایران در طی تقریباً دو قرن اخیر در جستجوی یافتن الگوهایی از توسعه بوده‌اند. اما توضیحی کوتاه درباره مفهوم «توسعه»:مفهوم توسعه منتقدان خاصی خود را دارد. ادبیات توسعه بیشتر در دوره پس از جنگ جهانی دوم مطرح شد و در روایت اصلی به بررسی راه‌های «رشد» عموماً غربی اشاره داشت که جوامع باید در پیش گیرند. منتقدان می‌گفتند که این برداشت از وضعیت جوامع و آینده آن‌ها، تقلیل‌گرا است، ناظر بر رشد کمی است تا دلالت‌های کیفی، به مسائلی نظیر عدالت کم توجه است و در نهایت حکومت-محور است. بهرحال در اینجا مسامحتاً توسعه را در معنای عام در نظر می‌گیریم نه آن معنا فنی خاص.
در معنای عام تاریخ ایران مدرن تاریخ جستن و سروکله زدن با الگوهای توسعه بوده است. به عنوان مسیری که بهتر آن است ایران طی کند. تا پیش از انقلاب مشروطه روسیه تزاری با وجود تمام عقب‌ماندگی‌هایش از غرب و البته عثمانیِ دوره «تنظیمات» الگویی برای توسعه و به این معنا تقلید به حساب می‌آمدند. این الگو اساساً مرتبط با ارتش و «نظام» بود؛ سازماندهی دولت در امور حکومتی که هم بهتر نظم را تحمیل کند و هم بر عواید دولتی بیفزاید. در دوره کوتاه مشروطه الگویی به میان می‌آمد که علاوه بر این‌ها قائل به تکثر قدرت و تقویت جامعه بود؛ در این دوران وجه دموکراتیک حداقل در معنای کنترل استبداد و قدرت دولتی غلبه داشت. الگوی مطلوب توسعه در دوران رضاشاه تقویت دولتِ این بار به شدت متمرکز را مرجح می‌دانست گاه به بهای تضعیف جامعه و به تحولات ترکیه آتاتورک نظر داشت. این دوره دوره نهادسازی بود و شاهد تقویت ظرفیت‌های زیرساختاری دولت و قراردادن آمرانه جامعه در مسیری نوگرا هستیم. پس از جنگ جهانی دوم با گسترش ایده توسعه و پروبال یافتنش در دانشگاه‌ها پای برنامه‌های توسعه در ایران باز می‌شود. به کمک مشاورانی غربی برنامه‌های چندساله توسعه آغاز می‌شود که ترکیبی از راه‌های مختلف و نه لزوماً سازگار «رشد» است. هدف کم‌کردن بسیار سریع فاصله با کشورهای پیشرفته یا توسعه‌یافته است به کمک سیاست‌هایی چون «جایگزینی واردات» و راه یافتن به جمع ابرقدرت‌های جهانی. گاه گوشه چشمی هم به برنامه‌های توسعه کشورهای آمریکای لاتین دارد.
انقلاب اگرچه به جنگ این شکل الگوهای توسعه غربی رفته بود اما با وجود انبوه رجزها کماکان از نظمی جدید و بهتر، از توسعه‌ای متفاوت صحبت می‌کرد. بعد از جنگ هشت ساله گفتمان توسعه در ایران الگوهای جدیدی یافت. در وهله اول ژاپن بدل به نوعی الگوی «اصیل» شد که گمان می‌رفت بدون مضمحل‌شدن در کام فرهنگ خطرناک غرب، به اتکای سنت‌های بومی توانسته است به پیشرفت نائل شود و ابرقدرتی جهانی شود. می‌گفتند ایران قرار است ژاپن اسلامی شود. برای نزدیک به یک دهه ژاپن فیگور مهم جامعه و دولت در ایران بود. پس از چندی با فروکش کردن تب جهانی ژاپن، گاه حتی به عنوان نوعی «دیگری» برای غرب، حالا مالزی قرار بود این جای خالی را پر کند. کشوری که پیشرفت کرده بود، مسلمان هم بود. شاهدی برای نشان دادن اینکه اسلام با توسعه منافاتی ندارد. این سروکله زدن حداقل گفتمانی با الگوهای توسعه تقریباً تا اواسط دهه هشتاد ادامه داشت. از این تاریخ مسئله توسعه و حتی تعیین هدف به محاق رفت. به مدد نزدیک به یک دهه رشد اقتصادی، از میانه‌های دهه هفتاد تا اواسط دهه هشتاد، و البته با بالارفتن درآمدهای نفتی، میلی هم به وجود آمد برای خود بدل شدن به یک الگو. که قرار بود چند کشور پیرامونی دیگر حول ایران اتحادیه‌هایی برای مقابله با مرکز ایجاد کنند یا بازارهایی بی نیاز از بازارهای جریان اصلی به راه اندازند. این جاه طلبی خیلی زود به زمین سفت واقعیت خورد و راه به نوعی سردرگمی و خوددرگیری داد. که اگرچه کماکان برنامه‌های توسعه نوشته می‌شوند و آرزوهای از اساس غیرواقع‌بینانه به عنوان هدف در آن قید می‌شوند، مثلاً نرخ رشدهای هشت درصدی برای چندسال آینده با وجود وضعیت فعلی، اما دیگر کسی جدی‌شان نمی‌گیرد. از یک جایی هم با تشدید فشارهای بین‌المللی نفس بقا و ادامه دادن، نوعی روزمرگی محض در اقتصاد و سیاست جایگیر شد. حالا بدون طراحی یک برنامه داخلی یا الگوی بومی، اگر اصلا چنین کاری ممکن باشد، هیچ الگویی هم برای توسعه وجود ندارد.

محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/857

Telegram

آمیزش افق ها

ایران و الگوهای توسعه برینگتن مور در کتاب «ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» استدلال می‌کند در آن جوامعی که با نوعی تاخیر گام به جهان جدید می‌گذارند این دولت‌ها هستند که مسئولیت نوسازی جامعه و تعیین مسیر آن را بر عهده می‌گیرند. از آن زمان بحث‌های بسیاری…

1 year, 10 months ago

تصور معشوق در آینه دل دن کیشوت

حالا که دن‌کیشوت آهنگ سفر کرده، چونان پهلوانی سرگردان به قصد دفع مظالم عالم باید که سیمای پلهوانان را یابد. تکه مقوایی می‌افزاید به کلاهی مستعمل که در نظرش استوارترینِ کلاهخودها می‌شود و برای یابوی پیرش نامی انتخاب می‌کند شکوهمند تو گویی هم ردیف اسب اسکندر. می‌ماند یک چیز. مگر می‌شود در زندگی پهلوانی چنین نام‌آور عشقی بزرگ نباشد؟ «پهلوان سرگردان بی‌عشق همچون درختی بی‌ برگ و بار و یا جسمی بی‌جان بود». و یافتن دلبری محبوب و سپس ساعت‌ها و روزها در وصف جمال او سخن پرداختن، و آوازه این زیبایی را در عالم پراکندن چه آسان است برای آن کس که به نیروی خیال زنده است. زنی جوان ساکن در ده مجاور که گویا زمانی دن کیشوت خواستارش بوده و البته دیرزمانی است خبری از او ندارد. چه باک! نام بانو دولسینه توبوز را بر او می‌گذارد و رهسپار می‌شود.
در جریان یکی از آن ماجراهای عجیبی که بر دن کیشوت و مهترش «سانکو» می‌گذرد قرار آن می‌شود که سانکو از جانب ارباب خود پیامی به محبوب برساند. تا آن روز سانکو تنها ذکر زیبایی و ملاحت زنی را شنیده موسوم به دولسینه دو توبوزو که در نظر ارباب زیباترین ماه‌رویان عالم است. کنون اما دن کیشوت از دیار دلبرش نشان می‌دهد «که چهار دفعه بیشتر او را ندیده‌ام و از این چهار دفعه شاید یک بار هم متوجه نشده باشد که من دارم نگاهش می‌کنم بس که پدرش لورنزو کارشوئلو و مادرش آلدونزا لوگانس او را در محیطی مقید و محدود تربیت کرده‌اند». و اینجاست که هویت دلبر زیبا، که خود هیچ خبر از این عشق و عالم‌گیر شدنش نامش بر زبان دن کیشوت ندارد آشکار می‌شود. و چه تماشایی است پاسخ سانکو و مگر نه اینکه بخش عمده جذابیت این رمان در گفتگوهای حیرت انگیز این مهتر رند و اربابش نهفته است.
سانکو فریاد برآورد که :«چطور؟ چطور؟ این همان دختر لورنزو کارشوئلو است؟ همان کسی که او را آلدونزو لورنزو نیز می‌گویند؟ دن کیشوت گفت: «بلی، درست خودش است، همان کسی که شایسته است بر تمام عالم سلطنت کند». سانکو گفت: «عجب! من او را خوب می‎شناسم و می‌توانم بگویم که وزنۀ آهنین را بهتر از قوی‌ترین پسران ده پرتاب می‌کند. پناه بر خدا! عجب دخترۀ سرسخت و قلچماق و گردن‌کلفتی است! باور کنید سلیطه‌ای است که لنگه ندارد و هر پهلوان سرگردانی را که به او اظهار عشق کند آب نداده از لب چشمه بر می‌گرداند. این مادرقحبه نمی‌دانی چه صدای نکره‌ای دارد و چه حنجره‌ای! همین قدر می‌توانم عرض کنم که یک روز از برج ناقوس کلیسای ده بالا رفت تا کارگرانی را که در مزرعه پدرش کار می‌کردند صدا بزند، و با آن‌که از پای برج تا مزرعه بیش از نیم فرسخ راه بود کارگران صدای او را چنان به خوبی شنیدند که گفتی در پای خود برج ایستاده‌اند. بهترین حسن این دختر این است که هیچ ظاهرساز و خودفروش نیست ».
این توصیفات چه نسبتی دارد با آن تصویری که دن کیشوت از دلبر زیبای خود ساخته بود که پنداری به لطافت حریر است و به نازکی برگ گل و چه نازک‌آراست در عشوه‌گری. و حالا معلوم شده درعالم واقع چنان معمولی و ای بسا زمخت است که «شما نه تنها می‌توانید و باید به خاطر او دست به اعمال جنون‌آمیز بزنید، بلکه می‌توانید به حق از زندگی ناامید شوید و خود را به دار بیاویزید ...و هیچ کس نیست که نگوید شما کار خوبی کرده‌اید». اینجا است که دن‌کیشوت از تصور و خیال معشوق می‌گوید که در قیاس با هستی واقعی او، و اصلاً بود و نبودش در مرتبه‌ای دیگر قرار دارد. معشوق پیش از هر چیز تصویر است، تصویر معنابخش: «نه تصور کنی که تمام آن شاعران که در وصف زنان داد سخن می‌دهند و برای هریک به دلخواه خود نامی بر می‌گزینند واقعاً عاشق ایشان هستند؟ تو خیال می‌کنی که آماریلیس‌ها و فیلیس‌ها و سیلوی‌ها......و نظایر این زنان مشهور که کتاب‌ها و شعرها و تصنیف‌ها از نامشان پر است و در دکان‌های سلمانی و تئاترهای کمدی از ایشان یاد می‌شود در حقیقت وجود خارجی داشته‌ و معشوقه کسانی بوده‌اند که نامشان را بلند کرده‌اند؟ خیر به راستی که چنین نیست. بسیاری از شاعران، این بانوان را در عالم خیال خود به وجود آورده‌اند تا موضوعی به اشعار خویش داده باشند و مردم ایشان را عاشق یا لااقل قابل عاشق‌شدن تصور کنند. بنابراین برای من همین کافی است که بیندیشم و یقین کنم که آلدونزای مهربان من زیبا و دانا است. موضوع اصل و نسب او چندان مهم نیست» اینجا نیز خیال نیرومندتر از واقعیت است. معشوق، آن که باید باشد و حالا اگر نیست باید تصویرش را ساخت بنیان هستی و عمل می‌شود. «و من او را هم از لحاظ اصالت گوهر و هم از نظر صباحت منظر به دلخواه خود بر آیینه تصور خود تصویر می‌کنم...حالا هرکس هرچه می‌خواهد بگوید».
محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/855

Telegram

آمیزش افق ها

تصور معشوق در آینه دل دن کیشوت حالا که دن‌کیشوت آهنگ سفر کرده، چونان پهلوانی سرگردان به قصد دفع مظالم عالم باید که سیمای پلهوانان را یابد. تکه مقوایی می‌افزاید به کلاهی مستعمل و در نظرش استوارترینِ کلاهخودها می‌شود و برای یابوی پیرش نامی انتخاب می‌کند شکوهمند…

1 year, 11 months ago

ماجرای غرب
ایده اصلی برای روشنفکران ایرانیِ دوره مشروطه «تجدد» بود که در مفاهیم و برنامه‌هایی چون قانون یا اصلاحات اجتماعی تجلی می‌یافت. آن‌ها خود را در لحظه‌ای تاریخی احساس می‌کردند که در آن گذشته باید به پرسش گرفته می‌شد و به طرحی برای آینده می‌انجامید. این گذشته‌نگری عموماً همراه بود با نقد بی رحمانه هم نظم سیاسی و هم سامان اجتماعی. آداب و سنت‌های اجتماعی گره‌خورده با تقدیرگرایی و خرافه‌پرستی آماج حمله قرار گرفت. اما این نخبه‌گراییِ توام با نقد مردم به معنای کنارزدن آن‌ها نبود، اتفاقا توام بود با نوعی پویایی انجمنی. صدها انجمن صنفی و فرهنگی و سیاسی در کشور پاگرفت کم سابقه در تاریخ ایران. جامعه تقویت شد و دولت و دربار، حداقل برای مدت‌زمانی در برابر انبوه مطالبات تضعیف شدند. این لحظه تاریخی خود محصول علل بسیار از جمله مواجهه نظامی و اغلب توام با شکست با استعمار بود.
تا اواخر دوران رضاشاه، با وجود صحبت از اسطوره «شکست مشروطه» و علی رغم یکه‌سالاریِ برقرارشده، ایده محوری کماکان «تجدد» است. بدیهی است اختلافات بسیاری وجود دارد درباره مسیر این تجدد به ویژه تجدد آمرانه پلهوی و بی‌اعتبارساختن نهادهای قانونی و مردمی. اما تقریباً از دهه 1330 به بعد، ایده دیگری جای تجدد را در مرکز بحث‌ها می‌گیرد: ایده «غرب». غرب بدل می‌شود به آن «دیگری» که حالا ایرانی، مسلمان، شرقی باید تکلیف‌ یا نسبت‌اش را با آن روشن کند. درباره اینکه چه کسی نیای این گفتاری است که بعدها «غرب‌زدگی» نام یافت اختلاف نظر وجود دارد. گروهی احمد کسروی را منادی این گفتار می‌دانند که نقدش از دین سنتی با نقدی رادیکال‌تر بر «اروپایی‌گری» همراه می‌شود و دیگرانی فخرالدین شادمان را که با رساله «تسخیر تمدن فرهنگی» باب جدیدی در منازعات فکری باز می‌کند. «تمدن فرنگی همان غرب است که پیروزی‌اش آخرین شکست ما خواهد بود». بهرحال ایده غرب و نسبت با آن بر فضای فکری ایران مستولی شد. جالب آنکه در آن سال‌ها گفتار غرب‌زدگی تو گویی مقاومت یا مخالفتی بود در برابر رژیم پهلوی، اما حالا دیگر می‌دانیم که خود آن حکومت رویاپردازانه سودای ردشدن و زیرپاگذاشتن غرب و غربی‌ها را داشت، انگار در برابر مجموعه‌ای از شکست‌ها یا حقارت‌های تاریخی. هوشنگ نهاوندی در مصاحبه‌ با تاریخ شفاهی هاروارد از اصرار عجیب هویدا می‌گوید برای اینکه در حضور غربی‌ها پا روی میز بگذارد به قصد بی اعتنایی یا تحقیر، و یا شاه دائم در مصاحبه‌هایش با رسانه‌های بین‌المللی از «شما غربی‌ها» صحبت می‌کرد و «به سر آمدن دورانی که هر کاری دلتان می‌خواست می‌کردید». شاه سرمست از ثروت نفتی و مدهوش از باستان‌گرایی در ظاهر مشروعیت‌بخش و جشن های دوهزار پانصد ساله در نهایت غربی‌ها را «نوآمدگانی» می‌دانست که نشانی در تاریخ نداشته‌اند و عظمت دوباره به بزرگان باز خواهد گشت.
آن پروژه «غرب‌زدگی» به واسطه فردید در آل احمد به اوج رسید و به گفتاری عمومی بدل شد(هرچند دیدگاه او در سال‌های آخر تغییراتی یافت). اما در پس تمام آن ذات‌گرایی‌های شرقی/غربی چه ایده‌هایی نهفته بود: نخست اینکه غرب به تعبیر کسروی « در راه خود گمراه بود» . غرب رو به زوال است؛ نسخه رنگ و رو رفته‌ای بود از آرای اشپنگلر و بعدها هایدگر درباره زوال غرب. ایده دوم نوعی مواجهه گزینشی با غرب بود. در این مواجهه گزینشی «فروتنانه» کلیت غرب انکار نمی‌شود. غرب عموماً تفکیک می‌شود به دو قلمروی مادی و اخلاقی. شادمان که سال‌ها در مهم‌ترین دانشگاه‌های اروپایی تحصیل کرده بود از جذب روح علمی غرب و روش پرسشگری آن صحبت می‌کرد، و راه‌ندادن اخلاقیات و معنویات غرب. راه حلش هم اشاعه نوعی فرهنگ ترجمه بود برای ترجمه متون علمی غربی. شادمان خواهان «از آنِ خودسازیِ غرب» بود. آل احمد شیفته ادبیات غرب بود و به مانند شادمان دشمن «ماشین»، و به نوعی هراس اخلاقی از غرب دامن می‌زد. هردو هم دائم از ضرورت شناخت غرب می‌گفتند و هدف نقدهایشان روشنفکران و «نخبه‌»هایی بودند از نظر آن‌ها «فکلی» که نه غرب را می‌شناختند و نه حتی خود را. هر دو هم در نهایت خواهان نوعی تجدید حیات دینی و مردمی.
اما دست آخر معلوم نمی‌شود که این از آنِ خودسازی چه معنای ایجابی دارد؟ واجد هیچ نوع برنامه سیاسی و اقتصادی هست یا نه؟ پروژه آل احمد گاه به رمانتیسمی پاستورال و طبیعت‌گرا راه می‎برد و «ارزیابی‌های شتابزده‌ای» از غرب و شرق. تحول اخلاقی مورد نظر شادمان که قرار بود به مدد علم و ترجمه حاصل شود در سطح یک هراس باقی می‌ماند. و البته این گزینشگری در خود دستگاه حاکم وجود داشت؛ شیفتگی نسبت به نوسازی، افسون تکنولوژی بخصوص در زمینه سلاح و در عین حال بی اعتنایی نسبت به دستاوردهای مدرنیته سیاسی در غرب.
محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/851

Telegram

آمیزش افق ها

ماجرای غرب ایده اصلی برای روشنفکران ایرانیِ دوره مشروطه «تجدد» بود که در مفاهیم و برنامه‌هایی چون قانون یا اصلاحات اجتماعی تجلی می‌یافت. آن‌ها خود را در لحظه‌ای تاریخی احساس می‌کردند که در آن گذشته باید به پرسش گرفته می‌شد و به طرحی برای آینده می‌انجامید.…

1 year, 11 months ago

داستان کوتاه
«گلوی نقره‌ای»
میخائیل بولگاگوف
https://t.me/fusionofhorizons/848

1 year, 12 months ago

جوانان و جنبش‌های اجتماعی

«همه قهرمانان ادبیات مدرن جوان بوده‌اند؛ یا جوان معرفی شده‌اند، برخلاف قهرمانان ادبی پیشین که همگی مردانی جا افتاده و بالغ بودند». این مطلع یکی از کتاب‌های فرانکو مورتی منتقد ادبی ایتالیایی است به قصد گفتن آنکه فیگور فرهنگی جهان مدرن اساساً جوانی است. این جوانی کمی هم زایل کننده نظم کهن بود و از این روست روایت‌های بی‌شمار تقابلِ «پدران و پسران». بتدریج ساحت سیاسی کشورها هم به تجربه جوانی گره زده شد. در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با انبوه جنبش‌های سیاسی و فرهنگی ملی‌گرایانه‌ای سروکار داریم که خود را با صفت «جوان» تعریف می‌کردند؛ «ترکیه جوان»، «مکزیک جوان» و البته «ایران جوان». بندیکت اندرسون در کتاب درخشان «جوامع تصوری» می‌نویسد «هم در اروپا و هم در مستعمرات، جوان و جوانی تاییدی بود بر پویایی، پیشرفت، اراده‌ای انقلابی و از خودگذشتگیِ آرمان‌گرایانه». سیطره نمادین جوانی چنان بود که بر انواع کردارهای سیاسی و فرهنگی سایه می‌افکند و مرجع نهایی تعریف امور و درست و غلط‌ها بود، حتی اگر مواضع قدرت در اختیار دیگران بود.

خود مفهوم جوانی مناقشه برانگیز است و با صورت‌بندی‌های مختلف. چون هدف در این نوشته راه‌یافتن به سیاست جوانی در ایران است به صورت‌بندی آصف بیات از جوانی در خاورمیانه اشاره می‌کنیم. او در مقاله «سیاست جوانی یا شیوه سیاست‌ورزی جوانان» جوانی را چنین تعریف کرده «جوانی به معنای جوان رفتار کردن، بیان‌کننده یک نوع عادت‌الواره بوردیویی است، یعنی مجموعه‌ای از تمایل‌های ذهنی و شناختاری، شکل‌هایی از بودن و رفتارکردن و حس کردن، که هم‌خوانی دارد با موقعیت جامعه‌شناختی عدم مسئولیت ساختاری. و بدین گونه است که جوانان جوانی را تجربه می‌کنند». این تعریف واقعیت سنی و تقویمی جوانی را کنار می‌گذارد و تا حدی نسبت به شرایط تاریخی خاص که امکان این «موقعیت‌ها» و «شکل‌هایی از بودن» را فراهم می‌کند بی تفاوت است. بهرحال در یک صورت‌بندی کلی‌تر و نظرورزانه می‌توانیم جوانی را چنین در نظر بگیریم «جوانی به مثابه امکان ذهنی و عینی کنش‌»؛ در واقع در یک «لحظه تاریخی خاص» کسانی جوان قلمداد می‌شوند که امکان کنش دارند و توان دگرگون کردن شرایط، و آن‌ها هستند که در آن لحظه بقیه مفاهیم وابسته به جوانی مثل عشق‌ورزی، حدی از بی ‌پروایی و حتی امکان شکست را از آن خود می‌سازند و دیگران را بیرون از این قلمرو وا می‌نهند.
به «جوانی در یک لحظه تاریخی خاص» اشاره کردیم. در جریان جنبش ژینا [مهسا] تصویری که حاکم شد، صادق یا کاذب، از جنبشی نوجوانانه صحبت می‌کرد. شاید برای اولین بار در تاریخ ایران و جهان نوجوانان حاملان یا عاملان جنبشی سیاسی و فرهنگی قلمداد شدند، برخلاف ایرانِ قرن بیستم که جنبش‌ها اساساً جنبش‌هایی جوانانه و دانشجویی بودند. این جنبش و روایت غالب از آن، اعتماد به نفسِ فرهنگی و اجتماعی نوجوانان را افزایش داد و در مقابل جوانان را [بخصوص سی تا چهل ساله ها] با وجود نقش‌شان به ناظرانی بدل کرد که حالا با حسرت می‌بایست ریشه‌های محافظه‌کاری القایی‌شان را در روزهای خاکستری دهه شصت جستجو کنند و خانواده‌های پرجمعیت و پدرسالاری و انضباط قرون وسطایی و مدارس خوفناک و نظارت اجتماعی شدید. نسلی که به اقتضای سنش در گرداب مشکلات اقتصادی و بیکاری و تنهایی گرفتار بود در نتیجه این خوانش به ورطه جنگی درونی و نبرد با خویشتن خویش پرتاب شد و مهم‌تر حس تلخ طردشدگی از منظومه جوانی را چشید با تمام صور مختلف و توان بخشش از جمله وجود فرصت‌های عاطفی یا امکان شکست و دوباره برخاستن وبه جابش نوعی احساس پیری یا نه دیگر جوانی را بنا نهاد. بدیهی است که پژوهش‌های اجتماعی می‌بایست صدق و کذب این گزاره‌ها را بیازمایند اما اگر فرایندی از این دست در کار باشد، نتیجه حداقل در کوتاه مدت، جامعه‌ای بدون جوانی می‌شود. بحران‌های اقتصادی و سیاسی و انواع دلزدگی‌ها جوانان را پیشتر در کام خود فرو برده و حالا آن‌ها دست و پا زنان در این تلاطم، فیگور فرهنگی و نمادین خود را نیز به نفع نوجوانان از دست داده‌اند.

محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/847

Telegram

آمیزش افق ها

جوانان و جنبش‌های اجتماعی «همه قهرمانان ادبیات مدرن جوان بوده‌اند؛ یا جوان معرفی شده‌اند، برخلاف قهرمانان ادبی پیشین که همگی مردانی جا افتاده و بالغ بودند». این مطلع یکی از کتاب‌های فرانکو مورتی منتقد ادبی ایتالیایی است به قصد گفتن آنکه فیگور فرهنگی جهان…

2 years ago

«تاریخ سیاسی فوتبال در ایران»؛ هوشنگ شهابی، ترجمه محمد هدایتی

هوشنگ شهابی استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد است. توجه شهابی در دو دهه اخیر بیشتر معطوف به وجوه فرهنگی مدرنیته ایرانی بوده که البته دلالت‌های سیاسی بسیار دارند. شهابی در مقاله «تاریخ سیاسی فوتبال در ایران» به بررسی رابطه بین فوتبال با مدرنیته و نوسازی در ایران و نسبت سیاست و جامعه با فوتبال می‌پردازد؛ نویسنده پس از چندصفحه اول که روایتی بسیار کلی از نقش فوتبال در جامعه مدرن است، به تحلیل سیاست‌های فوتبال در ایران معاصر می‌پردازد و وجوهی از مناقشات اجتماعی و سیاسی ایران مدرن را نشان می‌دهد.
«هدف من در این مقاله ارائه تاریخی از فوتبال ایران و یا مطالعه‌ای انسان شناختی درباره آن نیست، بلکه هدف بررسی فعل و انفعالات موجود بین محبوبیت یافتن فوتبال، تغییر اجتماعی، سیاست‌های دولتی و خود سیاست است....تاریخ فوتبال در ایران به شدت با سیاست‌های هم داخلی و هم بین الملل گره خورده است».

من این مقاله را ده سال پیش ترجمه کردم و آن زمان در مجله «دنیای فوتبال»، چاپ شد، مجله‌ای که بعدها توقیف شد.
https://t.me/fusionofhorizons/846

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 2 weeks ago