رادیو تراژدی

Description
برای شنیدن رادیو تراژدی و خرید کتاب تراژدی به وب‌سایت ما سر بزنید
Radiotragedy.com
ارتباط با ادمین
@radiotragedy_admin
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 1 week ago

3 months, 3 weeks ago

کتاب جدید کریم نیکونظر
نشر گمان

فقط در بسته‌ی نوروزی رادیو تراژدی
خرید از radiotragedy.com

3 months, 3 weeks ago

کریم نیکونظر: من با افشای یک راز یک‌باره شدم مردی بدون گذشته. در میانسالی متوجه ترس‌هایی شدم که مادرم تجربه کرده بود. چطور آدمی یک‌باره همه‌ی گذشته‌اش پوچ می‌شود؟ به سادگی، با شنیدنِ یک جمله. من یک‌باره نیمی از خانواده‌ام را از دست داده‌ام و نمی‌دانم طی این سال‌ها با کی معاشرت کرده‌ام و آن‌هایی را که فامیل فرض می‌کردم کی بودند. رفتم سراغ آلبومی که از عکس‌هام داشتم تا ببینم چیزی توی عکس‌ها مشخص است یا نه. توی تنها آلبوم عکسم فقط بیست‌و‌هفت ــ هشت عکس بود و توی آنها هم فقط چند عکس مربوط به کودکی‌ام بود؛ کودکی هم نه، دوران نوزادی. هیچ عکسی از یک سالگی تا سه سالگی‌ام نبود. نکند من هم جابه‌جا شده بودم؟ آدم به دیواری تکیه داده و ناگهان می‌فهمد موریانه تک‌تک آجرهاش را خورده. وقتی کسی نیست بهش تکیه کنی ممکن است سُر بخوری و بیفتی و از هم بپاشی. این سرانجام من بود که گذشته‌ام یک شب برباد رفت؛ با افشای رازی چهل‌و‌چهارساله.

آدم که گذشته‌اش را از دست می‌دهد ناگهان فکر می‌کند هیچی نیست؛ حتی آدم به خودش هم بدگمان می‌شود و حس می‌کند رودست خورده. ما به دیروزمان چنگ می‌زنیم چون ظاهراً برای امروزمان بهش نیاز داریم، شبیه دیروز بودن می‌شود اصالت، می‌شود تبار؛ شبیهِ گذشتگان بودن یعنی داشتن مُهر تأیید که آدمی هستی از جایی درست و هویتی داری مشخص... . من چی؟ من شجره‌نامه ندارم که به دیوار بزنم، ایل‌و‌تبارم را از سمت پدری فقط تا پدربزرگم می‌شناسم. از سمت مادری‌ام هم که تکلیفم معلوم است. اما خون چقدر مهم است وقتی نسب‌ات به کسانی می‌رسد که دوست‌شان نداری؟ من کارگرزاده‌ای‌ام که فقط حال و آینده را دارد، که هیچ معلوم نیست می‌تواند آینده‌ای را با حال‌اش بسازد یا نه. زخم‌هایی که روی پیکر من است هیچ مایه‌ی افتخار نیست...

از کتاب تراژدی، شماره‌ی بهار ۱۴۰۴

این شماره به زودی منتشر می‌شود. می‌توانید آن را در بسته‌ی نوروزی تراژدی یا به صورت مجزا از وب‌سایت ما تهیه کنید.
Radiotragedy.com

3 months, 3 weeks ago
من با افشای یک راز یک‌باره …

من با افشای یک راز یک‌باره شدم مردی بدون گذشته.

از کتاب تراژدی، شماره‌ی بهار ۱۴۰۴
Radiotragedy.com

5 months, 3 weeks ago
«می‌خواهم از این رکود درآیم، جاری …

«می‌خواهم از این رکود درآیم، جاری شوم و چون سیلابهای بهاری بخروشم و دشت‌ها و دره‌ها را درنوردم، و تصمیمم را هم گرفته‌ام، هرچه باداباد، باید دنبال فکرم را بگیرم، باید از اسارت فکری به‌در آیم، بروم دنبال فکر و طرحهای خودم، از دستگاه اکبرآقا بروم و جایی برای خود دست و پا کنم و افکار تازه‌ام را پی بگیرم. در دستگاه اکبرآقا که چنین کارهایی امکان ندارد.
فروردین سال ۱۳۲۸ است.»

عبدالرحیم جعفری، از کتاب «در جستجوی صبح»

منظور از اکبرآقا، اکبرآقا علمی است، کتابفروش و ناشر انتشارات علمی که عبدالرحیم جعفری پیش از تأسیس امیرکبیر نزد او کار می‌کرد.

عکس را فخرالدین فخرالدینی در سال ۱۳۹۲ گرفته، دو سال پیش از درگذشت عبدالرحیم جعفری.

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy

6 months ago

«با تعدادی‌ از‌ كتاب‌های‌ قدیمی‌ و افسانه‌ای‌ چاپ‌ سنگی‌ و دو سه قالیچه‌ و مقداری‌ خنزرپنزرهای‌ خانه‌ به‌ مسجد شاه‌ تهران‌ رفتم‌ و در سكوی‌ شرقی‌ دالان‌ مسجد شاه‌ كه‌ به‌ طرف‌ بازار حلبی‌سازها (بین‌الحرمین‌) می‌رفت‌ بساط‌ كتابفروشی‌ پهن‌ كردم‌ و به‌ فروش‌ كتاب‌ پرداختم‌. پس‌ از دو سال‌ كتابفروشی‌ علمی‌ از من‌ دعوت‌ كرد كه‌ برای‌ سرپرستی‌ و امور حسابداری‌ و میرزایی‌ كه‌ در آن‌ موقع‌ با چرتكه‌ و سیاِ انجام‌ می‌گرفت‌ به‌ آنجا بروم‌.

تا سال‌ ۱۳۲۸ در آن‌ كتابفروشی‌ به‌كار ادامه‌ دادم‌ و چون‌ به‌ خواندن‌ و مطالعه‌ كتاب‌ علاقه‌مند بودم‌ و آتش‌ عشق‌ به‌ چاپ‌ و نشر كتاب‌های‌ ادبی‌ و علمی‌ در دلم‌ شعله‌ می‌كشید در همان‌ سال‌ استعفا دادم‌ و با پس‌انداز سال‌های‌ كارگری‌ و كارمندی،‌ مؤسسه‌ امیركبیر را در یك‌ اتاق شانزده متری‌ در قسمت‌ فوقانی‌ یكی‌ از ساختمان‌های‌ خیابان‌ ناصرخسرو تأسیس‌ نموده‌ و با شور و شوق و آرزوهای‌ دور و دراز به‌ چاپ‌ كتاب‌های‌ علمی‌ و ادبی‌ كه‌ آرزویم‌ بود پرداختم‌.

چون‌ از بچگی‌ مرا «تقی‌» صدا می‌زدند به‌ یاد میرزا تقی‌خان‌ امیركبیر، صدراعظم‌ اصلاح‌طلب‌ تاریخ‌ معاصر، نام‌ امیركبیر را برای‌ مؤسسه‌ام‌ انتخاب‌ كردم‌.»

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy

6 months ago
عبدالرحیم جعفری در فرودگاه ژنو / …

عبدالرحیم جعفری در فرودگاه ژنو / ۱۳۳۶

@radiotragedy

6 months ago

ماجرای دیدار عبدالرحیم جعفری با پدر صادق هدایت

«وقتی که [انتشارات] معرفت کتاب سگ ولگرد را با آن وضع نامناسب منتشر کرد خانوادۀ هدایت مورد انتقاد قرار گرفت. دکتر [پرویز ناتل] خانلری مرا به زنده‌یاد اعتضادالملک پدر هدایت معرفی کرد. خانۀ آقای اعتضادالملک تا آنجا که یادم هست خانه‌ای دو طبقه در یکی از کوچه‌های خیابان روزولت قدیم بود. همان خانه‌ای که صادق هم در آن زندگانی کرده بود.

اعتضادالملک در حدود هفتاد سالی داشت، بلندبالا، لاغراندام، با صورت سفید و باز، سبیل پرپشت و موهای سر و صورت سفید، تعلیمی در دست، آرام و متواضع. با طمانینه و آهسته صحبت می‌کرد، خیلی آقامنش و بزرگوار و با شرم و حیا بود. وقتی صحبت حق‌التالیف را پیش کشیدم برای اینکه راحتش کرده باشم یک مرتبه پیشنهاد بیست درصد از بهای پشت جلد را به او دادم که تا آن روز سابقه نداشت و حتی حالا هم نادر است، و این دو برابر حق‌التالیفی بود که برای سگ ولگرد به او داده بودند. قدری نگاهم کرد و گفت واقعاً می‌توانید بپردازید؟ جواب این بود که البته و شما همیشه راضی خواهید بود. آقای اعتضادالملک برای چاپ هر کتاب و چاپ مجدد آن یک قرارداد جداگانه تنظیم می‌کرد و بر همان مبنا ادامه می‌دادیم.

کتاب‌ها را بجز توپ مروارید و افسانۀ آفرینش یکی پس از دیگری چاپ و منتشر کردم، ظرف دو سه سال دو هزار جلد از هر کتاب به فروش می‌رسید؛ حق‌التالیف را همچنان به آقای اعتضادالملک پرداخت می‌کردم. مدتی بعد ایشان فوت شد، پس از او حق‌التالیف را سرلشکر عیسی خان هدایت، برادر بزرگ صادق می‌گرفت…»

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.

@radiotragedy

6 months ago
**ماجرای دیدار عبدالرحیم جعفری با پدر …

ماجرای دیدار عبدالرحیم جعفری با پدر صادق هدایت

عکس: هدایت و پدرش اعتضادالملک در جوانی
@radiotragedy

6 months ago

«اوايل تابستان ۱۳۳۱ بود كه روزى فريدون كار، شاعر نوپرداز جوان، به فروشگاه ناصرخسرو، يعنى تنها فروشگاه اميركبير در آن سال‌ها تلفن كرد كه مى‌خواهد مرا ببيند. با آقاى كار آشنا بودم؛ اولين بار دفتر شعر اشك و بوسه‌اش را اميركبير چاپ كرده بود. پس از ساعتى آمد، با خانمى جوان و شيك پوش كه پيراهن آبى زنگارى‌رنگى پوشيده بود، با كمربندى پهن، و موهاى بلوند دم‌اسبى. بيست و يكى دو سالى بيش نداشت، قامتى نسبتاً كوتاه و ريزه‌ميزه با صورتى كشيده و مهتابى رنگ و قيافه خندان و ساده و گرم و معصوم كه نوك زبانى هم حرف مى‌زد. اين خانم فروغ فرخزاد بود. تازه از اهواز آمده بود. آقاى كار گفت كه خانم فرخزاد كتاب شعرى دارند كه مى‌خواهند چاپ كنند، و من با اينكه با ناشران ديگر هم كار كرده‌ام به ايشان پيشنهاد كرده‌ام شما آن را چاپ بكنيد. من خودم بعضى از اشعار فروغ را در مجلات مختلف مخصوصاً مجله روشنفكر خوانده بودم:

تويى آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس مرغى اسيرم

فروغ شاعر شجاع و بى‌پروايى بود و بعضى از شعرهاى او در زمان خودش جنجال بسيار آفريده بود. پس از گفتگو و موافقت طرفين قرارداد كتاب را امضا كرديم و كتاب شعر او به نام اسير با مقدمه‌اى كه آقاى شجاع‌الدين شفا بر آن نوشته بود به قطع رقعى در هزار و پانصد جلد با چاپ بسيار نفيس منتشر شد…. پس از چهار سال در ۱۳۳۵ كتاب شعر ديگرى به نام ديوار و سال بعد كتاب شعرى به نام عصيان، هركدام با تيراژ هزار و پانصد نسخه از خانم فروغ فرخزاد را اميركبير منتشر كرد. اسير پس از سه سال تجديد چاپ شد (تا سال ۱۳۵۷ دوازده بار) و فروش دو جلد ديگر هر يك چهار پنج سالى طول كشيد. اوايل تابستان ۱۳۴۳ بود كه او كتاب شعر تولدى ديگر را براى چاپ به من ارائه كرد، و اين زمان متأسفانه مقارن با ماه‌هايى بود كه شركت طبع و نشر كتابهاى درسى شروع به كار كرده بود و من مسئوليت مديرعاملى‌اش را قبول كرده بودم؛ ممكن بود چاپ كتابش به تأخير بيفتد و باعث ناراحتى او شود. جريان را به او گفتم و او على‌رغم ميل باطنى خود چاپ كتاب را به انتشارات مرواريد به مديريت آقاى روشنگر كه از دوستانم بود واگذار كرد كه مورد استقبال زياد قرارگرفت.

فروغ زنى بسيار بامحبت و احساساتى و داراى معرفت و شعور معنوى بود و به اصطلاح لوطى‌گرى سرش مى‌شد. از آنجا كه من نخستين ناشر آثارش بودم كتاب تولدى ديگر را اول به من عرضه كرد، و اين حق تقدم را مدّ نظر داشت كه اول به من مراجعه كند، در صورتى كه من از تأليف آن هيچ خبرى نداشتم. فروغ دو سال بعد در روز ۲۵ بهمن‌ماه ۱۳۴۵ با اتومبيل خود در نزديكى خانه آقاى ابراهيم گلستان سرِ يكى از چهارراه‌هاى محله دروس تصادف كرد و در دَم جان سپرد…»

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را از تلگرام رادیو تراژدی بشنوید.
@radiotragedy

6 months, 1 week ago

«يک روز در بانک سپه مركز نزديک ميدان سپه جلو يكى از باجه‌ها ايستاده بودم كه از پشت بلندگو صدايم كردند: «عبدالرحيم جعفرى، تلفن!» يعنى چه؟! چه خبر شده؟ سابقه نداشت كه در بانک از پشت تلفن و بلندگو مشترى را صدا كنند! چه خبر مهمى شده؟ آيا در اميركبير اتفاقى افتاده؟ فقط رئيس حسابدارى اميركبير مى‌دانست كه من به بانک سپه آمده‌ام. با راهنمايى مأمورين بانک به تلفنخانۀ بانک رفتم: «الو... بله!» ديدم رهى مُعَیری است. «بله، آقاى رهى، چى شده... مرا چه جورى اينجا پيدا كرديد؟!»«چيزى نشده جعفرى جان، دستم به دامنت، بگو اين فرمى را كه در چاپخانه زير چاپ است چاپ نكنند، چند بيت در آن است كه نبايد چاپ شود، از دستم در رفته. به چاپخانه اطلاعات تلفن كردم كه فرم را چاپ نكنند، گفتند خود آقاى جعفرى بايد بگويد. دو بيت صفحه... بايد عوض شود.»

سبحان‌الله! خنده‌ام گرفته بود؛ اين‌همه وسواس هم مى‌شود! ياد دكتر سادات ناصرى افتاده بودم. و البته حالا می‌توانم بگويم استاد بزرگ دكتر محمد معين و جناب آقاى دكتر باستانى پاريزى هم در اين كار نظير نداشتند و ندارند.‌ جوابم اين بود: «چشم عزيزم!» گوشى را گذاشتم و خودم را به چاپخانه كه نزديک بانک سپه بود رساندم و دستور دادم فرم را از ماشين درآورند و از چاپ آن خوددارى كنند.‌

با وسواسى كه رهى در چاپ شعرهايش داشت مدت‌ها طول كشيد تا چاپ ديوانش به اتمام رسيد، و بعد از چاپ، تازه اول گرفتارى بود؛ اسم كتاب را چه بگذارد! رهى از ارادتمندان دشتى و از پاهاى ثابت محفلش بود. پس از مشورت با دشتى سرانجام اسم كتاب شد سايۀ عمر با يک مقدمه مفصل از ناشر و آقاى على دشتى. كتاب در سال ۱۳۴۴ منتشر شد و فروش دوهزار جلدش دو سالى به طول انجاميد.»‌

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.

@radiotragedy

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 1 week ago