نوید آذربایجان

Description
کانال رسمی نشریه ترکی-فارسی نوید آذربایجان

ارتباط با ادمین tabrizimehrdad@
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago

6 months, 3 weeks ago

*🔴*خاطرات و خطرات  ( ۳۰۷ )

مسئولین , مردم و ترور ها**

*🖌عیسی نظری*

🔹اوایل انقلاب بود ، من عضو دانشجوئی شورای دانشکده حقوق دانشگاه تهران بودم .
از اساتید خواستیم ، کتبی در شان و فضای انقلاب بنویسند و کتاب های آلوده اغراض رژیم شاهنشاهی در آنها( کتب ) از بین برود ،
این خواسته را  از دکتر بهشتی شنیده بودم و حتی می دانستم که آرزوی دیدن دکتر لنگرودی را دارد ، دکتر گفته بود :
قدر اش را بدانید !
در مدت کوتاهی دکتر لنگرودی کتاب حقوق اسلام را در شکل و شمایل کتاب های جلد سفید ارائه کرد ، بلافاصله جزو کتب درسی دانشکده گنجانده شد و سه واحد درسی تعیین شد .
روزی گفتم :
دکتر بهشتی که دیگر رئیس شورای عالی قضائی قوه قضائیه بود ، می خواهد تو را در تشکیلات خود ببیند !
دکتر لبخندی زد و گفت :
باشد یک وقتی می رویم !
من فکر کردم ایشان منظورش این است که در یک موقعیت مناسب باهم می رویم و دیگر حرفی نزدم !
دکتر بهشتی هیچوقت اجازه نمی داد ، که درب های ورود و خروج اتاق اش بسته باشد ،می گفت :
این هم ستم مسئول به مردم است ، یعنی چه چون یک یا ده نفر می خواهد مرا بکشد ، من درب های ورود اتاق خودم را به روی مردم ببندم ؟
مگر قرار است ، مسئول نامیرا باشد ، بمیرد هم ، مرده است ! همه روزی می میرند !
من همزمان در خدمت آقای ازگلی ، کار آموزی حین تحصیل داشتم و بالاخره نگهبانی را دم در بیرونی اتاق دکتر تعبیه کرده بودند !
کاری به کسی نداشت ، نگهبان بیسواد هم نگوئیم ، کم سواد بود ، آنگونه که من به او مشتی می گفتم و او هم جواب می داد :جان مشتی !
یعنی تو خود حدیث را بخوان ،
نگو بی خبر از من ، دکتر لنگرودی به نزد دکتر می رود و در اولین مرحله به گیر مشتی می افتد !
مشتی می فرماید : امرتان ؟
دکتر لنگرودی می گوید :
پیش دکتر بهشتی می روم !
مشتی می پرسد : برای چه ؟
دکتر می گوید : برای همکاری به نظرم !
مشتی می گوید : اول باید امتحان بدهی !
دکتر می گوید : پدرجان من خیلی وقت پیش امتحان داده ام !
دکتر از همانجا بر می گردد .
وقتی من از ماجرا با خبر شدم ، کار از کار گذشته بود .
🔹دکتر بهشتی دنبال کسی بود که چنین خبطی مرتکب شده و جلوی درب حتی
بیرونی او مامور گذاشته بود ، من می شناختم ولی لو ندادم ، چون دکتر واقعا ناراحت بود !
در آن زمان همه کم و بیش ، چنین بودند !
درب ورود آقای موسوی اردبیلی باز نبود ،
ولی بسته هم نبود ، دستگیره را می
چرخاندی و وارد اتاق اش می شدی ، لازم
نبود از کسی اجازه بگیری !
آقای منتظری هم که قائم مقام رهبری بود ، چنین بود !
من تنها در دیدار دو نفر ، خودم را نیازمند
اخذ اجازه از مسئولین دفترشان دیدم و با اجازه وارد محضر شان شدم ، یکی آقای خمینی و دومی آقای شریعتمداری بود !
حتی وقتی وارد تشکیلات قضائی شدم و به عنوان دادیار وارد کاخ دادگستری ایالت اورمیه شدم ، اتاق ریاست کل دادگستری بدون نگهبان و مامور بود !
حتی وقتی آقای زنجانی رئیس دادگستری استان شد ، اتاق خود را به کنار درب ورودی دادگستری منتقل کرد !
اگر به دادگستری وارد می شدی ، اولین نفر مدیرکل تشکیلات را می دیدی !
وقتی هم خارج می شدی ، آخرین نفری بود که می دیدی !
فکر هم نکنید ، لابد امنیت در سطح بالا بود ،
از فردای انقلاب ترور های کور شروع شده بود ، اول فرقان شروع کرد و گروه های کومله  و دمکرات  و مجاهدین و چریک های سوپر چپ ،
و....بعدا به انها پیوستند !
اما باعث نشده بود که درب های مسئولین به روی مردم بسته شود !
🔹مسئولین باید بدانند ، ترور از طرف مردم نیست ، می تواند از طرف یک آبدارچی باشد که ده سال آزگار برایت چائی می آورده است ، می تواند از طرف کسی باشد که تو را
به مهمانی می برد و یا می آورد ، می تواند از طرف کسی باشد که برنامه های امنیتی تو را فرم می دهد و یا می نویسد !
می تواند از طرف برگزارکنندگان جلسه حزبی تو باشد ولی هرگز از طرف مردم اتفاق نمی افتد !
درب های ورودی ملاقات با بهشتی همیشه باز بود ، هیچ آسیبی ندید ولی به دست مسئول تشکیل جلسه حزبی خود شهید شد !
در ترور ها مخفی شدن از مردم و یا بستن درب های ملاقات نسبت به مردم ، چاره کار نیست !
در ها را باز کنید ، بگذارید مردم بتوانند ، با شما روبرو شوند و درد های خود را بازگویند ،
و الا با ضد مردم سرو کار پیدا می کنید ،
این پیشگوئی نیست ‌، درس تاریخ معاصر ما است .
@navidazerbaijan

7 months ago

🔴خاطرات و خطرات ( ۳۰۶ )
کفن های طراز نوین رادیو و تلویزیون ایران !

*🖌عیسی نظری*

🔸سال های مکتب‌خانه بود ، من پنج و یا شش  سال داشتم .
مادر بزرگ روزهای پنج شنبه بعد از نماز صبح
کفن می پوشید ، از روزی که من متوجه شده بودم ، طبق یک قرار داد نانوشته ، باید من
یک اسلحه ای پیدا می کردم مانند یک قمه و یا سیخ بزرگ تنور ( شیش )  و جلوی در خانه کشیک می دادم تا آئین کفن پوشی مادر بزرگ تمام شود ، من فکر می کردم ، عزرائیل زمانی می تواند ، جان انسان ها را بگیرد که کفن می پوشند !
وقتی زن همسایه مرد ‌ ، و من از دیوار برای کنجکاوی سرک کشیدم ، روی تخته غسل ،کفن پوشیده بود !
حالا دیگر در رضائیه بودم ، شانزده سال داشتم ، در تلویزیون مسابقه علمی بود ،
مدیر مرا صدا کرد و گفت :
برو رادیو و تلویزیون ، گفتند ، بیاید و جایزه خود را ببرد ، رفتم ، پاکتی برایم دادند ، در بیرون پاکت را باز کردم ، شش تا صد تومانی تازه و تا نشده بود !
درد بی درمان ما نمی دانم ، چیست ؟
کفن برای ما یاد آور درد و رنج و حرمان است و پول همواره رفاه و دارائی است .نیم قرن از آن واقعه گذشته است، رادیو و تلویزیون از جایزه پول به کفن رسیده است !
این عاقبت هر سازمانی است که گردانندگان آن مشتی فاشیست و شوونیست از نظر فکری باستانی و باستانگرا هست !
این عاقبت سازمانی است که به مردم پیرامون خود ، ستم می کند !
آنها را مسخره می کند ، خبر ندارد که مسخره شده اصلی خودش است .
🔸آن روز بیست و دوم بهمن سال ۵۷ بود ، من با یک ژ-ث و یک روولور همراه پیر مردی مسلح و جوانی فاقد سلاح از جلوی نیروی هوائی سوار وانت پیکان شدیم ، مقصد رادیو وتلویزیون بود ، برای اعلام پیروزی انقلاب ،وقتی جلوی رادیو وتلویزیون پیاده شدیم ،
مردم تانک نگهبانی را فراری دادند ، مردم با شور و شوق دنبال تانک بودند !
تیم ما وارد ساختمان رادیو و تلویزیون شدیم ، انگاری ساختمان خالی بود ، با احتیاط درب های اتاق ها را باز می کردیم ،کسی نبود .
وقتی درب دیگری را باز کردیم ، زنی جوان دستهایش را بالا گرفته بود و مثل ابر بهاری اشک می ریخت !
گفتم : خواهر ! نترس ، ما با تو کاری نداریم ،دنبال میکروفون خبر هستیم ، جای آن را به ما نشان بده و خلاص ، می توانی به خانه ات بروی !
هق هق گریه اش کمی آرام شد و گفت :
برادر ! اشتباه آمدید، میکروفونی که دنبال اش هستید ، در جام جم است ، اینجا برنامه های مرده ( غیر زنده ) تهیه می شود !
الان فکر می کنم که چرا گریه اش قطع
شد ، فکر کرده با یک گروه خاخول روبرو
شده که جام جم را با ساختمان کهنه و زوار در رفته ای در میدان ارک اشتباه گرفته اند !
پیر مرد پکر شد ، گفت :
تو دیگه کی هستی ؟
از کی انقلابی ها با ضد انقلاب ها ، خواهر و برادر شدند ؟
تو چطور نمی دانی ، رادیو و تلویزیون کجا و کدام نقطه شهر است ؟
پیر مرد بود ، احترام اش واجب ، و الا می گفتم :
اینها را چرا به خودت نمی گویی ؟
چیزی نگفتم !
من نقاب از صورتم گرفتم ، پیر مرد گفت :
چکار می کنی ؟ نقاب ات را ببند ، هنوز
هیچی معلوم نیست ! من یک بار نقاب ام را
باز کردم ، مردم انقلاب کرده بودند و من
باور کردم ، از فردای بیست و هشتم مرداد در سلول ها به خودم فحش می دادم !نقاب ام را دوباره محکم کردم و بیرون آمدیم،
در بیرون به خودم جرئت دادم و گفتم :
عمو این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست !
ناهار را به خانه مادر معارف رفتم و یک
شکم سیر شیرین پلو خوردم !
🔸به نظرم ناظم حکمت گفته است که زندگی سراسر با شکوه است ، چه در کاخی در بر دلبری و چه در سلول های نمناک زندان با شلاقی تر و نمناک !
چه زولفانت را نوازش کنند وچه بر گرده ات تازیانه بزنند !
زندگی با شکوه است ، فراموش نکنید .
@navidazerbaijan

7 months, 1 week ago

🔴سفرنامه  کیش  ( قسمت دوم )

🖌عیسی نظری

🔸تمامی اصناف و مغازه داران ، بر این باور بودند که رفتار خشن مامورین دولت و حکومت ، یک رابطه مستقیم با نبود مسافر در کیش  و زیادی مسافرین شهر وان دارد !
اگر در کیش، رفتاری غیر مدنی با مسافر بشود ، مسافر از خیر کیش می گذرد و به
حداقل وان و آنتالیا هجوم می برد .
این روز ها مامورین دولت قدر قدرت با
مردم از در آشتی در آمده بودند و بدین جهت مسافر زیاد و کسب و کار رونق گرفته بود !
در جنون مامورین دولت در لت و پار کردن کاشفین حجاب اجباری یا زوری ، اولا -نتیجه عمل درست عکس قضیه است ، مامور معذور می خواهد ، از دیده شدن تار مو ، جلوگیری کند ، به عوض ابرو کشیدن ، چشم در می آورد ! کمر و پا و دست و شکم را عریان می کند !
در ثانی فرمول ظلم بالسویه ، عدل است ،مغشوش می شود .
🔸یکی گیر می افتد ، در خیابان ها به شکل چندش آوری مغضوب می شود و دیگری آسوده منم که مامور ندیدم !
این عدل نیست ، ظلم کامل است ، اگر در شهر قرار باشد که مست گیرند و یا دزد گیرند و یا بی حجاب ، باید همه به شکلی برابر و مساوی رفتار ببینند !
در شهری که فروشنده دلار به استدلال اینکه کله سحر از خواب بیدار می شود ، بسم الله می گوید و دلار را ، سه هزار تومان می فروشد ، اعدام شود ، و کسی که صبح بیدار می شود و بسم الله هم نمی گوید و دلار را به هشتاد هزار تومان می فروشد ، اعدام هم نمی شود !
دولت قدر قدرت یک ستم را به پیش می برد !
چون قانون فقط ماده های آن نیست ، که معمولا در کشور ما چنین پنداشته می شود !
قانون قبل از مواد آن ، اصول قانونی است ،
روح قانون است ، فلسفه قانون است .
شان نزول قانون است ، علت وجودی قانون است .
برابری ملت در قبال آن یک اصل است ،
بی‌گناهی هر کس یک اصل است ، وجود
عقل در انسان از اصول اولیه است ،
🔸 روزی به بیمارستان آذربایجان رفتم ، نوشته بودند ،
هیاهو و داد و بیداد در بیمارستان اینقدر
مجازات دارد !
در همین حین رئیس بیمارستان از کنار من می گذشت .
گفتم : ببخشید ، الان ساعت دو نصف شب است ، فکر کردی که یک آدم عاقل در این نیمه های شب دیجور، چرا باید در زیر زمین بیمارستان داد و بیداد کند ؟
اگر هم عقل نداشته باشد ، باز نوشته بی معنی تر می شود ، آدمی که عقل ندارد ، اصلا قابل مجازات نیست !
و درک این مسئله درس حقوق می خواهد و حقوقدانی کاردان ، با چند تا نگهبان و پاسبان و سرباز و کماندو و کلاه سبز و کلاه سیاه ،حل نمی شود و قضیه بدتر می شود !
در روز گار بحران های آب و برق و گاز و خاک و باد و سیل و زلزله ، افزودن یک ستم مضاعف به مردم کشور هم بی عقلی و هم بی‌کفایتی است .
وجود قانونی بحران زا ، خطر آفرین ، دو قطبی ساز ، غیر قابل اجرا و غیر قابل تساوی ، هم از موجبات بی کفایتی مجلس است و هم دولت ! و هم از بی عقلی حکومت حکایت دارد !
🔸خلاصه از وجود عقل مسئولین و مامورین ،ما گروه السابقون ، در کمال آسودگی خوردیم
و خوابیدیم و گشتیم ، در ساحل خلیج فارس ، کشتی یونانی ، اسکله تفریحی و
چهار گوشه کیش ، از خانه های بومی جزیره ،از شهر زیرزمین و کاریز و موزه مردمی و بازار های جور وا جور ، بدون اینکه چوبی ، حرفی و یا تصویر برداری از چهره ای ، انجام شود ، این خوشی آواز های بومی و رقص های خیابانی را از ما در کیش دریغ نکردید !
در سایر شهر ها هم ، آن را بر ما زیاد نبینید !
بگذارید ، این ملت در آسودگی زندگی کند .
اگر واقعا دلتان می خواهد که مردم به بهشت علاقه نشان بدهند ، به انها بگوئید که ما خودمان به بهشت نخواهیم رفت ! آنها از ما فرار می کنند ، حتی اگر در بهشت باشیم !
🔸یکی از اعضای نسل زد می گفت :
یادتان هست که ماهواره ها را قفل می کردید ؟
تا ما چیزی نبینیم ، اما ما جواب بدی را
با خوبی می دهیم ، می گردیم و برای شماوی -  پی - ان (‌VPN ) پیدا و نصب می کنیم !
گر در خانه کس هست !
یک حرف بس است !
@navidazerbaijan

9 months, 1 week ago
[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/3b734cb6c95b9d0639b2cec581938846AgACAgQAAxkBCMBHCGc3RSzHZCJ0VWdB0vWYnmCMtln5AAK7wzEb2XG5URYoBAOfr99TAQADAgADeQADNgQ.jpg) این مطلب طنز نیست !

این مطلب طنز نیست !

*?استاندار داشتن و استاندار نداشتن !*

?عیسی نظری

▪️ما استاندار نداریم ،وضعمان هم همان وضعیت قبلی است .
یعنی استاندار داشتن و یا نداشتن برای
استان های پیرامونی چندان فرقی نمی کند !
اما برای خیلی های دیگر که وجودشان بسته به وجود استاندار  است ، لابد وضع فرق می کند که دم به دم استاندار معرفی
می کنند و پزشکیان رئیس جمهور هم نه
می شنود و نه می بیند !
فعلا مرکزیت منحط و ارتجاعی بر خر مراد سوار هستند !
دو بال این انحطاط و انجماد یعنی اصولی های دولتی و اصلاحی های دولتی
بر خواسته خود رسیده اند !
پیرامون استاندار ندارد ، به درک اسفل
که ندارد ، مگر آن موقع که استاندار داشت ، گُلی به سرمان زده بودند ؟
برای اینکه گِل به سرمان بزنند ،  هم که
استاندار نمی خواهد ، هر نوحه خوانی میتواند !
▪️ما را باش که فکر می کردیم ، مملکت بدون دولت و بدون رئیس جمهور و بدون
نماینده اول آن در استان ، ممکن نیست !
از بس که این فلاسفه غربی را می خوانیم که دولت شرّ هم باشد ، لازم است ! هیچ هم لازم نیست ، این فلاسفه
ما را گول زده اند ، ما بدون استاندار خیلی هم خوب و سرحال هستیم !
استاندار موستاندار هم لازم نداریم ،
پستانداران مان خوب و سرحال باشند و
شیر ما هر جمعه برسد ، ما را بس است !
حتی چند روز است ، سحر خیز شدم ،
اول طلوع آفتاب از خواب بر می خیزم ،
دست و صورت ام را می شویم و چند
تسبیح به وجود مرکزیت دعا و ثنا می خوانم و از خداوند متعال برای این نعمت
( نداشتن استاندار ) تشکر می نمایم !
حتی حاضرم تمامی نیرو های مدنی را
بسیج کنم و در مقابل استانداری ، میدان
ایالت که روزگاری به حسن البکر فحش
خواهر مادر می دادیم ، به تمامی استانداران تعیین شده و تعیین نشده
همچنان شعار ( فحش ) بدهیم !
خدا را چه دیدی یکوقت می بینی ، از شرّ
استاندار و استانداری راحت شدیم !
حتی شعار ها را هم آماده کرده ام :

مرگ بر استاندار - زنده باد پستاندار
آخ !
▪️یاد دوران کودکی افتادم ، پستانداران
به من و مادر بزرگم شیر می دادند و من
نیز در مقابل به آنها آب و علف می دادم !
همان فرمت هنوز هم حاکمیت دارد ، در
روستای قره آغاج اولیا برای خرید شیر
می روم ، صاحب پستاندار پول را از من
می گیرد و برای انها علف می خرد !
اما این استانداران چی ؟
نه شیر می دهند ولی آب و علف می خورند ، یعنی خرج دارند ، اما به کاری
نمی آیند !
خیلی حسودیم می شد ، به تبریز شهر
اولین ها می گفتند ، خوب اورمیه چی ؟
همیشه با وجود استانداران جور واجور
استان سی ام می شویم !
اما حالا ما هم جزو اولین ها هستیم !
اولین شهر و استان بدون استاندار !
زنده باد پستاندار
مرده باد استاندار
چه کیفی دارد نداشتن استاندار ،
به شخص اول استان شعار ( فحش ) بدهی !
کسی نتواند از تو شکایت کند !
می گم نکنه ، رئیس جمهور هم چیزی
مانند استاندار باشد !
نبودش بهتر از بودنش باشد !
@navidazerbaijan

9 months, 1 week ago
***?*****دکتر محمدامین رضازاده

?دکتر محمدامین رضازاده
   استاندار آذربایجان‌غربی شد

▪️دکتر محمدامین رضازاده متولد شهرستان سولدوز (نقده) است.
وی حقوق‌دان، سیاستمدار اصلاح طلب، استادیار، عضو هیئت علمی و فارغ التحصیل دکتری حقوق خصوصی از دانشگاه تهران است.
▪️دکتر رضازاده داور اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی ایران، مدیرکل بازرسی نهاد‌های اقتصادی و مالی نهاد ریاست جمهوری، مدیرکل دفتر سیاسی وزارت کشور، مدیرکل بازرسی و نظارت مجموعه وزارت بازرگانی، مدیرکل بازرسی از نهاد‌های اقتصادی و مالی بازرسی ویژه رییس جمهور بوده است
▪️در سوابق دکتر رضازاده، فرمانداری شهرستان‌های خوی و ماکو در دولت اصلاحات را نیز می‌توان دید.

?نوید آذربایجان انتصاب شایسته دکتر رضا زاده به سمت استانداری آذربایجان غربی را تبریک عرض نموده و برای ایشان آرزوی موفقیت دارد.
@navidazerbaijan

9 months, 2 weeks ago

?**خاطرات و خطرات  ( ۳۰۳ ) 

عقل عرفی و حقوقی در قضا وت**

?عیسی نظری

?روزگار مردان و زنانی بود که برای چیدن محصول خود ، آستین ها را بالا می زدند !
چه بر سر مزرعه و چه در سرای عدالت ،
ما از دادیار و بازپرس و رئیس دادگاه یک
گروه بودیم !
همگی دل به کار داده و در انتظار محصول خود بودیم ، گاها می شد که
گاو مشدی حسن سرزا می رفت و یا گاهی سیل و طوفان ، محصول را به فنا می داد و آن زمان مشهدی حسن خود گاو
می شد ، خود محصول خود می شد ، طرف دیوانه می شد !
امیدوارم متوجه شده باشید ، همکار
قضائی ما دیوانه شد !
گروه در اتاق من گرد هم آمد و قرار شد ، به پیش رئیس دادگستری برویم و چاره جوئی کنیم !
آقای رئیس ! همکار ما در کار قضا چنین
بلائی به سرش آوار شده است ، بماند و
در کار قضا ، هوایش را داشته باشیم ،
پرونده های سبک به وی ارجاع شود ،
هماره دادیار بماند و لنگان لنگان کار را
پیش ببرد، رئیس کل موافقت کرد ، شرط اش موافقت آقای دادستان بود .
آقای دادستان به فکر فرورفت ولی وقتی
عزم جزم ما گروه اصلی عدلیه را دید ،
سر فرود آورد !
احساس کردم گفت :
به جهنم ! شتر کجایش کج نیست که
گردن اش کج نباشد !
?چند روز گذشت ، همه کمک اش می کردیم ، روزی با خانواده عازم تبریز بودیم ، در خروج از کشتی های اتوموبیل
بر و ورود به قسمت آذربایجان شرقی
پاسگاه اتوموبیل ها را بازرسی می کرد ،
تابستان بود و هوا گرم ، بچه ها غُر می زدند ، توی این گرما و این صف برای
بازرسی ؟ رسیده بودیم به بزنگاه ، مامور
مشغول وارسی اتوموبیل من بود ، پیکانی بدون رعایت صف به نزد ماموران
رسید ، فریاد زد :
من دادیار ارشد دیوان عالی کشور و بدون توقف و بدون بازرسی رد شد و
رفت !
عاقل به کنار دجله تا پل می جست !
دیوانه پا برهنه از اب گذشت !
هم من مات ماندم و هم ماموران ، سر
بازرس گفت :
همان اتوموبیل است ، ظاهرا کارت دادیاری دارد ،  ولی با این عناوینی که به
خود می بندد ، انگاری بالا خونه را اجاره
داده است !
تا تبریز دمغ بودم ، این دسته گل را ما آب
داده بودیم !
ماجرا را به دوستانم گفتم ، گفتند :
حالا از یک بازرسی غیر قانونی وسط
دو شهر رد شده است !
مگر چه عمل غیر قانونی انجام داده است ؟
?باز مدتی گذشت ، رئیس قوه قضائیه به اورمیه آمده بود ، همه قضات  در دادگاه جنائی جمع شده بودند !
دوست مورد اشاره ، پیش من نشسته بود ، پا شد و فریاد زد :
برای داشتن نسلی پرتوان سفید ها با سیاه ها و سیاه ها با سفید پوستان
مقاربت کنند .
رئیس قوه متوجه پیام ایشان نشد ولی
سخنان خود را قطع کرد تا به حرف ایشان گوش کند !
از آیه الله قریشی یاد گرفته بودم که آخوند معترض را از جلسه بیرون برده
بود ، دادیار را بغل کردم و بلافاصله از
جلسه بیرون بردم !
همکاران با خنده و شوخی برگزار کردند ،
حتی گفتند ، ممکن است علمی باشد !
باز مدتی گذشت .
?روزی دکتری به دادگاه آمد ، روانپزشک بود ، گفت :
آقا پرونده مرا به دادیاری داده اند که
روانی است به من می گوید :
زن ات را طلاق بده و برو با یک سیاه
پوست ازدواج کن تا نسل ما اصلاح شود !
آقای رئیس ، این حرف علمی است ،
حرفی نیست ، اما گفتن آن به زن و شوهر ، ارباب رجوع ، نشان دیوانگی
است !
گفتم : جناب دکتر ، مسائل دادیار ها در
دادسرا بر عهده دادستان است ، باید
به ایشان بگوئی !
گفت : میدانم به داد ستان گفتم ، مرا پیش شما راهنمائی کرد !
پیام را گرفتم ، دوباره پیش رئیس رفتیم
که ما اشتباه کردیم ، برای قضاوت و رودر روئی با مردم عقل عرفی و حقوقی
لازم است ، دوستمان را باز نشسته کردیم
و آسوده شدیم !
@navidazerbaijan

9 months, 2 weeks ago

?**خاطرات و خطرات ( ۳۰۲ )

رم ایتالیا و تهران ایران !**

?عیسی نظری

?شاید نوشته بودم ، به خاطر درس فرزندم خانه ای در الهیه اجاره کرده بودم ، روزی متوجه شدم ، سه دستگاه ماشین یک رنگ و مشابه به کوچه ریختند ، من روی
صندلی کنار رود نشسته و به کوچه نگاه
می کردم ، یکی از ماشین ها سر کوچه
نگه داشت ، دومی به داخل کوچه رفت و
سومی کنار درب یک خانه ایستاد !
بعد چند لحظه فردی از خانه بیرون آمد و
سوار اتوموبیلی شد که دم در خانه بود ،
بعد هر سه اتوموبیل وارد کوچه شدند و
دور زده و خارج شدند ، دیگر معلوم نبود
که فرد سوار شده در کدام اتوموبیل است ، تازه به خودم آمدم که لابد ایشان
صاحب مقام و منزلتی است ، حتی متوجه شدم که کوچه به شکل غیر عادی
به دوربین های نیمه مخفی و نیمه علنی
مجهز شده است .
ماجرا را به فرزندم گفتم و ایشان هم گفت :
درسته ، روز های اول که از دانشگاه به خانه می آمدم ، وسط کوچه متوجه شدم ، رفتگری کار خود را رها و به دنبال
من می آید ، ترسیدم و سرعت گرفتم ،
و ضمن باز کردن درب اصلی آپارتمان ،
تمام زنگ های واحد های دیگر و از جمله
صاحب خانه را زدم ، زن صاحبخانه در
آیفون گفت :بفرمائید !
گفتم : بانو ! رفتگر محله مرا تعقیب می کند !
گفت : عزیز جان نترس ، رفتگر نیست ،
مامور است ، خواسته ببیند ، واقعا اهل
این کوچه ای ، وسط های کوچه یک نفر
صاحب مقام ، مستاجر است !
?تا اینکه روزی از درب همان خانه رد می شدم که دیدم ، مردی آشنا از آن خانه بیرون آمد ، زمانی در دانشکده حقوق
دانشگاه تهران ، همکلاس بودیم
دست دادیم و روبوسی و بغل کردن هم ،
که گفت :
عیسی  ، تو
اینجا چکار می کنی ؟
گفتم : چند خانه انطرف تر ، برای بچه ام
خانه اجاره کرده ام و سخن به خانه او کشید که بابا جان اینجا چه خبر است ؟
گفت : نظری جان ، ایکاش چند ماه قبل
متوجه می شدم و یک واحد خانه ام را
به تو اجاره می دادم ! به کسی اجاره
دادم که نمی شناسم و اهل کوچه را عاصی کرده است ، همه از من گلایه می کنند !
?صحنه دوم :
با گروهی رفتیم ایتالیا ، اتوبوسی ما را
به جاهای دیدنی برده بود ، به میدانی
رسیدیم که رهبر گروه توضیح داد :
این خانه روبروئی که درب بزرگی دارد ،
و سربازی در جلوی آن کشیک می دهد ،
محل کار رئیس جمهور ایتالیا است ، به
زبان ما کاخ ریاست جمهوری ، آن خانه
روبروئی هم که درب آن فعلا بسته است ،
خانه رئیس جمهور است !
این مردمی هم که در وسط میدان جمع
شده اند ، برای دیدن رئیس جمهور امده اند ، چند دقیقه دیگر ، رئیس جمهور
از میدان با پای پیاده به محل کار خود
خواهد رفت .
گفتم : ببخشید ! من می خواهم پیاده شوم و گذر رئیس جمهور ایتالیا را از
خانه به محل کار خودش را ببینم !
گفت : اشکال ندارد ، باید خودت با تاکسی به هتل بیائی !
پانزده دقیقه ای منتظر شدیم ، دو تا سرباز تشریفات از محل کاخ ریاست جمهوری به درب خانه آمدند ، رئیس جمهور بیرون آمد و پشت سربازان تشریفات به طرف کاخ پیاده راه افتاد ،
وسط میدان که رسید ، مردم دست زدند ،
او هم سربازان را از حرکت باز داشت و
به طرف مردم آمد با انها دست داد و احوال پرسی کرد و بعد هم راه افتاد وبای بای کرد و 
رفت به کاخ ریاست جمهوری ، خدای من ! هاج و واج مانده بودم !
?رئیس جمهوری می خواست به دانشگاه نازلوی اورمیه برود ، از ساعت ۹ صبح جاده سرو را مسدود کرده بودند ، تا ساعت یک بعد از ظهر تمامی راه های فرعی به جاده و راه روستاها را مسدود
کرده بودند .
پرواز حج ما ساعت هفت و نیم صبح از
فرودگاه مهر آباد تهران بود ، چون رئیس جمهوری می خواست از آن فرودگاه به
جائی برود تا ساعت دو ونیم عصر منتظر
در لبه پرواز ماندیم تا ایشان آمد و رفت
و بعد آن به ما در ساعت دو و نیم اجازه
پرواز دادند !
?ما گران زندگی می کنیم ، تمامی این بنر های سه متر در سه متر ، عکس و رسم
هر کسی که باشد ، از حجم  نان ما کم می شود .
تعطیلی تمامی خیابان های  شهر ها برای حضور رئیس جمهور از حساب های ما
کم می شود !
@navidazerbaijan

9 months, 3 weeks ago

?بورژوازی کوچکِ کوچک !

*?عیسی نظری*

?هنوز انقلاب نشده بود ، روحانیت تهران برای اعتراض به بستن فرودگاه مهر آباد برای ورود آقای خمینی در مسجد دانشگاه تهران بست نشسته بودند ، در
همین ماجرا نیز من با دکتر بهشتی آشنا
شده بودم ، ایشان با ورود در مباحث روحانیت با دانشجویان ، نظراتی ارائه
می داد که مرا به حیرت می انداخت !
مثلا بحث ستم را پیش کشیده بود که
ستم ,بزرگ و کوچک ندارد ، من در این
مبحث قانع نشده بودم !
قبلا هم نوشته بودم ، من کمی تا قسمتی
سر به هوا بودم ، مثل سایر مذهبی ها
نبودم ، مثلا به هزار سوراخ و سنبه سر
می زدم تا فیلمی ببینم ، دوستان مذهبی
من چنین نبودند ، حتی بیشتر در این موارد چپی ها فعال بودند !
رمان می خواندم سایر دوستان مذهبی
در آن زمان ، انرا وقت تلف کردن می دانستند .
?روزی در یکی از دانشکده های خارج از دانشگاه  فیلمی نمایش می دادند ،
بورژوازی کوچک ِکوچک ،یک فیلم ایتالیائی بود ، یک خانواده کوچک کارمندی که مردی با زن و یک پسرش
در اپارتمانی زندگی می کردند .
روزی پسر  برای امتحان دانشگاه به محلی می رود ، در آن محل یک زد وخورد مسلحانه روی می دهد !
جلوی چشمان پدر ، پسر تیر می خورد و
در دم کشته می شود !
دنباله فیلم انتقام پدر است ، قیافه ضارب در ذهن وی مانده است ، روز
اول پسری را می یابد که شبیه ضارب
پسر ش بوده ، او را می گیرد و به خانه
خود می برد و به هر حال می کشد ،
زن اش را جلوی تلویزیون می کارد و به
بیرون می رود و باز پسری شبیه ضارب
فرزندش می بیند و باز چنان می کند !
در پایان زن محکوم است که جلوی تلویزیون سیاه و سفید بنشیند و وقتی
برنامه تلویزیون تمام می شود ، صفحه
پارازیت و خش خش تلویزیون و زنی که
قادر نیست آن را خاموش کند چون مثل
مادر بزرگ من فقط می بیند ، قتل پسر ها را هم می بیند و سرسام می گیرد ،
اما پدر همچنان شکار پسر های شبیه
ضارب پسرش را از سر می گیرد !
آن روز فهمیدم ستم بزرگ و کوچک ندارد .
ستمکار هم کبیر و صغیر ندارد ، آی این
یکی بیشتر می کشد و یا کمتر ، اگر یک
انسان را کشته برای ستمکاری کفایت
می کند !
?در دین ما کشتن یک انسان معادل کشتار تمامی انسان ها ست !
همواره ستمگر یک شاه نیست ، یک بورژوازی کوچک  از یک شهر دور و نزدیک هم می تواند ، ستم  کند .
کین بورژوازی کوچک کم از کین و خشم
دولت های قدر قدرت نیست !
نقل کرده اند مردی برای کار زشتی به
مسجد رفت ، متولی مسجد  او را دید و داد وبیداد راه انداخت که در خانه خدا و اینکار زشت و گناه بزرگ ؟
مرد به متولی نگاهی کرد ، زشت صورت
بود و آبله رو و ناقص مادر زادی وگفت :
آنچنان که تو تعصب خانه خدا ( مسجد ) را داری ، خداوند در حق تو آن اندازه لطف و مرحمت نداشته است !
@navidazerbaijan

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago