🎈 بوبول
مجموعه داستان های کوتاه طنز
بخش دوم ( داستان ششم تا داستان دهم )

#ایرج_پزشکزاد ✍

#کتاب_صوتی
#داستان
#طنز

@SHARRomid | فلسفه‌ی هنر
@mghlte | عصر روشنگری
@Gshahvat | گلخانه‌ی شهوت

🔰قسمت های دیگر:
t.me/SHARRomid/1468

🎈 اپیزود شماره ۸

ماده در جستجوی نر بهتر

پادکست عصر حجر

➖ ارزش جفتی و دو‌تا شدن شلوار

اینو در انقلاب ۵۷ به روشنی می‌شه دید : جامعه ( اهل و عیال شاه فقید ) به سرعتی که ظرفیت‌ و بلوغ‌ش رو نداشت پیشرفت کرد و حس کرد ارزش جفتی‌ش رفته بالا ، ازون ور حس کرد بخاطر فشار کارتر برای حقوق بشر ، خیانت هزینه بالایی نداره ، لذا تن به مرد جدید داد ، مرد نمایشی بی عرضه رو وانهاد و چسبید به مرد خودشیفته ضد اجتماعی ِ اهل خدعَه که بهش وعده‌ی زندگی بی همتا داد ... )

➖ ماده دائم در حال چک کردن ست ❗️

➖ #مم_فرهنگی #فرهنگ

#روانشناسی_سیاسی
#روانشناسی_تکاملی #انتخاب_جنسی #انتخاب_طبیعی

@Gshahvat | گلخانه‌ی شهوت
@persian_organon | ایوان‌چراغانی‌دانش
@mghlte | عصر روشنگری

▪️قسمت های دیگر :
t.me/Gshahvat/687

▪️ « فرهنگ » از کتاب « فلسفه های روانگردان »:
t.me/ZIRsigari_kohn/410

🎈 اپیزود شماره ۷

وفاداری ماده نسبت به نر

➖محدودیت های جنسی ( قوانین خشن ) علیه خیانت زنان در کشورهای آزاد ❗️

پادکست عصر حجر

#انتخاب_طبیعی #تحول_انواع
#روانشناسی_تکاملی
#رفتار_شناسی #تمدن_و_ملالت_های_آن

@Gshahvat | گلخانه‌ی شهوت
@persian_organon | ایوان‌چراغانی‌دانش
@mghlte | عصر روشنگری

▪️قسمت های دیگر :
t.me/Gshahvat/687

▪️سرشت جنسی انسان : تک همسری یا چند همسری
t.me/Gshahvat/666
t.me/Gshahvat/362
t.me/Gshahvat/212

? آقا مرتضی و داستان عشق ممنوعه!!

@Rfekri | نخبگان معاصر ملت
@Gshahvat | فَصاد گل سرخ

? به قصد ازدواج با زنی آشنا شدم که با مردان بسیاری روابط متعددی داشته.

➖علل ماندن در رابطه پس از مشاهده خیانت

#دکتر_هلاکویی

@Me_and_therapist | روانشناسی و روان درمانی
@Gshahvat | فَصاد گل سرخ

آمد اما ...

منبع متن زیر کتاب قصه شمع از آقای نواب صفا میباشد.

ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران
به شمار می‌آمد و علاوه بر چهره‌ی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر ...و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهام‌بخش طبع شاعرانه ورزی به شمار می‌آمد. وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت می‌کرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاست‌ها بود که بین او و یک جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده برون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.

طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگی‌های روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بی‌حد ورزی را می‌دیدند و احتمال می‌دادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی می‌دانستند و جمعاً به مرد مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازش‌ها نبود»، بازتاب این رویداد بود. داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگی‌های روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائی‌ها ناله سردهد.

تردید ندارم که خوانندگان صاحب‌نظر این نوشته براحتی می‌توانند به عمق ملال و آزردگی‌های روحی شاعر پی‌ببرند. شعری که استاد بنان به همراه استاد جواد معروفی از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید.

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود

دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود

بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود...

#درباره_رنج
.

@SHARRomid | تضاد لذائذ
.
.
.

پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار
چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نگفتی و گفتی:

کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم

بعد از تو ملاذ و ملجَئی نیست
هم در تو گریزم ار گریزم

باری ملامتش کردم و گفتم: عقل نفیست را چه شد تا نفس خسیس غالب آمد؟ زمانی به فکرت فرو رفت و گفت:

هر کجا سلطان عشق آمد نماند
قوّت بازوی تقوی را محل

پاکدامن چون زی‌َد بیچاره‌ای
اوفتاده تا گریبان در وحل ( لجن و گل ، کود )

#سعدی
#گلستان
باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۳

@Gshahvat | گلخانه‌ی شهوت

می گن : یه تکنیک برای اینکه رابطه زناشویی گرم بمونه و حس عشق موندگار بشه اینه که
زن و مرد اطاقشون و تخت خوابشون جدا باشه.

و یه جور دوری و دوستی حاکم کنن برا رابطه...

ولی من دوست دارم
کسی که دوستش دارم
همش تو بغلم باشه
بهم چسبیده باشه

وقتی خوابم
وقتی بیدارم دارم موسیقی گوش می دم و تمرین می‌کنم
وقتی کتاب میخونم یا ویدئوی علمی می بینم
وقتی شادم و شاده
وقتی گرمیم و آمپرمون زده بالا یا سردمون شده
وقتی پریوده
وقتی من بیقرار و آژیته ام
وقتی از هم سیریم

من میخوام یکی باشه که همو دوست داشته باشیم
و هیچوقت همو به هیچ علتی ناراحت نکنیم
چون
قسمتی از وجود همیم
لذت اون لذت منه
رنج اون رنج منه

هیچوقت لذت هامون با هم تضادی پیدا نمی‌کنه که بخوایم با رنج طرف مقابل به لذت خودمون برسیم

مثلا مثه یه پدر و فرزند

من کسیو می‌خوام که اونقد بر نفس خودش امیر باشه و بالغ باشه که ...

بتونه
یا
لا اقل از عمق وجودش بخواد که لذت خودشو در جهت لذت من سوق من بده
و
البته که منم همیشه سعی م این خواهد بود.

@lEECHbrain | جهان و تنهایی فیلَه‌سوف

? لاله
#صادق_هدایت

#داستان
#داستان_کوتاه

@Gshahvat | گلخانه‌ی شهوت