𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago
«وقتی آرام هستید، در قویترین حالت خود قرار دارید. آرامش نیرویی قدرتمند است، بسیار قویتر از خشونت و وحشت. ذهنی آرام را با مدیتیشن و تنفس عمیق پرورش دهید.»
با توجه به تجربهی نزدیک به مرگم عرض میکنم: یقین بدونین کسانی که از کودکی آزمونهای سنگینی برمیدارن ارواح بزرگی هستن که آگاهانه این مسیر سخت رو انتخاب کردن، کودکانی که مبتلا به سرطان میشن و با زاده شدنشون روی خاک اینهمه درد رو تقبل میکنن پیش خداوند خیلی حرمت دارن، حتی ذرهای خدمت و محبت کردن بهشون باعث تعالی و ارتقاء روحی ما میشه، پس والدینی که دچار این چالشها هستن قدر بدونن و با عشق پذیرای این آزمونها باشن چرا که نشان از شهامت و شجاعت اون طفلیه که بعنوان فرزندشون بدنیا اومده ولی در واقع عزیز خداست، یه وقت هست سالها در رفاه زندگی میکنیم و اون سکون برای روح ما سنگین و طاقتفرساست ولی در سختیهاست که رشد معنوی اتفاق میفته، هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند.
🦋 لیلی جلیلیان 🦋
🦋 مرکز نیکوکاری جانان 🦋
قسمتهایی از تجربه نزدیک به مرگ برد:
🔷 در طول تجربه تونل، چندین بار احساس کردم که اطلاعاتی را دریافت میکنم… یکی از پیامها یا احساساتی که به یاد دارم این بود که زندگیای که تازه از آن خارج شده بودم، شبیه یک بازی بود. روشهای مختلفی برای بازی کردن وجود داشت، ولی برخی از آنها بسیار بهتر از بقیه بودند. یادم میآید که با خودم فکر میکردم: «خدای من، ای کاش میتوانستم آن زندگی را دوباره انجام دهم! چطور میتوانستم این موضوع را فراموش کنم! اگر میتوانستم یادم بماند که زندگی را به آن شکل انجام دهم، چقدر پیشرفت میکردم؟» در این لحظات یادآوری از سفر تونل، کمی دلسرد بودم که چرا در زندگی کوتاه ۸ سالهام بهتر عمل نکردم. اما این دلسردی همراه با حالتی شاد و بیخیالانه بود.
🔷 من [در مرور زندگی] عمدتاً تصاویر مادرم و خواهرم را دیدم، اما بسیار گیج بودم. میدانستم چه اتفاقی را مشاهده میکردم، ولی انگار از زاویهای متفاوت آن را تجربه میکردم. مثل حس دژاوو بود، اما از یک نقطه نظر دیگر و این بار به شکلی متفاوت آن را تماشا میکردم. باید بگویم که این تجربه برای من یک بازبینی عمیق احساسی و دردناک از زندگی بود. درد فیزیکی نبود، بلکه احساسی بود. من احساساتی را که مادرم و خواهرم در آن لحظات داشتند حس کردم و اینکه چطور کلمات نوجوانانهام آنها را تحت تأثیر قرار داده بود. احساساتی از شرم، پشیمانی، افسوس، حسادت و غم، اما هزار برابر بیشتر. این احساسات در من افزایش پیدا کردند و به اوج رسیدند. آن احساسات و عواطف به من هجوم آوردند و دیگر نمیتوانستم آنها را تحمل کنم و شدیداً میخواستم که تمام شوند. ناگهان، آن احساسات وحشتناک انسانی به سرعت از بین رفتند. درد در یک لحظه پایان یافت. انگار که پاک شده بودم، و به سرعت به داخل آن تونل تاریک بازگردانده شدم. اما این بار، من در یک سقوط آزاد سرشار از سرخوشی بودم. چنین احساسی از رهایی را هرگز روی زمین تجربه نکردهام...
قسمتی دیگر از تجربه نزدیک به مرگ نرما ادواردز:
**«در مرور یکی از زندگی های قبل، خودم را [در زمانهای قدیم] دیدم که یک کودک بسیار فقیر در مزارع پنبه بودم، در حالی که در کنار مادرم [به عنوان کارگر] پنبه میچیدیم. من صدای کوبیدن سم اسب ارباب و صدای شلاق او را حس میکردم. اگر کسی نمیتوانست به مقدار تعیین شده پنبه برداشت کند، شلاق میخورد. من کودک بودم و میترسیدم که وقتی ارباب به من برسد، شلاق بخورم زیرا نمیتوانستم به اندازه بقیه کار کنم.
سپس صحنه به یک زندگی دیگر تغییر کرد و حدس بزنید چه صحنه ای بود؟ دیدم که در آن زندگی من مرد سفید پوست سوار بر اسب بودم که در مزارع پنبه بر پشت کارگران شلاق میزد... همه چیز را دوباره زندگی کردم و نیازی به سرزنش کسی نبود...**»
قسمتی از تجربۀ نزدیک به مرگ آستین:
ناگهان به یکباره «همه چیز» و «هیچ چیز» را تجربه کردم. در حقیقت «من» چیزی را تجربه نکردم، بلکه هر تجربه ای به سادگی وجود داشت؛ همۀ آنچه بود. من زندگی را به عنوان هر موجود زنده، از تولد تا مرگ، و هر تکرار [و امکان و متغیر] آن تجربه کردم. به عبارت دیگر، هر کس که این نوشته را میخواند، من زندگی خود شما را تجربه کردم، و دوباره همان زندگی با یک موی اضافه بر سر شما و دوباره همان زندگی یک سانتیمتر به راست و دوباره یک سانتی متر به چپ… هر متغیر و هر احتمال ممکن از هر تجربه منحصر به فرد [وجود داشت و] به اندازه هر چیز دیگری واقعی بود. من همه چیز را میدانستم، و در وحدت کامل با همه چیز وجود داشتم. همۀ دانش ها، همۀ تجربهها در یک اصل واحد تلفیق شدند و این کلمات در تمامی جهان هستی طنین افکندند:
«من هستم!»
من در یک لحظه شاهد تولد، مرگ، و بازتولد هر جهان در یک حلقه بینهایت بودم.
در اوج تجربه ام و در مرکز همه چیز، توانستم کل مجموعۀ تمام جهان ها را ببینم؛ جهانهایی که پتانسیل خام بودند. می توانستم کل فضا-زمان را از بیرون مشاهده کنم. من جهان و هر متغیر ممکن آن را به صورت یک هایپر کره (hypersphere) واحد، شکلی فراتر از درک انسانی، دیدم و «وجود» یک مفهوم بود… آخرین چیزی که تجربه کردم زندگی خودم بود. من آن را ناتمام یافتم و سعی کردم که بازگردم…
https://www.nderf.org/Experiences/1austin_w_nde.html
www.nderf.org
Austin W NDE 9856
Narrative description of Austin W NDE
«این را به خاطر داشته باش و هیچ گاه از یاد مبر. شما خود خویشتن را نجات میدهید، رستگار میسازید، و شفا میبخشید. همیشه این کار را کردهاید. همیشه این کار را خواهید کرد. شما با این قدرت خلق شدهاید؛ قبل از آغاز جهان».
تجربۀ نزدیک به مرگ توماس بندیکت
✓ به جای تمرکز بر روی دردهای خویش و سعی در فرار از آنها، بهتر است بر روی آنچه به ما احساس رشد و خوشحالی میدهد تمرکز کنیم. به جای سعی در فرار از تاریکی ها، در تعقیب روشنایی باشیم. در دیدگاه اول ذهن ما بر روی مشکلات تمرکز دارد و در دیدگاه دوم بر روی راه حل ها. در دیدگاه اول ما بر روی گذشته متمرکز هستیم و در دیدگاه دوم بر روی آینده. در دیدگاه اول ما در حال فرار از یک چیز هستیم و در دیدگاه دوم در حال تعقیب یک چیز. تعقیب یک چیز در مقایسه با فرار از یک چیز همواره انگیزه و امید بسیار بالاتری برای حرکت به ما می بخشد.
«تک تک شما لایق و با ارزش هستید… احساس بی ارزشی بدترین حکمی است که بر انسان ها صادر شده است. تو ارزش و لیاقت خود را بر مبنای گذشته قرار دادهای، در حالی که من آن را بر مبنای آینده میگذارم. آینده، آینده، همیشه آینده! آنجاست که زندگی توست، نه در گذشته. آینده! آنجاست که حقیقت توست، نه در گذشته.»
کتاب گفتگوی با خدا — نیل دونالد والش
*?*?تجربه مرگ تقریبی آنکه ورتز در اثر سانحه سوختگی
?معلم معنوی ( روح راهنمایم) من نشانم داد که جنگها و قتلها و بی عدالتی ها باید بر روی زمین باشند تا سعادت و آرامش و شادی برای بشر معنا دهد. در بعد دیگر این حالات معنایی ندارند چون عالم بدون قید و شرط است. در عالم دیگر خوبی و بدی دیگر معنایی ندارد چون قوانین خودش را دارد.
? من دیدم که این جهان همانند یک دانشگاه غول آسای ست که ما هرکدام در منطقه ای برای یادگیری فرود آمده ایم.
بیشتر ما فراموش کرده ایم که به کجا متعلق هستیم و ازقدرتهای شگرفمان بی خبریم.
? هر چه در این دنیا تلاش به یادگیری کنیم(حتی یک فکر کوچک در مورد قضیه ای به ظاهر کم اهمیت) در بعد دیگر بدردمان می خورد.
? من با جوهره روحانی از زمین فاصله گرفتم و دیدم که زمین یک سیاره کاملا مملو از شعور است. در حقیقت هم دیدم و هم حس کردم.
? من افراد و وابستگی شان به خودم را بصورت آگاهی درک می کردم و به هیچ وجه نسبت زمینی آنها با من اهمیت نداشت. بلکه روند تکامل آن آگاهی در کنار ما و توسعه شعور و آگاهی ما مهم هست. ما به شعور و آگاهی مطلق وابسته ایم و در کنار نقشهای مختلف که در روی زمین کنار ما قرار می گیرند هم رشد می کنیم و هم باعث رشد سايرين می شویم.
? در حقیقت همه یکی هستیم که برای مدت کوتاه زمینی برای رشد همدیگر در قالب دختر و برادر و مادر و پدر یکدیگر
در می آییم تا در قالب این نقشها خیلی مطالب را بیاموزیم.**https://instagram.com/gelareh_sadatakhavi?igshid=1eg1om4rjrgjz
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago