?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
به مناسبت تولد ادمین لیستی از بهترین چنل های پولی و ارزشمند تلگرام رو براتون تا امشب رایگان قرار دادیم تا امشب فرصت هست از دست ندید*?*?**:
https://t.me/addlist/IJu_MKubstk1OWZk
پنجره ی بیمارستان
دو بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آن ها ساعت ها با هم صحبت میكردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری كه تختش كنار پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می كرد. پنجره، رو به یك پارك بود كه دریاچه زیبایی داشت. مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می كردند و كودكان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان كهن، به منظره بیرون، زیبیایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد. همان طور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف می كرد، هم اتاقیش جشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می كرد و روحی تازه می گرفت. روزها و هفته ها سپری شد. تا اینكه روزی مرد كنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر كه بسیار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار این كار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در كمال تعجب، با یك دیوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت كه هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می كرده است. پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد كاملا نابینا بود!
C᭄❁࿇༅══════┅─
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
.
دو برادر شاعر
دو برادر به نامهای کلامی و سلامی در اصفهان خود را شاعر میدانستند.
شعر گفته نزد وزیر که خود نیز شاعر بود بردند.
چون اشعار دو برادر شباهتی به شعر نداشت، حوصله وزیر تنگ شد و روزی ایشان را گفت:
«دو چیز است بدتر ز تیغ حرامی
سلام کلامی، کلام سلامی»
منبع: ریحانة الادب، محمدعلی مدرس تبریزی
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
هرگونه یادآوری، هرگونه خاطرهای، انسجامبخشیدن به گذشته و توضیح آن، با ذره و پسماندهای از دروغ آمیخته است که گاه، میتواند کلِ آن را آلوده کند. اندیشیدن به هر چیز، دیدن وجود آن در زمان است، یعنی همان خاطره. با اینحال این اندیشیدن دربارۀ چیزها، یادآور یک خاطره، یک احساس یا تصویری از گذشته نیست، بلکه یادآور حقیقتی تازه از آن است، همچون زمان بازیافتۀ پروستی و به همین دلیل دروغ بخشی از آن است.
#جورجو_آگامبن و دیگران
? کتاب سینما؛ مقالاتی دربارۀ فیلم و نظریۀ فیلم.
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
می خواهم رویای سیب ها را بخوابم
پا پس بکشم از همهمه ی گورستان ها.
می خواهم رویای کودکی را بخوابم
که روی آب های آزاد
قلبش را
تکّه تکّه می کرد.
نمی خواهم دوباره بشنوم که مرده ها خونریزی ندارند،
که دهان های پوسیده هنوز تشنه آب هستند.
می خواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم
نه از ماه که دهان افعی دارد.
می خواهم کمی بخوابم،
کمی، دقیقه ای، قرنی
اما همه بدانند که من نمرده ام،
که هنوز لب هایم طلا دارد
که من دوست کوچک وست وینگ هستم،
که من سایه ی گسترده ی اشک هایم هستم.
مرا با چادری بپوشانید
چرا که سحر
مشت مشت مورچه روی من خواهد ریخت
و کفش هایم را آب بگیرید
شاید نیش عقرب بلغزد.
چرا که می خواهم رویای سیب ها را بخوابم.
مرثیه ای بیاموزم که مرا پاک به خاک برگرداند.
چرا که می خواهم زندگی کنم با کودکی تاریک
که می خواست روی آب های آزاد
قلبش را
تکّه تکّه کند.
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#شبتون_بدون_دلتنگی ❤️
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
امشب در سر شوری دارم
بانو #پروین
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
#در_باب_حکمت_زندگی
#آرتور_شوپنهاور
هیچکس نمیتواند مدت درازی
ماسکی که بر چهره دارد
به نمایش بگذارد ...
سرشت آدمی هر آنچه را که
به طور تصنعی کسب شده است،
در هم میشکند.
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
وقتی چیزی مرا رنج میداد، در مورد آن با هیچ کس حرفی نمیزدم، خودم در موردش فکر میکردم، به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم. نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، نه... بلکه فکر میکردم که انسانها در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات بدهند...
?هاروکی موراکامی
? جنگل نروژی
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago