𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 day, 2 hours ago
امیرمقارهپسریکهدلشوباختهبود...??
#دلم رو به یک #چشمسبزِ چموشِ بیادب باختم.
میگفتن دیدنِ این زن #فرصت و #رخصت میخواد،
اما مگه چیزی توی این #جهان هست که من بخوام و #نباشه؟????????
https://t.me/+mrRA5_FpYnMzZGJk
https://t.me/+mrRA5_FpYnMzZGJk
#Part125 #Andia تقه ای به در اتاقش زدم و با بفرماییدی که گفت وارد شدم نگاهش رو از گوشیش گرفت و با دیدن من سریع خودش رو جمع کرد انگار انتظار داشت کس دیگه ای پشت این در بسته بوده باشه آروم سمت تختش قدم برداشتم و کنارش نشستم ، سرفه ای برای صاف کردن صدام کرد…
#Part125
#Andia
تقه ای به در اتاقش زدم و با بفرماییدی که گفت وارد شدم
نگاهش رو از گوشیش گرفت و با دیدن من سریع خودش رو جمع کرد انگار انتظار داشت کس دیگه ای پشت این در بسته بوده باشه
آروم سمت تختش قدم برداشتم و کنارش نشستم ، سرفه ای برای صاف کردن صدام کرد و هر چی حس شادی بود تو صدام ریختم و سکوت بینمون رو شکستم
آندیا~نورا خانم از صبح اومدی تو اتاقت درم نمیایا نمیگی ما مردیم، زنده ایم ، بابا ی سر به ما بزن مارو دور ننداز ما انقدرام به درد نخور نیستیم
نورا که از خنده رودهِ بور شده بزور خودش رو کنترل کرد و مثل من صداش رو صاف کرد ، بعد با کمی خجالت گوشه لبش رو گاز گرفت و سرش رو پایین انداخت
نورا~خب راستش اومدم بیرون حتی نزدیکتونم اومدم ولی ...
ولی خب شرایط مناسب نبود نخواستم مزاحم شم ،فکر کنم فهمیده باشی
لبخندی به روش زدمو در جواب گفتم
آندیا~کاش میومدی
نورا~چرا؟چیشده مگه
آندیا~آرتا، بدجور تو دیشب گیر کرده ، هر چی باهاش حرف میزنم انگار نه انگار
لام تا کام حرف نمیزنه
با خودم گفتم شاید تو باشی پیشش بهتر باشه ، به هر حال تو بهتر از من میشناسیش
نورا~کجاست؟
اندیا~تو بالکُنِ
نورا~باشه پس من میرم پیشش
اندیا~مرسی
#Nora
سری بهش تکون داد، و از جام بلند شدم
نمیدونم چرا قبول کردم برم پیشش، من که باهاش حرفی ندارم
آنقدر این مدت ازش دور بودن که اصلا نمیدونم چی بهش گذشته چه برسه بخوام دردشو خوب کنم
اما شاید بهونه خوبی باشه برای نزدیک شدن بهش، برای دوباره بغل کردنش، دوباره بوییدنش
دروغ چرا وقتی آندیا رو تو بغل آرتا دیدم حسودیم شد ، دلم میخواست من جاش باشم
بلخره به بالک رسیدم ، قدمی برداشتم و واردش شدم ، نگاهی بهش انداختم ، خیره ی آسمون بود و قهوه می خورد
آنقدر تو خودش بود که متوجه حضور من نشد
بیشتر نزدیکش شدم و سعی کردم با جمله ای توجهش رو سمت خودم جلب کنم
نورا~تو فکری
با تعجب طوری که کاملا انتظار نداشت من رو ببینه بهم زل زد و گفت
ارتا~کی اومدی؟
نفس عمیقی کشیدم و کنارش نشستم ، منم درست مثل چند دقیقه پیش آرتا که خیره منظره رو به روش بود ، شدم و پرسیدم
نورا~چی شده آرتا؟
ارتا~نمی فهمم منظورتو
نورا~چی انقدر حالتو بد کرده ؟
ارتا~آها، از کجا فهمیدی حالم بده؟با آندیا حرف زدی؟
خنده ای کردم و بهش نگاه کردم، با صدای آرومی گفتم
نورا~دیگه برای فهمیدن حالت آندیا باید بهم خبر بده ، حداقل الان اینطوره
بغض جا خوش کرده ی توی گلوم رو قورت دادم و ادامه دادم
نورا~ چرا با آندیا حرف نمی زنی؟
آرتا~قبلا آندیایی نبود که حال بدم رو بگه ، چرا الان باید با گفتن اون بیای سراغم؟
نورا~به قول خودت قبلا آندیایی نبود ، قبلا به غیر از من کسی نبود که ۲۴ ساعت پیشت باشه، از ریز به ریز جزئیات زندگیت با خبر باشه ، وقتی غصه داری گوش شنوا داشته باشه، وقتی خوشحالی از ته دلش باهات بخنده
قبلا خیلی چیزا فرق میکرد، مثل تو
ارتا~منظورت چیه؟
نورا~منظوری ندارم ، بیخیال ، نیومدم راجب این چیزا حرف بزنم
آرتا~درست میگی ، من مثل قبل نیستم ، ولی تو...
روشو ازم گرفت و دوباره به روبو خیره شد ، ادامه داد
آرتا~تو هنوزم همونی ، رو راست می پرسم ، اومدی اینجا حالمو خوب کنی یا به رخم بکشی اشتباهاتمو
به روی پام اشاره زدم و گفتم:
نورا~اولی ، میدونی که اگر دوست داشته باشی می تونی سرتو بزاری روش
با تردید نگاهش رو بین منو و پاهام چرخوند
نورا~ اصلا ولش کن
خواستم پای راستم رو روی پای چپم بندازم که سریع سرش رو روشون گذاشت
خنده ای به این عکس العمل قندیش کردم و دستم بین ابریشم های سرش کشیدم
چقدر دلم برای این حس تنگ شده بود
نورا~چرا نمیزاری آندیا کمک کنه از این حال در بیای؟
نورا~فکر می کنی نمی خوام؟مشکلم رو خودمم نمیدونم چه برسه که کسی بفهمتش و بخواد کمکم کنه
ولی میدونی عذاب وجدان دارم
عذاب میکشم که چرا اونقدری که اون صداقت داره من ندارم
چی بهش بگم ؟بگم حالم بهم می خوره که دارم گذشته ای که به آینده ای که ازش حرف میزنی مربوط میشه رو ازت پنهون میکنم
میدونم وقتی ازش پرسیدم درباره گذشتم بگم چی گفت؟
گفت هر چیزی که قبلا تجربه کردی رو بزار همونجا بمونه ، از وقتی برای من مهمه که با منی
نورا~...
ادامه دارد...
#Part96
#Arta
با حلقه شدن دست ظریفی دور کمرم با تعجب پشت سرم رو نگاه کردن که...
این اینجا چیکار میکرد؟
چجوری اومده اصلا؟
به سمتش برگشتم و افکارم رو به زبون آوردم
+چجوری اومدی اینجا؟
-...
+با شماما
بیخیال بدون توجه به صدای زدن های من تو سکوت سرش رو سینه لختم گذاشته بود و دستش همین طور حلقه کمرم بود
اولین بار بود آنقدر به هم نزدیک میشدیم ؛ به روی خودم نمیاوردم ولی قلبم بدجوری نبض میزد و اون خوب متوجه این بود چون سرش دقیق روی قلبم بود و داشت لبخند میزد
چم شده بود؟ چرا نمی تونم قلبم رو کنترل کنم؟ چرا در برابر این دختر آنقدر ضعیف عمل میکنم؟
اما نه ، حالا که دلش شیطونی می خواد منم مثل اون رفتار میکنم
درست مثل خودش کرم میریزم
ی دستمو سمت کمرش بردم و آروم آروم به پشت کمرش حرکت دادم
اون یکی دستم رو همون طور که سرم رو نزدیک گوشش میبردم روی گونش گذاشتم و نوازش کردم
+کار به جایی رسیده که جواب منو نمیدی آره ؟
دلتون شیطونی میخواد؟
پس مراقب عواقبشم باش آندیا خانم
سرم رو کمی پایین تر بردم و لبم رو به گردنش چسبوندم که در با شتاب باز شد سرمو بالا آوردم تا ببینم کی اینجوری وارد اتاق شد
مامان بود
با دیدن چهره من لبخندی شیطونی که رو لباش بود شدت پیدا کرد
آندیا ازم جدا شد
انگار تازه به خودش اومده بود
+مامان ی در نمیتونستی بزنی؟
×یادم نبود آندیا اینجاست وگرنه میزاشتم به کارتون ادامه بدید??
