𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
یک داستان مهم دیگر که دوستان او نقل میکنند این است:
«بکت روزی گروهی از مردم را که تماشاگران توردو فرانس (مسابقات دوچرخهسواری دور فرانسه) بودند و کنار جاده جمع شده بودند دید. وقتی دلیل جمعشدنِ آنها را جویا شد گفتند که منتظر مرد پیری به نام گودو هستند که از همه عقب مانده است.»
اگرچه خود بکت به این حکایات اشاره نکرده ولی به شهادت دوستانش این حکایات در انتخاب نام گودو موثر بودهاند.
داستان دیگری که دوستان بکت بیشتر از همه آن را مورد استناد قرار میدهند این است که «روزی بکت نبش کوچهای به نام گودو منتظر اتوبوس ایستاده بود که زنی تهدیدش میکند و میخواهد بکت را بهزور مجبور به برقراری رابطه کند. زن به بکت که از او امتناع میکرده، با تمسخر میگوید که منتظر گودوئی؟»
در انتظار گودو و زمینههایش
دیدر بایر
احسان مقدسی
“Nothing to lose,” said Celia. “Therefore nothing to gain.”
“Nothing to lose,”
said Celia.
“Therefore nothing to gain.”
کریس اکرلی از مشهورترین محققان و منتقدانیه که بکت رو تا سرحد ملال شکافته و اتمبهاتم تجزیه کرده؛ و مشخصا روی مرفی طولانیمدت خیره مونده و حاصل این خیرهگی این کتاب مستقل شده که سهیل سمّی هم پانویسهای زیادی بهش داده (مخصوصا در ویرایش جدید مرفی).
اگر ازجمله کسانی هستید که مواجههٔ دستاول، خالص، آنی، و شخصی با اثر ادبی براتون اولویت داره با سروکله نزدن با این کتاب چیز مهمی رو از دست نمیدید، اما اگر شهوت بیشدانی و اشتهای ادبی زیادی دارید برای بلعیدن هر جناس، هر تمثیل، هر عبارت برجسته و ربطدهنده به هر کانتکستی، هر دیتای اضافی که نویسنده اضافهکردنش رو اضافی دونسته، این کتاب آکادمیک مثل تایر زاپاس مرفی عمل میکنه.
Demented Particulars
The Annotated Murphy
C. J. Ackerley
مرفی کمی بهسمت شمال پس نشست و آمادهٔ تمام کردن نهارش شد. بیسکویتها را با دقت از بسته درآورد و آنها را بنا بر احساسی که در مورد قابلیت آنها برای خوردهشدن داشت، روی علفها روبه آسمان چید. مثل همیشه بودند، یک جینجر، یک آزبورن، یک دیجستیو، یک پتیبور و یکی…
خوردن نهارِ چهارپنسی برای مرفی آیینی بود که با ملاحظات پَست در مورد تغذیه ضایع و تباه نمیشد. با مراحلی ساده در امتداد نردهها به یکی از شعبههای اغذیهفروشی موردنظرش رسید. حس نشیمن صندلی که عاقبت لمبر افتادهاش روی آن قرار میگرفت چنان لذتبخش بود که مرفی…
He was split, one part of him never left this mental chamber that pictured itself as a sphere full of light fading into dark, because there was no way out. But motion in this world depended on rest in the world outside. A man is in bed, wanting to sleep.…
He was split, one part of him never left this mental chamber that pictured itself as a sphere full of light fading into dark, because there was no way out. But motion in this world depended on rest in the world outside.
A man is in bed, wanting to sleep. A rat is behind the wall at his head, wanting to move. The man hears the rat fidget and cannot sleep, the rat hears the man fidget and dares not move. They are both unhappy, one fidgeting and the other waiting, or both happy, the rat moving and the man sleeping.
• Murphy
کار در تیمارستان همان و بروز عشق در اولین نگاه همان، عشقی آنی، دراماتیک، و جاودانی میان مورفی و بیماران:
«آنان بههیچوجه موجب هراس مورفی نمیشدند. از میان احساسات بلاواسطهٔ او، حس احترام به بیماران و بیقدریِ خودش، از همه بارزتر بود. گذشته از دیوانگان زنجیری... آنچه نظرش را جلب میکرد بیاعتناییِ غرقه در خودِ بیماران نسبت به حادثاتِ این جهانِ حادث بود، همان حالتی که آنرا بهعنوان تنها شکل سعادت برای خود برگزیده بود و بهندرت بدان دست یافته بود.»
باتوجه به پایدارترین آرزوی مورفی، یعنی بریدن و رهایی از تنِ دردسرآفرینِ خود و شناور شدن در جهانِ درونی و خاموش ذهن، دلبستگیِ او به بیماران امری طبیعی بود. بهعلاوه، روش او برای دستیابی به این سعادت، تاب خوردنِ مداوم بود، درست مثل یک کودک مبتلا به اوتیسم.
نکتهٔ شگفتیآور، کامل بودن کشف و شهود او و قدرت آن در معنا بخشیدن به تمام آن پریشانیها و آشفتگیهایی است که پیشتر غیرقابل حل بهنظر میرسیدند.
برای توصیف وضع بیماران عبارت «بریده» از واقعیت را بهکار میبردند، بریده از برکاتِ نصفهنیمهٔ واقعیتِ مردمان عادی، در موارد حاد بهصورت تمامعیار، ولی در همهٔ موارد بهصورت بریدن از برخی جنبههای بنیادین واقعیت. هدف از درمان، پلزدن بر این شکاف بود، تا فردِ رنجور از کُپه تاپالهٔ مضرِ خصوصیاش به جهانِ شکوهمندِ ذراتِ گسسته انتقال یابد، جایی که میتوانست بار دیگر از امتیاز فوقالعادهٔ سلامت برخوردار شود، امتیاز حیرت کردن، عشق ورزیدن، بیزار شدن، تمنا کردن، لذت بردن، و زوزه کشیدن بهشیوهای معقول و متوازن، و جاافتادن در جمع کسانی که خود نیز به همین وضع دچارند.
همهٔ اینها برای مورفی چنانکه باید تهوعآور بود، کسی که تجربهاش در مقام موجودی فیزیکی و عقلانی وادارش میکرد تا آنچه را روانپزشکان تبعید مینامیدند، پناهگاه و ملجأ بخواند و به بیماران نه بهعنوان محرومان از نظام مزایا، بلکه بهعنوان فراریان از مضحکهٔ اعظم بنگرد...
بنابراین کل مسئله، در روایت بهشیرینی ساده و تحریفشدهٔ مورفی، در انتخابی بنیادین میان جهان بزرگ و جهان کوچک خلاصه میشد، انتخابی که بیماران شقِ دوم آن را برگزیده بودند، روانپزشکان بهنیابت از طرف دستهٔ اول قصد احیای آن را داشتند، و در مورد خود او نیز هنوز نامعلوم باقی مانده بود. درواقع، فقط از لحاظ واقعی نامعلوم مانده بود.
او رأیش را انداخته بود. «من مال جهان کوچکم، نه مال جهان بزرگ» یکی از تکیهکلامهای قدیمی مورفی بود.
▫️آلفرد آلوارز
در ساعت یک بامدادِ شبی از شبهای پاریس، بکت که بعد از صرف شام با دوستانش در حال رسوندن اونها به منزلشون بوده، سر راهش با یه دلال محبت (!) درگیر میشه و بعد از بهشدت زخمی کردن بکت با چاقو، از صحنه فرار میکنه، و این اتفاقِ تماما پوچ تبدیل به یکی از توقفگاههای دائمی ذهن بکت میشه که خوشصیدانِ عالم ردپاش رو در آثارش زیاد صید کردهن.
خونریزی زیاد و شدت جراحات مجبورش میکنه مدت زیادی در بیمارستان ساکن بشه، جویس تمام هزینههای داشتن یک اتاق خصوصی و امن رو پرداخت میکنه، حتا چراغ مطالعهاش رو از خونهش میاره تا بکت بتونه نوشتن مرفی رو تموم کنه...
بعد از بهبود نسبی و ترخیص از بیمارستان، بکت به ملاقات ضاربش میره و ازش سوال میکنه که چرا؟ و ضارب جواب میده «نمیدونم چرا، معذرت میخوام، آقا». بکت شکایتش رو پس میگیره.
مدتی بعد به یکی از دوستانش مینویسه اون الان محبوبترین زندانیِ اون زندان و محبوبترین جاکشِ جهانه و با هدایایی که فاحشههاش براش میبرن دفعهی بعد که کسی رو چاقو بزنه حتما ترفیع میگیره، و گویا به پاریس اومدن من چندان هم بیثمر نبوده!
تمام اینها رو گفتم که بگم اگر عادتِ این موجودِ لعنتی به پوشیدن پالتوهای اُورسایز و بسیار ضخیم نبود، اون شب چاقوی اون جاکشِ برگزیده از ورود به قلب و ریه منحرف نمیشد و ما الان نه نسخهٔ کامل مرفی رو داشتیم و نه هرچه بعد از مرفی و اون شب خلق شد.
خلاصه که خیلی هم به طبیعت کافر نباشید. اگر ما الان بکت داریم به خاطر اینه که قبلش بریتانیاییها پالتو ساختن؛ و اگر بریتانیاییها پالتو ساختن به خاطر این بود که قبلش جهان رو پر از ضاربانِ جاکش یا جاکشانِ ضاربی میدیدن که نجات ازش نیاز به سربازان مقاوم داشت.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago