بیشتر ما آدما
انقد درگیر ساختن زندگے هستیم
ڪہ یادمون میرہ #زندگے ڪنیم :]
#آدم-آهنے

ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺗﮑﻴﻪ ﮔﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﻲ ﻧﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎﺷﻲ، ﮔﺎﻫﻲ ﻧﺒﺎﺷﻲ

دوستت دارم؛ به نجابتِ باران قسم...

*? #دکلمه ?*

خیلی منتظرت ماندم
  لحظه ها گذشت و نیامدی
امروز هم بی تو تنها گذشت
بی تو  به دفتر خاطراتم پناهنده شدم
ورق زدم،
روز های خوش باتو بودن را خواندم
نمیدانی و نبودی که ببینی امروز بر من چگونه گذشت چه بر جانو خیالم آمد
امروز پر بودم از احساس خواستن و بودنت  ولی نبودی...
طعم گس نداشتنت پر شده بود بر احساسم
جوری که بغض سنگینی در گلویم سخت
به حنجره ام فشار می آورد
ولی  نبودی از برابر دیدگانم بی وداع ،بی
چون و چرا و بی نشانه رفتی...
امااا من با فریاد میخواستمت غوغا و آشوبی به پا کرده بود خواستنت در احساسم...
رفتی و بیخیال  حال من شدی و من ماندم با فریاد خواستنت در تاریکی شب و کوچه پس کوچه های روز
به دنبالت تمامی شهر را  کوچه به کوچه
  در به در همراه بغض و دلتنگی گشتم
میخواستم  پیدایت کنم و فریاد بزنم
لامروت دوستت دارم جسمم با من ولی
دل و روحم  باتوست...
دیگر یارا و توان ماندنم نیست
نبودت
جسم مرده و بی روحم را آزار میدهد
رفتی و در  آغوش عشقمان  گل زندگی پژمرد
پاییز شد و خزان مهرت نا مردانه بر دل و جانم زخمی عمیق زد
تمام نبودنت را به بیداری شب کشیدم
که کسی با صدای شکستن شیشه قلبم
خوشحال نشود  و مرا به سخره نگیرد...
خواب را از چشمانم ربودی  ...خیالت آتشی
بر مجمر تنهاییم میزند. شعله ور میسازد
شراره های خواستنت را به وقت دلتنگی
میسوزم و تب میکنم در مرور خاطرات خوش با تو بودن را در دفتر خاطراتم
روحم در تسخیر توست در مسلخ عشقت
عاجزانه مانده ام و تو
وتو قدم میزنی در من ....
نمیدانم که بی من عاشقانه های اشعارت
را برای که مینویسی؟
و چه کس اشعارت را در گوشت زمزمه میکند ؟.. که  تو را از من  ربود...
رفتی و بی تو جهانم به تیرگی و تاریکی کشیده شد
رفتی و از تو فقط برایم خاطراتت،
اشعارت و صدای شعری را که برایم
خوانده بودی به ودیعه گذاشتی
صدایت را که میشنوم  اشعارت را که میخوانم دیدگانم خیس و بارانی میشوند
چه کردی با دلم که  با رفتنت دیگر از همه چیز و همه کس بیزارم...
از ساعات غروب روزهای یکشنبه
ازطلوع آفتاب
در صبحهای  بی تو بودن بیزارم
تپش قلبم روی ساعت رفتنت سکوت کرده و خاموش است
بسان  مترسکی  در جالیز میمانم که
خاموش و بی جانست
رفتنت چراغ رویاهایم را خاموش کرد
به گل نشست زورق آرزوهایم
ساحل اقیانوس خواستنت سرد و طوفانی شد
اما همچنان امواج خواستنت احساسم را
به سخره های اقیانوس امید میکوبد
ومن در حسرت صدایت  هاج و واج
گنگ ولال پشت پنجره خیالم  همچنان چشم به در خیره به راهی هستم که باز آیی
میدانی ندارمت ولی نمیدانی که هنوز  حس خواستنت در من و احساسم سوسو میزند
و چراغ امیدم هنوز خاموش و سرد نشده
تو نور چراغ  چشمهای بینای منی
ومن در انتظارت نشسته ام  چشم به راه
و بی قرار
بی قرار شوق لحظه دیدار
باز آی و ترانه عشق را در من بنواز
و جان بی روح  مرا بار دیگر جانی تازه بده
  با نفسهای مسیحایت ریشه خشکیده
جسم و جانم را سبز گردان....#زیبا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌**ز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

مازنی شاد ?
??

در
شهر
یکی
تو
را
بفهمد
کافیست...

??

? آهنگ جدید معین زد _ کف تهرون

داریوش یه چیزی میدونست که میگفت:

تنها مدارا میکنم،دنیاعجیب جایی شده...?

شادمهر
با تموم یک دلی?*
‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍*