#حواس_پرتي
اخيراً دچار حواس پرتي شده بودم...
اهميت نداشت؛احتمالا كار بعدي كه قرار بود بعد از ان كاري كه بر من سپرده بودند تا انجام دهم،مهم تر بوده؛ و انقدر ذهنم را مشغول كرده بوده كه كار قبلي را درست انجام نميدادم...
مثلا قرار بوده باشد بعد شستن ظروف كتاب مورد علاقه ام را تمام كنم و شوق و فكر به ان كتاب اجازه نداده ظروف درست پاك شوند و مادر را رنجور كرده و او تذكر داده كه حواست را جمع كن،
ولي حالا حاد تر شده؛طوري كه دگر نميشود اسم حواس پرتي را رويش گذاشت...
اين را وقتي فهميدم كه قاب را در سطل زُباله و پوست هاي تخمه را در رَوَك خالي كردم؛ولي برعكسش را به من گفته بودند انجام دهم،
يا همين امشب!دو بار از من پرسيده شده بود گاز را خاموش كرده ام و من گفته بودم بله!در حالي كه دست به گاز هم نزده بودم....
يك حقيقت عريان دگر هم بگويم...؟
يادم نميايد از من پرسيده اند گاز را خاموش كرده يي يا خير?

از حواس پرتي هايتان برايمان بنويسيد...!
پ.ن؛(برايم بگوييد طبيعي هست يا بفكر درمان باشم)
#بانو
#كافه_كتاب_آذر

#داستان_کوتاه
#آسمان_بی_زنجیر
#نویسنده_هیله_اَمَر
#تعداد_صفحات_4

مقدمه:
در دل هر انسان، گاه طوفانی از احساسات و آرزوها برپا می‌شود که در سکوت شب، صدای آن به گوش می‌رسد. آیا تا به حال احساس کرده‌اید که در گودالی عمیق گرفتار شده‌اید، در حالی که آرزوی پرواز در آسمان‌ها را در دل دارید؟ این داستان، سفر روحی ما را به سوی آسمان‌ها و روبه‌رو شدن با چالش‌های زندگی روایت می‌کند. با خواندن این متن، به دنیایی خواهید رفت که در آن عقاب‌ها به عنوان نماد آزادی و شجاعت، در برابر طوفان‌ها قد علم می‌کنند. آیا شما نیز آماده‌اید تا در کنار این موجودات بزرگ، راز پرواز را کشف کنید؟

پ.ن؛ نظریات تان را بنویسید با سعادتمندی خواهم خواند:)

@kafeAzar

بخند تاعادت کنی به خندیدن،
دنیا آنقدر هم که فکر می‌کنیم،
جدی نیست.

?☕