𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 weeks, 1 day ago
???????
???????
بیانِ مجاهد که دست از مجاهده باز ندارد، اگرچه داند بَسطتِ عطاءِ حق را، که آن مقصود از طرفِ دیگر و به سبب نوعِ عملِ دیگر بدو رساند که در وَهْم او نبوده باشد، و همه وَهْم و اومید در این طریقِ معیّن بسته باشد، حلقهٔ همین در میزند، بو که حق تَعالیٰ آن روزی را از در دیگر بدو رساند، که او آن تدبیر نکرده باشد، و یَرزُقُهُ مِنْ حَیْثُ لٰایَحْتَسِبُ، اَلْعَبْدُ یُدَبِّرُ وَاللهُ یُقَدِّرُ و بود که بنده را وَهْمِ بندگی بود که: مرا از غیر این در برساند اگرچه من حلقهٔ این در میزنم، حق تَعالیٰ او را هم از این در روزی رساند، فِیالْجُمْله این همه، درهایِ یک سرای است، مَعَ تَقْریرِهحکایتِ آن شخص که خواب دید که آنچه میطلبی از یَسار، به مصر وفا شود، آنجا گنجی است در فلان محلّه در فلان خانه، چون به مصر آمد، کسی گفت: من خواب دیدهام که گنجی است به بغداد در فلان محله، در فلان خانه، نامِ محله و خانهٔ این شخص بگفت آن شخص فهم کرد که آن گنج در مصر گفتن جهت آن بود که مرا یقین کنند که در غیر خانهٔ خود نمیباید جُستن، ولیکن این گنج یقین و محقَّق جز در مصر حاصل نشودسبب تأخیرِ اجابتِ دعای مؤمنرجوع کردن به قصّهٔ آن شخص که به او گنج نشان دادند به مصر و بیان تضرّع او از درویشی به حضرت حقرسیدنِ آن شخص به مصر، و شب بیرون آمدن به کوی از بهرِ شبکوکی و گدایی، و گرفتن عسس، او را و مراد او حاصل شدن از عسس بعد از خوردنِ زخم بسیار، و عَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیئاً و هُوَ خَیْرٌلَکُمْ وَ قَوْلُهُ تَعالی: سَیَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْرٍ یسْراً، و قَوْلُهُ تَعٰالیٰ: اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و قَوْلُهُ عَلَیْهِالسَّلٰامُ اشْتَدّیٖ اَزْمَةُ تَنْفَرِجیٰ، و جمیعُ القُرآنِ وَ الْکُتُبِ الْمُنْزَلَةِ فی تَقْریرِ هٰذابیانِ این خبر که اَلْکِذْبُ رَیْبَةُ وَ الصِّدْقُ طُمَأْنَینَةٌمَثَلبازگشتنِ آن شخص، شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایبِ اشارات حق، و ظهور تأویلاتِ آن در وجهی که هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد
مکرّر کردنِ برادران، پند دادنِ بزرگین را، و تاب ناآوردنِ او آن پند را و در رمیدن او از ایشان، شیدا و بیخود رفتن و خود را در بارگاهِ پادشاه انداختن بیدستوری خواستن، لیک از فرطِ عشق، نه از گستاخی و لااُبالی اِلیٰ آخِرِهِمفتون شدنِ قاضی بر زنِجوحی، و در صندوق ماندن و نایبِ قاضی صندوق را خریدن، باز سال دوم آمدنِ زنِ جوحی بر امیدِ بازیِ پارینه و گفتنِ قاضی که مرا آزاد کن و کسی دیگر را بجوی اِلیٰ آخِرِ الْقِصّةرفتنِ قاضی به خانهٔ زنِ جوحی و حلقه زدنِ جوحی به خشم بر در و گریختنِ قاضی در صندوقی اِلیٰ آخِرِهِآمدنِ نایبِ قاضی میانِ بازار و خریداری کردنِ صندوق را از جُوحی اِلیٰ آخِرِهِدر تفسیر این خبر که مصطفیٰ صَلَواتُ الله عَلَیه فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ تا منافقان طعنه زدند کی بس نبودش که ما مطیعی و چاکری نمودیم او را؟ چاکری کودکی خِلم آلودمان هم میفرماید اِلیٰ آخِرِهِباز آمدن زنِ جوحی به محکمه قاضی سالِ دوم، بر امیدِ وظیفهٔ پارسال و شناختنِ قاضی او را، اِلیٰ اِتْمٰامِهباز آمدن به شرح قصّهٔ شاهزاده و ملازمتِ او در حضرتِ شاهدر بیانِ آنکه دوزخ گوید که قَنطرهٔ صراط بر سرِ اوست: ای مؤمن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب، تا عظمتِ نورِ تو آتشِ ما را نکُشد، جُزْ یا مُؤْمِنُ فَاِنَّ نُورَکَ اَطفَأَ نٰاریٖمتوفّی شدنِ بزرگین از شهْزادگان، و آمدنِ برادرِ میانین به جنازهٔ برادر که آن کوچکین صاحبِ فِراش بود از رنجوری، و نواختنِ پادشاه، میانین را تا او هم لَنگِ احسان شد، ماند پیشِ پادشاه، صد هزار غنایمِ غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه، مَعَ تَقریِر بَعْضِهِوسوسهای که پادشاهزاده را پیدا شد، از سببِ اِستغنایی و کشفی که از شاهِ دل او را حاصل شده بود، و قصدِ ناشُکری و سرکشی میکرد، شاه را از راهِ الهام و سِرّ خبر شد، دلش درد کرد، روحِ او را زخمی زد چنانکه صورتِ شاه را خبر نبود اِلیٰ آخِرِهِخطابِ حق تعالی به عزرائیل که تو را رحم بر که بیشتر آمد، از این خلایق که جانشان قبض کردی؟ و جوابِ دادن عزرائیل، حضرت راکَراماتِ شیخ شیبانِ راعی قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ الْعَزیزَرجوع کردن به قصّهٔ پروردنِ حق تعالی نمرود را بیواسطهٔ مادر و دایه در طفلیرجوع کردن بدان قصه که شاهزاده زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمالِ فضایل دیگر از دنیا برفتوصیت کردن آن شخص که بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من که کاهلتر استمَثَل
روان شدنِ شهزادگان در ممالکِ پدر بعد از وداع کردنِ ایشان شاه را و اِعادت کردنِ شاه، وقتِ وداع، وصیّت رارفتنِ پسرانِ سلطان به حکم آنکه اَلْاِنْسٰانُ حَریصٌ عَلیٰ مٰا مُنِعَ
مابندگی خویش نمودیم ولیکن
خویِ بدِ تو بنده ندانست خریدن
به سویِ آن قلعهٔ ممنوعٌ عَنْه، آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاهِ بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لَوّامه: اَلَم یَأتِکُمْ نَذیرٌ، ایشان میگفتند گریان و پشیمان: لَوْ کُنّانَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ماکُنّا فی اَصْحابِ السَّعیرِدیدنِ ایشان در قصرِ این قلعهٔ ذاتُالصُّوَر نقشِ روی دخترِ شاهِ چین را و بیهوش شدنِ هر سه و در فتنه افتادن و تفحّص کردن که: این صورتِ کیست؟
حکایتِ صدرِ جهانِ بخارا که، هر سایلی که به زبان بخواستی، از صدقهٔ عامّ، بیدریغ او محروم شدی، و آن دانشمندِ درویش به فراموشی و فرطِ حرص و تعجیل، به زبان بخواست در مَوْکِب، صدرِ جهان از وی رو بگردانید، و او هر روز حیلهٔ نو ساختی و خود را گاه زن کردی زیر چادر و گاه نابینا کردی و چشم و روی خود بسته به فراستش بشناختی، اِلیٰ آخِرِهِ حکایتِ آن دو برادر یکی کوسه و یکی اَمْرَد، در عَزَب خانهای خفتند، شبی اتفاًقا اَمْرَد خشتها بر مَقْعَدِ خود انبار کرد، عاقبت دبّاب دبّ آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پسِ او برداشت کودک بیدار شد به جنگ که این خشتها کو؟ کجا بردی و چرا بُردی؟ او گفت: تو این خشتها را چرا نهادی اِلیٰ آِخِرهدر تفسیر این خبر که مصطفیٰ صَلَواتُالله عَلَیه فرمود: مَنْهومٰانِ لٰایَشْبَعانِ طالبُالدُّنْیٰا و طالِبُالْعِلْم که این علم غیرِ علمِ دنیا باید، تا دو قسم باشد. امّا علم دنیا هم دنیا باشد اِلیٰ آخِرِهِ، و اگر همچنین شود که طالبُّالدُّنْیا و طالِبُّالدّنیا تکرار بود نه تقسیم، مَعَ تقریرِهِبحث کردنِ آن سه شهزاده در تدبیرِ آن واقعهمقالتِ برادرِ بزرگینذکرِ آن پادشاه که آن دانشمند را به اکراه در مجلس آورد و بنشاند، و ساقی، شراب بر دانشمند عرضه کرد، ساغر پیش او داشت، رُو بگردانید و ترشی و تندی آغاز کرد، شاه، ساقی را گفت که هین در طبعش آر ساقی چندی بر سرش کوفت و شرابش در خورد داد اِلیٰ آخِرِهِروان گشتنِ شاهزادگان بعد از تمامِ بحث و ماجرا، به جانب ولایتِ چین، سویِ معشوق و مقصود، تا به قدر امکان به مقصود نزدیکتر باشند، اگرچه راهِ وصل مسدود است، بهقدر امکان نزدیکتر شدنِ محمود است اِلیٰ آخِرِهِحکایتِ اِمْرؤالْقیْس که پادشاه عرب بود و به صورت، عظیم به جمال بود، یوسفِ وقتَ خود بود و زنانِ عرب چون زلیخا مَرَدهٔ او و او شاعر طبع، قِفا نَبکِ من ذکْرَی حَبیبُ وَ مَنْزِل. چون همه زنان او را به جان میجستند، ای عجب غزل او و نالهٔ او بهرِ چه بود؟ مگر دانست که اینها همه تمثالِ صورتیاند که بر تختهای خاک نقش کردهاند، عاقبت این اِمْرَؤُالْقَیْس را حالی پیدا شد که نیم شب از مُلک و فرزند گریخت و خود را در دلقی پنهان کرد و از آن اقلیم به اقلیم دیگر رفت در طلب آنکس از اقلیم منزّه است، یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ اِلیٰ آخِرِهِبعدِ مَکثِ ایشان متواری در بلادِ چین در شهرِ تختْ گاه، و بعدِ دراز شدنِ صبر، بیصبر شدن آن بزرگین که من رفتم، اَلْوِداع، خود را بر شاه عرضه کنم
اِمّاٰ قَدَمیٖ تُنیلُنیٖ مَقْصودیٖ
اَوْ اُلْقِیَ رَأْسیٖ کَفُؤادیٖ ثَمَّه
یا پای رسانَدَم به مقصود و مُراد
یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا
و نصیحتِ برادران، او را سود ناداشتن
یٰا عٰاذِلَ الْعاشِقینَ دَعْ فِئَةً
اَضَلَّهَا الله، کَیْفَ تُرْشِدُهٰا؟
اِلیٰ آخِرِهِ
قصهٔ عَبْدُالْغَوْث و ربودنِ پریان او را و سالها میانِ پریان ساکن شدنِ او، و بعد از سالها آمدنِ او به شهر و فرزندانِ خویش، و باز ناشِکیفتنِ او از آن پریان به حکم جنسیّت معنی و همدلیِ او با ایشانداستان آن مرد که وظیفهای داشت از محتسبِ تبریز، و وامها کرده بود بر امیدِ آن وظیفه، و او را خبر نَه از وفات او، حاصل از هیچ زندهای وام او گزارده نشد، اِلّا از محتسبِ متوفّی گزارده شد، چنانکه گفتهاند
لَیْسَ مَنْ ماتَ فَاسْتَراح بِمَیَّتٍ
اِنَّمَا الْمَیَّتُ مَیَّتُ الْاَحْیاءِ آمدنِ جعفر رَضِیَ اللهُ عَنْهُ به گرفتنِ قلعهای به تنهایی، و مشورت کردن مَلِکِ آن قلعه در دفعِ او، و گفتنِ آن وزیر، مَلِک را که زنهار! تسلیم کن و از جهل تهوّر مکن، که این مرد مُؤیَّد است و از حق جمعیّت عظیم دارد در جانِ خویش، اِلیٰ آخِرِهرجوع کردن به حکایتِ آن شخصِ وام کرده، و آمدنِ او به امیدِ عنایتِ آن مُحتسب سویِ تبریزباخبر شدنِ آن غریب از وفاتِ آن محتسب و استغفارِ او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطایِ مخلوق و یادِ نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جُرمِ خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبَّهِمْ یَعْدِلُونَمَثَلِ دوبین، همچو آن غریبِ شهرِ کاش، عُمَر نام که از یک دکانش به سبب این به آن دکان دیگر حواله کرد، و او فهم نکرد که همه دکان یکی است در این معنی که به عُمَر نان نفروشند. هم اینجا تدارک کنم، من غلط کردم، نامم عُمَر نیست. چون بدین دکان توبه و تدارک کنم، نان یابم از همه دکانهای این شهر، و اگر بیتدارک همچنین عُمَر نام باشم، از این دکان درگذرم، محرومم، و اَحْوَلَم و این دکانها را از هم جدا دانستهام
دیدنِ خوارزمشاه رَحِمَهُالله در سَیْران در مَوْکِب خود اسپی بس نادر، و تعلّق دلِ شاه به حُسن و چُستی آن اسپ، و سرد کردن عمادُالمُْلک آن اسپ را در دلِ شاه، و گزیدنِ شاه گفتِ او را بردیدِ خویش، چنانکه حکیم رَحْمَةُاللهِ عَلَیه در الهینامه فرمود:
چون زبان حسد شود نخّاس
یوسفی یابی از گزی کرباس
از دلّالی برادران یوسف حسودانه، در دلِ مشتریان آن چندان حُسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت که و کاٰنُوافیهِ مِنَ الزّاهِدینَمواخذهٔ یوسفِ صِدّیق صَلَواتُاللهِ عَلَیه به حبس بِضْعَ سِنین به سببِ یاری خواستن از غیرِ حق و گفتنِ اُذْکُرْنی عِنْدَرَبِّکَ مَعَ تَقْریرِهِرجوع کردن به قصّهٔ آن پایْمرد و آن غریبِ وامْدار، و بازگشتنِ ایشان از سِرگورِ خواجه، و خوابْ دیدنِ پایْمرد، خواجه را اِلیٰ آخِرِهِگفتنِ خواجه در خواب به آن پایْمرد، وجوهِ وامِ آن دوست را که آمده بود، و نشان دادنِ جایِ دفنِ آن سیم، و پیغام کردن به وارثان، که البته آن را بسیار نبینند وهیچ باز نگیرند، و اگر چه او هیچ از آن قبول نکند یا بعضی را قبول نکند، هم آنجا بگذارند، تا هر آنکه خواهد برگیرد، که من با خدا نذرها کردم که از آن سیم به من و به متعلّقانِ من حبّهای باز نگرد اِلیٰ آخِرِهِحکایتِ آن پادشاه و وصیّت کردنِ او سه پسرِ خویش را که در این سفر در ممالکِ من فلان جا چنین ترتیب نهید، و فلانجا چنین نُوّاب نصب کنید، امّا اَلله اَلله به فلان قلعه مَرَوید و گِرِد آن مَگردیدبیانِ استمدادِ عارف از سرچشمهٔ حیاتِ ابدی و مستغنی شدنِ او از استمداد و اجتذاب از چشمههای آبهای بیوفا که عَلامَةُ ذٰلِکَ التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور که آدمی چون بر مددهایِ آن چشمهها اعتماد کند در طلبِ چشمهٔ باقیِ دایم سست شود
کاری ز درونِ جانِ تو میباید
کز عاریهها تو را دَری نگشاید
یک چشمهٔ آب از درونِ خانه
بِهْ زآن جویی که آن ز بیرون آید
حکایت در تقریرِ آنکه صبر در رنجِ کار سهلتر از صبر در فِراقِ یار بودمَثَلقصّهٔ فقیرِ روزی طلب، بیواسطهٔ کسبقصهٔ آن گنجنامه که پهلوی قبّهای روی به قبله کن و تیر در کمان نِه، بینداز آنجا که افتد، گنج استتمامی قصّه آن فقیر و نشانِ جایِ آن گنجفاش شدنِ خبر این گنج و رسیدن به گوشِ پادشاهنومید شدنِ آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدنِ او از طلبِ آنباز دادنِ پادشاه، گنجنامه را به آن فقیر که بگیر، ما از سرِ این برخاستیم
حکایتِ مُریدِ شیخ حسن خَرَقانی (قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ)پرسیدنِ آن وارد از حَرَم شیخ که شیخ کجاست؟ کجا جویم؟ و جوابِ نافرجامْ گفتنِ حَرَمجواب گفتنِ مُرید و زَجْر کردنِ مرید آن طَعّانه را از کفر و بیهوده گفتنواگشتنِ مُرید از وِثاقِ شیخ و پرسیدن از مردم، و نشان دادنِ ایشان که شیخ به فلان بیشه رفته استیافتنِ مُرید، مُراد را و ملاقاتِ او با شیخ نزدیک آن بیشهحکمت در انّی جٰاعِلٌ فِی الْاَرضِ خَلیفَةًمعجزهٔ هود علیه السَّلام در تخلّصِ مؤمنانِ امّت به وقتِ نزولِ باداِنابتِ آن طالبِ گنج به حقتعالیٰ بعد از طلبِ بسیار و عجز و اضطرار که ای ولیّ الْاِظهار تو کن این نهان را آشکارآواز دادنِ هاتف مر طالبِ گنج را، و اعلام کردن از حقیقتِ اسرارِ آنحکایتِ آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود که به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند، گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود، گرسنه ماند از آنکه مغلوب بودحکایتِ اُشتر و گاو و قُچ که در راه بند گیاه یافتند هر یکی میگفت: من خورمجواب گفتنِ مسلمان، آنچه دید، به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردنِ ایشانمنادیٰ کردنِ سیّد مَلِکِ تِرمَد که هر که در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مُهمّ، خِلعت و اسب و غلام و کنیزک و چندین زر دهم، و شنیدنِ دلقک، خبر این منادی در ده، و آمدن به اُولاقی نزدِ شاه که من باری نتوانم رفتن
حکایتِ تعلّقِ موش با چَغْز، و بستنِ پایِ هر دو به رشتهای دراز و برکشیدنِ زاغ، موش را، و معلّق شدنِ چغز و نالیدنِ او و پشیمانیِ او از تعلّق با غیرِجنس خود ناساختنتدبیر کردن موش به چَغز که من نمیتوانم برتو آمدن به وقتِ حاجت، در آب، میان ما وصلتی باید که چون من بر لبِ جُو آیم تو را توانم خبر کردن، و تو چون بر سرِ سوراخ موشخانه آیی مرا توانی خبر کردن، اِلیٰ آخِرِهِمبالغه کردنِ موش در لابه و زاری و وُصلتْجُستن از چَغزِ آبیلابه کردنِ موش، مر چَغز را که بهانه مَیَنْدیش و در نسیه مَیَنداز اِنجاح این حاجتِ مرا که فِی التَّاْخیرِ آفاتٌ وَ الصُّوفیُّ ابْنُ الْوَقْتِ و ابن دست از دامن پدر باز ندارد، و ابِ مشفقِ صوفی که وقت است، او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند، چندانش مستغرق دارد در گلزارِ سریعُ الحسابیِ خویش نه چون عوام، منتظرِ مستقبل نباشد، نهری باشد نه دهری، که لٰاصَباحَ عِنْدَالله و لا مَسآء، ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد. آدم سابق و دجّالِ مسبوق نباشد که این رسوم در خِطّهٔ عقلِ جُزوی است و روح حیوانی. در عالَم لامکان و لازمان این رسوم نباشد. پس او ابن وقتی است که لایُفْهَمُ مِنْهُ اِلّانفیُ تَفْرِقَةِ الْاَزْمِنَةِ چنانکه از الله واحدٌ فهم شود نفیِ دویی، نی حقیقتِ واحدیحکایتِ شبدزدان که سلطان محمود، شب در میان ایشان افتاد که: من یکیام از شما، و بر احوالِ ایشان مطّلع شدن اِلیٰ آخِرِهقصه آنکه گاوِ بحری گوهرِ کاویان از قعر دریا برآورد، شب بر ساحل دریا نهد، در درخش و تابِ آن میچرد، بازرگان از کمین برون آید، چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد، بازرگان به لَجْم و گِل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد، اِلیٰ آخِرِ الْقِصّه و التّقریبِرجوع کردن به قصّهٔ طلبکردنِ آن موش، آن چَغْز را لبلبِ جُو و کشیدنِ سَرِ رشته، تا چَغْز را در آب خبر شود از طلبِ او
حکایتِ آن مُطرِب که در بزمِ امیرِ ترک این غزل آغاز کرد:
گُلی یا سوسنی یا سَرو یا ماهی؟ نمیدانم
از این آشفتهٔ بیدل چه میخواهی؟ نمیدانم
و بانگ بر زدنِ تُرک که: آن بگو که میدانی، و جوابِ مُطرِب، امیر راتفسیر قَوْلُهُ عَلَیْهالسَّلام: مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر میزندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ماتشبیه مُغَفَّلی که عمر ضایع کند، و وقت مرگ در آن تنگاتنگ، توبه و استغفار کردن گیرد، به تعزیت داشتن شیعهٔ اهل حَلَب هر سالی در ایّام عاشورا به دروازهٔ اَنطاکیه، و رسیدنِ غریبِ شاعر از سفر و پرسیدن که این غریو چه تعزیه است؟نکته گفتنِ آن شاعر جهتِ طعنِ شیعهٔ حَلَبتمثیل مردِ حریصِ نابیننده، رزّاقی حق را، و خزاین رحمتِ او را به موری که در خرمنگاهِ بزرگ با دانهٔ گندم میکوشد و میجوشد و میلرزد و به تعجیل میکشد و سَعَتِ آن خرمن را نمیبیندداستان آن شخص که بر درِ سرایی نیمشب سحوری میزد همسایه او را گفت که آخر نیمشب است سَحَر نیست و دیگر آنکه در این سرای کسی نیست، بهرِ که میزنی؟ و جواب گفتنِ مطرب، او راقصّهٔ اَحَد اَحَد گفتن بِلال در حَرِّ حجاز از محبّت مصطفیٰ عَلَیْهالسَّلام، در آن چاشتگاهها که خواجهاش از تعصّب جهود به شاخ خارَش میزد پیشِ آفتابِ حجاز، و از زخم خون از تن بلال برمیجوشید، از او اَحَد اَحَد میجَست بیقصد او، چنانکه از دردمندان دیگر ناله جهد بیقصد، زیرا که از درد عشق مُمتلی بود، اهتمامِ دفعِ دردِ خار را مَدخل نبود، همچون سَحَرهٔ فرعون و جرجیس و غَیْرُهُمْ لاٰیُعَدُّ وَ لاٰ یُحْصیٰ[بازگردانیدن صِدّیق رَضِیَاللهُ عَنْهُ واقعهٔ بِلال را رَضِیَاللهُ عَنْهُ، و ظلمِ جهودان را بر وی، و اَحَد اَحَد گفتنِ او و افزون شدن کینهٔ جهودان، و قصّه کردن آن قضیه پیشِ مصطفیٰ عَلَیَْهِالسَّلام و مشورت در خریدن او از جهودان
وصیّت کردنِ مصطفیٰ عَلَیهالسَّلام صِدّیق را رَضِیَاللهُ عَنْه که چون بلال را مشتری میشوی هر آینه ایشان از ستیز برخواهند در بها فزود، مرا در این فضیلت شریکِ خود کن، وکیلِ من باش و نیمبها از من بستان](https://t.me/c/1800126643/267356)خندیدنِ جهود و پنداشتن که صِدّیق مغبون است در این عقدمُعاتبهٔ مصطفیٰ عَلَیهالسَّلام با صِدّیق رَضِیَاللهُ عَنْهُ که تو را وصیّت کردم که به شرکتِ من بخر، تو چرا بهرِ خود تنها خریدی؟ و عذرِ اوقصّهٔ هلال که بندهٔ مخلص بود خدای را، صاحب بصیرت، بیتقلید، پنهان شده در بندگیِ مخلوقان جهتِ مصلحت، نه از عجز، چنانکه لقمان و یوسف از رویِ ظاهر و غیر ایشان، بندهای سایس بود امیری را، و آن امیر مسلمان بود اما کور
داند اعمی که مادری دارد
لیک چونی به وهم در نآرد
اگر با این دانش تعظیم این مادر کند، ممکن بود که از عمیٰ خلاص یابد که:
اِذاٰ اَرادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَتَحَ عَیْنَی قَلْبِهِ لِیُبَصِّرَهُ بِهِمَاالْغَیبَحکایت در تقریرِ همین سخنمَثَلرنجور شدنِ این هِلال و بیخبری خواجهٔ او از رنجوریِ او، از تحقیر و ناشناخت و واقف شدنِ دلِ مصطفیٰ عَلَیهالسَّلام از رنجوری و حالِ او، و افتقاد و عیادتِ رسول عَلَیهالسَّلام، این هِلال رادر آمدن مصطفیٰ عَلَیهالسَّلام از بهر عیادتِ هِلال در ستورْگاهِ آن امیر و نواختنِ مصطفیٰ هِلال را رَضِیَاللهُ عَنْهدر بیان آنکه مصطفیٰ عَلَیهالسَّلام شنید که عیسی عَلَیهالسَّلام بر رویِ آب رفت فرمود: لَوِازْدادَ یَقینُهُ لَمَشیٰ عَلَیالْهَواءِداستانِ آن عجوزه که رویِ زشتِ خویشتن را جَندَره و گُلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمدداستانِ آن درویش که آن گیلانی را دعا کرد که خدا تو را به سلامت به خان و مان باز رسانادصفتِ آن عَجوزقصهٔ درویش که از آن خانه هرچه میخواست، میگفت: نیسترجوع به داستانِ آن کَمْپیر
حکایتِ آن رنجور که طبیب در او امیدِ صحّت ندیدرجوع به قصّه رنجورقصهٔ سلطان محمود و غلامِ هندوبار دیگر رجوع کردن به قصّهٔ صوفی و قاضیطیره شدنِ قاضی از سیلیِ درویش و سرزنش کردنِ صوفی، قاضی راجوابِ قاضی، سؤالِ صوفی را، و قصهٔ ترک و درزی را مَثَل آوردنقٰالَ النَّبیُّ عَلَیْهِالسَّلامُ: اِنَّ اللهَ یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلیٰ لِسٰانِ الْواعِظینَ بِقَدْرِهِمَمِ الْمُسْتَمعینَدعوی کردنِ تُرک و گرو بستن او که: درزی از من چیزی نتواند بُردنمَضاحِک گفتنِ درزی، و تُرک را از قوّتِ خنده بسته شدنِ دو چشمِ تنگِ او و فرصت یافتنِ درزیگفتنِ درزی، تُرک را: هَی خاموش، که اگر مَضاحِکِ دگر گویم قَبات تنگ آیدبیانِ آنکه بیکاران و افسانهجویان مثلِ آن تُرکاند، و عالَم غَرّارِ غدّار همچو آن دَرزی، و شهوات و زنان مَضاحِک گفتنِ این دنیاست، و عُمْر همچو آن اطلس پیشِ این درزی، جهتِ قبایِ بقا و لباسِ تقویٰ ساختن مَثَلباز مکرّر کردنِ صوفی، سؤال راجواب دادنِ قاضی، صوفی را
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 weeks, 1 day ago