هول شدم خواستم چیزی بگم که با حرفی که زد کلا بیخیال شدم
الانم میرم شما به کارتون برسید??
تا اومدم چیزی بگم رفت بیرون
نگاهمو از در برداشتم به آندیا دادم دوتامون با تعجب به هم نگاه میکردیم
شروع به خندیدن کردیم
+خب خانوم خوشگله سوپرایزمون کردی
_کی؟! من یا مامانت؟
از حرفش خندم گرفت
+نگفتی
_چیو؟
+اینکه چرا اومدی اینجا؟
آهسته آهسته سمتم قدم برداشت و فاصله ای که بخاطر حضور مامان پیش اومده بود رو پر کرد
ی دستش رو روی سینم و دست دیگش رو صورتم گذاشت و شروع به باز با ته ریشم کرد
با لحن تحریک کننده ای شروع به جواب دادن کرد
- دلیلی بزرگتر از دلتنگی هم مگه هست؟
حالت متفکر به خودم گرفتم و مثلا به افق خیره شدم
بعد چند ثانیه که دید حرکتی نمی کنم شروع به صدا زدنم کرد
- آرتا؟
+...
-عشقم؟
+...
-نفسم؟
نمیخوای جواب بدی!؟ داری تلافی میکنی الان؟
باشه بچرخ تا بچرخیم
خواست ازم فاصله بگیره که سریع با ی حرکت بلندش کردم رو تخت انداختمش
طوری که وزنم رو هیکل ظریفش نیوفته ؛ خیمه زدم روش
+امم ، حالا که فکرشو میکنم دلیلی بهتر از دلتنگی پیدا نمی کنن
صورتم رو مماس صورتش قرار دادم و آروم مثل خودش ولی با لحن جذاب گفتم
+میگم نظرته حالا که هردومون تشنه وجود همدیگه ایم ی رفع دلتنگی اساسی کنیم؟...
ادامه دارد...
#Part95
#Arta
ماشین غرق سکوت بود که نورا شکستش
+آرتا ببخشید
_برای چی!؟
+من جز ناراحت کردن تو کاره دیگه ای نمی تونم بکنم
همیشه ناراحتت کردم
اذیتت کردم
اگرم خودمم نکرده باشم بخاطر من از طرف اطرافیان آسیب دیدی و ناراحت شدی
میدونم واقعا قابل بخشش نیس ولی...
از حرفش تعجب کردم
زدم کنار تا بتونم بهتر باهاش حرف بزنم
_نورا من همیشه کنارت حالم خوب بوده
خنده ریزی کردم و ادامه دادم: حالم از ته دل خوب بوده
و...
هیچوقت حالمو بد نکردی
کردیا...ولی مقصر اصلی خودم بودم نه تو
+نه آرتا تو هیچوقت مقصر نبودی,مثلا مهمونی امشب
_آها خوب مثالی زدی، مثلا من می تونستم وقتی امید به تو پیشنهاد داد
آروم سر جام بشینمو هیچی نگم بزارم خودت جوابشو بدی
ولی...
ولی نخواستم آروم بشینم
دلم نمی خواست ی نفر که لیاقت ترو نداره حتی پاشو از گلیمش دراز تر کنه
نورا هر کسی لیاقت ترو نداره:)
پس دیگه هیچوقت به این چیزا فکر نکن
من اگه کنار تو حالم بد بود
الان یکی از مهم ترین آدمای زندگیم نبودی...
+?✨
لبخندی به روش زدم و ماشین رو سمت خونه خاله روندم
.
.
.
از حموم بیرون اومدم و رو تخت دراز کشیدم
ی یک ساعتی از رسوندن نورا می گذشت و من شدید خسته بودم
حرفای امروزش خیلی عجیب بود
کلا بعد از تصادفم ۱۸۰ درجه رفتارش باهام عوض شده
دیگه مثل قبل باهام لجبازی نمی کنیم
نمیدونم شاید یکی از دلیلاش این باشه که مثل قبل پیش هم نیستیم
به هر حال هر چی بود من که خیلی راضیم انگار تازه الان خودمون رو پیدا کردیم
انگار تازه شدیم همون نورا و آرتایی که باید باشیم
کسایی که شاید خیلی به هم نزدیک باشن ولی تو زندگیشون به هم آسیبی نمیزنن
تقه ای به در خورد
با شنیدن صدای در سریع از جام بلند شدم و با هول همونطور که سمت لباسام میرفتم تو بپوشمشون خطاب به کسی که پشت در بود گفتم
- وایسا وایسا ، نیا تو وضعیت مناسب ندارم
با حلقه شدن دست ظریفی دور کمر با تعجب پشت سرم رو نگاه کردم که ...
این اینجا چیکار میکرد؟
چجوری اومده اصلا؟...
#Part88
#Andia
وقتی آرتا رابطه بینمون رو گفت نورا ی حالتی شد هر چیزی به غیر از خوشحالی تو چشمام غم ، حسادت و حسرت بیداد می کرد
ی چیزی اینجا درست نیست انگار دارن ی موضوعی رو ازم پنهون می کنن
نه فقط آرتا ، همشون مگرنه برای چی نورا با دیدن من کنار آرتا باید ناراحت بشه
هر وقت که کنار آرتا بودم و چشمم تو چشم نورا می افتاد ی کینه ای تو چشمام معلوم بود
نورا که همینجوری خشکش زده بود با صدای سوین به خودش اومد و طوری انگار که کسی مجبورش کرده باشه آرزوی خوشبختی کرد و رفت
بیشتر از این نمی تونم این وضعیت رو تحمل کنم
نمیشه که هر وقت می بینمش اینطوری باهام رفتار کنه اونم وقتی انقدر برای آرتا مهمه
باید باهاش حرف بزنم از جمع عذر خواهی کردم و پشت سر نورا راه افتادم
وارد اتاقی شدو در و بست نزدیک تر رفتم که صدای هق هقش میومد
داره گریه می کنه؟ برای چی آخه؟ نکنه چیزی بینشون بوده؟نکنه من باعث جدایی شون شدم؟ اگر اینجوری باشه چیکار باید بکنم
تقه ای به در زدم و اجازه ورود خواستم بعد چند دقیقه درو باز کرد
میلی برای حرف زدن باهام نداشت اما هر جور شده راضیش کردم گذاشت که وارد اتاق بشم
رو تخت نشستم و به بغل دستم اشاره کردم تا بیاد کنارم با قدم های آهسته سمت اومد و کنارم نشستم
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم حرف زد
+ببین نورا نمیدونم آرتا راجب من چی بهت گفته یا خودت چجوری من رو تصور می کنی اما اینو میدونم که شخصیت من رو کاملا اشتباه متوجه شدی
این از حرکاتت، رفتارت ، حتی نوع نگاهت هم مشخصه
من تو زندگی شخصی هستم که هم برای تو عزیزه هم تو برای اون و چه بخوای چه نخوای من رو میبینی پس بیا ی بار برای همیشه اگر مشکلی بینمون هست رفعش کنیم
سخت بود برام حرف زدن درباره این موضوع فکر اینکه من نفر سومی تو رابطمون باشم دیوونم می کرد آب دهنم رو به سختی قورت دادم و سعی کردم هر جور شده حرفم رو بزن
+تا حالا چند بار از آرتا بقیه حتی خود تو هم پرسیدم که چیزی بینتون هست یا بوده اما گفتین نه
ولی ی جای کار میلنگه ، هر وقت که من پیش آرتا هستم نگاهت ی جوریه ی حس حسادت
وارد زندگی شخصیتون نمیشم اما اگر حتی ی درصد چیزی بینتون بوده یا ...
نفس عمیقی کشیدم و بغضی که نمیدونم کی مهمون گلوم شده بود رو پنهون کردم و ادامه دادم:
+یا تو آرتا رو دوست داری بهم بگو
اگر همچین چیزی باشه به جون عزیز ترین کسم قسم میرم ، به جون آرتا که الان تنها فرد مهم زندگیم میرم
من آدمی نیستم که خوشبختیم رو بر پایه نابودی کس دیگه ای رقم بزنم
تو طول حرفام نورا اشکاش جاری بود اشکای منم شروع شده بود نم نم روی گونه هام میریخت و صورت رو تر می کرد
ادامه دارد...
#Part87
#Nora
آرتا:خب بچها وقت اینکه من سوپرایزمو بگم ، راستش...
لبخندی به ذوق توی چشمام های آرتا زدم
هنوزم نمیدونم چی میخواد بگه اما هر چی هست آرتا خیلی واسش ذوق داره
آرتا: آندیا جان بیا کنار من وایسا
بااسمی که آرتا گفت لبخندم محو شد
ادامه داد : من بعد تصادف ی اتفاق خوب برام تو بیمارستان افتاد
راستش داداشتونم رفته قاطی مرغا
با حرفی که زد حالم بد شد نفس تنگی عجیبی سراغم اومد ولی به روی خودم نیاوردم
آرتا:من و آندیا باهم رابطه داریم
با حرفی که زد بغض تمام وجودمو گرفت
کابوسم به واقعیت تبدیل شد با تمام وجودم سعی داشتم بغضم و پنهون کنم کار سختی بود ولی تونستم
پارسا:به به بلاخره گفتی بهش پس
آندیا با اعتماد به نفس جواب داد: بله به قشنگ ترین شکل ممکن هم گفت
سوین:مبارکه
پگاه:خوشبخت بشید
آرسام:زوج قشنگی میشید
آرین:معلومه
سوین:نورا تو چیزی نمی خوای بگی
با حرف سوین تازه به خودم آمدم لبخند زوری زدم و رو به آرتا کردم و گفتم
_مبارکه،خوشبخت بشید
دیگه نمی تونستم بیشتر از این بغضم رو پنهون کنم از جمع عذر خواهی کردم و به سمت پله ها رفتم
با وارد شدنم به اتاق بغضم ترکید دستم رو جلوی دهنم گذاشت زانو هام دیگه توان تحمل وزنم رو نداشت
با شکسته شدن زانوم پشت در اتاق نشستم و هق می زدم
دلیل این حال الانم رو خودمم نمیدونستم برای چی باید انقدر حساس باشه آخه؟ چرا دیدن داداشم کنار یکی دیگه برام عذاب آوره؟ داداشم؟ هنوزم برادرمه ؟ حسادتم از رو خواهر برادری یا...
نه نه همچین چیزی نیست نه نباید نمیشه من نباید دوستش داشته باشم اونم الان که کس دیگه ای تو زندگیشه نباید خوشحالیش رو خراب کنم
تقه ای به در خورد و دستگیره پایین کشیده شد خداروشکر در قفل بود سریع اشکام رو .س زدم و از جام بلند شدم با صدایی که اسمم رو صدا میزد خشک شدم این ، این صدا ، صدای آندیا بود اینجا چیکار داشت
دوباره اسمم رو تکرار کرد که به خودم اومدم کلید رو تو قفل در چرخوندم
نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم با چهره غمگین آندیا مواجه شدم
همینجور خیره هم بودیم که سکوت رو شکست
+میشه یکم حرف بزنیم؟
- در موردِ؟
+آرتا
-آرتا!
با اسمی که آورد تعجب کرد سریع خودم رو جمع کردم و ی تای ابروم رو بالا دادم
-اونوقت چرا ؟
+نورا ، خواهش میکنم
چشمام رو حرصی بستم و از جلوی در کنار رفتم وارد اتاق شد و رو تخت نشست
همون جا وایساده بودم به کنارش اشاره کرد و گفت که اونجا بشین
با قدم های آهسته به سمت تخت رفتم و کنارش نشستم
+ببین نورا نمیدونم ...
ادامه دارد...
امیرمقارهتوتصادفحافظهاشروازدستدادهوعشقشرویادشنمیاداماطییهاتفاق…?❤️??
-ا…امیر منو نگاه کن!
با #گیجی نگاهی بهم انداخت و با اخم #کوچیکی لب زد:
-من رو میشناسید؟
دادی کشید و دستاشو #محکم رو سرش گذاشت و فشار داد و یهو اسممو #لب زد...??????
https://t.me/+X0j6IahSDbYyYzM0
https://t.me/+X0j6IahSDbYyYzM0
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 day, 2 hours ago