#Short_Tales یک شب شیخ قُدس اللّه روحُ العزیز در صومعۀ خویش می‌نالید تا بامداد؛ من آن شب تا روز از آن سبب رَنجور و کوفته بودم و از آن تفکر تا بامداد در خواب نشدم. دیگر روز شیخ بیرون آمد؛ از وی سؤال کردم: «ای شیخ دوش چه بود که نالۀ شیخ می‌آمد؟» شیخ گفت: «دی…

#چرک‌_نویس

یکی از دوستان مادرم به تازگی پدرش فوت کرده، از پدرش متنفر بود؛ علنی همه جا جار می‌زد. البته از حق نگذریم پیرمرد خود باعث این انزجار همگانی بر علیه خود بود...
پیرمرد در طول جنگ ایران و عراق یک بار به سه سرباز عراقی تیر خلاص زده بوده. مجبور بوده! دیگر ظرفیت و توان اسیر گرفتن و جا به جایی اُسَرا را نداشتند. پس این سه سرباز باید کشته می‌شدند. آن زن همیشه می‌گفت که بابام رو دوست ندارم...
پیرمرد می‌توانست این رازِ سر به مُهر را با خود به گور ببرد امّا انگار احساس عذاب وجدان استخوان‌هایش را آب کرده بود. همه جا این ماجرا را تعریف می‌کرد. نه برای خودنمایی یا توجه و یا قدرت نمایی، نه! صرفاً برای اینکه پیرمرد خود را گناهکار می‌دانست و نیاز داشت جایی اعتراف کند تا شاید این احساس پشیمانی دست از سر او بردارد.
پیرمرد چاره‌ای نداشت، برای دفاع از خاک و ناموس و مام وطن و پاسداری از میهن این حق را داشت که به هر راه و روش و سیره‌ای چنگ بزند تا زنده بماند. پس چرا این احساس سیاه و تاریک هیچگاه دست از سر او برنداشت و اجازهٔ زندگی آرام رو به او نداد؟
چند روز پیش به او گفتم، حالا به شما می‌گویم؛ به قول رومن رولان تنها دو دسته از مردان هستند که هیچگاه به شرایط و زندگی عادی نمی‌توانند برگردند؛ آن‌هایی که به جنگ می‌روند و آن‌هایی که عاشق می‌شوند.

@AdieuGaryCooper

هوشنگ ابتهاج میگه: "یک زن و یک مرد در یک جزیره‌ای باشند که ده‌ها کیلومتر از شمال، مشرق، جنوب، مغرب، هیچ موجودی نباشه و خطر شنیده شدن حرف‌هایشان نیست؛ یکی می‌خواد بگه «دوستت دارم.» چطوری میگه؟ با زمزمه میگه دوسِت دارم. نمی‌تونه فریاد بزنه دوستت دارم! ذات این…

هوشنگ ابتهاج میگه: "یک زن و یک مرد در یک جزیره‌ای باشند که ده‌ها کیلومتر از شمال، مشرق، جنوب، مغرب، هیچ موجودی نباشه و خطر شنیده شدن حرف‌هایشان نیست؛ یکی می‌خواد بگه «دوستت دارم.» چطوری میگه؟ با زمزمه میگه دوسِت دارم. نمی‌تونه فریاد بزنه دوستت دارم! ذات این…

هوشنگ ابتهاج میگه: "یک زن و یک مرد در یک جزیره‌ای باشند که ده‌ها کیلومتر از شمال، مشرق، جنوب، مغرب، هیچ موجودی نباشه و خطر شنیده شدن حرف‌هایشان نیست؛ یکی می‌خواد بگه «دوستت دارم.» چطوری میگه؟ با زمزمه میگه دوسِت دارم. نمی‌تونه فریاد بزنه دوستت دارم! ذات این عبارت محرمانه‌ست."
ولی هوشنگ گلشیری در کتاب آینه‌های دردار میگه: هنوز هم دارند مخفی کاری می‌کنند، حتی در عشق! من می‌گویم اگر آدم کسی را دوست داشته باشد باید با صدای بلند بگوید."