𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
یه وقتایی که چتای خودمو نفسو، پیجشو، چنلشو نگاه میکنم با خودم میگم حق این دختر این همه غم نبود.
«میشد از همینجا از همین حرف شعر ساخت.
یک شعرِ سپیدِ بیدر و پیکر ساخت و قاصدکش را جایی نزدیکِ شمعدانیهای لبِ ایوان نشاند.
شاید هم پشتِ پنجرهء اتاقِ پیرزنی که مصرانه پیانوی قدیمیاش را دستمال میکشد..
امان از این شعر، هر جایی که بود یقهی کلامش را میچسبید و تا چند عاشقانه خرجش نمیکرد دست بردار نبود.
نویسنده بودن همینهارا هم کم داشت.
بیهوا جملههارا پسِ ذهنش ردیف میکرد و امان نمیداد که روی کاغذ بکشدشان.»
?: ماهـرو
«قلبِ عزیزم.
این روزهای پر عذاب پر میکشند و به کوچکیِ قندهای عنابیِ خانهءمان شیرین میشوند و خاطره انگیز.
مثلِ حلیم و عدسیهای روزِ جمعه و گندم ریختن برای کبوتر و گنجشکهای آشیانه کردهء روی ایوان.
حیف است که گاه این دنیای فانی را بیش دوست میدارم و نسیان میگیرم که روزی همین زیباییهارا بایستی ترک کنم..»
_از حاشیههای دفترِخاطرات.
من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
به یاد دارم كه در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
امّا
این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از كودكی به ما كه زمان باز نمیگردد
امّا نمیدانم چرا
این بعد از ظهرهای جمعه باز میگشتند!
? احمدرضا احمدی
شاعر میگه؛
«عشقِ تو با من به دنیا اومده، یه روزم با من میمیره.»
گفته بودم؟
که هرگاه اسمت آویزانِ گوشهایم میشوند شانههایم میلرزند و در دنیای فکرهای دخترانهام گم میشوم.
یک زمانی قهقهه میزدم به نوشتههایی که درونِ رمانها میخواندم، با خودم میگفتم: مگر میشود آدم بخاطرِ یک نفر آنقدر خوشحال شود؟!
یادم میآید از ماموریت برگشته بودی.
شبِ قبلش را تا صبح زیرِ باران روی پشتِبام گریه کرده بودم و راه رفته بودم.
احساس میکردم دیگر پاهایم فلج شده، خنکیِ قطرههای باران در دستهایم نفوذ کرده بود و فقط حرکتِ استخوانهایم را احساس میکردم.
میپرسی برای چه؟!
تلگراف زده بودی که همین امشب میآیی.
اما نیامدی...
چشمهایم به در خشک شده بود، از خستگی هر چند بار که پلک میزدم احساس میکردم پلکهایم روی زخم کشیده میشوند.
عمقِ فاجعه آنجا بود که هم تنم، هم ذهنم و هم روانم باهم درد میکِشیدند،
و چشم به راهِ مَردی بودند که میدانستند سرش برود قولش را نمیشکند..
قولِ آمدنت را به تقاصِ گریههایم داده بودی.
اما صبح همان لحظهای که از نگرانیهایم ناامید شده بودم کِلیدت را به در انداختی و شانههای خستهات را از پشتِ در دیدم.
دیگر بزرگ شده بودم... زمان مانند قبل نبود که در آغوشت بپرم و عموجان عمو جان کنم.
یادت است ابرو درهم میکردی و میگفتی به اسم صدایت کنم؟ چرا که همه فکر میکردند مَردی که آن دخترک روی پاهایش مینشیند و موهای طلاییاش را میبافد واقعا عمویش است.
خودَت هم میدانستی؛
دختری که روزی روی پاهایت بزرگش کردی در آینده دل از تو برنخواهد داشت...
حال؛ دانسته قولهایت را شکستهای.
-نفس؛ دویست و ششاُمین نامهی سال برایت، مرداد.
«کسانی که نمیخواهند چیزی را تقلید کنند، خلق میکنند.»
- سالوادور دالی
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago