?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 1 week ago
سلام رفقا. برای خرید فایل رمانهای
مجموعه #شب_شیاطین شامل:
تباهی
گریزگاه
کلید کشتار
شبهنگام
و دو نیم جلد این مجموعه
همچنین مجموعه #سقوط شامل:
قلدر
تاتو
حریف
و تکجلدیهای:
#دختر_روز_تولد
#دشمن_عزیز
#پادشاه_ظالم
و مجموعه #رویال_الیت شامل:
پادشاه گمراه
شاهدخت پولادین
تحول یک پادشاهی
شوالیه سیاه
شاهزاده شرور
و vip جلدهای دیگر به آیدی نرگسی @Narges_m_83
پیام بدین.
❤️ممنونم.
از اینکه از آن زمان یادم نمی آید بدش می آید. شاید به همین خاطر است که همیشه خدا حالش گرفته بود و مرا فروزن و بی قلب صدا می زند.
با این حال می توانم او را سرزنش کنم؟ اگر او مرا فراموش می کرد حسابی دلم می شکست.
موهایم را پشت گوشم می زنم و می گویم:"انتخاب من نبود. در ضمن یه چیزایی یادم میاد."
"هوم.. مثل چی؟"
"مثل زمان زیادی که با تو و حرف زدن با تو صرف می کردم. فکر نمی کنم اسمت رو به من گفته باشی چون مدام به تو به عنوان پسری با چشمهای خاکستری فکر می کردم."
کمی لبخند می زند:"تمام شب رو با من گذروندی. حتی وقت بهت گفتم منو ترک نمی کردی."
گونه هایم از خجالت سرخ شدند:" نه نکردم."
لبهایش به پوزخندی کج می شوند:
" من کسی هستم که خاطرات پیشش مونده یادته؟ با یه دستمال خیس صورتم رو پاک کردی و بعد منو با یه پتو پوشوندی
تا خودتم بتونی با من بیای زیرش. همچنین دستم رو گرفتی و گونه ام رو بوسیدی. السای کودک یه آدم باحال بود."
و واقعا هم نمی دانم. فکرم خوب کار نمی کند.
شاید به این خاطر است که نگرانش بودم و گذشته را به یاد می آورم.
شاید به این خاطر که دلم برایش تنگ شده است. مانند گدایی هستم که التماش می کنم تا جلوی عطشهایم را بگیرم.
(سخن مترجم: یا شایدم چون خل و احمقی... جدا این دختره عقب افتاده اس.)
به خاطر دلتنگی برایش از خودم متنفرم. چرا دلتنگ نشدن برایش غیرممکن است؟
به کناری خم می شوم و از نزدیک او را تماشا می کنم.
موهای سیاه و چشمهای مقاومت ناپذیرش که هزاران داستان می گویند. هیکل و اعتماد بنفسش.
باید یک چیز فضایی در خونش داشته باشد. نه. مطمئنم دارد. در غیر این صورت چرا اینقدر راحت مرا به دام خود اسیر کرده است؟
قبل از اینکه بتوانم جلوی خودم را بگیرم می پرسم:"زمانی که ده سال پیش باهم می گذروندیم رو یادت میاد؟"
چشمانش تیره می شوند و سرش را تکان می دهد:"و تو یادت نمیاد."
قلبم از جا می پرد. از این کار بدش می آید. اوه خدای من.
سلام رفقا. برای خرید فایل رمانهای
مجموعه #شب_شیاطین شامل:
تباهی
گریزگاه
کلید کشتار
شبهنگام
و دو نیم جلد این مجموعه
همچنین مجموعه #سقوط شامل:
قلدر
تاتو
حریف
و تکجلدیهای:
#دختر_روز_تولد
#دشمن_عزیز
#پادشاه_ظالم
و مجموعه #رویال_الیت شامل:
پادشاه گمراه
شاهدخت پولادین
تحول یک پادشاهی
شوالیه سیاه
و vip جلدهای دیگر به آیدی من @dorsa2867
یا نرگسی @Narges_m_83
پیام بدین.
❤️فقط خواهشا همزمان به هر دو پیام ندید. اگر به یکی پیام دادین و تا ۲۴ ساعت جواب دریافت نکردین به آیدی اون یکی پیام بدین.
ممنونم.
اگر شکست بخورد، سر مزارش گریه نمی کند، طوری برمی خیزد تا دیگر شکست نخورد.
می پرسم:"واقعا نمی دونستی زنده اس؟"
پوزخندی روی لبهایش می نشیند:"اگه می دونستم دنبال دخترش نمی کردم، جالبه. شاید مخفی موند تا ببینه چطور وجود تنها وارثش رو کنترل می کنم."
غافلگیر نمی شوم.
ولی برعکس جاناتان ایتان در مورد دخترش شفقت دارد.
خودش را از زندگی اش حذف می کرد و مجبورش نمی کرد به خاطر یک بازی با جاناتان فکر کند مرده است.
در ضمن، ایتان یک آدم کاری است. بدون دلیل امپراطوری اش را برای ده سال ول نمی کرد.
دست در جیبم می کنم و می گویم:"ایتان وقت تلف نمی کنه و مستقیم حمله می کنه."
می ایستد و دکمه کتش را می بندد:"پس ما اول حمله می کنیم. به لوی زنگ بزن. یه جنگ در پیش داریم که باید براش نقشه بکشیم.
دستم را بالا می گیرم و خفه اش می کنم:"برو."
صدا و صورتش آخرین چیزی است که حالا نیاز دارم.
طوری زمزمه می کند که تنها کسی باشم که می شنود:"راستی حقت بود. وقتی حال بقیه رو می گیری اینطوری میشه. در عوض حالت گرفته می شه."
طوری با عصبانیت به او خیره می شوم که انگار می گویم می خوای خفه بشوی.
شانه ای بالا می اندازد و پوفی می کند و می گوید:"من دارم میرم."
جاناتان اصلا متوجه اش نمی شود و حسابی غرق در فکر است.
هر دو اینطور هستیم، وقتی هدفی باید حذف شود، دنیای بیرون را خاموش می کنیم و در هیاهوی درونی خود گم می شویم.
شاید دارد گزینه هایش را می شمرد و نقشه می کشد تا ایتان را نابود کند.
آرامش سریع و توانایی تصمیم گیری زیر استرس دلایل به وجود آمدن جاناتان کنونی هستند.
وقتی بقیه آدمها از ترس زهره ترک می شوند جاناتان روی یافتن راه حلهای موثر تکیه می کند.
کوینز باید از خدایش باشد که آنقدر به نش ارزش می دهم که او را از بین نبرم.
هرچند، صبرم حدی دارد.
کوینز لقمه گنده تر از دهانش برمی دارد. بله. ایده اش برایم جالب است. بله از چالش لذت می برم ولی دیگر نه.
وقتش شده است که جایگاه خودش را بشناسد.
با لحن خنثی می پرسم:"پس نش چی؟"
حالت صورتش عوض می شود و پوزخند می زنم.
آدمهایی که نقطه ضعف دارند نباید وارد نبرد شوند.
می پرسم:"فکر می کنی اون طرف کیه؟ اگه بازی های کوچیک تو رو بفهمه فکر می کنی طرف کی رو می گیره. مراقب باش. این دیگه تقصیر من نیست."
"جراتش رو نداری کینگ."
صاف می ایستم و به سمتش خم می شوم:"پس برو گمشو کویینز. این هشدار آخره. اگه چیزی که مال منه رو تهدید کنی. طوری نابودت می کنم که نش هم نتونه جمعت کنه."
با اینکه باران می بارد، می توانم اشکهایی که در چشمانش می درخشند را ببینم.
چون گریه نمی کند، به این معنی است که پیامم را دریافت کرده است.
به او خیره می شوم:"من هیچی نگفتم. تو خودت همه چی رو تصور کردی. بازی تا جایی که ادامه داشته باشه خوبه ولی من دیگه بازی نمی کنم."
پوفی می کند:"دیگه بازی نمی کنی؟ پس اگه پای منافعت وسط باشه پایه ای و وقتی نباشه ولش می کنی؟"
"دقیقا. باهوش باش کویینز. تمام کاری که داری می کنی فقط یه راه حل موقته."
دندانهایش را بهم می ساید:"اصلا به تو مربوط نیست. می دونم که به خاطر اون هرزه کوچولو نظرت رو تغییر دادی."
به طرفش خیز برمی دارم و به کنار ماشینش می خورد.
"مراقب حرف زدنت باش. اگه یه بار دیگه اینجوری درباره اش حرف بزنی، دهنت رو سرویس می کنم کوینز."
با اینکه چشمانش می درخشند می غرد:"هر کاری دلت می خواد بکن. می دونی چرا؟ چون عمو جاناتان طرف منه."
چشم چپم جمع می شود. جلوی تمایلم برای کوبیدن سرش به کاپوت ماشین مقاومت می کنم.
به خاطر اوست که السا عوض شده است.
اگه آدم فضوله نبود، السا اینطور از لای انگشتانم لیز نمی خورد.
#شاهدخت_پولادین
#پست۲۲۸
#فصل_بیست_و_دوم
ایدن:
کوینز خانه نمی رود.
نش تازگی ها مثل یک هرزه کوچولو رفتار می کند و دیگر با سیلور سروکله نمی زند.
دقیقا این حرف را زد "گندتو خودت جمع کن کینگ."
پس اینجا با کویینز جلوی ماشینش ایستاده ام.
باران هر دوی ما را خیس آب کرده است.
پس بذار بکند چون امکان ندارد داخل بیاید.
السا همین الانش هم بدون اضافه کردن کویینز نسبت به من بی اعتماد است.
از زمان حادثه استخر کم کم دارم اعتمادش را جلب می کنم ولی اگر کویینز قاطی شود همه چیز نابود خواهد شد.
وقتی السا به خودش دروغ می گوید می توانم یک کاری بکنم. وقتی سعی می کند سیاستمدارانه رفتار کند می توانم کاری بکنم.
ولی اگر کلا دست از من بکشد دیگر هیچ کاری نمی توانم بکنم.
کویینز پایش را زمین می کوبد:"گفتی درستش می کنی. قول دادی کینگ."
"قول دادم تو گند نزنی."
"ولی تو گفتی."
آب روی گوشم را می لیسد و در گوشم زمزمه می کند:"اگه جیغ بکشی، از چیزی که وقتی ما رو پیدا می کنن می بینن خوشت نمیاد."
زیر دستش آب دهانم را قورت می دهم و ضربان قلبم سر به فلک می زند.
"باهوش باش عزیزدلم. هفته گذشته به اندازه کافی احمق بودی."
به آرامی دستش را بر می دارد ولی قدمی عقب نمی گذارد. بلکه مرا بیشتر به دیوار فشار می دهد تا پشت و باسنم خوب به دیوار بچسبند.
اول از راه بینی و بعد از راه دهان نفس نفس می زنم.
به چشمان تیره خصمانه اش چشم می دوزم.
به آن ظلم.
به آن اراده.
به آبی که از سرو رویش جاری است.
موجی از غم و بی عدالتی به روحم سرازیر می شود.
خیلی زود تمام آن احساسات به خشم جوشانی تبدیل می شوند.
به چه جراتی؟
چطور جرات کرد؟
با خونسردترین صدایی که می توانم می گویم:"کدوم قسمت "ما تموم شدیم" رو نفهمیدی؟"
اگر جیغ بکشم بعد شروع به گریه می کنم و من قول داده ام که هرگز نگذارم این بیشعور اشکهایم را ببیند.
جشمانش را ریز می کند:"همین الان در مورد باهوش بودن چی گفتم؟"
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 1 week ago