وظیفه آدما طوری برنامه ریزی شده که فقط ناامیدت کنن ، همین .

عمیقاً معتقدم اونی ک روحتو آزرده فقط همون میتونه تیمارش کنه
مگر نه زمان زیادی برای التیام خودت باید صرف کنی

سرنوشت این است که هیچ گاه نمیتوانم به گذشته برگردم تا اتفاقات رخ داده را عوض
کنم، ولی دست کم میتوانم تکلیف زمان حال
را مشخص کنم و آینده‌ای جدید بسازم. باید
به جایگاهی برسم که کوچکترین حسرتی از روزهای گذشته‌ام نداشته باشم!
📚نامه‌های رز:
کلاریس سابار

آدما رو خسته نکنید از خوب بودن، از مورد اعتماد بودن، از ساده بودن ؛
این روزا تنها چیزی که پیدا نمیشه آدمیه که کنارتون بمونه بدون اینکه به منفعت خودش فکر کنه‌. آدما رو از آدم بودن خسته نکنید(:

قدیما جمعه ها تایم استراحت و عشقو حال بود، الان نمیدونم چرا اینطوری شده جمعه ها بیشتر از کل هفته سرکارم ، سرکارم نباشم ، تو خونه کار دارم یا درس دارم یا هر چی عجیب شده زندگیا

امروز ۹ آذر ۴۰۳ احساس میکنم بالغ تر شده ام پله ای به طبقات تجربه هایم اضافه شده اما هنوز معلق بین طبقات ام ، خیزان خیزان راهرویی را یافتم ک به یک تراس ختم میشد ،
آرامشَش باعث میشد سبزی و روشنایی جای سردی و تاریکی را در دل بگیرد ،
مکان زیباییست برای اقامت موقتم ،
اینجا بیشتر میتوانم درمورد اهداف خودم ، اینده و هدف از خلقت انسان ها و این خلسه ای که مرا به سلول کشیده تمرکز کنم و یک گام بیشتر خودشناسی نزدیک شوم ،
کتاب ها را همین گوشه قطار میکنم و فنجانی قهوه ی داغ آماده میکنم ( عجیب در این هوای پاییزی و برگ های سرخ و خیسی که تراس را پوشانده میچسبد ) سیگاری بر لب گذاشتم و شروع به بیل و کلنگ زدنِ افکار و دل مشغولی ها کردم ، به هیچ وجه قصد فرار کردن از هیچ کدام از این ها را ندارم ، قصد دارم همه را برای خودم حل و فصل کنم تا از این پله نیز عبور کنم ؛
خلاصه که در تلاش آزادی ام ،
در تکاپوی یافتن چیز هایی ک به راحتی بتوان از آنها در زندگی لذت برد علارغم بقیه .
شاید از شکافتن زمینی ب این تاریکی ، آسمانی پر نور تر یافتم ! هان؟ همه چیز در این راه می‌تواند ممکن باشد .
میدانم که با چیز های عجیب و غیر قابل باوری قرار است رو به رو شوم .

(میم شین )

دکتر هلاکویی میگه: کسی که تو رو واقعا بخواد هم وقت داره، هم حالت رو می پرسه، هم حرفی که نباید بزنه رو نمی زنه، هم حرفی که باید بزنه رو می زنه، از من و تو و صدتای ما هم بهتر می فهمه. فقط کافیه تو رو بخواد.

بی خوابی زیاد و بیمارستان و مشکلات عجیب و غریب این چند مدت عجیب ضعیفم کرده عجیب .
دغدغه هام یهو ۱۰ برابر شدن و فیزیکی و روحی دارم متلاشی میشم .

ولی جدی چقدر آدما آزار دهنده ان .