javad kashi

Description
تاملات پراکنده اجتماعی و فرهنگی و سیاسی


جهت ارتباط : @gholamrezakashi
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 3 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 6 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

3 weeks ago

#نگاه_مخاطبان

زندگی در تعلیق به مثابه تنی رنجور و مستور

(نگاهی دیگر به آخرین یادداشت آقای دکتر کاشی تحت عنوان: بحران تعلیق)

نویسنده: احسان مزدخواه؛ دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد

در جهانی که پیوسته در بحران‌های ساختاری بازتولید می‌شود، زندگی در تعلیق بدل به قاعده‌ای پنهان اما نافذ شده است. تعلیق زندگی کردن، نه صرفاً یک وضعیت استثنایی، بلکه منطق حاکم بر زیست اجتماعی در جوامعی است که به واسطه اقتدار قدرت سیاسی، امکان بازتعریف معنا و کیفیت زیستن را از شهروندان خود سلب کرده‌اند.
در چنین وضعیتی، حیات اجتماعی بیش از آنکه فضایی برای کنشگری فعال باشد، به میدانی برای نظارت، کنترل و به حاشیه راندن نیروهای مستقل تبدیل شده است.

قدرت امر سیاسی مقتدر نه‌تنها از طریق سرکوب آشکار، بلکه به مدد به حاشیه راندن منطق موقعیت عینی زندگی روزمره، سوژه‌ها را از امکان بازاندیشی در وضعیت خود محروم می‌کند. زندگی در تعلیق، به معنای نبود امکان تصمیم‌گیری و کنشگری مستقل است؛ نوعی به تعویق انداختن دائمی امکان زیستن به شیوه‌ای که از جانب خود سوژه تعیین شود. در این وضعیت، پرسش بنیادیِ «زندگی چگونه باید زنده باشد؟» دیگر یک دغدغه عمومی نیست، بلکه به مسئله‌ای فردی، محصور در مرزهای ناپیدای سرکوب و کنترل تبدیل شده است.

در این میان، پیروان منطق تعلیق—همان نخبگان، تکنوکرات‌ها و ایدئولوگ‌هایی که در بازتولید این نظم تعلیقی نقش دارند—با خلق گفتمانی که نظم موجود را طبیعی جلوه می‌دهد، جامعه را در وضعیت بی‌تصمیمی نگاه می‌دارند. اما از دل این تعلیق، همواره نیروهایی سر برمی‌آورند که خلاف جهت جریان مسلط حرکت می‌کنند. اجتماع عاصی شده، متشکل از بدن‌های رنجور، حاشیه‌نشینان، سرکوب‌شدگان به‌حاشیه‌رانده‌شدگان، دیر یا زود زبان خاص خود را پیدا می‌کند.

در این میان، تنانگی مستور، که نتیجه سرکوب بدن، میل و حضور فیزیکی در عرصه عمومی است، با کنشی معکوس به بازتولید قدرت اعتراضی می‌انجامد. سرکوب بدن‌ها، آن‌ها را به سکوت وادار نمی‌کند، بلکه در نهایت، به خلق اشکال نوینی از زبان اعتراضی منجر می‌شود؛ زبانی که دیگر صرفاً در قالب گفتمان‌های مسلط سیاسی بیان نمی‌شود، بلکه در شیوه‌های زیستن، شیوه‌های مقاومت روزمره و حتی در بازتعریف فضاهای عمومی تجلی می‌یابد.

در چنین چشم‌اندازی، سیاست دیگر تنها عرصه تصمیم‌گیری‌های نخبگان نیست، بلکه میدان پیکار میان منطق تعلیق و نیروی خلق زبان اعتراضی است. آینده از آنِ آنانی است که از حاشیه به مرکز بازمی‌گردند، از تعلیق به کنشگری می‌رسند و از بدن‌های رنجور، بدن‌های مطالبه‌گر و متحرک می‌سازند.

@Nedaye_siyasat

3 weeks, 2 days ago

بحران تعلیق

========
زندگی و سیاست به هم شباهت دارند. از این حیث که هر دو عرصه تصمیم و عمل‌ورزی‌اند. با اینهمه با هم تفاوت مهمی هم دارند.
هر روز در زندگی روزمره تصمیم‌هایی می‌گیریم. اغلب تصمیم‌ها خرد و کوچک‌اند. اما مسیر زندگی ما حاصل تصمیم‌های بزرگ است. همه به خاطر می‌آوریم که روزی روزگاری به دلایل مختلف تصمیم گرفته‌ایم ورزشگار شویم، یا هنرمند یا فیلسوف یا سیاست‌مدار یا یک فعال حوزه اقتصاد و کسب و کار.
انتخاب این یا آن شدن، یک آرزوست که کلنگ آغاز آن را روزی به زمین کوبیده‌ایم. ما همان نشدیم که از روز اول می‌خواستیم احتمالاً در منازل اول شکست خوردیم، یا موفقیت‌های پیش‌بینی نشده‌ای به دست آوردیم. هر چه شد حاصل پیوند اراده ما با موقعیت‌ها و واقعیت‌های عینی بود. آنچه در عمل روی داد، یک وضعیت پیش‌بینی نشده بود. بخشی به ما و خواست ما ربط داشت بخشی به پیچیدگی‌های ناشناخته واقعیت پیرامون.
یکبار تصمیم نگرفتیم. بارها به جهت فراز و نشیب‌های موقعیت، تجدید نظرهایی کردیم، خواست خود را موضوع بازبینی قرار دادیم، و اینک نیز هر آنچه هستیم، در میانه راه است. شاید تا آخر عمر به بازبینی خواست خود می‌پردازیم وتلاش می‌کنیم ترکیب‌های تازه بسازیم. همه زیبایی و شکوفایی متن زندگی به همین بازبینی‌ها و برآمدن‌های دوباره وابسته است.
همین کار ساده و متعارف در عرصه سیاست به سختی روی می‌دهد. به ویژه هنگامی که پای یک انقلاب و ایدئولوژی در میان باشد.
انقلاب‌ها با آرزوهای بزرگ جان می‌گیرند. بی‌توجه به اینکه چقدر با منطق موقعیت عینی ارتباط دارند. حد و نحو این ارتباط با پیروزی انقلاب آشکار می‌شود. از ترکیب خواست انقلابی با واقعیت، وضعیت‌های متنوع و پیچیده‌ای ظهور می‌کند. ممکن است ترکیب جذاب‌تر و زیباتر از آنچه می‌خواستیم جلوه‌گر شود. البته به ندرت ممکن است چنین باشد. اغلب ترکیب‌های ناقص، ناسازوار، زشت، پرهزینه و سنگین بار، حتی بعضا ترکیب‌های مضحک و بی‌ربط روی می‌نماید.
بازاندیشی و تصمیم دوباره برای بهینه سازی ترکیب‌های ناسازوار، به ندرت اتفاق می‌افتد. معمولا انقلابیون سعی می‌کنند شکاف میان آنچه می‌خواستیم و متن واقعیت سخت را با تبلیغات، دروغ و سرکوب پر کنند.
کافی نیست مردم و نسل‌های بعدی با وضعیت‌های زشت و کریه و ناسازوار سازگار شوند. باید آن را سازوار و زیبا هم ببینند و بابت این همه سازواری متشکر و سپاسگزار هم باشند. نظام‌های سیاسی به ویژه پس از یک انقلاب، همواره در حصار همان تصمیم بزرگ اولیه می‌مانند و در خود جرات، توانایی و بالندگی کافی برای بازاندیشی و تصمیم‌های دوباره برای اصلاح ناسازواری‌ها نمی‌یابد. آنها از تغییر احساس ویرانی می‌کنند. می‌ترسند و همین ترس دامنگیر زندگی مردمان بی‌نوا می‌شود.
جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است، در چاله «تعلیق تصمیم» افتاده است. تعلیق تصمیم بلایی خونریز است. بلایی است که جان و مال و ارزش‌ها و فرهنگ و هستی یک ملت را با زوال مواجه می‌کند.
بحران‌های بزرگ گریبان کشور را گرفته است. بحران‌ مشروعیت، احساس بیگانگی مردم با ساختار سیاسی، ظهور نسل‌های تازه با خواست و آرمان‌‌های جدید، تغییر رادیکال فضای منطقه‌ای و بین المللی. این همه بحران بیش از دو دهه است جریان یافته و هر روز زورآورتر و زیان‌بارتر می‌شود. در همین نقاط بحرانی است که باید تصمیم به مثابه بنیان نهادن بنیادی تازه ظهور کند.
کم هزنیه‌ترین امکان آن است که از درون جمهوری اسلامی چنین توانانی تاریخی ظهور کند. کس یا نهادی که شجاعت بازبینی خود و بنیان نهادن ترکیبی تازه با قلمرو محیطی نظام را دارد ظهور کند.
بهترین امکان آن است که نظام جمهوری اسلامی بتواند در ترکیبی تازه با مردم و نیروهای متکثر سیاسی، وضعیتی نو بنیان افکند.
بدترین امکان آن است که در وضعیت تعلیق تصمیم بمانیم تا دیگران برای ما تصمیم بگیرند. منتظر روزی بمانیم تا به موضوع تصمیم تصمیم گیرندگان بزرگ تبدیل شویم.
پرهزینه‌ترین امکان ماندن در فضای تعلیق تصمیم است. چندانکه آرام آرام در باتلاق وضعیت ناسازوار فروریم.
*این یادداشت متن سخنرانی امروز اینجانب در همایش سالیانه انجمن علوم سیاسی بود.
@javadkashi

4 weeks, 1 day ago

انقلاب سلطه ستیز و سلطه انقلابی
----
جوهر اصیل انقلاب‌ رفع سلطه است. وجه تاریک ماجرا پس از پیروزی رخ نشان می‌دهد. فرصتی پیدا می‌شود برای اعمال الگوی تازه‌ای از سلطه البته این بار به نام انقلاب. می‌توان این شکل تازه اعمال سلطه را سلطه انقلابی خواند. اما بانیان و فرزندان اصیل انقلاب، میراث داران جوهر سلطه ستیز انقلاب‌اند. آنها مانع تحقق این شکل تازه سلطه می‌شوند. پس چاره‌ای نمی‌ماند الا دروغ و تلبیس و تطمیع به میان آوردن و اگر نشد، قربانی کردن آنها.
حصر پانزده ساله میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی تازه‌ترین مصداق این مدعاست.
می‌گویند انقلاب‌ها فرزندان خود را می‌خورند. این گفته گاهی درست از آب در نمی‌آید. فرزندان انقلاب اگر هوشمندانه مقاومت کنند بازی تازه‌ای آغاز می‌شود. میراث داران انقلاب سلطه ستیز، رویاروی سلطه انقلابی سینه سپر می‌کنند تا جایی که سلطه انقلابی از لباس تلبیس و ریای ارزش‌های انقلابی خلع ‌شود. این اتفاقی است که پانزده سال است گریبان نظام را گرفته است. پانزده سال است نظام قادر به دفاع از موجودیت خود بر اساس ارزش‌های اخلاقی دوران انقلاب نیست. به همین جهت هم از درون هم از بیرون تحت فشار است. یکی از راه‌های موثر رفع این فشار کاستن از بار این رویارویی افشاگر است.
رفع حصر می‌تواند سرآغاز بازگشت به سرچشمه مسدود شده دوران انقلاب باشد. تنها به این شرط رفع حصر معنای سیاسی پیدا می‌کند.
بخش مهمی از نسل جوان از اصل و اساس انقلاب و ادبیات انقلابی و همه چهره‌های وابسته به آن عبور کرده‌ است. حق هم دارد. تنها اعمال سلطه را تجربه کرده و سلطه با هیچ نامی تحمل پذیر نمی‌شود. نظام جمهوری اسلامی برای برقراری پیوند با این نسل، باید از خود و بنیادهای خود تماماً عبور کند. این کاری است ناممکن. اما می‌تواند با ارجاع به بنیادهای خود، دو هدف را تامین کند. نخست برقراری پیوند دوباره با جوهر و میراث داران اصیل انقلاب. دوم دفاع از خود به مثابه یک هستی اخلاقی.
آنگاه چه بسا جایی هم در دل‌های جوانان این سرزمین باز کند.
@javadkashi

2 months, 1 week ago

دکتر رضا رئیس طوسی از جهان رفت
---
آنها که امروز شصت و سه، چهار یا پنج ساله‌اند، در زمان انقلاب، هفده، هجده یا نوزده ساله بودند. من هم در میان آنها بودم. ما را می‌توانستی نوجوانان مجذوب بنامی. مجذوب نسلی بودیم که گاهی فقط سه چهار سال بزرگ‌تر از ما بودند گاهی هم البته بیشتر. آنها را امروز نسل آرمانگرای انقلابی می‌نامند و به مثابه نسل متهم بارها موضوع بازجویی قرار داده‌اند. ما را به عنوان شاهدان به دادگاه فرابخوانید. از زبان ما هم بشنوید آرمانگرایان آن روزگار چند گروه بودند.
یک گروه فرصت‌طلبان انقلابی بودند. تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب خیلی منطقی و واقع‌گرا بودند، یکباره آتش گرفتند، آرمانگرا شدند.
گروه دوم کسانی بودند که سواد انقلابی داشتند. به قلم و گفتار آرمانگرا بودند. واژگان گرم گفتار انقلابی را با حرارت می‌گفتند و می‌شنیدند. مجذوب ساحت کلام بودند. آنها بدون نام‌های بزرگ و آتشین نمی‌توانستند روزگار بگذرانند. این گروه در اوج روزگار انقلاب میان صحنه بودند اما هنگامی که مشت‌های گره کرده یک به یک وا شد و رسوا شد، سرد شدند، از صحنه بیرون رفتند و به کار و زندگی خود پرداختند.
گروه سوم کسانی بودند که خود را رسول می‌پنداشتند. خیال می‌کردند وظیفه دارند آرمان‌ها را محقق کنند. اگر توانستند به کلام و نصیحت، اگر نتوانستند به شلاق و زور و فریب. مناصب سیاسی را اشغال کردند و مانیفست تابعیت از حقیقت را پیش چشم مردم نهادند. مردم باید انتخاب می‌کردند به راه حقیقت خواهند رفت یا شیطان‌اند. در صف دوستان می‌نشینند یا در صف دشمنان خواهند ایستاد. وای به حال کسی که به آرمان‌ها تعهد انقلابی نمی‌داد.
گروه چهارمی هم وجود داشت. دکتر رضا رئیسی طوسی در آن شمار بود. شب پیش از دنیا رفت. بعید می‌دانم کسی از نسل جدید حتی نامی از او شنیده باشد. شهرتی نداشت. اهل قلم و کلام آتشین نبود. نه تنها در منصب قدرتی حاضر نشد، بلکه در چهل و پنج سال بعد از انقلاب یک روز خوش ندید. بزرگان می‌دانند او که بود و چه نقش‌های شگرفی بازی کرد. از چه شجاعتی بهره داشت.
آرمان‌ برای این گروه چهارم، یک مساله شخصی بود. آرمان دستاویزی برای حراست از خود بود. آرمان او را از پرتاب شدن در ابتذال روزگار حراست می‌کرد. نه تسلیم غوغاهای زمانه می‌شد نه از نیروهای امنیتی ترسی به خود راه می‌داد. در این سال‌های آخر چهره‌ای تکیده داشت. اما چشمان و رفتارش مثل یک کودک معصوم و ساده بود.
من دانشجوی او بودم. یکی از بهترین اساتید علوم سیاسی بود. در موقعیتی نیستم که از جایگاه علمی او سخنی بگویم. اما در این سی سال گذشته هر وقت به ملاقاتش می‌رفتم، از میزان تواضع‌اش دست و پایم را گم می‌کردم. با مهر و سادگی به من می‌نگریست. اغلب سکوت می‌کرد. من هم اغلب جرات سخن گفتن نداشتم و همه چیز به تماشا و تعارفات ساده و ذکر چند خبر می‌گذشت.
از آرمان و آرمان‌گرایی فقط شلاقی برای کتک زدن به خود ساخته بود. به آنهایی که از آرمانگرایی به قول شاملو «گندچاله دهانی» می‌دانستند با گذشت و مهر و صبر می‌نگریست. اگر بزرگانی مثل او نبودند، هیچ شاهدی برای دفاع از آرمان‌ و آرمانگرایی نبود. قلیل‌اند، یک به یک از جهان چشم فرومی‌بندند، اما اسنادی بی‌بدیل برای روز داوری‌اند.
@javadkashi

2 months, 1 week ago

فقط تا حدی می‌توانیم
----
شرط شرافت آگاهی‌های ما گوش سپردن به ندای تجربه‌های بشری است. باید گوش‌های شنوا داشته باشیم و فهم‌های خود را بازآفرینی کنیم. «می‌توانیم» کانون آگاهی‌های ما طی نیم‌قرن گذشته بود. ما در پرتو «می‌توانیم» نسبت به خود و عالم، یک نظام آگاهی ویژه اختیار کردیم. اینک شرافت‌مندانه است که در پرتو تجربه‌های جمعی‌مان، به سنخی دیگر از آگاهی تن بسپاریم که کانونش «نمی‌توانیم» یا «فقط تا حدی می‌توانیم» است.
از خود فردی یا جمعی‌مان تصوری قهرمان‌گونه داشتیم. خیال می‌کردیم کوه‌ها را جا به جا خواهیم کرد. ظلم و نابرابری و تبعیض را از دایره زمین بر خواهیم برداشت. کشوری خواهیم ساخت که برای همه جهانیان نمونه باشد. همراه با توسعه و عدالت و آزادی، معنویت و رشد و شکوفایی فردی را هم به اوج خواهیم رسانید. کمر آمریکا را خواهیم شکست. اسرائیل را از صفحه روزگار برخواهیم داشت. نظام با همه اپوزیسیون‌های رنگارنگ‌اش همین طور فکر می‌کردند. منازعه بر سر آن بود که یکی به دیگری می‌گفت: تو نمی‌توانی من می‌توانم.
ما برده سایه‌های دراز خود بودیم.
آگاهی به شرطی در وضعیت امروز شریف است که به ندای واقعیتی که پیش روی ماست، گوش بسپارد. «می‌توانیم» مست‌مان کرده بود. سرمان به هوا بود و در چاله‌های پیش پای خود افتادیم. باد به غبغب ما انداخته بود. نخوتی شگرف داشتیم. دیگران را به حساب نیاوردیم. از هیچ شکستی درس نیاموختیم. بلکه به انبار کینه و خشم خود نسبت به واقعیت افزودیم.
آگاهی تابع «فقط تا حدی می‌توانیم آنهم اگر بخت یارمان شود و خدا بخواهد» از سنخ دیگری است. با روحی تسلیم به محدودیت‌های وجودی آدمی آغاز می‌شود. تجربه‌های بشری و واقعیت‌های سترگ پیرامون خود را گردن می‌نهد. دیگران را به حساب می‌آورد. آذوقه زندگی‌اش به جای آنکه خودبینی و نفرت باشد، دگردوستی و همیاری است.
اومانیسم عصر جدید در آغاز ظهور خود، آگاهی از سنخ «می‌توانیم» خلق کرد. دستاوردهای تکنیکی‌اش فراوان بود. اما فجایع بزرگی هم خلق کرد. ما هنگامی در چاله این سنخ از اگاهی افتادیم که مدرنیته خود به بازگشت فرمان داده بود. متفکران نیم قرن گذشته از محدودیت‌های خرد و اراده آدمی سخن می‌گویند و به عقل محتاط روی آورده‌اند.
@javadkashi

2 months, 3 weeks ago

? پوشه شنیداری روز بزرگداشت علوم سیاسی ایران؛
بزرگداشت و تجلیل از چهره های برجسته علوم سیاسی ایران

?چهارشنبه 28 آذر 1403

? سالن فردوسی

?انجمن علوم سیاسی ایران?

?خانه اندیشمندان علوم انسانی?

? @iranianhht

2 months, 3 weeks ago

فردا به همت انجمن علوم سیاسی ایران و خانه اندیشمندان علوم انسانی
قرار است از دو استاد برجسته (خانم دکتر حمیرا مشیرزاده و آقای دکتر احمد خالقی) و دو مترجم برجسته (جناب آقای علیرضا طیب و آقای دکتر وحید بزرگی) تقدیر شود
حضور اساتید و دانشجویان عزیز جهت تقدیر از این بزرگان موجب امتنان است

2 months, 4 weeks ago

فریاد بزنی فریاد می‌زند
---
ایران امروز در یک خلاء گفتمانی زیست می‌کند. هنگامی که خلاء گفتمانی هست چشم‌اندازهای فردا تیره‌اند و همه منتظر حوادث می‌مانند، یا انتظار می‌کشند متفکر تازه‌ای از راه برسد و با خلق گفتمانی تازه دروازه‌های تازه بگشاید. اما برای خلق یک گفتمان تازه نباید منتظر متفکر تازه‌ای بمانیم. اصل ماجرا چرخش در مسیر عادت شده رویدادهاست که بستر ظهور گفتمان تازه را هم فراهم می‌کند. تعلیق اجرای لایحه عفاف و حجاب از آن دست رویدادهاست.
این لایحه بارها بازنویسی شده، تعلیق شده، بازگشت خورده و هنوز هم که هنوز است به مرحله اجرا نرسیده است. تعلیق دوباره لایحه، آخرین سکانس این فیلم تماشایی است. از این همه رفت و برگشت چیزی نمی‌توان فهم کرد الا اینکه نظام جمهوری اسلامی نگران بازتاب آن و واکنش جامعه است. نظام به جامعه ناهمسو با انتظار خود گردن نهاده است. این ماجرا را اینطور بخوانید: پذیرش دیگری بودن دیگری. یا به رسمیت شناختن دیگری.
گام نخست به رسمیت شناسی، پذیرش یک دیگری است که به هیچ روی تن به همسان شدن نمی‌دهد. گام دوم بازآفرینی مناسبات است به طوری که دیگری متفاوت، با همه تفاوت‌هایش پذیرفته شود. سخنی که این پذیرش را به زبان می‌آورد گفتمان جدید است. نظام به این گفتار نزدیک نمی‌شود اما اگر خود مبدع آن نباشد، دیگران چنین می‌کنند و بهره آن را در عرصه سیاست همان‌ها خواهند برد.
ماجرای حجاب با ماجرای ماهواره تفاوت ماهوی دارد. نظام هیچ‌گاه ماهواره را نپذیرفت. در سکوت از آن عقب نشست. اما عقب نشینی در باره حجاب دختران نیازمند یک بازاندیشی عمیق پیرامون نسبت حکومت با جامعه است. جامعه تشخص پیدا کرده و صدا دارد. فریاد بزنی فریاد می‌زند. حکومت همراه با پشتوانه‌های اجتماعی خود ضروری است ترتیبات گفتگو و پذیرش دیگری در جامعه ایرانی را کلید بزند. به جای آنکه خود را نماینده یک گروه و رویاروی گروه‌های دیگر اجتماعی تعریف کند، ارتفاع بگیرد و خود را به مثابه میانجی و داور تعارضات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جایگذاری کند. این تغییر مسیر و گفتار، راه‌هایی برای حل بقیه مشکلات عدیده نیز خواهد گشود.
آنگاه می‌بینی که میدان سخن‌های تازه گشوده می‌شود، افق‌های جدیدی پدیدار می‌شود و جامعه‌ای که به نظر می‌رسد احساس نفس تنگی می‌کند، خشم خود را فرومی‌دهد و کمی هم لبخند می‌زند. باید بپذیریم امروز نظام جمهوری اسلامی بیش از مردم نیازمند اکسیژن برای تنفس است. این بار فقدان پذیرش مردم است که فضای تنفس را برای نظام سیاسی تنگ کرده است.
@javadkashi

3 months ago

هیچ صدایی از درون بر نمی‌آید
---
زندگی سیاسی یک سویه مادی و یک سویه معنوی دارد. سویه مادی‌اش قانون و سازمان‌ها و نهادها و احزاب و رسانه‌ها و منابع قدرت‌ است. سویه معنوی‌اش داستان‌های جدی گرفته شده در عرصه عمومی است. مطابق هر یک از این داستان‌ها مردم از جایی آغاز کرده‌اند، اینک رهسپار مقصدی دیگرند. افراد در این داستان‌ها جایی به خود اختصاص می‌دهند و متن زندگی شخصی‌شان را به نقش‌آفرینی در رخدادهای داستان وابسته می‌کنند. جوامع هر چه مدرن‌تر شوند، زندگی سیاسی متکثرتر می‌شود. گروه‌های متفاوت هر کدام با داستانی ظاهر می‌شوند و صحنه سیاسی به عرصه رقابت و رویارویی داستان‌های فراوان تبدیل می‌شود. سیاست به کانون خلق نظام‌های معنوی متکثر تبدیل می‌شود.
سه عامل هست که عرصه عمومی را از وجه معنوی تهی می‌کند. عامل نخست استبداد سیاسی است. هنگامی که یک گروه خیال می‌کند تنها داستان اوست که مرجعیت دارد و همگان باید بازیگران یک داستان شوند، عرصه سیاست کانون معنابخش خود را از دست می‌دهد اگر قرار باشد عرصه سیاسی با یک داستان سازماندهی شود، دیگران احساس می‌کنند به جای آنکه بازیگر باشند، عروسک‌های خیمه شب‌بازی‌اند. اکثر مردم تن می‌زنند و ترجیح می‌دهند در یک خلاء معنوی زندگی کنند.
عامل دوم، نقش‌آفرینی موثر نیروهای خارجی است. داستان در یک موقعیت مکانی مشخص ظهور می‌کند. بازیگران کم و بیش محدود و آشنا دارد. داستان‌های معنابخش عرصه سیاست، ممکن است گاهی از مرزهای ملی فراتر روند. اما تا اطلاع ثانوی هنوز این قلمروهای ملی است که زندگی داستان‌وار یک جماعت را امکان‌پذیر می‌کند.
عامل سوم، از کار افتادن ساختار مدیریتی کشور و ناتوانی در تامین امور مادی مردمان است. مردم دست به گریبان فقر و بی‌ثباتی دیگر به هیچ داستانی نمی‌اندیشند.
آوارگی بشار اسد و ابهام مردمان شاد سوریه، پیامد خالی شدن سیاست از بعد مادی و معنابخش است. در پرتو دیکتاتوری یک خاندان بی‌رحم، مردم مجالی نداشته‌اند تا در گروه‌های شناسنامه‌دار، داستانی برای حیات جمعی‌شان بسازند. اینک نیز نقش‌آفرینی موثر کشورهای همسایه و ناهمسایه امکان خلق معناهای همبسته‌ساز سیاسی را ناممکن کرده است.
این روزها جلساتی با هدف مدیریت سوریه بعد از اسد برگزار می‌شود یکبار در عراق و این بار در اردن. مردمان سوریه هیچ نماینده‌ای در این جلسات ندارند. دست اسرائیل تماماً باز است و هر کاری که دلش می‌خواهد انجام می‌دهد. ترکیه سوداهای فراوان در سر دارد و ایران به یک فردای دیگر در سوریه دل‌بسته است. اما
هیچ صدایی از درون بر نمی‌آید.
@javadkashi

4 months, 3 weeks ago

پایان زندگی در فضای تعلیق
----
خاورمیانه در یکی دو دهه گذشته در خلسه ناشی از «نه جنگ نه صلح» روزگار گذرانید. جنگ یا صلح، پا در واقعیت عینی دارند. اما نه جنگ نه صلح به معنای زندگی در فضای تعلیق است.
تعلیق هنگامی که به طول انجامد، فضای سیاسی را خلسه‌آمیز می‌کند. در حس تعلیق واقعیت، گاهی خیال و آرزوهای رنگارنگ گریبان آدمی را می‌گیرد، گاهی ترس و کابوس‌های بزرگ. آنچه از میان برمی‌خیزد، حساب و کتاب واقعیت‌های ملموس و در دسترس است. خرد از میان برمی‌خیزد چون از لذت ناشی از آرزواندیشی‌ها می‌کاهد. تداوم فضای خلسه ناشی از تعلیق، بی‌هزینه نیست. چه بسا دار و ندار زندگی واقعی مردمان را بفروشی تا ازکابوس‌های فضای خلسه کم کنی و به آرزوها و امیدها بیافزائی.
بازیگران سیاسی در دوران خلسه نمی‌مانند. بالاخره روزی می‌رسد که بازیگری برای رهایی از کابوس‌ها پا به خاک واقعیت می‌گذارد تا آرزوهای بلند خود را محقق کند. آنگاه همه چیز چهره تازه‌ای به خود می‌گیرد. فضای خلسه‌آمیز خاورمیانه را عملیات هفت اکتبر یحیی سنوار پایان داد یا عزم نتانیاهو برای آغاز یک جنگ دراز مدت؟ هرچه بود، دوران تعلیق فضای خاورمیانه به پایان رسیده است.
بازنده کسی است که با حجم فراوان تبلیغات تلاش می‌کند به خلسه دوران تعلیق ادامه دهد. درست مثل کسی است که خانه‌اش آتش گرفته اما آسودگی کنج اتاق خود را رها نمی‌کند. عقل حسابگر باید فراخوان شود، اگر حقیقتاً توان جنگ در کیسه هست، باید مقابله کرد. اما اگر نیست، صلح و سازش سویه دیگر واقعیت است. یحیی سنوار مرد شجاع و جسور میدان بود. اما لازم بود جسارتش را با خرد موقعیت شناس سیاسی همراه کند.
خاورمیانه به سوی افق تازه‌ای می‌رود. دوران تعلیق و خلسه پایان یافته است: اینک سه چشم‌انداز پیش روی ماست. چشم‌انداز اول غلبه یکی بر دیگری است. چشم‌اندازی که یکی را ارباب و دیگران را برده و رعیت می‌کند. چشم‌انداز دوم جنگ همه جانبه و ویرانی کل منطقه است. اما یک چشم‌انداز سوم هم وجود دارد. بازیگران منطقه با توجه به نقاط قوت و ضعفی که علنی شده، به سمت یک سازش و صلح حرکت کنند. البته امروز طرح صلح به چشم‌انداز اول می‌ماند، اما می‌توان برای وصول به چنان چشم‌اندازی کسب آمادگی کرد. کاری که انجامش ساده نیست.
از مردان جنگی کاری برای برون رفت از فاجعه برنمی‌آید. منطقه نیازمند کسانی است که برون رفت از خلسه تعلیق را با گام نهادن در سرزمین صلح به پایان ببرند.
@javadkashi

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 3 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 6 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago