?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 4 weeks ago
میترسم طی یکی ازین شبای سیاه و سرد، بلغزی از لای دستم و گم بشی در این برکه ی تاریک.
ازون شب که با غم خوابیدی و نه با من، قلبم یجوری شد و هنوزم، یجوریه.
تو آخرشم نمیفهمی که، پشت سادگی "من بی تو میمیرم." چقدر ترس و التماس و باور پنهان شده. نمیفهمی دیگه.
میخوام مست کنم و گربه بشم. بعد، به دنبال دمِ خیالیم، اونقدر بچرخم دور خودم که یادم بیاد: اون سگه که پیگیر دمش میشه و میچرخه دور خودش. بعد، یه گوشه ای بیفتم، بخندم و بالا بیارم. تا یادم بیاد که من نه یک گربه یا یک سگ، بلکه یه آدم رقت انگیز بودم که نه جنبه ی مستی رو داشت، نه جنبه ی تورو.
من، آدم بده ی قصه نیستم. فقط، بیش ازون حدی که میبایست در نقشی فرو رفتم که تو برای من انتخابش کردی.
ببخشید عزیزم. اون موقع شرایط روانی خوبی نداشتم. که اگه داشتم، ازونم بیشتر بهت آسیب میزدم. احساس میکنم کم کاری کردم در حقت.
آبروی خودتو ببر جلوی همه. چقدر زنده ای مگه؟ دست بکش از کتمان واقعیتت دیگه. بکش پایین دروغو. حقیقتتو بکن تو چشم همه. ده نفر ازت بدشون میاد. یکی خوشش. همون یکی رو بچسب و عشق کن. سخت نگیر. زندگی یه الگورتیم از پیش تعریف شدهست برای انسان نوین. یا ازش پیروی کن، یا بزن زیرش و با افتخار بمیر. هیچکاری نداره جدا. خودت باش. اول خودت خوشت میاد. بعدش بقیه. ببین کی گفتم.
تو از دیدن من میترسی چون ممکنه گریهت بگیره. من از دیدن تو میترسم چون ممکنه بالا بیارم وسط خیابون. ما واقعا مثل هم نیستیم.
مشکلم این نیست که با تو بهم خوش نگذشت. مشکلم اینه که با تو، میتونست خیلی بهمون خوش بگذره. ولی نشد. که خب به جهنم. این همه آدم ریخته تو خیابون. با یکیشون جای تو خوش میگذرونم. با یکیشون جای من خوش بگذرون. فیلمم بگیر بفرست برام از خودت و خودش. مرسی.
ایکاش واقعیت، دست بکشه از تحمیل خودش به باورم. باطنا، میدونم هیچی سر جای خودش نیست. باطنا، میدونم در اشتباه ترین نقطه ی ممکن، پوسیدن و ادامه ندادن رو انتخاب کردم و این نمایش احمقانه ای که به ناچار، زندگی صداش میزنم، صرفا، یک دروغه برای اینکه بدین زودی مرگم بدل به خبر نشه برای عزیزانم. باطنا میدونم که تو برام تموم شدی و این اصرارهای شبانه بدین که هنوز تویی هست برای مورد خطاب قرار گرفتن، صرفا و صرفا، یک بهانه ی پوچه، برای بودنی که در به در، پی لغو شدنه. ایکاش واقعیت دست بکشه از اصرار به بیدار شدنم. من، بیدارم. میبینم و حس میکنم که تک تک صورتهای حائز ارزش دورم، با غم و جنون و روزمرگی، در حال پیر شدنن و من، کاری بجز دور شدن از دستم ساخته نیست. ایکاش، به جای یک رمان پر آب و تاب و سرشار از چاله های عاطفی، یک کتاب لاغر و کودکانه آرزو میکردم برای روایت خودم. کتابی با تصاویر رنگی و خطوطی کم کلام و کوتاه. یک کتاب که با سه یا چهار بار ورق خوردن، به پایان می رسه و به جای تکیه به محتوای زشت حاکم بر صفحاتش، سرشاره از تصویرسازیهایی قابل فهم و رنگارنگ که موجب یه خنده ی کودکانه میشه، روی لبی نو ظهور و از شیر سیر نشده. نه یک تحسین خشک و گذرا، از جانب فردی که هیچی از ادبیات بارش نیست. من از همه چیز آگاهم. ازینکه مسیرم، ماهها پیش خودشو به یک اشتباه باخت و از نقشه ی زندگیم پاک شد، ازینکه نفس کشیدنم مثل عشق های امروزی بی دوامه، ازینکه بودنم، نه یک لطف الهی، بلکه یک تحمیل ناخوشایند تلقی میشه برای خانوادهم، ازینکه دیگه نای معاشرت با همنوع رو ندارم و ازینکه حتا دیدن عکسهای گربه ی یک غریبه هم، باعث نمیشه که ذوق رو احساس کنم، از همه ی این حقارتهای فردی و جمعی، آگاهم و میدونم، که خیلی زودتر از زمان موعد، به انتها رسیدم. پیرتر ازین حرفام که عروسک محبوب دوران کودکیم رو، به نیابت از رویاهای پیش رو در آغوش بکشیم و دور ازونم که بتونم، تن تورو پناهگاه کنم برای دو چشم بی خوابم. من، از تو که نه. از خودم و خونه ای که برای ما لایق میدیدم طرد شدم. بی خانمانم، با اینکه هنوزم سقفی، منته بالای سرم. حالا در چند دیوارِ سرد و بی روح، خلاصه میشه وجودم و نقشی برای ایفا ندارم در این صحنه ی درندشت، خاکی و به دور خورشید چرخان. مغمومم. شبیه شاعری که روی تراکت یه شاهکار سرود رو و باد، ازش گرفت ابیاتِ مکتوبش رو، شبیه خاتمه ای رسمی، برای حسی خودمونی، شبیه هر آنچه ای هستم که نمیشه تعریفش کرد، ولی میشه به یادش اورد و باهاش درد کشید، من شبیه تمام نشدنهای بی رحمی ام که آرزوی شدن رو به تمسخر کشیدن. من شبیه لبی ام که هیچوقت، دیالوگ موردعلاقش رو ادا نکرد. من شبیه شلوغی ترمینال، برای سربازی بی خونه، من شبیه دونه ای از خاک و بارون محروم، من شبیه یک اشتباه موروثی ام که یادگار نسلهای اخیر برای امروزِ توئه. ایکاش خاطرات، بیخیال در این سر تداعی شدن بشن. من از خاطرات سیرم. از مرور این نوستالوژیهای دور، از طرح دوباره ی آرزوی بوسیدن تو در اوج آزادی، از تمایل دو دستم به در بند زنجیر تو بودن، ازین صفحات کهنه که بوی خاک میدن و قهوه، سیرم. از رد پاک نشدنی بوی عطر تو در قصه ی نحسم، از یادآوری اینکه زمانی از تو غنی و حالا، بی تو ورشکستم، سیرم. انعکاسم از شدت لاغری و خستگی شرمساره بابت بودنش و هراسم از به تنهایی نفس باختن، جا نمیشه در قاب دچارِ زنگار آینه. یه کهولت زودرس سنگینی میکنه روی سینهم. رفته رفته پا می ذارم جای پای پدربزرگ مرحومم و اسیر انزوایی ناشی از خیانت میشم، که منو منتهی به یک مرگ میکنه. مرگی که اعلامش به اطرافیان، باعث اشک و سوگ که نه، بلکه بهانه ای برای یک یا چند "راحت شد." میشه. "عیب نداره که مُرد. عوضش راحت شد." انگار تنها راه راحت شدنم، همین تا ابد نبودنه. گاهی فکر میکنم، من به سهم خودم ازین قصه رسیدم. لبی رو بوسیدم که خندیدنش برام آرزو بود. کنار گرمای تنی به خواب رفتم، که از تنهایی هم برام امن تر بود. شونه به شونه ی دوستانی در عکس جا گرفتم که هر یک، دریایی از ارزش و خلاقیت و زیبایی بودن. شاید واقعا، ازینجا به بعد داستان، صرفا صرفا دست دست کردن برای به تعویق انداختن پایانی باشه که از نظر خودم، شایستهست برای خاتمه دهی بدین روایت پر حس، اما کم واقعه. به قول یکی از رفقای زاده ی خیالم، کم اوردن همیشه از علائم ضعف نیست. کم اوردن، میتونه یه ندای مسکوت، از سوی روحی باشه که برای تن زیادیه. شاید، روحم بیش از همیشه برای این تن زیادیه. شاید، تنها راه رفاهِ من، اجازه ی آزادی دادن بدین روح و امضا کردن استعفا نامه ی همیشگی این تن از زندگی باشه. اونم، پشت درهایی بسته. من، در آستانه ی یک "کات!" نهایی و ترخیص تمامی بازیگران و عوامل پشت صحنهم. خاموشی دوربین. و تا لحظه ی اکران، به فیلم فکر نکردن. من، مستعد چنین پایانی شدم. شایدم، همیشه بودم.
کِوین رضائی.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 4 weeks ago