𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 days, 19 hours ago
#ترجمه_اختصاصی#سنگ_های_آبی اثر #لورن_آشر#The_Fine_print by #Lauren_Asher البته پدرم تموم چیز هایی که دوست داشتمو برام نیست و نابود کرد ، چون باور نمیکرد که کسی رو که خیلی دوست داشته از دست داده .» "چطور فکر میکنی که تموم چیزاتو خراب کرده ؟" «تنها چیزی که داخلش خوبیم . برادرای ورزشکارو کتاب خونمن . اما من چی؟ کسی که تویه هیچ چیزی ماهر نبود و یه توهم بزرگ داشت با توجه به اینکه دستش خالی بود .»
لباشو به هم فشار میده و نگام میکنه ، هر چند که میتونم سوال هایی که داخل چشمشه رو بخونم . نفسمو عمیق رها میکنم و ادامه میدم «به نقطهای رسیده بودم که فقط با خودم درگیر بودم . و میدونی با این همه کارایی که کرده بود بازم دوست داشتم پدرمو خوشحال کنم ، اما میدونی چیکار کرد گفت که چرا من بوجود اومدم
از نظرش من ضعیف ترین پسرش بودم . اما مادرم همیشه منو تشویق میکرد بمن میگفت که اینده روشنیو نسبت بمن میبینه .» قطره اشکی روی گونه زهرا سر میخوره . "هییی چطور میتونست اینا رو بهت بگه ." از اینکه که گریه زهرا رو در اوردم حس بدی بهم دست میده من هیچوقت نمیخوام گریه هاشو ببینم. "من .... من .. نمیدونم راستش. اما سعی کردم خودمو تغییر بدم به هر روشی که شده . بعد از اون تغییر تغییراتیو داخل ذهنمم احساس میکردم البته ..هر چند که شمرده و شمرده حرف میزنم میترسم چیزی از دهنم بپره که همچی بد رقم بخوره. "
از خانوادم جدا شدم . هرچند که میتوسنتم مهارت هاییرو از برادرم یاد بگیرم اما دیگه نشون دادن خودم جلوی پدرم دیگه فایده ای نداشت من قبلا روی این موضوع فکر میکردم ولی بالاخره عملیش کردم ." "به چه قیمتی؟" این بهایی بود که نسبت به کارم دادم . فکر نمیکردم دیگه بخوام نقاشی بکشم تا وقتی که ... «تا وقتی که نقاشی فجیع منو دیدی درسته؟» با لبخند شیطنت امیزی سری تکون میدم و میگم. "اون موقع نمیدونستم دارم چیکار میکنم ولی خب کمک کرده بهت رو دوست داشتم."@the_fine_print_book
#ترجمه_اختصاصی#سنگ_های_آبی اثر #لورن_آشر#The_Fine_print by #Lauren_Asher "عشق ممکنه که یه کلمه ساده باشه و لی از نزدیک خیلی خطرناکه.» "همچی بها داره ." دستامو داخل دستش فشار میده و گرمی دستاش باعث میشه که داغی تو تک تک اعضای بدنم پخش بشه . من مطمئن نیستم واقعا که چرا اینقدر این دختر بدون هیچ منتی محبت میکنه ، شستمو نوازشی میکنه و دوباره انگشتامو داخل انگشتاش قفل میکنه . پدرم بعد از مرگ مادرم دیگه اون ادم قبل نشد و همچنین ما .» چشمامو سمت شومینه میچرخونم و نگاهمو از زهرا برمیگردونم چون تحمل نگا محبت امیزشو ندارم. نه وقتی که من لیاقت این همه محبت از طرفشو ندارم. هیولای که درونم پنهون کردم ، با پسری که الان میبینه ، خیلی فرق داره. به شعله های رقصنده شومینه نگاهی میندازم و ادامه میدم . «پدرم با ما مثل یه اشغال رفتار میکرد. چون مراقبت از ما به تنهایی واقعا براش سخت بود و البته اینکه مادرم رفته بود و نمیتونست از هممون به تنهایی مراقبت کنه . و وقتی که ما بیشتر از هر زمانی دیگه ای بهش محتاج بودیم مارو ول کردو کسی رو جایگیزین خودش کرد که نمیشناختیمش. و همون موقع بود که فهمیدم که بعد از مرگ مادرم هم پدرمو از دست دادم و هم مادرمو. یکیو بخاطر سرطان و دیگرو بخاطر رذایلش.» توده بزرگی داخل گلوم جمع میشه که یلحظه احساس میکنم نمیتونم نفس بکشم. گذشته ای که برام بد رقم زده بود، ما خیلی بچه بودیم که درکی نسبت به این قضیه داشته باشییم. پدرم اعتیاد به الکل پیدا کرده بود ولی خوب میتونست مخفیش کنه . ولی پدربزرگ کمی مشکوک شده بود ، اما اگه ما الان از پدرمون مراقب میکنیم نه بخاطر اینکه به خاطر تعهد و وفاداری که نسبت بهش دارییم، تنها دلیلی که داره فقط مادرمه که الانم خوب چهرشو یادم نیس "شما خیلی بچه بودین " امااگه پدرم مارو طرد نمیکرد ، دیگه دردیم وجود نداشت .» چشمامو میبندم ، از ترس اینکه زهرا نم داخل چشمامو ببینه . مردا گریه نمیکنن فقط مردایی گریه میکنن که یا خیلی ضعیفن یا خیلی تهی دست ... واقعا منجزر کنندس. تموم خاطرات از اون زمان به سمت مغزم هجوم میارن و منو تنها میذارن. "درد میتونه یه ازمایش از طرف خداوند باشه ." سری تکون میدم و نگاهمو برمیگردونم.@the_fine_print_book
✨توی این کانال میتونید کتابهای نو یا دست دوم خودتون رو به فروش برسونید ?
✨ و کتابای مورد علاقهتون رو با قیمتِ مناسب بخرید?
✨یابرای یافتن کتابهای نایاب وکمیاب درخواست بدید https://t.me/books_sadegh
Telegram
Buy & Sell books
***✨***توی این کانال میتونید کتابهای نو یا دست دوم خودتون رو به فروش برسونید ***📖*** ***✨*** و کتابای مورد علاقهتون رو با قیمتِ مناسب بخرید***📚*** ***✨***یابرای یافتن کتابهای نایاب وکمیاب درخواست بدید @Sadegh\_73f @sadegh\_joker @Fatemeh7\_9 @Delbaft\_Darya
#ترجمه_اختصاصی#سنگ_های_آبی اثر #لورن_آشر#The_Fine_print by #Lauren_Asher **ممکنه که من پر از درد باشم ، اما زهرا به ارامش نیاز داره .
خودشو ریخت بیرون و همه قضیه رو بمن گفت من درکش میکنم . و به خودم قول میدم که هرکسی که زهرا منو اذیت کرد به این راحتیا ازش نگذرم . من واقعا زهرامو دوست دارم . رابطه ما داره خیلی پیش میره اما من میخوام این رابطه تا ابد پایدار بمونه میخوام زهرا رو تا ابد پیش خودم نگه دارم .
سرشو به سینم میچسبونم که صدای ضربان قلبمو بشنوه .
«کلر کسی بود که بمن کمک کرد که از این حس بیام بیرون منو برد پیش یه روانپزشک خوب. حتی برای من Iggy the Alien که در Etsy خرید .» با لبخند سرمو تکون میدم و نگاش میکنم.
"این نقض تجارته یه کار غیر قانوینه." "اگه میتونی ازم شکایت کن خب." پوزخندی میزنه ولی سریع جاشو به یه لبخند کوچیک میده "چطور از یه پین به یه کوله پشتی سنجاق شده رسید؟"**@the_fine_print_book
#ترجمه_اختصاصی#سنگ_های_آبی اثر #لورن_آشر#The_Fine_print by #Lauren_Asher خواب نداشتم حتی به سختی از روی تخت بلند میشم میدونی. درست مثل یه مرده متحرک . یادمه که به سختی غذا میخوردم حتی. و فکرام.. -» بغضش میترکه و گونه هاش خیس میشن ، گریش باعث میشه که دقیقا ینفر انگار داره با مشت به قلبم ضربه میزنه . «خیلی از خودم بدم میومد و همیشه خودمو سرزنش میکردم که چرا من . چون یه زن احمق بودم که متوجه نشده یه مرد ارزششو نداشته و بهش خیانت کرده ؟ احساس رقت انگیز بودن میکردم که اینقدر احمق بودم .» "تو خیلی خاصی زهرا، و رقت انگیز بودن اصلا داخل وجودت نیس." از تصور این که درباره خودش همچنین فکری میکنه خونم به جوش میاد بینیشو بالا میکشه و با دستمال سر و صورتشو پاک میکنه . "میدونم ولی خب اون موقع ، احساس یه ادم ضعیفو میکردم ، چون هیچکس نبود که منو از این حس ناامیدی و خلا بیاره بیرون . من... اونموقع اصلا نمیفهمیدم که شادی چیه . اما هر چی بیشتر سعی میکردم که از این منجلاب بیام بیرون بیشتر خفه میشدم ، و اوضاع بدترم شد و وقتی که احساس کردم داخل یه اتاق تاریک و تنها گیر افتادم به این فکر میکردم که زندگی ارزششو داشت یا نه؟. به دستاش که میلرزن نگا میکنم میخوام دستاشو بگیرم و بگم اروم باش زهرای من اما فقط نگاش میکنم. "من- هیچوقت نمیتونم فکر کنم که اونوموقع همچینین ادمی بوده باشم. شرم اوره واقعا .» و بیشتر دلم میخواد که لنسو پیدا کنم که تموم دنده هاشو خرد کنم، کسی حق نداره زهرا منو اذیت کنه مخصوصا لنس. «اما الان من اینم مهمم نیس که قبلا چطور بودم یا چه چیزیو پشت سر گذاشتم - یه ادم شکست خورده ولی مهم نیس الان مهمه مگه نه؟.» در حالی که صداش بغض داره یه لبخند میزنه که احساس میکنم ریه هام از کار افتاد. چشمای زهرا همچیز منه، چشماش درد دارن دردی که اون احمق به زهرا من زده . بلندش میکنم و میذارمش روی پام سرشو به سینم میچسبونم و موهاشو نوازش میکنم . صورتشو به لباسم میچسبونه و لباسمو داخل دستش مشت میکنه .@the_fine_print_book
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 days, 19 hours ago