ایرج شهبازی

Description
کانال رسمی ایرج شهبازی
معلم زبان و ادبیات فارسی
ارتباط با ما:
۰۹۱۲۴۲۳۵۳۸۹
[email protected]
وب‌سایت :
irajshahbazi.ir

فهرست سخنرانی‌های موجود در کانال
https://t.me/irajshahbazi/3900
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

1 month ago

نقل قول‌ها - حکمت‌های زندگی در دفتر پنجم مثنوی - بخش دهم

1 month ago
1 month ago

حکمت‌های زندگی در دفتر پنجم مثنوی (بخش دهم)

موضوع جلسه‌ی نهم: مروری بر سه قطعه‌ی زیبا از دفتر پنجم مثنوی

تاریخ: بهمن‌ماه ۱۴۰۲

مدت سخنرانی: یک ساعت و هفده دقیقه

طرح بحث

۱) جاه‌طلبی

۲) ناز و نیاز

۳) مسألۀ اصلی انسان؛ خودشناسی

با عرض پوزش فراوان، در دقیقه‌ی ۳۴، در تعریف فروتنی اشتباهاً گفته‌ام: "فروتنی یعنی این که در ذهنمان هیچ کس را از خودمان برتر ندانیم". جمله‌ی درست چنین است: "فروتنی یعنی این که در ذهنمان هیچ کس را از خودمان فروتر ندانیم".

@irajshahbazi

4 months ago

جانی وِلش

اگر خداوند فقط لحظه‌اي از ياد مي‌بُرد كه عروسكي پارچه‌اي بيش نيستم و قطعه‌اي از زندگي به من هديه مي‌داد، شايد نمي‌گفتم همۀ آنچه مي‌انديشيدم و همه‌ي گفته‌هايم. اشيا را دوست مي‌داشتم، نه به سبب قيمتشان كه معنايشان. رويا را به خواب ترجيح مي‌دادم؛ زيرا فهميده‌ام به ازاي هر دقيقه چشم به هم گذاشتن، شصت ثانيه نور از دست مي‌دهيم. راه مي‌رفتم آن ‌گاه كه ديگران مي‌ايستادند. بيدار مي‌ماندم به گاهِ خوابِ آن‌ها و گوش مي‌دادم وقتي كه در سخنند و چه قدر از خوردنِ يك بستني لذّت مي‌بردم.  

اگر خداوند فقط تكّه‌اي از زندگي به من مي‌بخشيد، ساده لباس مي‌پوشيدم، عريان يله مي‌شدم زير نور آفتاب، نه فقط جسمم، بلكه روحم را عريان مي‌كردم. اگر مرا قلبي بود، تنفرم را مي‌نوشتم روي يخ و چشم مي‌دوختم به حضورِ آفتاب. 

نه فقط با خيال ونگوك، شعري از بِنِدِتّي را روي ستاره‌ها نقش مي‌زدم، بلكه ترانه‌اي از سِرات، شباهنگي مي‌شد كه براي ماه مي‌خواندم. اشك به پاي گل‌هاي سرخ مي‌ريختم، تا دردِ ناشي از خارهايشان را درك كنم و همچنين سرخيِ بوسه بر گلبرگ‌هايشان.

الهی! اگر تكّه‌اي زندگي از آنِ من بود، براي بيان احساسم به ديگران، يك ‌روز هم تأخير نمي‌كردم. براي گفتنِ اين ‌حقيقت به مردم كه دوستشان دارم و براي شوقِ شيدايي، انسان‌ها را قانع مي‌كردم كه چه اشتباه بزرگي‌ است گريز از عشق به ‌علتِ پيري. حال آن كه پير مي‌شوند وقتي عشق نمي‌ورزند.

به يك كودك بال مي‌بخشيدم بي آن كه در چگونگيِ پروازش دخالت كنم. به سال‌مندان مي‌آموختم كه مرگ با فراموشي مي‌آيد، نه پيري.
اي انسان‌ها! چه قدر از شما آموخته‌ام. آموخته‌ام كه همه مي‌خواهند به قلّه برسند، حال آن كه لذّتِ حقيقي در بالا رفتن از كوه نهفته است. آموخته‌ام زماني كه كودك براي اولين ‌بار انگشت پدر را مي‌گيرد، او را اسيرِ خود مي‌كند تا هميشه.

آموخته‌ام كه يك انسان فقط زماني حق دارد به هم‌نوعش از بالا نگاه كند كه دستِ ياري به سويش دراز كرده باشد. چه بسيار چيزها از شما آموخته‌ام، ولي افسوس كه هيچ‌كدام به كار نمي‌آيند وقتي كه در يك تابوت آرام مي‌گيرم تا به همّتِ شانه‌هاي پرمهرِ شما به خانۀ تنهايي‌ام بروم. هميشه آن‌چه را بگو كه احساس مي‌كني و عمل كن به آن‌چه مي‌انديشي.

آه! كه اگر بدانم امروز آخرين‌ بار خواهد بود كه تو را خفته مي‌بينم، با تمامِ وجود در آغوش مي‌گرفتمت و خداوند را به‌خاطر اين‌كه توانسته‌ام نگهبان روحت باشم، شكر مي‌گفتم. اگر بدانم امروز آخرين ‌بار خواهد بود كه تو را در حالِ خروج از خانه مي‌بينم، به آغوش مي‌كشيدمت. فقط براي آن‌كه اندكي بيش‌تر بماني، صدايت مي‌زدم. 

آه! که اگر بدانم امروز آخرين ‌بار خواهد بود كه صدايت را مي‌شنوم، فردفردِ كلماتت را ضبط مي‌كردم تا بي‌نهايت‌بار بشنومشان. 

آه! كه اگر بدانم اين آخرين ‌بار است كه مي‌بينمت، فقط يك ‌چيز مي‌گفتم: دوستت دارم بي‌آن‌كه ابلهانه بپندارم که تو خود مي‌داني. 

هميشه يك ‌فردايي هست و زندگي براي بهترين‌كارها فرصتي به ما مي‌دهد، اما اگر اشتباه كنم و امروز همۀ آن چيزي باشد كه از عمر براي ما مانده، فقط مي‌خواهم به تو يك‌چيز بگويم: دوستت دارم، تا هيچ‌گاه از ياد نبري.

فردا براي هيچ‌كس تضمين نشده، پير يا جوان. شايد امروز آخرين ‌باري باشد كه كساني را مي‌بيني كه دوستشان داري؛ پس زمان از كف مده! عمل كن، همين ‌امروز. شايد فردا هيچ‌وقت نيايد و تو بي‌شك تأسفِ روزي را خواهي‌ خورد كه فرصت داشتي براي يك ‌لبخند، يك‌ آغوش، اما مشغوليت‌هاي زندگي، تو را از برآوردن آخرين خواستۀ آن‌ها بازداشتند. 

دوستانت را حفظ كن و نيازت را به آن‌ها مدام در گوششان زمزمه كن. مهربانانه دوستشان داشته باش. زمان را براي گفتنِ يك «متأسفم»، «مرا ببخش»، «متشكرم» و ديگر مهرواژه‌هايي كه مي‌داني، از دست مده!

هيچ‌كس تو را به ‌خاطر افكار پنهانت به ياد نمي‌آرد؛ پس، از خداوند، خِرَد و تواناييِ بيان احساساتت را طلب كن تا دوستانت بدانند حضورشان تا چه‌ حد براي تو عزيز است.

@irajshahbazi

4 months, 1 week ago

نکته‌ای درباره‌ی روابط انسانی

ایرج شهبازی

بسیاری از افراد تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند تا باعث ناراحتی و دل‌خوریِ دوست خود نشوند. آنها حساسیت‌های او را می‌شناسند و سعی می‌کنند به حریم آن حساسیت‌ها نزدیک نشوند تا رابطه را حفظ کنند. باید بدانیم که رابطه‌ای که باید با سانسور کردن خود، با نقاب زدن، با توجیه فراوان و یا با صبر بیش از حد از آن مراقبت کرد، مدت‌ها پیش تمام شده است و شکل ظاهری آن نیز دیر یا زود از بین خواهد رفت؛ پس بهتر است در نهایت صداقت برخورد کنیم و به زور، دیگری را در زندگی خود حفظ نکنیم. چنین رابطه‌ای هر چه زودتر به پایان برسد، بهتر است.

برای نمونه فرض کنید که شما می‌دانید یکی از دوستانتان شخصی بسیار عصبانی است و هر لحظه ممکن است دست‌خوش عصبانیت شود. شما به علت این که نمی‌خواهید او را از دست بدهید، کاری نمی‌کنید که خشم او را برانگیزد و همواره با آرامش و مهر با او برخورد می‌کنید. شما سال‌ها به این رفتار خود ادامه می‌دهید و یک رابطۀ آکنده از ترس و نگرانی را ادامه می‌دهید و به این ترتیب حال خود را بد می‌کنید.

به نظر می‌رسد ادامۀ چنین رابطه‌ای درست نیست. روابط سالم در آزادی و احترام و شفافیت و اعتماد پدید می‌آیند و می‌بالند. رابطه‌ای که با نادیده گرفتن خود آن را حفظ می‌کنیم، به هیچ وجه رابطۀ سالمی نیست. حتی بهتر است که ما گه‌گاه اگاهانه رفتارهایی انجام دهیم که خشم دوستمان را تحریک می‌کند. اگر دوستی ما برای او ارزشمند باشد، حاضر می‌شود بهای آنها را بپردازد و خشم خود را مهار کند و اگر چنین نیست، بهتر است که او زودتر از ما برنجد و رابطه به پایان برسد.

به قول استاد اصغر فرهادی، یک پایان تلخ از یک تلخی بی‌پایان بهتر است. رنج قطع رابطه یک دفعه رخ می‌دهد و نهایتاً در چند ماه به پایان می‌رسد، اما رنجِ رابطۀ ناسالم ممکن است تمام عمر ما را نابود کند. پایان یافتن روابط ناسالم حادثۀ بسیار شیرینی است و باید آن را جشن گرفت. خشم و کینه و زودرنجی و کین‌توزیِ دوست ما دیر یا زود خود را نشان می‌دهد؛ پس بهتر است زودتر این اتفاق بیفتد و عمر و دیگر سرمایه‌های وجودی ما تباه نشود. اگر رفتارهای ناپسند و اخلاقیات زشتِ دوست ما آشکار شد، نه تنها نباید ناراحت باشیم، بلکه باید جشن بگیریم و شُکر کنیم:

يار تو چون دشمنى پيدا كند
گَرِّ حِقْد و رشكِ او بيرون زند،
تو از آن اِعراضِ او افغان مكن!
خويشتن را ابله و نادان مكن!‏
بلكه شُكرِ حق كن و نان بخش كن!
كه نگشتى در جوالِ او كهُن‏
از جوالش زود بيرون آمدى
تا بجويى يارِ صدقِ سَرمدى‏
(مثنوی، د ۵/ ۱۵۱۷ - ۱۵۱۳)

@irajshahbazi

6 months, 3 weeks ago

مهربانِ قاطع

دکتر محمود مقدسی

مهربانِ قاطع؛ ترکیبی که در آن هم حالِ خودِ فرد خوب است و هم اطرافیانش. مهربانِ قاطع، کسی است که مرز دارد، به‌وقتش می‌تواند نه بگوید و اجازه‌ی سوء‌استفاده از محبتش را نمی‌دهد. او با آدم‌ها خوب است ولی نه از سرِ ترس. جایی آسیب ببیند، حرفش را می‌زند، اگر ترمیم و جبرانی در کار نبود، فاصله می‌گیرد و مهرش را می‌بَرَد سراغ آدم‌های دیگر.

مهربانِ قاطع، آدمی است که همه نمی‌توانند دوستش داشته باشند و در پیِ محبت همه نیست. او می‌داند که کسبِ محبتِ همه بهایش ازخودبیگانگی است. مهربان قاطع کم مرز و قانون می‌گذارد و به آدم‌ها آزادی و فراغت می‌دهد، امّا جایی که مرز و قانون می‌گذارد، روی آن می‌ایستد. مهربان قاطع می‌داند که مراقبت از خودش به اندازه مراقبت از دیگران مهم است. او می‌داند که اول خودش باید وجود داشته باشد تا بتواند آدم‌های دیگر را دوست داشته باشد.

مهربانِ قاطع وجود دارد، هست، حل نمی‌شود توی آدم‌ها و به نیازهای خودش توجه دارد، امّا آزادانه به دیگران هم می‌رسد و به قدر توانش هوای آن‌ها را هم دارد. مهربان قاطع اجازه نمی‌دهد آدم‌ها از درِ مهربانی‌اش وارد شوند و او را در نهایت خسته و از خوبی پشیمان کنند. مهربان قاطع حواسش هست که خودش را فرسوده نکند.

این فهرست را می‌توان همین طور ادامه داد. این متن بیشتر خطابی است به آدم‌هایی که خیلی وقت‌ها مجبورانه خوب‌اند، از مرزگذاری می‌ترسند و آخرش خسته می‌شوند و با ناراحتی خودشان را با این حرف تسکین می‌دهند که تو نیکی می‌کن و در دجله انداز و فلان و بهمان. نه، حرف این است که تو نیکی می‌کن اما مرز داشته باش و به آدم‌ها نشان بده که همیشه نمی‌شود از این چاه آب برداشت. چنین نحوه‌ی بودنی شدنی است و باید آن را صبورانه آموخت.

@TheWorldasISee

7 months ago

راه رسیدن به شادی

اگر شادی می‌خواهید، به دیگران شادی بدهید. اگر محبت می‌خواهید، بیاموزید که محبت کنید. اگر توجه و قدردانی می‌خواهید، بیاموزید که توجه و قدردانی نشان بدهید. اگر وفور مادی می‌خواهید، به دیگران کمک کنید تا از نظر مادی غنی شوند. درواقع آسان‌ترین راه برای کسب آنچه می‌خواهید، این است که به دیگران کمک کنید تا به خواسته‌های خود برسند. این اصل به طرز یکسان در مورد افراد و شرکت‌ها و جوامع و ملل صدق می‌کند. اگر می‌خواهید از همه موهبت‌های زندگی برخوردار شوید، بیاموزید که خاموش برای همه کس برکت بطلبید.

(هفت قانون معنوی موفقیت، از دیپاک چوپرا، صفحات ۳۰ - ۲۹)

@irajshahbazi

7 months, 1 week ago

مسأله و حل مسأله

ایرج شهبازی

از یک منظر ویژه، می‌توان گفت که زندگی انسان چیزی جز مسأله و حل مسأله نیست. انسان در هر شرایطی با مسائلی روبه‌رو می‌شود و می‌کوشد آنها را حل کند. پس از حل یک مسأله، هنوز آب خوش از گلویش پایین نرفته است که مسائل جدید سر برمی‌آورند و او را به چالش می‌کشند و باز روز از نو و روزی از نو؛ بنابراین در تحلیل نهایی می‌توان گفت زندگی انسان از مجموعه‌ای از مسائل و حل مسائل تشکیل می‌شود.

بهترین شیوۀ حل مسائل این است که به شکلی واقع‌بینانه و علمی، آنها را ریشه‌یابی و حل کنیم. البته در غالب موارد چنین نیست و بسیاری از افراد برای حل کردن مسائل و مشکلات خود، از راه‌هایی استفاده می‌کنند که نه تنها آنها را به نتیجۀ مطلوب نمی‌رسانند، بلکه بر عمق و گسترۀ مشکلاتشان می‌افزایند.

نکته در این‌جاست که راهِ حل نادرست و غیر علمی، از اصل مسأله خطرناک‌تر و آسیب‌زاتر است. در بسیاری از موارد، راه حل،‌ عینِ مشکل است و بلکه راهِ حل از اصلِ مسأله به مراتب خطرناک‌تر و آسیب‌زاتر می‌شود. راه حلِ نسنجیده و نادرست ممکن است در کوتاه‌مدت مشکل شخص را حل کند، ولی به مرور زمان، همان راه حل مشکلاتی بسیار جدی‌تر را در زندگی او ایجاد می‌کند و چه بسا خودِ آن راه حل باعث نابودی‌اش می‌شود.

کم نیستند کسانی که برای رهایی از یک مشکل، بدون هیچ تحقیق و تأمل درستی، سرآسیمه و شتاب‌زده راه حلی کوتاه مدت پیدا می‌کنند و عجالتاً خود را از شرّ آن مشکل خلاصی می‌بخشند، اما همان راه حل در درازمدت به منبع اصلی مشکلاتِ آنها تبدیل می‌شود و آنها را از پا در می‌آورد. در اینجا راه حل مانند یک مسکّن یا مخدّر عمل می‌کند و آرامش و آسایشی کوتاه‌مدت به شخص می‌بخشد، اما اصل مشکل را حل نمی‌کند و بلکه مشکلات جدیدی را برای او به وجود می‌آورد.

این موضوع هم در زندگی شخصی ما قابل طرح است و هم در بررسی سیاست‌های حاکمان و مدیران به کار می‌آید؛ برای نمونه شاه عباس کبیر در چند مورد راه حل‌هایی برای مسائل پیش روی خود پیدا کرد که همین راه حل‌ها به تدریج زمینه را برای نابودی حکومت صفویه فراهم آوردند. در یکی از این موارد می‌بینیم که شاه عباس نسبت به شاه‌زادگان صفوی بی‌اعتماد است و از شورش و توطئۀ آنها می‌ترسد. خود او به عنوان یک شاه‌زاده، به کمک قزلباش‌ها، پدرش را کنار زده و بر جای او نشسته بود؛ بنابراین احتمال می‌داد که فرزندان خودش نیز همین معامله را با او انجام دهند. شاه عباس برای این که مانع شورشِ شاه‌زادگان صفوی شود، آنها را به حرم‌سرای شاهی سپرد و دستور داد به هیچ وجه از حرم خارج نشوند. به این ترتیب شاهزادگان صفوی به جای این‌که با حاکمان و پهلوانان و در متن جامعه بزرگ شوند، با زنان و خواجگان حرم‌سرا بزرگ می‌شدند و همین باعث شد به انسان‌هایی هوس‌باز، لذت‌پرست، بی‌اراده، نادان و ناتوان تبدیل شوند که به هیچ وجه شایستگی ادارۀ کشور را نداشتند.

می‌دانیم که شاه عباس با دانش و نبوغ و تدبیرِ شگفت‌آور خود، کشوری نیرومند ساخته و مبانی حکومت صفویان را بسیار استوار کرده بود، اما به خاطر همین سیاست نادرست، پس از مرگ او کشور به دست افراد نالایقی مانند شاه صفی (سام‌میرزا)، شاه سلیمان و شاه حسین افتاد و موجبات زوال و سقوط سلسلۀ صفویه را پدید آورد. به این ترتیب می‌بینیم راه حلی که شاه عباس برای حل مشکل پیدا کرد، خودش به بزرگ‌ترین مشکل تبدیل شد. این راه حل در کوتاه‌مدت باعث حفظ جان شاه و تداوم حکومت او شد، اما در درازمدت آسیب‌های جبران‌ناپذیری را به پایه‌های حکومت صفویان وارد کرد و آن را از درون متلاشی ساخت (نگ. ایران عصر صفوی، از راجر سیوُری، ترجمۀ کامبیز عزیزی، صص ۲۲۷ – ۲۲۶).

مطالعه‌ی تاریخ از این چشم‌انداز بسیار جالب است و می‌تواند هزاران نمونه از چاره‌اندیشی‌های نادرست و نامعقول را در اختیار ما قرار دهد. نظام سیاسی کشور ما می‌تواند از این تجربه‌های تاریخی به خوبی استفاده کند و مرتکب خطاهای گذشتگان نشود. تا کنون چنین نبوده است؛ چراکه سیاستمداران و مدیران کشور ما عموماً مسائل را در کوتاه‌مدت حل می‌کنند و به هیچ وجه به پیامدهای بلندمدتِ تصمیمات خود توجهی ندارند. بسیاری از چاره‌اندیشی‌های آنها اگرچه موقتاً مشکل نظام را حل می‌کنند و آرامشی کوتاه‌مدت را برای آن فراهم می‌آورند، اما همین راه حل‌ها به مرور زمان به آن آسیب می‌زنند. به نظرم تاریخ نشان خواهد داد که راه حل‌های نادرست و نسنجیده، بسیار بیشتر از مسائلِ اصلی و بنیادین، به نظام سیاسی کشور ما آسیب خواهد زد.

در زندگی شخصی ما نیز چنین است. هر کس خواهان سعادت خویش است، باید نهایت دقت و وسواس را به کار بگیرد و بهترین و درست‌ترین راهِ حل را برای مسألۀ خود پیدا کند. خودفریبی و واقع‌گریزی، در هنگام حل مسأله، بنیان سعادت شخص را ویران می‌کند.

@irajshahbazi

8 months, 2 weeks ago

قاتلِ گفتگو

ایرج شهبازی

گفتگو یکی از ضرورت‌های زندگی انسانی است؛ چراکه از طریق گفتگوی سرشار از اعتماد و احترام است که جان انسان آرامش می‌یابد و احساس امنیت پیدا می‌کند. در فضای یک گفتگوی همدلانه است که روح آدمی از پیلۀ تنهایی خود گام بیرون می‌نهد و دروازه‌های خود را به روی دیگری می‌گشاید و او را به گرمی در آغوش می‌کشد. گفتگوی حقیقی بخش اعظم مشکلات زندگی انسان را حل می‌کند و مسائل حل‌ناشدنی را نیز از ابهام خارج می‌سازد.

گفتگو هم از حیث آرامش و امنیتی که برای دو طرف رابطه به ارمغان می‌آورد، هم از جهت نقشی که در حل مسائل و مشکلات دارد، درخور توجه فراوان است و باید آن را در سطوح مختلف زندگی خود احیا کنیم و از آن برای بهبود روابط خویش بهره بگیریم.

اگرچه گفتگو در زندگی همۀ انسان‌ها، در همه جای جهان، ضرورت کامل دارد، این ضرورت در جامعۀ ایرانی بیشتر به چشم می‌آید. ایرانیان هم در حوزۀ شخصی و فردی خود به گفتگو نیازمندند، هم در عرصۀ خانواده و هم در صحنۀ جامعه و سپهر سیاست. مقایسۀ زندگی ایرانیان با کشورهای پیشرفته، به خوبی نشان می‌دهد که جای گفتگو در زندگی ایرانیان بسیار خالی است.

مردم ایران اگرچه زیاد شوخی می‌کنند و فراوان نق می‌زنند، با کمال دریغ دربارۀ مسائل مهم زندگی کمتر سخن می‌گویند و ترجیح می‌دهند مسائل جدی زندگی را مسکوت بگذارند و دربارۀ آنها سخن نگویند. گویا سخن نگفتن دربارۀ مسائل و مشکلات، آنها را دچار این توهم می‌کند که اساساً مشکلی ندارند. درست است که سکوت مسائل را به حاشیه می‌کشاند و آرامشی سطحی و ناپایدار به افراد هدیه می‌کند، اما مسائل حل‌ناشده و خواسته‌های سرکوب‌شده، دیر یا زود خود را به شکل طغیان و عصیان و شورش و انقلاب، نشان می‌دهند و سلامت جسم و جان افراد را به خطر می‌افکنند؛ ازاین‌رو بهتر است به جای سکوت که نوعی فرار یا تسلیم است، به گفتگوی سازندۀ مبتنی بر تفاهم و همدلی روی آوریم و از سخن گفتن دربارۀ مسائل و مشکلات خود طفره نرویم.

جامعۀ ما حقیقتاً از فقدان گفتگو رنج می.برد و به نظر می‌رسد یکی از اولویت‌های فرهنگی جامعۀ ما، احیای فرهنگ گفتگوست و در اولین گام، وظیفۀ ما آن است که علل این امر را به خوبی بیابیم و آنها را به دقت بررسی کنیم.

به نظر می‌رسد در میان عوامل اجتماعیی که باعث رواج تک‌گویی در جامعۀ ما شده‌اند، از همه مهم‌تر خودکامگی سیاسی است. جامعۀ ما همواره از خودکامگی سیاسی رنج برده است. در طول هزاران سال، در کشور ما، فرمان‌روایان همه‌کاره بوده‌اند. آنها به تنهایی تصمیم گرفته‌اند و تصمیمات خود را به دیگران دیکته کرده‌اند و هر کس در برابر تصمیمات آنها ایستاده است، به آسانی از گردونۀ زندگی حذف شده است. جامعۀ ما همواره شاهان را به عنوان تافته‌هایی جدابافته در نظر گرفته است که در پرتو فرۀ ایزدی، از هر گونه خطایی مصون و محفوظ‌اند و می‌توانند به تنهایی دربارۀ همۀ مسائل تصمیم بگیرند و تصمیماتشان لازم الاجراست.

این تصویر نادرست را هم عموم مردم پذیرفته‌اند و هم شاهان، خود، به تدریج گرفتار این توهم شده‌اند که حق آنهاست که دربارۀ همۀ مسائل به تنهایی اظهار نظر کنند و وظیفۀ دیگران است که از تصمیمات آنها اطاعت کنند.

روشن است که نتیجۀ چنین نگاهی برجسته شدن تنها یک صدا و خاموش و فراموش شدن دیگر صداهاست. در چنین فضایی است که یک نفر فرمان می‌راند و دیگران بدون آن که مجال کمترین اظهار نظری داشته باشند، ناگزیرند فرمان ببرند. در این جامعه آحاد مردم هیچ شمرده می‌شوند و هرگز طرف مشورت و نظرخواهی قرار نمی‌گیرند. هم از این روست که بنیاد جامعۀ استبدادی بر تک‌گویی استوار است و اصلاً در چنین جامعه‌ای تصور گفتگو کردن شاه با شهروندان تصوری است بلاتصدیق؛ چراکه نخستین شرط گفتگو آن است که هر دو طرف رابطه، انسان بودن همدیگر را به رسمیت بشناسند و برای آزادی و استقلال و عقل هم احترام قائل باشند، اما شخص خودکامه هیچ شأن انسانیی برای دیگران قائل نیست تا آنها را شایستۀ گفتگو و تعامل بداند. به همین سبب است که با اطمینان می‌توان خودکامگی را قاتل گفتگو دانست.

برای رفع این مشکل بزرگ باید دست از خودکامگی برداریم و دموکراسی را جایگزین آن کنیم. تنها در جامعه‌ای که اهالی آن دارای شأن انسانی هستند و عقل و استقلال و آزادی آنها دارای ارزش و اعتبار است، می‌توان به رواج فرهنگ گفتگو امید بست. بین خودکامگی و فقدان گفتگو رابطه‌ای دوسویه وجود دارد؛ از سویی خودکامگی باعث تک‌گویی می‌شود و از سوی دیگر، فقدان گفتگو هم به نوبۀ خود بر ژرفا و گسترۀ استبداد می‌افزاید. به همین منوال دموکراسی باعث ترویج گفتگو می‌شود و گفتگو هم دموکراسی را نهادینه می‌کند. در زندگی فردی هم مادام که دست از منش استبدادی برنداریم، نمی‌توانیم با دیگران گفتگو کنیم؛ چراکه در اینجا هم خودکامگی قاتل گفتگوست.

@irajshahbazi

8 months, 3 weeks ago

گفتگو

ایرج شهبازی

یکی از بزرگترین موانع گفتگو این است که باور داشته باشیم حقیقت از پیش وجود دارد و در اختیار یکی از دو طرف گفتگوست. اگر گمان کنیم حقیقت از پیش معلوم است و در اختیار ما قرار دارد، به هیچ وجه نمی‌توانیم تن به گفتگو دهیم. در این وضعیت، وظیفۀ ما و بلکه حق مطلق ما این است که حقیقتی را که در اختیار ماست، به طرف مقابل ابلاغ یا دیکته کنیم و وظیفۀ او شنیدن و پذیرفتن و به کار بستن است.

طبعاً با چنین نگاهی، جایی برای گفتگو باقی نمی‌ماند. برای تحقق گفتگو باید عمیقاً بر این باور باشیم که در غالب موارد هیچ حقیقت پیشینی وجود ندارد و حقیقت در فرایند گفتگو به تدریج بر دو طرف آشکار می‌شود. طبق این تلقی هر دو طرف رابطه از حقیقت خبر ندارند، یا آگاهی اندکی دارند و می‌کوشند از طریق روی هم ریختن افکار و اطلاعاتِ خود، به کشف حقیقت نائل شوند.

در چنین رابطه‌ای، دو طرف خود را فروتنانه طالب حقیقت می‌دانند و از برجِ عاجِ مالکیت حقیقت پایین می‌آیند. آنها سخن می‌گویند، اطلاعات خود را به اشتراک می‌گذارند، می‌شنوند، بررسی می‌کنند و در پی آموختن و کشف کردن و شناختن‌اند. به این ترتیب وظیفۀ آنها نه ابلاغ حقیقت، بلکه کشف حقیقت است. در چنین گفتگویی، حقیقت نه امری پیشین، بلکه امری پسین است و از طریق گفتگو کشف می‌شود.

با این توضیح به استبداد سیاسی نگاه کنیم. فرمان‌روایان، در نظام‌های استبدادی، دچار این توهم عظیم هستند که حقیقت به نحو پیشین در اختیار آنهاست. آنها به شکل فرمان، این حقیقت را به دیگران ابلاغ می‌کنند و وظیفۀ دیگران چیزی جز اطاعت کردن نیست. در چنین جوامعی، فرمان‌روا هیچ گاه در جایگاه شنونده قرار نمی‌گیرد و در پی فهمیدن نظر طرف مقابل برنمی‌آید. به همین خاطر در چنین ساختاری، فرمان دادن و توبیخ کردن، بر جای گفتگو کردن می‌نشیند.

در بسیاری از جوامع دینی نیز ما با چنین وضعیتی روبه‌رو هستیم. در اینجا هم حقیقت به شکل پیشین وجود دارد و علمای دینی به طور کامل از آن خبر دارند. آنها این حقیقت را به شکل امر و نهی، به دیگران ابلاغ می‌کنند و دیگران هم فقط باید بشنوند و فرمان‌بُردار باشند. یک شاه یا یک عالم دینی هیچ گاه فکر نمی‌کنند که ممکن است دیگران هم بهره‌ای از دانایی و آگاهی داشته باشند و گفتگو با آنها باعث کشف حقیقت شود؛ به همین سبب ساختار سخنان آنها نوعاً یک‌طرفه است.

در دیگر سطوح زندگی نیز ماجرا از همین قرار است. مردی که خودش را مالک حقیقت می‌داند و گمان می‌کند حقیقت در دست اوست، محال است بتواند گفتگوی سالمی با همسرش داشته باشد. والدینی هم که خود را آگاه و فرزند خود را ناآگاه می‌دانند، هرگز نمی‌توانند با فرزند خود تعامل درستی داشته باشد. درمورد مدیران نیز عین این قضیه صادق است. باور به حقيقت پیشین لزوماً باعث رواج تک‌گویی می‌شود و ریشه‌ی گفتگو را می‌خشکاند.

باری، تا ما به این درک عمیق نرسیم که در عموم موارد هیچ حقیقت پیشینی وجود ندارد و قرار است حقیقت در فرایند گفتگو کشف شود، نمی‌توانیم به نهادینه شدن فرهنگ گفتگو در زندگی شخصی و نیز در جامعۀ خودمان امیدی ببندیم.

@irajshahbazi

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago