?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago
این صبر تا به کی؟
✍️ علی ورامینی
❇️ «آدمی به امید زنده است.» این جمله را که همه از پدربزرگها و مادربزرگهایمان شنیدهایم و آنها هم احتمالاً از پدران و مادرانشان شنیدند، از قابل تأملترین جملاتی است که بین همه ما رواج دارد. آدمی بیامید، فقط جسمی است متحرک که جابهجا میشود و حیات بیولوژیک دارد. برای همین میان مصیبتها، مصیبت فقدان و از دست دادن عزیزی سختترین است، چراکه هیچ امیدی به دوباره دیدن نیست و این «هرگز» سخت کمرشکن است.
❇️ جامعۀ بیامید هم همچون جسمی است که به لحاظ بیولوژیک زنده است و امروز ایران هم دور از این وضعیت نیست. جامعهای که طبق افقی که متولیان امور 22 سال پیش ترسیم کرده بودند، الان باید فارغ از دغدغه معیشت، اقتصاد و امور روزمره، به امور معنوی بپردازند، امروز حسرت وضعیت 22 سال قبل را دارند. جامعهای که چندروز مانده به سر رسید تاریخ سند چشمانداز، جوان 19 سالهاش را در خیابانی تاریک (به دلیل کمبود انرژی) و برای علتی بزرگتر، فقر و محرومیت با آن وضعیت تراژیک از دست میدهد.
❇️ این علت فقر را خود رئیسجمهور گفته است نه من روزنامهنگار. رئیسجمهوری که این روزها هر شبکه اجتماعی را باز میکنیم و یا هر سایت خبری را، یک ویدئو از ایشان در حال سخنرانی در اینجا و آنجا میبینیم و میشنویم. سخنرانیهایی که اگر یکی ایشان و ایران را نشناسند و کسی برایش ترجمه کند که چه میگویند، حتماً خواهد گفت که آقای پزشکیان، فردی شجاع از جامعه نخبگان کشور است که میخواهد سیاستمداران را از وضعیت بد موجود به وضعیت مطلوب ناموجود سوق دهد. این را از بسامد بالای جملههایی همچون «باید چنین شود» و «باید چنان شود» استنباط خواهد کرد.
❇️ آخر منطق حکم میکند که بالاترین مقام اجرایی کشور، از بایدها صحبت نکند. بایدها برای زمان انتخابات است، بعد از آن وقت ارائه برنامه و زمان است و همین مسئله زمان مهمترین عنصر در ناامیدی اجتماعی امروز ایران است. یکی از بندهای سند چشمانداز 1404 چنین است: «برخوردار از سلامت، رفاه، امنیت غذایی، تأمین اجتماعی، فرصتهای برابر، توزیع مناسب درآمد، نهاد مستحکم خانواده به دور از فقر، فساد، تبعیض و بهرهمند از محیطزیست مطلوب.» 22سال پیش، یعنی اندازه همه جوانی متولدین دهه 50 و 60، ما منتظر بودیم که روزی جامعه بدون فقر و فساد به چیزهای دیگر فکر کند.
❇️ حالا رئیسجمهور مهمترین عامل قتل جوان دانشجو را فقر میداند و امام جمعه مشهد در حرفهای عجیب و خلاف سخنانشان در دوران مرحوم رئیسی، از تبعات نبودن قشر ضعیف در طبقه حاکم سخن میگوید. گویی مسئولان کشور حق همیشه در ساختار حکمرانی بودن برای خود قائل هستند اما مسئولیتی برای وضعیت کنونی تقبل نمیکنند.
❇️ در قبال وضعیت نامطلوب موجود تقریباً همه مسئولان فعلی و قبلی در مقام منتقدی سخن میگویند که هیچ نقشی در دیروز، امروز و فردایمان ندارند. انتخابات ریاستجمهوری اخیر نشانهی خستگی مردم از همین رفتار چنددههای حکمرانان بود؛ مسئولانی که تقریباً بیشتر عمرشان را نماینده، وزیر و فردی تاثیرگذار بودهاند و همیشه وقتی پای کار میرسد از یک سو ذرهای از وضعیت موجود را گردن نمیگیرند و از سوی دیگر بهبود شرایط را ارجاع به آیندهای نامعلوم میدهند؛ آیندهای که انگار هیچوقت قرار نیست برسد.
❇️ به نظر این آیندهفروشی برای جامعه ایران دیگر کار نخواهد کرد. چند وقت پیش در نشستی یکی از دوستان مستقر در دولت در بحث ناترازیها به این مسئله اشاره کرد که در فرانسه سال 2022 کمپین موفقی برای صرفهجویی در مصرف انرژی وجود داشته ما هم میتوانیم از آن الگوبرداری کنیم. در جواب ایشان گفتم که همچین کمپینی هرگز در جامعه ما موفق نخواهد شد و عمدهترین دلیلش به جز شکاف عمیق میان دولت و ملت و کمبود سرمایه اجتماعی این است که مردم ما پایانی برای رنج و محرومیت خود متصور نیستند.
❇️ شهروند فرانسوی میتوانست رنجی را متحمل باشد به امید روزی که بالاخره جنگ اوکراین و روسیه تمام شود و همه چیز به حالت عادی برگردد، شهروند ایرانی به چه روزی میتواند امید داشته باشد که دیگر بیبرقی و تورم وحشتناک را متحمل نشود؟ آدمی به چیزی میتواند صبر داشته باشد که امیدی به بهبود آن داشته باشد. ایکاش رئیسجمهور هم روزی به جای «باید چنین شود و چنان» بیاید بگوید که از این وضعیت همیشه در اضطراب بالاخره با چه روزی و با چه راهکاری بیرون خواهیم رفت؟
❇️ چند وقت پیش آقای پزشکیان بیل کارگری را دست گرفت و ماله برای دیوار میکشید؛ از آن روز تا به امروز سفره محقر همان کارگر خیلی کوچکتر شد. کاش امروز آقای پزشکیان آن کارگر و دیگر مردم را خطاب قرار دهد و بگوید که اگر تشویق به صبر میکنید و از آیندهای روشن خبر میدهید این صبر تا به کی؟ آن آینده کی میرسد؟
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
*🎥 پیرپسر شباهتی به رابطه من و پدرم ندارد*
اکتای براهنی، کارگردان فیلم تحسینشده «پیر پسر»، در گفتوگو با علی ورامینی، دبیر گروه فرهنگ روزنامه هممیهن، دربارهی این فیلم و سینمای روشنفکری و پدرش میگوید:
🔹این خانه مثل یک خانه مجردی و خانه خلافکاران است در فیلم نیز هیچیک از شخصیتها این فرد را «پدر» یا «بابا» خطاب نمیکنند، او را «غلام» مینامند. در فیلم تأکید شده که او نهتنها پدر نیست، بلکه حتی تلاشی برای ایفای این نقش هم ندارد. او حتی خودش را هنوز «پیرپسر» میداند. من با پدرم رابطه گرمی داشتم. این فیلم ابدا بازتاب رابطه من با پدرم نیست. آنچه من دیدهام از پدری این نیست.
مسئله زبان است نه زن
✍🏽 علی ورامینی
❇️ ویدئوی منتشرشده از خانم مدیر شرکتی خارجی، یکی از مسائل و در واقع معضلات کسبوکارهای جدید را به سطح عموم آورده است. معضل زبان رایجشده میان اجتماع استارتاپی و بازاریان نو، که نه فارسی است و نه انگلیسی. چیزی شبیه چت کردن نوجوانان با همدیگر. زبانی معوج که حتی آدمهای نزدیک به این ادبیات یا در واقع ناادبیات هم باید مکث کنند و زمان بگذارند تا بتوانند درست متوجه شوند؛ دیگرانی که بیرون از این اجتماع باشند که دیگر هیهات.
❇️ بازتاب گسترده این قسمت ویدئو سیل نظرات را در شبکههای اجتماعی به همراه داشت. عدهای به ایشان نقد دارند که این چه زبانی است و چه طرز صحبت کردن است؟ عدهای هم این رفتار را یک رفتار زنستیزانه برشمردند. درباره زنستیزانه بودن چنین نقدی که کار خیلی راحت است. هر آدمی فارغ از جنسیتاش، آدمی است که منش و رفتاری دارد. اگر نقدی به کسی فارغ از جنسیتش شده باشد، دیگر آن نقد مردستیز و زنستیز نیست. اما اگر نقد یا حرفی جنسیت صاحب آن منش و گفتار را نشانه رفته باشد آنجا میتوان گفت که به دلیل مرد/زن بودن عامل کنش یا صاحب سخنی مورد نقد و یا هجمه قرار گرفته است. نمیتوان هر نقدی را با برچسب جنسیتزده یا زنستیز بودن سریع بیاعتبار کرد.
❇️ در مورد اخیر هم اگر کسی جنسیت این مدیر را نقد و در بحثش دخیل کرده، حتماً که کار اشتباهی کرده است. ولی اگر روی صحبت ناقدی به جنس زبانی است که ایشان به کار برده است حتماً کار درستی است. صحبت امروز و دیروز هم نیست. از صدواندی سال پیش که «جعفرخان از فرنگ آمده» توسط «حسن مقدم» نگاشته شد چنین منش و گفتاری مورد تمسخر و طعن نویسندگان بوده است.
❇️ نویسندگان و دغدغهمندان ادبیات فارسی از سر عقده و یا کینه شخصی این موضوع را مورد نقد قرار ندادهاند. دغدغه آنان فارسی است و فارسی یعنی ابزاری که با آن مردمی که ذیل نام ایران مشغول زندگی هستند، با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. فارسی یعنی ابزاری که یک سوژه ایرانی میتواند با تاریخ و هویت خود پیوند داشته باشد. یعنی ابزاری که بتواند با آن حافظ، مولانا، سعدی و... بخواند.
اینها هم از سر یک رویکرد ایرانگرایی و برتری زبانی به زبان دیگر نیست. جز اینکه عدم ارتباط با هویت و تاریخ باعث میشود آدمی خود را از گنجینه تجربه و رهنمون برای زندگیاش محروم کند، سوژه بدون زبان، سوژهای بیهویت میشود و سوژه بیهویت، چون پری در گردباد هر روز به یک سمت میرود. دغدغه بزرگانی که در تاریخ معاصر به منش جعفرخانی نقد میکردند از این منظر بوده است. با این رویکرد میتوان با منتقدان خانم مدیر یا آقای مدیری و هرکس که اینچنین صحبت میکند همدل شد.
❇️ سوای اینها شنونده این ادبیات به این میاندیشد که صحبت کردن اینچنینی چه ضرورتی دارد؟ اگر مخاطب این صحبت فقط عدهای خاص و همزباناند دیگر چرا در جلسه و همایشهای عمومی با همین ادبیات حضور پیدا میکنند؟ اگر مخاطب این صحبتها هر فارسیزبانی است که به کارش میآید چرا به جای رول نمیگوید نقش یا جای سود از بنفیت استفاده میکند؟ مخاطب وقتی برای این سوالات جوابی پیدا نمیکند، ذهنش به این سمت میرود که گوینده با بهکارگیری این ادبیات در پی این است که یک سلسلهمراتبی به میانجی زبان با شنونده برقرار کند.
❇️ انگار که میخواهد بگوید من صاحب چیزی - در اینجا زبان - متمایزم که با زبان عرفی شما متفاوت است. این اگر در خودآگاه گوینده هم نباشد، لااقل در ناخودآگاهش است. زیمل، جامعهشناس بزرگ در نقد و بررسی شهرهای مدرن میگفت که یک شهروند در میان هیاهو، پالودگی رنگ، نور و صدای شهر وقتی میخواهد متمایز باشد به ابزارهای عجیب و متفاوتی چنگ میزند. میتوان از او وام گرفت و در بررسی رایج شدن زبان اینچنینی به این اندیشید که صاحب این زبان معوج برای متمایز بودن چنین سخن میگوید و نمیداند که با این کار هم به خود ستم میکند و هم به همزبانان.
🗞منتشر شده در روزنامه هممیهن
درباره علوم انسانی اسلامی
هزینه های گزاف
✍? محسن آزموده
◾️حجت الاسلام رضا غلامی از مدافعان علوم انسانی اسلامی اخیرا نوشته: «طرح مفهومي به نام علوم انساني اسلامي يا غيراسلامي، بحثي بيثمر و بينتيجه خواهد بود... درنهايت بايد اذعان كنيم كه افزودن وصف «اسلامي» به علوم انساني، از ابتدا خطايي معرفتي بود»
◾️ا ين سخنان صادقانه بسيار خوب است و طرح آنها از جانب حجتالاسلام غلامي جاي تحسين دارد، جلوي ضرر را هر وقت بگيري، منفعت است.
◾️جعل تعابير و اصطلاحات «من در آوردي» هيچ فايدهاي ندارد، جز اينكه هزينههايي را از جيب بيتالمال يا نهادهاي خصوصي به باد ميدهد و درنهايت هم يكي ميگويد راهي كه رفته از اساس غلط بوده!
?متن کامل یادداشت در روزنامه اعتماد
نقدی بر مستند ضدقهرمان(درباره صادق خلخالی)
بلاگردان
✍? محسن آزموده
?منتشر شده در روزنامه اعتماد
ادامه در:
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/226825/
برخورد فرضی
✍? علی ورامینیI
برگزاری کنسرت خوانندهای چه زن باشد چه مرد در همه جای جهان، جز کشور ما و افغانستان کنونی هیچ ارزش خبریای نخواهد داشت مگر درباره کیفیت کنسرت و تحلیل هنری آن. اینکه تور تیلور سوئیفت هم جز ابعاد موسیقایی و هنری آن پرسروصدا میشود هم حکایت دیگریست و دقیقاً عکس حکایت آنچه اینجا، پس از کنسرت فرضیِ پرستو احمدی اتفاق میافتد.
سوئیفت که بهزعم بعضی هم نامش بسیار بزرگتر از هنرش است، نهفقط باعث رونق اقتصادی شهرهایی در آمریکا میشود که به عنوان آیکون رویای آمریکایی کشور به کشور میرود و بیشتر از هر دیپلمات و حتی بمبی در گسترش هژمونی آمریکا تاثیرگذار خواهد بود.
ما با این صحبتها فاصله کهکشانی داریم. ما که حتی نمیتوانیم در تصویر مخدوش و غیرواقعیای که از ایران در رسانههای اصلی جهان در حال بازنمایی است اندکی تاثیرگذار باشیم. ما که در ابربحرانها دست و پا میزنیم و برگزاری کنسرتی میشود بزرگترین بحران کنونیمان. ما که یک کنسرت در همه جهان «ساده» و «معمولی» میشود ترند شبکههای اجتماعیمان.
اپوزیسیون برانداز میگوید که کار خودشان است که فلان چیز دیده نشود، کاربران ارزشی میگویند که قضیه مشکوک است و دست دولت مستقر در کار است. همانها که از سر فراغت بال و نداشتن هیچ مسئلهای مثل نوجوانان عاشق که «استاکر» معشوقشان میشوند، صفحه به صفحه میروند تا ببینند فلان مقام وزارت ارشاد چه کسی را لایک کرده و چه کسی را نه.
به کنسرت فرضی و فرضیههای پیرامونش کار ندارم. این چند روز آنقدر گفتند، نوشتند که حرف درست و نادرست دیگری بعید میدانم مانده باشد؛ لااقل در این هنگام. شاید بعدتر و با فاصله گرفتن از این اتفاق بتوان خوانش سیاسی-اجتماعی دیگر و پختهتری داشت. به عنوان شهروند؛ شهروندی که در ایران زندگی میکنم و دغدغه زیست روزمره را دارم به مسائل حول آن که نشانههایی دارد کار دارم.
به این کار دارم که موافق و مخالف این اجرا در این نقطه با هم همنظرند که بهزودی با او برخورد قهری خواهد شد. قوه قضائیه هم ناامیدشان نمیکند. بوروکراسی پیچ در پیچ اداری که اگر گیری داشته باشید چندین و چند روز کاری باید بروید تا شاید با دعا و معجزه کارتان راه بیفتد در روز تعطیل بیانیه میدهد که با برگزارکنندگان کنسرت فرضی «برخورد قضایی» خواهد کرد.
یکی نوشته بود نگذاشتند خواننده گلویش را صاف کند. این نوع برخورد برای مسئلهای که بخش بسیار زیادی از مردم اصلاً آن را جرم نمیدانند و عکس آن، حق مسلم یک هنرمند میدانند باعث دلزدگی بیشتری میشود. مردمی که به گفته خود رئیس قوه چندین میلیون پرونده ناتمام در صف رسیدگی دارند، مایه شگفتی و احتمالاً خشمشان میشود که برای چنین اتفاقی و اتفاقهای مشابه قوه قضائیه و نیروی قهریه برخورد فوری و قاطع دارد.
هزاری هم صداوسیما بگوید که مردم خواستند برخورد شود، باز مردمِ صداوسیما، بخش عظیمی از مردمِ واقعی و کوچه و بازار نمیشوند. مردمی که در ۲۴ ساعت بیش از نیم میلیون به فالوئرهای همان خواننده مورد غضب قرارگرفته، اضافه کردند. ایکاش این بار نیروی قهریه غافلگیرمان کند و مسائل کلان ملی را در اولویت پروپاگاندای رسانهای دو طیف رادیکال قرار دهد. واقعاً وقت آن است که به این بیندیشند با برخورد قهری، نمیتوان با مسائل فرهنگی که پیوند عمیقی با جامعه دارد مواجه شد.
این بار بهتر است که همه چیزمان به همه چیزمان نیاید. مدارا و تساهل بیشتری داشته باشیم. با تساهل بیشتر به این اتفاق بنگریم اگر در نهایت دغدغه ما ایران و مردمان ایران است. چراکه در برآورد مسئلههای کنونی احتمالاً آخرین چیزی که باید به آن توجه شود خواندن یک خواننده زن در کارونسرایی خالیست؛ خوانندهای که میتواند به جمع انبوه مهاجرتکنندگان تبدیل شود و هر روز بیهیچ استرس و حرف و حدیثی کنسرت فرضی و واقعی بگذارد. باور کنید اگر پرستو احمدی صد کنسرت فرضی دیگری هم بگذارد، بحرانهای منطقهای ما حل نخواهد شد.
در بود و نبود تروریستها در همسایگی ما تاثیری نخواهد داشت. در اینکه هر روز صبح چند درصدی از ارزش پول ملی ما کم میشود موثر نخواهد بود. باور کنید که نور چراغهای کمسوی کنسرت فرضی در ناترازی انرژی ما بیتاثیر است. ولی برخورد قهری با این مسائل حتماً که گسستهای اجتماعی ما را زیادتر خواهد کرد. حتماً که تصویر ایران را مخدوشتر خواهد کرد.
?منتشر شده در روزنامه هممیهن
همچون شهاب ثاقب
✍? علی ورامینی
سوگ تجربه عجیبی است. از آن دست تجربهها که تا «خرمنت نسوزد احوال ما ندانی». چه بسیار درد و رنجهایی که فکر به آنها بسا بدتر و وحشتناکتر از وقوعشان بوده، اما سوگ نه. سوگ همچون شهابی ثاقب به قلب آدم میزند. به جان و روحش. خاصه اگر مرگ ناگهانی باشد، و خاصهتر مرگ زودرس. درست است، هیچ مرگی زودرس نیست که هرچقدر هم دیر و زود داشته باشد، قطعیت خواهد داشت. مرگ زودرس قراری است که آدمیان در هر زمان و مکان با خود میگذاشتند و میگذارند.
مرگ آدمی که عمری از روزگار گرفته، آردش را ریخته و الکش را آویخته، یک حکایت است، مرگ جوانی که هیچ ندیده هنوز، حکایتی دیگر. عزیز در هر سنی باشد و هر شرایطی داشته باشد، عزیز است، این را همه میدانیم و میفهمیم، بحث بر سر احساسات و عواطفی است که بعد از درگذشت عزیزی بر ما مستولی میشود.
باری، در فقدان عزیزی بیتوجه به اینکه در چه سنی باشد و چگونه مرده باشد، حتما اندوهی ما را فرا خواهد گرفت. اندوه هرگز. هرگزکه جمع نه با ابدیت است. اندوه هرگز ندیدن، هرگز نشنیدن، هرگز در آغوش نگرفتن. اندوه را چاره نیست. هرچه پیشتر الفتی در میان بوده باشد به هنگام وداع ابدی این اندوه عمیقتر و طویلتر خواهد بود. پس از مرگ عزیز، حسهای دیگری هم مستولی خواد شد که بعضی از آنها چاره پذیرند. چاره پذیرند به شرط آنکه پیش از مرگ با آن مواجهه و به آن اندیشیده باشیم.
پشیمانی را یکی از مهمترین حسهایی برشمردند که بعد از مرگ عزیزی آن را احساس خواهیم کرد. پشیمانی ناشی از بیاخلاقیهاییست که با آنکه رفته، در زمان حیاتش داشتیم. بسته به نوع تعاملی که با او داشتیم و شدت اخلاقی/ غیراخلاقی زیستنمان با فرد از دست رفته این پشیمانی دارای درجات متفاوتی خواهد بود. اگر پیش از جدایی همیشگی به این باور رسیده باشیم که بالاخره روزی این اتفاق خواهد افتاد و گریزناپذیری مرگ را درک کرده باشیم و کمی هم به این بیندیشیم که هر رفتار ناصوابی در حق عزیزی پس از مرگش همچون شلاقی به صورتمان خواهد خورد، حتما که در کردار و گفتارمان تاثیر خواهد گذاشت. چنان رفتار خواهیم کرد که بعدتر کمتر پیشمانی را داشته باشیم. هرچند که هرچه هم کرده باشیم داغ رفتن هر حسی را عمیقتر و بزرگتر خواهد کرد. اگر در زمان حیات عزیزی بیمهری ناچیزی در حقش کردیم، سلامش را جواب ندادیم، خواستهای را اجابت نکردیم، وقتی که دیگر نباشد همان چیز ناچیز همچون آواری روی سر آدم خراب میشود و در آوارهای پشیمانی ای که هیچ چاره ندارد دفنت خواهد کرد.
حسرت را در کنار پشیمانی و اندوه از قویترین حسهایی برشمردند که پس از مرگ عزیزی بر آدمی سیطره پیدا میکند. حسرت لحظات خوشی که میشد با آنکه دیگر نیست داشت. حسرت اینکه دیگر کار از دست شده است؛ دیگر هیچ قدرتی، مطلقا هیچ قدرت قابل تصوری نمیتواند ثانیهای تو را به گذشته بازگرداند و جبران مافات کند.
همۀ اینها را هزاران بار خوانده و شنیده باشیم و برای آن آماده شویم، باز هم به وقت مواجهه با هیمنۀ مرگ، دست و پای خود را گم میکنیم. چون جانوری ضعیفجثه میشویم در برابر شیر نر خونخوارهای. برای همین بود که حتی مولانا با آن روح کبیر میگفت «دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد». مولانا هم مرگ را دردی بی درمان میدانست. خاصه انکه مرگ آنکس را بگیرد که هنوز هزار زندگی نکرده داشته باشد. آنوقت است که هجمۀ حسرت نه فقط از بابت لحظات خوشی که تو از دست دادی که حسرت آن لحظاتی که دیگر متوفی تجربهاش نخواهد کرد هم تا عمق وجودت را میسوزاند. اینکه اگر روزگار مهربانتر بود، یا کمتر غدّار، او هم میشد که پیر شود. که میشد او هم فلان جا برود و بهمان کار را کند. به این فکر میکنی که ای کاش دنیا حقیقتا روال و برنامهای داشت. همه به عدالت از نعمت زندگی، اگر بتوان نامش را نعمت گذاشت البته، بهره میبردند. به این فکر میکنی که ای کاش همه آدمیان این امکان را داشتند که زمین سوخته تحویل بدهند. زمین سوخته یعنی به هنگام مرگشان، دیگر کار و خوشی نکرده نداشته باشند. افسوس که دنیا چنین نیست. سازوکارش قاعده ندارد. لااقل عقل ما قد نمیدهد که سازوکاری داشته باشد. ما هم غیر تسلیم و رضا چارهای نداریم. باید تن بدهیم به این شهاب ثاقب تا روزی که شهاب ثاقب مرگ خودمان هم بر جان بازماندگانمان بنشیند.
در این بازار اگر سودیست...
.
روزی عارفی به بازار میرود. در میانِ بازار، شلوغی و هیاهو میبیند و مردم را که مشغول خرید و فروش هستند مشاهده میکند. عارف با خود میگوید:«چه چیزهایی که من به آنها نیاز ندارم!» این داستان پرتکرار در متون عرفانی ما به درد حال و روز این روزهایمان انگار بیشتر از هر زمان دیگری میخورد؛ به حال روز این روزها که در و دیوار به معنای واقعی ما را متقاعد میکنند که به خیلی چیزها نیاز داریم.
غایت هدف کسبوکارها بهعنوان بزرگترین عامل و کارگزار ساختار جهان ما فروش است. عمده ترفند کسب و کارها برای رسیدن به این مقصود این است که خواستههای ما را به عنوان نیازها جا میاندازند. درباره تفاوت خواسته و نیاز عالمان روان مفصل صحبت کردهاند. نیاز آن چیزیست که برای حیات و رشد ما بودنشان ضرورت دارد. خواسته اما چیزهاییست که اگر نباشد هم در زندگی ما خللی ایجاد نخواهد کرد.
تمیز گذاشتن بین نیاز و خواسته همیشه راحت نیست. چهبسا اختلافنظرهایی که بین بزرگان بر سر خطکشی بین خواسته و نیاز اختلاف وجود دارد. برای همین هم یک نسخه از پیش مشخصی برای همگان وجود ندارد. آنچه قطعیت دارد، اتخاذ مواجهه انتقادی انسان معاصر با مسئله خرید است.
انسان امروز اگر میخواهد که شأنیت خود را به مثابه یک انسان، سوژهای که میخواهد آگاهانه بیندیشد و حداقل تصرفی در وضعیت خود داشته باشد، باید دائماً به این بیندیشد که چه چیز نیاز واقعی و حتی یک مرحله بالاتر، خواست خود اوست و چه چیزی از بیرون به عنوان نیاز و خواستش به او تحمیل میشود.
این روزها «شیرآهنکوهمرد»ی میخواهد که در برابر بمباران تبلیغاتی که از شش جهت و بیشتر روانه ذهن و ضمیر آدمی میشوند، مقاومت کند و لحظهای بیندیشد که آیا فلان چیز را نیاز دارد حقیقتاً یا نه؟
یکی از تالیفاسدهای اینترنت و بخصوص شبکههای اجتماعی در میان حُسنهای بیشماری که دارند همین است که ما را در «معرض» قرار داده است. ما به عنوان کاربر سوژههایی هستیم به مثابه عددهایی که در معرض کسب و کارهای کوچک و بزرگ قرار داریم. از سوی دیگر خودمان هم عادت کردهایم به در معرض قرار دادن خودمان. زندگی سراسر نمایشیای که ما را از کنه زندگی، فارغ از اینکه کنه زندگی چه باشد و نباشد دور میکند.
کُنه زندگی هرچی باشد، این نیست که ما سوژههای خرید و گردش سرمایه باشیم. همه برپایی این زندگی نمایشی برای همین است که ما دائماً خرید کنیم؛ که دم به دم کالایی نو را به ما عرضه کنند و بگویند برای این زندگی نمایشی برای عقب نماندن از این رقابت ناچار هستید این را بخرید. اسطوره و حتی قدیس این وضعیت دلالان و استثمارگران میشوند و با نام کارآفرین تقدیس و روحانیترین سخن هم این میشود که «فروختن آب به کسی که در بیابان مانده کار آسانی است که هر کسی میتواند آنرا انجام دهد. اما موفقیت در انتظار کسی است که بتواند به صحرانشینان شن بفروشد.»
بلک فرایدی، یا حراج جمعه بزرگترین حمله ساختار به انسان امروزی برای تبدیل کردن او به یک سوژه خریدکننده صِرف است. روزی که کسب و کارها با انواع و اقسام حیلهها و دسیسههایی که با نام فنون بازاریابی روکش میشوند، همه تلاششان این است که در برف آب بفروشند و در صحرا شن. روزی که انبارهای کسب و کارها و جیب مشتریان خالی میشود تا برای عرضه جدید همگی آماده شوند.
دوری جستن از این وضعیت نه حتی همچون عارفان برای رسیدن به یک امر متعالی که به مصلحت آدمی برای همین زیست روزمره و این جهانیاش است. آدمی حتی اگر پولش هم حد نداشته باشد و توان خرید کردنش نامتناهی باشد، باز اگر در سیاهچاله حرصِ خرید کردن و همه چیز داشتن بیفتد، میشود بنده و مطیع هر لحظه داشتن چیزی دیگر. لحظههایی که فرصت زندگی محدود ما برای هر کاریست.
اگر با عارفی که در بازار چنین گفت همدل نیستید، زندگی «ویتگنشتاین» را بخوانید. یکی از خردمندترین انسانهای همه اعصار. کسی که برای راحتی و در بند نبودن، از همه ارثِ خانوادگی؛ از کارخانهها، قصرها، شمشهای طلا گذشت تا بنده آنها نباشد. نمیگویم ویتگنشتاین باشیم، میگویم او را ببینیم و بفهمیم تا لااقل در برابر بلکفراید و حراجهای ۹۰ درصدی کمتر وا بدهیم؛ تا زندگی کنیم؛ تا بفهیم چرا حافظ گفت: در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است.
?منتشر شده در روزنامه هممیهن
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
به مناسبت ۳۰ آبان روز جهانی فلسفه
فلسفه دشمن حرف مفت
✍? محسن آزموده
سومين پنجشنبه نوامبر هر سال از سوی يونسكو به عنوان روز جهانی فلسفه تعيين شده. امسال اين سومين پنجشنبه مصادف است با همين امروز (۲۱ نوامبر ۲۰۲۴، یک آذر ۱۴۰۳) . اينكه در تعيين روز فلسفه، اين فرمول پيچيده را تعيين كردند و مثلا نگفتند هر سال ۲۱ نوامبر روز جهانی فلسفه است، خودش گواهی است بر درستی اين اتهام كه اهل فلسفه مرض دارند كه همهچيز را سخت و پيچيده كنند! اما شايد هم ايشان میخواهند ما را كمی به تامل و دقت وادارند و مجبورمان كنند كه كمی فكر كنيم يا متوجه گذر زمان باشيم و تقويم را باز و حساب و كتاب كنيم. احتمالش هم هست كه علل و دلايل ديگری در اين شيوه نامگذاری مدنظر باشد كه من نمیدانم. مثلا دوستم نيما پس از تحقيق به اين نتيجه رسيد كه يك علتش تاكيد بر نظم و ديسيپلين به عنوان يكی از ابزارهای فلسفهورزی است.
در هر صورت براي ما ايرانیها انتخاب اين روز يك حسن ديگر هم دارد و آن اينكه میتوانيم در آرامش و آسايش آخر هفته به فلسفه و فلسفهورزی بپردازيم. در روزهای ديگر به علت مصائب و دردسرها اين مجال نيست و اگر وسط شلوغیها يكی بخواهد كمی وارد مقولات و معقولات شود، حوصله مخاطب سر میرود و به او میگويد: «بیخيال، فلسفهبافی نكن، وقت اين كارها نيست.» اما پنجشنبه و جمعه زمان خوبی است كه ما كمی از روزمرگیها و اشتغالات روزانه فاصله بگيريم و فلسفهبافی كنيم.
حالا ممكن است بپرسيم كه فايده و سود اين فلسفهبافي و در گام بعدي فلسفهورزي چيست؟ اصلا فلسفه به چه درد میخورد؟ بیاغراق فيلسوفان و اهل فلسفه بيش از هر گروه ديگری به اين سوال پرداختهاند و تلاش كردهاند آن را پاسخ بدهند، زيرا ايشان از همان ابتدا در كنار دهها جرم و گناه ديگر، در معرض اين اتهام هم بودهاند كه كاري بيهوده ميكنند و وقت مردم را تلف و جوانان را گمراه و باعث سردرد و سرگيجه جامعه میشوند. همه میدانيم كه سقراط، بنيانگذار فلسفه را در آتن خرمگس میخواندند و در نهايت هم به جرم توهين به مقدسات و منحرف كردن جوانها ناچار شد كه جام شوكران را سر بكشد. البته بايد گفت سقراط با افتخار و سربلندی شوكران حقيقت را نوشيد.
خب حالا با اين تفاصيل، فايده فلسفه چيست؟ چرا آدم بايد سر خود را با مفاهيم انتزاعی و پرسشهاي ظاهرا بديهي گرم كند و ساعتها و بلكه روزها و ماهها و سالها به فكر و تامل درباره اموری بپردازد كه نه فقط هيچ سود و منفعتی ندارد، بلكه دنيا و آخرت آدم را هم خراب میكند؟ شك نكنيد كه ميتوانم دهها فايده برای فلسفه ورزی- شما بخوانيد فلسفه بافی- برایتان رديف كنم. فلسفه هيچ كاری را به ما ياد نداده باشد، اين زبانبازی و بحث كردن را آموخته. اما غير از همه اينها به نظرم مهمترين فايده فلسفه اين است كه به ما ياد میدهد حرف مفت و ياوه نزنيم. مرادم از حرف مفت، سخنی توهينآميز نيست. اين اصطلاح را از هری فرانكفورت، فيلسوف فقيد امريكایی كه همين چند ماه پيش (۱۶ جولای ۲۰۲۳) در ۹۴ سالگی درگذشت، آموختهام. فرانكفورت در سال ۱۹۸۶ مقاله كوچكی با عنوان «درباب حرف مفت» (On Bullshit) نوشت كه محسن كرمی ترجمه خوبی از آن ارايه كرده (نشر كرگدن) . او در اين مقاله ميان حرف مفت و سخن دروغ تمايز گذاشته و میگويد حرف مفت، سخني است كه گوينده بدون توجه به راستی و دروغی آن را بيان میكند. فرانكفورت همچنين از رواج و شيوع حرف مفت با همين تعريف در زمانه ما سخن میگويد. اينكه آدمها به علل مختلف از جمله در دسترس بودن رسانهها، همگی اين امكان را يافتهاند كه هر وقت هر چه دل تنگشان میخواهد، بگويند. نفس اين موضوع كه همه ميتوانند حرف بزنند، اشكال ندارد. بر عكس، خيلي هم خوب است؛ بهتر است از زمانی كه فقط عده معدود و محدودی به علت مقام و جايگاهشان ميتوانستند اظهارنظر كنند. اما اين نبايد به رواج حرف مفت كمك كند يا آن را تشويق. ما بايد نسبت به آنچه میگوييم و مینويسيم، متعهد باشيم و فلسفه محك خوبی برای اين كار است. فلسفه و فلسفهورزی ابزار خوبی براي سنجش گفتهها و نوشتهها در اختيار ما می.گذارد. گو اينكه فلسفه به ما ياد میدهد كه حرف بیدليل و استدلال را نه بگوييم و بنويسيم، نه بپذيريم. اين شايد كار سختی باشد، شايد آزارنده باشد و عواقب نگرانكنندهای در پی داشته باشد. اما فيلسوف تنها دلبسته حقيقت است و از اينكه به طعن و تحقير ديگران دچار شود يا به گوشه انزوا رانده، نمیهراسد. خلاصه آنكه فلسفه دشمن حرف مفت است و از رسوا كردن ياوهسرايان و مزخرفنويسان باك ندارد. اگر همين يك كاركرد را هم داشته باشد، بايد آن را ستود و به آن توجه كرد، به ويژه در روزگاری كه گوشیهای همه ما پر است از حرف مفت و چرند. پس روز جهانی فلسفه مبارك. با اميد.
?منتشر شده در روزنامه اعتماد
▫️▫️▫️
@zamaneyebarkhord
پلیس و وضعیت همیشه اضطراری
✍? علی ورامینی
رشته علوم سیاسی از آن دست رشتههای علوم انسانی بود (نمیدانم هنوز هم هست یا نه؟) که برای بسیاری از مستخدمین دولت جذابیت زیادی داشت. بیست سال پیش، دوران کارشناسی علوم سیاسی، بسیاری از همدورهایهایمان کارمند شهرداری، استانداری، قوه قضائیه و از این دست ادارات بودند که به انگیزه ارتقای سازمانی و مزیتهایی که برایشان داشت مشغول تحصیل شده بودند. چند تن از آنها هم پلیس بودند و مشغول در نیروی انتظامی.
با یکی از آنها که گروهبان یگان ویژه بود دوستی که نه یک رابطه مصلحتاندیشانه پیدا کرده بودم. قرارداد نانوشته ما این بود که من تحقیقهای کلاسیاش را مینوشتم و او روزهایی که برق شیراز در ورزشگاه حافظیه بازی داشت من و رفقایم را از درِ جایگاه ویژه که مسئول امنیتش با او بود رد میکرد. ۸۸ شد و همه مناسبات و حتی دوستیها، متاثر از آن روزها. در اوج شلوغیها آن روزها، دو حرف، گروهبانِ همکلاسی به من گفت که هرگز فراموش نکردم. اولین حرفش پیشنهاد این بود که اگر خواستی میتوانم در این وضعیت متلاطم اسپری فلفل برایت بیاورم و در آمار نرود. حرف دیگرش درباره یکی دیگر از بچههای کلاس بود.
پسری تودار که همشهری این گروهبان دانشجو بود و هرگز به زبان و گویش آنها صحبت نمیکرد. در حلقه آنها نبود و حتی وقتی آنها با زبان محلی با او سخن میگفتند او به زبان فارسی جواب میداد. گروهبان در آن روزهای سخت و سیاه به من گفت: «چند روز پیش فلانی را در خیابان دیدم، میخواستم تلافی همه این روزهایی که حرص من را درآورده، دربیاورم، به سربازم گفتم برو بیارش و به بهانه حضورش در اعتراضات حسابی از خجالتش دربیایم که شانس یارش بود یهو غیبش زد». با گروهبان برای همیشه قطع رابطه کردم، نه چون میخواستم تصمیم اخلاقی بگیرم، آن را که میخواست از خجالتش دربیاید برایم خیلی عزیز بود.
فارغ از وجه شخصی آن مواجهه با یک گروهبان که بهواسطه شغلش قدرت ویژهای نسبت به دیگر افراد جامعه پیدا کرده بود، به این فکر میکردم که چطور یک شغل و حرفه برای آدمی میتواند چنین قدرت بیحد و مهارنشدهای پیدا کند؟ وضعیت اضطراری آن روزها و تعطیل شدن قانون کمی امیدوارم میکرد که این قدرت ویژه و بدون پاسخگویی به محض تمام شدن وضعیت اضطرار، مهارشدهتر خواهد شد. بیست سال بعد دوباره یاد آن قدرت مهارنشده افتادهام؛ قدرتی که انگار هر روز بیشتر و مسئولیتش کمتر شده است.
سی چهل روز گذشته تلخترین تصاویر وایرالشده از ایران مربوط به نیروی انتظامی بوده، دخترک نوجوانی برای نداشتن حجاب آنچنان مورد حمله قرار گرفت، پای آن مامور روی گردن کودکی مهاجر سنگینی میکرد و مامور به التماسها و عموعمو گفتنهایش هیچ گوش نمیکرد، زنی دیگر انگار به اشتباه تیر خورده است و آخرین خبر هم که آن جوان متهم لاهیجانی و آن تصاویر دلخراش.
همه جای دنیا معضل ارتباط نیروهای امنیتی با مردم وجود دارد. بخش عمده این معضل به دلیل ماهیت خشن این شغل و سروکار داشتن مدام با آدمهای خشن است. گویی الگوی برخورد پلیس با متهمان خشن در همه دیگر برخوردها تعمیم پیدا میکند. مورد کشور ما ویژهتر است.
در این سالها، فضای امنیتی و پلیسی بارها تکرار شده است؛ ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱. تداوم شرایط اضطراری انگار که مناسبات حاکم بر آن شرایط را در همه دیگر شرایط حکمران کرده است و قوانین وضعیت اضطرار بر همه اوقات غلبه کرده است. وضعیت اضطرار همان وضعیتی است که آن همکلاسی گروهبان میخواست حرصش را میان شلوغیها خالی کند و برای من اسپری فلفل هدیه بیاورد. وضعیتی که ساختار سیاسی شأن و جایگاه ویژهای برای نیروهای امنیتی/نظامی قائل میشود.
به قول آن سخن معروف قدرت بدون پاسخگویی و مسئولیت دست مسیح هم باشد به فساد کشیده میشود. تکلیف ما آدمهای معمولی که روشن است.
هیچ فرقی نمیکند چه کسی لباس نیروی انتظامی به تن کند، مادامی که ساختار سیاسی روشن نکند در وضعیت اضطرار نیستیم، مادامی که حتی برای وضعیت اضطرار هم دستورالعملها و قوانین دائماً خم نشوند چنین رفتارهایی هر روز بیشتر خواهیم دید. فرستادن هیئت ویژه از سوی دولت به لاهیجان و واکاوی این اتفاق و تنبیه مسببانش حتماً که اتفاقی خوب است اما برای تکرار نشدن چنین رفتارهایی باید کار ریشهای از همین تهران کرد.
?منتشر شده در روزنامه هممیهن
◾️◾️◾️
@zamaneyebarkhord
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago