My Whole Universe...

Description
"کارم داشتین تو آسمونا دنبالم بگردین"

عکس: t.me/sarinaez2
موزیک: t.me/sarinaez3
t.me/sarinaez4 :نوت
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 4 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

2 years, 2 months ago

وطنم بوی غربت میده...

2 years, 2 months ago

یعنی میشه بشه؟

2 years, 2 months ago
My Whole Universe...
2 years, 2 months ago

باز دوباره صبح شد؛
اما من هنوز حوصله‌ی هیچ چیزی رو ندارم؛
و باز شروع تمسخر‌های بی‌پایان؛
تا کی ادامه دارد؟
بی‌نهایت؟
---------
خشابش را پر از ظلم می‌کند؛
با قدم بعدی شرافت را زیر پاهایش گذاشته و محکم‌تر می‌دُوید، رو به راه فرار از انسانیت.
گلوله را با خشم رو به صورتش می‌کوبد.
دخترک را می‌گویم؛
که وجودش پر از زخم است.
اما آیا این زخم‌ها التیام خواهند بخشید؟
می‌چکد.
به تلخی می‌چکد؛
مایعی سرخ رنگ با رایحه‌ی رز.
آسمان شهر قرمز شد.
چشمان دخترک بسته شد.
او الآن هم از درون داغان بود و هم از بیرون؛
هم جسمش، و هم روحش؛
و تمام وجودش.
او با خود چه می‌گفت؟
مغزش چه رنگی به خود داشت، که بی‌رحمانه گلوله را پرتاب می‌کرد؟
آیا او به زیستن ادامه خواهد داد؟
او در ادامه چندین گلوله را پرتاب خواهد کرد؟
اما اگر تناسخ باشد، بی‌چاره آن جسم!
جسمی که روحِ در وجودش سبب تعفن شده باشد.
اما آیا کسی به شست و شوی این حجم از کثافت کمکی می‌کند؟

1401/6/29
15:59

2 years, 2 months ago
My Whole Universe...
2 years, 2 months ago

من به تنهایی معتاد بودم
اگر هرروز کمی با خودم خَلوت نمی‌کردم مثل این بود که ضعیف‌تر می‌شدم، چیزی نبود که به آن افتخار کنم اما وابسته‌اَش شده بودم، تاریکیِ داخل اتاق، برایم مثل نورِ آفتاب بود.
-چارلز بوکوفسکی

2 years, 2 months ago
سلام بگایی***??‍♀***

سلام بگایی??‍♀

2 years, 2 months ago
2 years, 2 months ago

نیاز داشت.
او نیاز داشت؛
به نفس کشیدن.
به دست رو هم گذاشتن.
او نیاز داشت به ترس
به بودن‌های بی‌بهانه
او در مردابِ رویاگون‌اش زندگی را تقلا می‌کرد
او نیاز داشت به زیستن
نیاز داشت که وجود داشته باشد
پس دستش را دراز کرد
نمی‌دانست به چه امیدی
فقط می‌خواست که قدمی بردارد
او یادش رفته بود که در مرداب است
لجن
نزول
تعفن
انزجار
نفرت
غم
فریادی که دهان ندارد
چشمانی که سو ندارد
آسمانی که رنگ ندارد
پاییزی که باران ندارد
و پایانی که پایان ندارد...

1401/6/26
01:19

2 years, 2 months ago
My Whole Universe...
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 4 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago