ادراکات | فاطمه رایگانی

Description
تک‌نگاشت‌های یک دانشجوی ابدی فلسفه | شروع در ۱۷ تیرماه سال ۱۴۰۲ شمسی
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 3 weeks ago

7 months, 1 week ago
و محمد را چندان سختی و …

و محمد را چندان سختی و محنت از قوم برسید که گفت: «هیچ پیغمبر را آن رنج از قوم نرسید که مرا…»
و خدا فرشته‌ای را مامور کرد تا طاعت رسول را به جای آورد و آنچه می‌فرماید از هلاک قوم بکند.
محمد صبر برگزید بر انتقام و گفت: «اِهدِ قومی. فَاِنَّهُم لایَعلَمون» قومم را هدایت کن؛ آن‌ها نادانند…
صحابه گفتند: «یا رسول الله! چرا لعنتشان نکردی؟!»
فرمود: «مرا به رحمت فرستاده‌اند، نه بدانکه لعنت کنم…»

#رحمة_للعالمین

@edraakaat

7 months, 2 weeks ago

استادمان ابتدای کلاس به رسم هر هفته لیست حضور و غیاب را بررسی می‌کرد. از مسوول کلاس پرسید: خانم فلانی چرا چند هفتهٔ اخیر نیامده‌اند؟ مشکلی پیش آمده؟
جواب داد: باردار هستن.
استاد لحظه‌ای تأمل کرد. به نرمی گفت: همین مقدار که بگویید غیبتشان موجه است کفایت می‌کند.

راستش برای من که مستمر در شبکه‌های اجتماعی می‌پلکم و ادبیات و موضوعات جاری این ایام را می‌بینم این حد از حیا زیادی تکان‌دهنده بود! از فاصلهٔ بینمان خجالت کشیدم؛ از نور مراقبتش روشن شدم…

#آن

@edraakaat

7 months, 3 weeks ago

برای پدرم

ترم اول کارشناسی بودم. تازه چیزهایی دربارهٔ وام کمک‌هزینه تحصیلی شنیده بودم. آخر هفته که به خانه برگشتم به پدرم گفتم: بیایید فردا با هم برویم دفتر اسناد؛ شما برای ضمانت تعهد محضری را ثبت کنید من اگر خواستم بتوانم وامم را بگیرم.

با همان تعجب آشنایش جواب داد: وام به چه کارت می‌آید باباجان؟ دانشگاه دولتی که هزینه ندارد. باقی‌اش هم وظیفه من است. آن پول بماند برای کسی که نیاز دارد.

با نهایت بلاهتم گفتم: می‌دانم! می‌توانم کار دیگری بکنم. مثلا هم‌اتاقی‌ام با این وام سکه خرید. پس‌انداز می‌شود برای آینده!

هنوز جمله‌ام را تمام نکرده بودم که دیدم پدرم سرخ شد و کم‌کم رنگ صورتش از عصبانیت به کبودی رفت! او تیره‌تر می‌شد و من سفید‌تر می‌شدم.

در مرز سکته بودم که منفجر شد: چی؟ پولی که برای کمک هزینه تحصیلی بچه‌های مردم اختصاص داده شده از چرخه خودش خارج کنی و ببری در بازار طلا؟

تازه داشتم جرم اولم را هضم می‌کردم که از جرم دومم رونمایی کرد: که بعدش چه کنی؟! منتظر بنشینی تا گران شود و ذوق کنی که مثلا سود کردی؟ سود تو در بالا رفتن تورم باشد؟ جیبت در ازای مشکلات اقتصادی پر شود؟!

ماتم برده که با جملهٔ اخرش تیر خلاص را زد: این نتیجهٔ تربیت من است…؟ و رگبار سرزنشش را روی خودش و من تنظیم کرد!

قاعدتاً باید ناراحت می‌شدم؛ از تندی‌ کلامش دلگیر می‌شدم و با این پرسش که حالا مگر چه گفتم صحنه را ترک می‌کردم. اما بیشتر از همه خجالت‌زده بودم و هم‌زمان به طرز عجیبی با هر جمله‌اش ته دلم غنج می‌رفت.

با خودم فکر می‌کردم من چقدر مدیون پدری این مَردم… مدیون این دقت‌های سختگیرانه که اتفاقا با عقل بازاری امروزی خیلی هم عاقلانه به نظر نمی‌رسید اما او هیچ وقت از هیچ کدامش کوتاه نیامد…. مدیون نه فقط اینطور حرف زدنش که همین‌طور زندگی کردنش…

من از آن روز پدری کردن را جور دیگری می‌فهمم و حالا «پدر» در ذهنم شکوهی دارد به قشنگی همین دقت‌ها…

#آن

@edraakaat

7 months, 3 weeks ago
8 months ago
8 months ago

📹 حاج قاسم محور وفاق ملی است
سینا کلهر پژوهشگر:
🔺شهید سلیمانی به انسجام ملی باور داشت و به خاطر صداقتش همه گروه ها به او افتخار می‌کنند.

📡 @Mehrnews

8 months ago

**هوالمحبوب

باور کنیم رجعت سرخ ستاره را...**
نسل ما معنی داغ جگرسوز را نمی‌فهمید سردار؛ ما طعم تهدیدشدن غرور ملی را نچشیده بودیم. هر چه که تا امروز دیدیم و فکر ‌کردیم اسمش داغ است و مصیبت، در برابر آنچه با شهادت تو دیدیم هیچ نبود. ما چه می‌دانستیم این که یک روز چشم باز کنی و ببینی پشت و پناه یک مملکت را ارباً اربا کرده‌اند یعنی چه.

ما از دردهای عمیق این انقلاب فقط خاطراتش را شنیدیم: خاطرۀ انفجار دفتر ریاست جمهوری... ترور بهشتی... اشغال خرمشهر... رحلت امام.... ما آن‌قدر در سایهٔ امنیتی که تو برایمان ساخته بودی غرق شدیم که به فکرمان خطور نمی‌کرد دشمن به همین زودی‌ها دستش به تو هم برسد.

البته که می‌دانستیم عاقبتِ یک عمر جهاد تو چیزی جز شهادت نیست. این همه که تو متضرعانه خدا را در طلب شهادت قسم داده بودی، این همه که در پرکشیدن حاج احمد سوخته بودی، مگر می‌شد خدا مرگ دیگری برایت خواسته باشد؟

اما... اما... زود بود سردار... ما باهم یک قراری داشتیم. ما هزاران بار صبح آزادی قدس را با علمداری تو تصور کردیم؛ هزار بار در رویاهایمان تو را دیدیم که از بلندی‌های جولان خبر این فتح مبین را به گوش عالم می‌رسانی. و بازهم خدا می‌داند که ما هر روزمان را به امید تحقق همین تصویر می‌گذرانیم.

حالا چطور باید دست توی این قاب ببریم و رسیدن این وعدهٔ صادق را بدون تو تخیل کنیم؟ چطور بار داغ این غیبت را،که حالا سنگینی‌اش از تاب شانه‌هایمان فراتر رفته، سبک کنیم؟

ما در فراغ تو هرچه روضه بلد بودیم خواندیم... از لحظۀ رسیدن خبر عباس به حرم... از نیامدن میر و علمدار... از انکسار کمر حسین... از بدن رشیدی که عاقبت تمامش توی یک عبا جا شد... از دستی که در دل بیابان جا ماند... از انگشتری که چشم ساربان را گرفت... از فاصلۀ تل تا مقتل... از اضطراب زینب... و امان از این اضطراب زینب که ما را جان بر لب کرده. اما این خیال خامی بود که روضه سر دل را سبک کند! اصلاً این که تو خودت یک تنه این همه روضه داری ما را زمین‌گیر کرده...

هر چند که این سوختن امروزی نیست. ما مُهر این داغ را از شب سقیفه داریم... از کوچه‌های تاریک مدینه... از بین در و دیوار... از فرق شکافتۀ علی... از گودی قتلگاه... خون تو آتش‌زنه‌ای بود که هُرم این حرارت تاریخی را دوباره زنده کرد؛ تو با این‌گونه رفتنت آنچه که داشتیم از یاد می‌بردیم را به سینه‌هایمان کوبیدی؛ حالا مگر می‌شود بار این مصیبت ۱۴۰۰ ساله را به یک هفته سبک کرد؟

این غرورهای درهم‌شکسته را، این بغض‌های در گلو رسوب‌کرده را، این خرمن‌های آتش‌گرفته را، این کمرهای تاشده را، فقط یک چیز مرهم است؛ قامت خم شدۀ ما را تنها یک امید دوباره راست می‌کند: نماز ظهر روز پیروزی در مسجد قدس!

ما باور داریم که گرمای خون تو و خیزش حق‌خواهان عالم به خون‌خواهی‌ات حتماً این فتح را نزدیکتر خواهد کرد و حتماً این فتح هم ظهور صاحبمان را... همان صبح صادقی که حتماً گره خورده با نوید رجعت تو و هم‌رزمانت... مگر می‌شود یک عمر برای امام زمان سربازی کنی اما حلاوت زیستن در ملک توحیدی‌اش را نچشی؟ این وعده خدا با ماست و او صادق الوعد است.

می‌بینی سردار؟ تو از قاب ما حذف نشدی. رویای اصلی ما هیچ چیزش دست نخورده. فقط خدا کند این انتظار به درازا نکشد.

تو پیش‌تر در دیده‌بانی‌ات به دشمن نهیب زدی که این جنگ را او آغاز خواهد کرد اما پایان کارزار به دست لشگریان خداست. هرچند که حالا خودت در آستانۀ آغاز آنچه که وعده‌اش را داده بودی دیگر این لشگر را فرماندهی نمی‌کنی اما ما از روز رفتنت غسل شهادت کرده‌ایم و رزم‌جامه‌هایمان را پوشیده‌ایم.

جنگی که گفته بودی شروع شده سردار! از آن بالا هوای ما را داشته باش! ما می‌رویم که تمامش کنیم...

@edraakaat

8 months, 1 week ago

کودک پابرهنه ای که معنای جهان را تغییر داد🗣 حجت‌الاسلام مجتبی نامخواه: پرسش از امکان قاسم سلیمانی یعنی چه؟

یعنی وقتی در دهه ۳۰ کودکی در روستایی در عشایر یا محیط عشایری روستایی در حاشیه جامعه متولد میشود این کودک هیچ وقت برای خودش چنین فرجامی را آرزو ندارد....

📺 برنامه تلویزیونی «جهت» @jahat_talk

🌐 www.ofoghtv.ir
🆔 @ofogh_tv

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 3 weeks ago