کانال رسمی "عاطفه منجزی"تخت طاووس"

Description
خالق رمانهای?
✔ تیه طلا ،لبخند خورشید،پرنده بهشتی،شاه ماهی،قله قاف،شب چراغ،گل و سکه و ماه،در پس نقاب،بسته به جونم،یکی نبود،سورمه سنگ ،حاجی منم شریک،چه رقیبی، کار نده دستم،یواشکی، زرپران،سبزبخت، سکه‌‌ی شانس،مشکل‌گشا،تخت طاووس
ارتباط با ادمین:
@Northstar86
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 3 weeks ago

1 year, 4 months ago

توی یکی از اتاق‎ها کمد بل و باریکی دیده بودم، احتمالا پیراهن تر و تمیزش را از همین جا برداشته بود... رفتم سراغش و تا درش را باز کردم، هوش از سرم پرید، چندتایی پیراهن و شلوار از صم، در حالی که کاور خشک‎شویی رویشان بود... قلبم تندتند به دیوار سینه‎ام مشت کوبید "موردش پیش اومد صم، راضی هستی باهات شریک بشم و بپرم توش؟! بذار حدس بزنم کدومشو توی تنم می‎پسندی... می‌دونم طالب این یکی شراکت هستی، باید یادت بندازم واقعی‎ام، واقعی!... تو هم باید بهم روحیه بدی، حتی وقتی خودت نیستی... و تنـ... تنت باید وطن لیا باشه، بااایدیه!"

دو تا از پیراهن‎ها را درآوردم تا بپوشم و بینشان انتخاب کنم، خوشبختانه آینه‎ای قدی به در کمد نصب بود، به ترتیب پیراهن‎ها را یکی‌یکی پوشیدم و یکی دو دکمه‎ی اولشان را باز گذاشتم که بتوانم یقه را بیندازم روی بازویم و سرشانه‎ام را به نمایش بگذارم، جوری که چهره‎ام در عکس نیفتد، رو به آینه ایستادم و از سمت شانه در هر دو پیراهنش عکس گرفتم و هر چه توانستم از موهایم استفاده بردم تا استایل جذابی دربیاید، بعد هم از بین عکس‎ها سکسی‎ترینش را کنار گذاشتم و بقیه را حذف کردم و بی‎آن که ارسالش کنم، برایش نوشتم:
_ می‎خوام امشب یکی از پیرهناتو بپوشم، باید حسابی کار کنم، این‌جا خیلی افتضاح به هم ریخته و داغونه، ممکنه توی نظافت پیرهنت از ریخت بیفته... حالا یه کم دیگه عکسمو توی پیرهنت برات می‎‌فرستم خودتم ببینی، فقط آ‌قربون‌دستت، گوشیت دو قفله باشه، گوشی خودمم دوقفله می‎کنم!
پیام را فرستادم و عکس‌ها را نه، انتظارکشیدن گاهی شیرین بود و تلخی خشم و غضب را متعادل می‎کرد!

#تخت‌طاووس
#عاطفه_منجزی

خب یه لباس مونده بود که اونم بحمدالله غصب شد تامام...??‍♀️*?
لااله‌الا‌الله اگه لیا خانم گذاشت این بچه یه دم آروم باشه...!
?*?

انتظار شیرینیه...?
پس شماهم صبرتون رو زیاد کنید و منتظر باشید??

برای همراهی با قصه‌ی تخت طاووس فقط کافیه به من پیام بدید همین?**@northstar86

[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/08209ec94328163729bbb.jpg) توی یکی از اتاق‎ها کمد بل و باریکی دیده بودم، احتمالا پیراهن تر و تمیزش را از همین جا …
1 year, 5 months ago

فرازی از رمان #سکه‌ی_شانس‌
به قلم:عاطفه منجزی
گوشی را برداشت و سریع شماره‌ی سیروس را گرفت و به محض شنیدن صدای سیروس از گوشی، سریع پرید وسط حرف او:
_ کجایی تو؟
_ همون جایی که خودت آدرسشو برام فرستادی... کافه آنسو...
_ ببین، آنسو رو ولش کن... پاشو بزن بیرون و بیا اینجا که من هستم!
_ چرا باید همچین کاری کنم؟!... دختره دعوتمو قبول کرد و...
_ غلط کرد!
_ تو چته کاوش؟!... خودت گفتی بیام کافه آنسو ...
_ حالام دارم بهت می‌گم بیا اینسو... اون برنامه که من دادم کنسله! ارور خورده، ران نکن... سیستمو می‌پوکونه!
_ فکر کردی این قدر چپولم که بزنم سیستمو بپوکونم؟! نه رفیق، پروفسوری که باش، منم واسه خودم جذابیتایی دارم! دست پر برمی‌گردم که بفهمی قرار نیست همیشه فقط خودت نفر اول باشی! بقیه هم می‌تونن نفر اول باشن...
_ دارم می‌گم برنامه عوض شده! همین الان پاشو راه بیفت، از این بعد شخصیت حامی خودم می‌شم، فرد متخاصم تو!
_ بی‌رو درواسی، تو اصلا تایپ حامی بودن بهت نمی‌آد، فقط طرفو می‌ترسونی و می‌پرونیش!... همون متخاصم بیشتر بهت می‌آد رزمجو... اوه، کیمیا اومدش، جووون، چه تیپی هم زده بلا! قطع می‌کنم، دیگه‌م زنگ نزن، از حس می‌پرم بیرون! خودم شب خبرا رو بهت می‌دم...

دوستان این رمان تجدید چاپ نخواهد شد و تعداد محدودی از چاپ آخر در کتابفروشی ها موجود می باشد...پس جا نمونید?*?***

[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/c501fe6ac9ab67be5e948.jpg) فرازی از رمان [**#سکه‌ی\_شانس‌**](?q=%23%D8%B3%DA%A9%D9%87%E2%80%8C%DB%8C_%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B3%E2%80%8C)
1 year, 5 months ago

گذری به پارت های آینده در#تخت‌طاووس

ــ با داد و بیداد که چیزی حل نمی‌شه خطیب، بچه که نیست بتونی بهش زور بگی!
و بعد صدای پدر آرمان به گوشم رسید:
ــ خدا شاهده زنگ زدی نفهمیدم خودمو چه‎طور برسونم، الان همسایه‎ها فکر می‎کنن اینجا چه خبر شده که داد و بیدادتون این‎طور هواست خطیب!
و صدای شاکی و پر غیظ دکتر:
ــ خبره آقااا... خبر منه! داره دقم می‎ده! حرف تو کله‎ش نمی‎ره!
و باز صدای آقاسلطان که معلوم بود دارد صمصام را مواخذه می‎کند:
ــ عموجان، تو چرا این‌قدر لجاجت می‌کنی؟!... حرف بدی نمی‎زنه بابات!... حرفش حقه!
ــ حق یا ناحق، تو کت من نمی‎ره، شده برم زندانم بخوابم، می‌خوابم... بازداشتم باشه، بیان دستبند بزنن، اما پای این کار وایسادم... ختم مذاکره!
ــ می‎بینی سلطان؟!... می‎بینی چطور تو روی من ایستاده الدرم بلدرم می‎کنه و صداشو می‎ندازه تو گلوش؟!
ــ صمصام، عمو یه دیقه مهلت بده... مهلت بده صحبت کنیم!
ــ نخوابیدی تو هم؟!
سربرگرداندم، مامان توی چارچوب در پیدایش شده بود، تا چشم به چشم شدیم، سری به تأسف جنباند:
ــ چه قشقرقی راه افتاده توی این خونه، از این سر و صداها نداشتن هیچ‎وقت!

**در قصه‌ی تخت طاووس، از یک‌سوم نهایی رد شدیم، نقطه عطف عاشقانه‌ها و حل معماها شروع شده...

بعد از پارت پایانی، اگر درگاه عضویتی هم باز بشه، شرایطش متفاوته...?
جا نمونید دوستان...**

برای همراهی با ما به آیدی زیر پیام دهید...
@northstar86

1 year, 6 months ago

همراهان گرامي ؛
لازم به ذكر ميدانم عنوان كنم كه كتاب #حاجي_منم_شريك چاپ تمام است و تعداد خيلي محدودي در كتاب فروشي ها موجود مي باشد پس دوستاني كه هنوز فرصت به تهيه اين كتاب نكردند زودتر اقدام نمايند
❤️

1 year, 6 months ago

?در تخت طاووس و پارت های بعدی چه می گذرد..?

دکتر که دیگر داشت می‎رفت سمت در کوچک، به یکباره برگشت طرف او، سرم را تند عقب کشیدم و فقط یک چشمی به حیاط نگاه کردم و گوشم تیزتر شد که دیدم دکتر خندید و گفت:

_ یه چند وقت کمتر بهش گرمی بدی، رو به راه می‎شه...
اخمی به پیشانی‎ام نشست "چه ربطی داشت؟!" اما هنوز تحلیل ذهنم به جوابی نرسیده، صدای مش‌ممد را شنیدم که متحیر می‌پرسید:
_ نه بابا؟!... یعنی می‌گی گرمیش کرده؟ آماشاله به بچه‌م... خب، جوونه و عزب دیگه، پس من و تو گرمی کنیم... حالا علی‌الحساب برگشتنی سر راه یه دسته اسفناج تازه بگیر از میدون، واسه شب آلواسفناج می‎ذارم، فردا شبم ماهی، اگه سیرابی تازه هم گیرت اومد، بگیر بیار که چند روزی واسه صبحونه براش سیرابی بار بذارم، گیرت نیومد، خودم می‌رم بازار روز، سیرابی تر و تازه می‌خرم!

#خدا‌‌_به‌خیر‌_کنه این همه تجویز واسه بچه‌ی عزب من که گرمیش شده دعاگوی باعث و بانیش هستم البته دعاگوی خوبا نه مدل لیایی??

جهت عضویت به آیدی زیر پیام دهید...
@northstar86

آقو بیاید بگید ببینم برای قابلمه پارتی چی درست می کنید؟! من به عشق ادیب دوپیازه آلو درست می کنم ?عاطفه جون هم قراره به عشق #سدممد(کتاب ماه)قیمه ریزه درست کنه?شما چی ؟؟؟؟
#تم_مهمونی از دهه‌ی ۴۰تا ۷۰ ?

1 year, 7 months ago

?در تخت طاووس و پارت های بعدی چه می گذرد..?

_ ما دو نفریم، دو نفر... اما فرقمون توی چیه؟!... حمایت همیشگی من از تو... فقط من! می‌گی چطوری تو دخالت می‎کردی؟!... همون‌طور که من بین فرزاد و تو دخالت کردم... هر بار مشکلی برات پیش اومده، پا وسط گذاشتم، اما تو چی؟!... یه کار ازت خواسته بودم لیا... یه کار! اما تو کشیدی کنار و پشتمو خالی کردی... شنیدی؟!... فقط بلدی واسه امثال خانم صراف جیک‌جیک مستونه سر بدی تا دلشونو ببری، اونام برات موسسه تبلیغاتی راه بندازن، هواخواه‌هات زیاد شن، به من که می‌رسی، فقط مصیبتا و مشکلاتت سرم می‌ریزه!
_ اشتباه نکن، همون جیک‌جیکم بلد نیستم، وگرنه...
دیگر علنی افتاد به داد زدن، در حالی که رگ گردنش شده بود یک طناب نازک و کبود:
_ بلدی، خوبم بلدی!

یعنی هنوز عضو رمان عاشقانه‌ و جذاب
#تخت‌طاووس نشدید؟؟؟؟
تا دیر نشده اقدام کنید، چون غفلت موجب پشیمانیست??
به آیدی زیر پیام بدید در خدمتم??
@northstar86

1 year, 8 months ago

?در تخت طاووس و پارت های بعدی چه می گذرد..?

??️

صدای راه رفتن صمصام پشت در اتاقم روی مخم بود، کمی بعد اسپیکر کوچکی که کنار تختم داشتم و شب‌ها با آن موزیک گوش می‌دادم، گذاشتم روی یکی از موزیک‌هایی که مخصوص احوالات امشبم بود و پلی کردم:
«آسمان تاریک و شب تاریک و من تاریک تاریکم…»

پرده را کناری زدم و نشستم روی تختم، پشت به در که حتی یادم برود هنوز هم صمصام دارد پشت در این اتاق رژه می‌رود!

«از خودم دورم ولی خیلی به رویای تو نزدیکم…»

پاهایم را بغل گرفتم و چشم دوختم به آسمان سیاه شب و گوش جان سپردم به صدایی که انگار داشت از دل تنگ و بی‌تاب من برای پدر آسمانی‌ام می‌‌خواند، برای کسی که در چنین شبی زمینی شده بود تا پدرم شود:

«تو ولی دور از من و دور از تمام دورترهایی/
تو کجایی تو کجایی تو کجایی تو، کجایی…»

دوست نداشتم شب تولد عزیزترینم، برایش اشک بریزم، در قلبم همیشه جاودان بود… همیشه، فقط دلتنگش بودم، خیلی دلتنگ!

برای همراهی با قصه‌ی تخت طاووس به آیدی زیر پیام دهید.

https://t.me/Northstar86

1 year, 8 months ago

شروع فصلی جدید از قصه‌ی عاشقانه ی تخت‌طاووس ??
به قلم: عاطفه_منجزی ✍️

نماهنگی با نمای کلی به همراه بریده ای از بخش جدید تقدیم نگاهتون ??

باران قطع شده بود، اما هنوز صدای برخورد قطراتش با زمین به گوشم می‎نشست، با همان چشمان بسته، دستم را بالا گرفتم تا باز هم کف دستم خیس ‎شود که دستم در دست داغ و پر حرارتی نشست و هاله‎ای گرم و خوش عطر، جسمم را در برگرفت، کمی توی جایم جا‌به‌جا شدم و حریصانه غلتی زدم تا خودم را بیشتر در آن هاله‎ی گرم فرو ببرم، تن یخ‌زده‌ام داشت گرم می‎شد و تحت تأثیر این حرارت ناب، لذتی عمیق زیر پوستم خزید و باز هم بیشتر خودم را چپاندم به آغوش آن هاله‎ی گرم و پر حرارت، دلم می‎خواست برای ابد در این حس آرامش و امنیت غرق شوم که حس کردم سرم تکانی خورد و دستی زیر گردنم قرار گرفت و سرم چسبید به عضلات سینه‎ای پهن و تپنده!

برای همراهی با ما و قصه‌ی عاشقانه‌ی تخت طاووس به آیدی زیر پیام دهید.
@Northstar86

#رمان_تخت‌طاووس
#عاطفه_منجزی
#رمان_عاشقانه

1 year, 8 months ago

?در تخت طاووس و پارت های بعدی چه می گذرد..?

??️

_ با رگ پاکزادی من بازی نکن لیا! جرئت داری یه بار دیگه آرمان رو پیش چشمم علم کن... جرئتشو داری؟!
از این همه نزدیکی و زورگویی‎اش، حالم دگرگون شده بود، یعنی اصلا حال خودم را نمی‎فهمیدم، حینی که هنوز دست از هل دادنش به عقب نکشیده بودم، دوباره از دهانم دررفت:
_ آخه آرمان وکیلمه!
یکهو انگار برق به پنجه‎هایش خورده باشد، بی‎هوا هر دو دستش را از بازویم کشید و دادش هوا رفت:
_زهرمارو آرمان!
و من که داشتم با تمام زورم عقب می‌راندمش، جای هُل دادن او، خودم پرت شدم روی صندلی و همزمان صدای پر غیظ او را هم شنیدم:
_ بار اولت نیست، ذاتاً آدم‌فروشی!

?جهت همراه شدن با قصه #تخت‌طاووس به آیدی زیر پیام دهید ?
https://t.me/Northstar86

1 year, 9 months ago

رمان بندبازی خانم محمدی رو به اتمام هست عزیزان جا نمونید... که ضرر می کنید ???

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 3 weeks ago