𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago
کتاب📚کیجا
@hafez_kamangir
حس واقعا بدی داره میبینم کسایی که با جون و دل، نوشتن رو دوست داشتن و بهشون کمک کردم تا استعداد واقعی خودشون رو کشف کنن، دونه دونه از نویسنده بودن فاصله میگیرن. گاهی وقتها که تلگرام رو باز میکنم حس میکنم از دنیایی که ساختم چیزی باقی نمونده و تنهایی دارم ادامهی مسیر رو طی میکنم. اما یک مسئلهای وجود داره وقتی ما شروع میکنیم به نوشتن ساختار ذهنی و نحوهی تفکراتمون رو تغییر میدیم و این تغییر با ما میمونه. شاید ما نوشتن رو کنار بذاریم اما اون دست از سر ما برنمیداره. مطمئن هستم یک روزی شاید در سنین بالاتر هوای نوشتن یک رمان یا کتاب جدید به سر کسایی نویسندگی رو گذاشتن کنار، بزنه. اون زمان با تجربهی زیستی بیشتری میتونن یه اثر خوب رو خلق کنن. زندگی همینه و قرار نیست همه یک مسیر ثابت و رو به صعود یا حتی نزول رو طی کنیم. صرفا فقط در حال قدم زدن هستیم تا یک منظرهای برای لذت برن و به آرامش رسیدن پیدا کنیم.
۲۱
از دستان بیقلم به گوشهای سنگین شدهات سلام.
مرا به یاد داری؟ همان که مینوشت و میخندید. گویی همهچیز تغییر کرده باشد. راستش را بخواهی دیگر زورم به خاک جمع شدهی روی طاقچه نمیرسد؛ گذاشتهام آنقدر سنگین شود تا روزی که یا طاقچه ترک بردارد یا به رویش باران ببارد.
رد پیر شدن را احساس میکنم؛ از درد قلب و زانو، از سفید شدن تارهای مو، از بیذوق شدن نسبت به چیزهای رنگارنگ و هر روز مشکیتر شدن لباسهایم خوب میتوان فهمید که شاید تنها اسما 21 سال دارم. تنم بیشتر از قبل میلرزد، بیش از پیش سردم میشود و انگار پیرمردی مدتهاست درونم رخنه کرده باشد. اما چاره چیست؟ تنم را در شهری که میلی به آدمها و هوایش ندارم جا به جا میکنم و روزها سوار بر اتوبوس، همان موقع که پیشانیام را به شیشه چسباندهام، به تمام ناتمامها فکر میکنم؛ آدمهای ناتمام، کتابهایی که انگار شخصیتهایش با این پیرمرد زهوار در رفته قهر کرده باشند و شاید آنها هم مرا ترک کردهاند. به محض افتادن یکی از چرخهای این اتوبوس لکنتی، از دنیای ناتمامها به دنیای تمامها پرتاب میشوم؛ به گذر ایام فکر میکنم و همهی اثر پروانهایها را از نظر میگذرانم که اگر فلان روز بسار کس را نمیدیدم شاید حالا زندگی بهتری داشتم. شاید اگر این اتفاق نمیافتاد حالا سومین کتابم را هم چاپ کرده بودم و دیگر شخصیتی نبود که زندگیاش را نیمه رها کرده باشم تا او با من قهر کند. راستش آنقدر پیرمرد شدهام که میدانم دیگر این شایدها افاقهای نمیکنند و آب از سر خیلی چیزها گذشته است؛ صرفا رد غرق شدنشان را برایمان جا گذاشتهاند! متاسفانه این اتوبوس لکنتی چیزی حدود بیست دقیقه طول میکشد تا به دانشکده برسد و هر روز داستان مسخرهی پیشانی من و چالهی آسفالت تکرار میشود. از میان نقابهای موجود یکی را برای آن روز انتخاب و سپس به چهرهی بیچارهام میزنم اما من در میان این نقابها هنوز یا لااقل تا به حال صورت واقعیام را گم نکردهام!
نمیدانم تویی که اینها را میخوانی چقدر با این پیرمرد نویسنده آشنایی اما میدانم که احتمالا این آخرین چیزی باشد که از او میخوانی. خستگی روحم را به زانو درآورده؛ شاید روزی، جایی، کسی توانست این زانو زده را از جایش بلند کند ولی تا به آن لحظه، به مانند یک نهنگ به گل نشستهام!
نوشتن همیشه رویای من بوده و بعد از این نیز خواهد بود؛ اما دیگر در قلبم. شاید همیشه یک امیدی باشد.
شیشهی عطرم را حالا تو پای باغچه بشکن؛ شاید روزی گلها بوی مرا بدهند!
خداحافظ قلم آشنای من.
خداحافظ ریرا...
✍🏻 عرفان موسوی
ای بابا فکر کنم خونمون آتیش گرفته👨🦯
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago