❖Aṋ̲̂̅ĝ̭̲̅î̭̲̅ẑ̭̲̅î̭̲̅ŝ̭̲̅ĥ̭̲̅î̭̲̅ ـِ&ـIŝ̭̲̅ḽ̲̂̅â̭̲̅m̭̲̂̅î̭̲̅❖

Description
اگر دعوت شدی به اینجا :) بدون خدا میخواد معجزه ای
بهت هدیه بده❤️
فکرتو عوض کن زندگیت خودش عوض میشه?

Start:1400/9/26
https://t.me/+h_PQYUWrRl44ODU9
https://t.me/Roman_Herate1
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

7 months, 3 weeks ago

سلام به همه‌ امید که خوب و خوش باشین
به ادمین مشکلی پیش امده تا دو روز دگه بخیر حل میشه ان شاءالله رمان نشر میشه صبور باشین
سپاس از حمایت شما?

7 months, 3 weeks ago

‌‌
نرگس هستم دختری هستم دوس داشتنی،دنبال رابطه عشق و حال هستم???
https://t.me/addlist/Rs1qUT3PwMMyNmY0

یکی رو میخام همه جوره بامن پایه باشه???
https://t.me/addlist/Rs1qUT3PwMMyNmY0

اهل کلک و دروغ هم نیستم مثل بعضیا☺️???
https://t.me/addlist/Rs1qUT3PwMMyNmY0

هرکی میخاد بامن باشه خوش بگذره بهش بیا اینجا?????
https://t.me/addlist/Rs1qUT3PwMMyNmY0
https://t.me/addlist/Rs1qUT3PwMMyNmY0
‌‌

7 months, 3 weeks ago

‌‌
فیلم مخای بیا اینجا?
????????
کانال فیلم های ایرانی VIP??
‌‌

7 months, 3 weeks ago

سحر هستم۱۸?☺️
هرکی میخاد بامن باشه بیاداینجا????????

بچه نیاد??

7 months, 3 weeks ago

#رمان_واقعی_قلبی_که_به_جا_ماند
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا
#پارت_بیست و سوم

مسیح در این مدت ساکت نشسته بود و حرفی نمیزد شب از نیمه گذشته بود که خانواده ای مسیح به خانه ای شان رفتند چون قاسم را نزد خشویم گذاشته بودند بعد از رفتن آنها من هم مجتبی و فرزانه را خواب دادم و خودم به آشپزخانه رفتم که مسیح داخل آشپزخانه شد و گفت این خانه ای من است یا از تو؟ به سویش دیدم و گفتم خانه ای هر دوی ما مسیح گفت کی پول داده این خانه را خریده؟ گفتم تو ولی چی میخواهی بگویی مسیح گفت لازم نیست کسی را به خانه ای من بیاوری میخواهی خدمت اش را کنی برو به خانه اش خدمت کن گفتم تو چی میگویی او مادرت است چگونه میتوانی این حرفها را بزنی مسیح که متوجه شده بود حرف خراب زده سرش را پایین انداخت و از آشپزخانه بیرون شد من هم مصروف شستن ظروف شدم.
فردای آنروز زرمینه در دست پسرش برایم احوال فرستاد که به دیدنش بروم دست اولادهایم را گرفتم و به خانه اش رفتم با دیدنم مرا محکم به آغوش گرفت من هم دلم برای تنها همدردم تنگ شده بود گفت بیا بنشین خواهر جانم که دلم برایت خیلی تنگ شده بود برایم در پیاله چای ریخت و بشقابی را پر از توت و تلخان کرد و پیشرویم گذاشت گفتم وای خواهر چقدر من تلخان را دوست دارم خندید و گفت میدانم همیشه وقتی اینجا میایی متوجه هستم چقدر با شوق تلخان میخوری بعد قوطی را پیشرویم گذاشت و گفت این را وقتی رفتن با خودت ببر پرسیدم چی است؟ جواب داد کم ما کرم شما تلخان با توت است گفتم تشکر خواهر جان زرمینه به سویم دقیق دید و گفت نمیدانم چرا مسیح برادر قدر اینچنین خانمی را نمیداند گفتم هیچ در این مورد حرف نزن خواهر جان که خیلی به سختی تحمل میکنم

زرمینه گفت درکت میکنم ولی برایت خبرهای جدید دارم مسیح پای مرا از خانه ات قطع کرد چون میدانست من برایت خبر گندکاری هایش را میرسانم ولی من باز هم آرام نه نشستم به وسیله یکی از زنهای همسایه ای ما که در سابق با حمیرا خانم رابطه اش خوب بود برایت خبرهای جدید آورده ام پرسیدم چی خبر؟ زرمینه پیاله ای چایش را بلند کرد کمی از آن نوشید و گفت چند روز پیش در خانه نشسته بودم که یادم آمد یکی از زنهای همسایه ای ما قمر خانم با حمیرا خانم رابطه ای خوبی داشت به خانه اش رفتم و برایش گفتم که آدرس خانه ای حمیرا را پیدا کرده ام خیلی خوشحال شد و پرسید کجاست؟ برایش گفتم به شرطی برایت آدرس اش را میگویم که برایش نگویی آدرس را من داده ام و باید از زیر زبانش حرف بکشی که چی کارها میکنند قمر خانم هم که پشت خواهرخوانده اش دق شده بود و میخواست دوباره با او بنشیند و پشت عالم و آدم غیبت کنند به خوشی قبول کرد و من هم آدرس را دادم همان روز قمر خانم به خانه ای حمیرا رفت و فردایش من دوباره به خانه ای قمر خانم رفتم و گفت ببین که چقدر خبرها برایت آورده ام قمر خانم از حمیرا پرسیده که زندگی‌ شان چگونه میگذرد حمیرا خانم هم گفته که به مهربانی خدا و کمک های داماد آینده اش زندگی خوبی دارند و به زودی قرار است به یک قصر کوچ ببرند بعد هم قمرخانم در مورد دامادش پرسیده و حمیرا هم گفته که دامادش مردی پولداری است که عاشق سینه چاک دخترش است گفته که به زودی یک مشکل دامادش دارد همان را حل ساخته با دخترش ازدواج میکند با شنیدن این حرف زرمینه قلبم لرزید و گفتم یعنی چی عروسی میکنند پس من چه؟ زرمینه گفت من هم برای همین موضوع ترا نزد خودم خواستم دیگر پنهان کردن این موضوع چیزی را درست نمی سازد تو باید خانواده خودت و خانواده ای مسیح را در جریان بگذاری تا جای که خبر هستم مسیح خیلی از پدرش میترسد مطمین هستم خُسرت این موضوع را حل میکند گفتم نمیدانم چی کار کنم زرمینه اگر ناراحت نمی شوی من میخواهم به خانه بروم زرمینه گفت نی خواهر جان هر قسم راحت هستی درکت میکنم از جایم بلند شدم بعد از خداحافظی با زرمینه به خانه رفتم نیم ساعتی نگذشته بود که متوجه شدم حال مصطفی خوب نیست و در نفس گرفتن مشکل دارد دوباره به خانه ای زرمینه رفتم مجتبی و فرزانه را تسلیم او کردم و خودم مصطفی را در بغل گرفتم و به سوی معاینه خانه رفتم داکتر مصطفی را معاینه کرد و گفت چیزی قابل تشویش نیست بعضی توصیه ها برایم کرد و من دوباره با مصطفی به سوی خانه حرکت کردم که چشمم به موتر مسیح خورد

دیدم داخل موتر دختری پهلویش نشسته صورت دختر بخاطری موهایش که دو طرف صورتش انداخته شده بود دیده نمیشد به سوی خانه رفتم نمیدانستم چی کار کنم اگر با پدر مسیح حرف میزدم می ترسیدم که اوضاع بدتر نشود شام مسیح به خانه آمد مجتبی نزدیکش رفت و گفت پدر جان بیا همرای من مشق کار کن مسیح گفت حوصله ندارم برو با مادرت کار کن مجتبی با همان لهجه ای کودکانه اش به التماس گفت من میخواهم با شما کار کنم....

7 months, 3 weeks ago

#رمان_واقعی_قلبی_که_به_جا_ماند
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا
#پارت_بیست و دوم

شب وقتی مسیح به خانه آمد برایش گفتم امروز مادر و پدرم آمده بودند برایت سلام گفتند مسیح گفت علیکم سلام میخواستم ازش بپرسم که چرا برایم دروغ گفته ولی میدانستم دوباره خودم با حرفهایش غمگین میشوم گفتم مسیح هنوز در گوش پسر ما اذان ندادی لطفاً در گوشش اذان بده و اسم بالایش بگذاریم مسیح ‌دستش را به سویم دراز کرد پسر ما را در بغلش گرفت این اولین باری بود که پسرش را در آغوش میگرفت در گوشش اذان داد بعد اسمش را مصطفی گذاشت اشک شوق از چشمانم جاری شد مصطفی را دوباره در آغوشم داد و خودش از اطاق بیرون رفت به سوی پسرم دیدم و گفتم مصطفی زندگی مادر خود و بوسه ای از پیشانی اش گرفتم یک هفته بعد از تولد مصطفی خانواده ای مسیح خبر شدند که من زایمان کرده ام همه به خانه ام آمدند از اینکه برای شان خبر نداده بودیم کمی از من خفه بودند ولی من بخاطر اینکه پی به سردی رابطه ای من و مسیح نبردند مریضی خشویم را بهانه کردم و گفتم نمیخواستم کسی به زحمت شود رونا در آشپزخانه با من بود و آمادگی برای غذای شب میگرفتیم از رونا پرسیدم مادر جان چطور است؟ رونا جواب داد خوب نیست خواهر جان فکر کن زنی مست و شادی مثل مادر جان یکبار زمین گیر شد بیچاره از وضعیت که دارد زیاد میشرمد تمام کارهایش را من میکنم همیشه اشک در گوشه ای چشمانش است گفتم رونا مادر جان را خانه ای من بیاورید تو هم از خود زندگی داری زمانی که مادر جان مریض شد من حمل داشتم وگرنه همان وقت مادر جان را خانه ای خودم می آوردم تو به اندازه کافی خدمتش را کردی لطفاً اجازه بده من هم وظیفه ام را در مقابلش انجام بدهم رونا گفت تو تازه ولادت کردی زودتر به مصطفی رسیدگی میکنی یا به مادر جان؟ گفتم من اگر نمی توانستم این پیشنهاد را برایت نمیدادم پس همرای پدر جان حرف بزن رونا گفت میفهمی چند ماه است که نتوانستم خانه ای پدر و مادرم بروم چون اگر بروم مادر جان را کی تر و خشک کند درست است مادر جان را برای چند وقت نزد خودت بیاور اینگونه من هم میتوانم خانه پدرم بروم ولی رویا با پدر جان و ایورت خودت حرف بزن اگر من بگویم شاید فکر کنند که من از سر خودم خلاص میکنم گفتم هیچکس اینگونه فکر نمی کند ولی به هر صورت درست است من خودم حرف میزنم

شب بعد از اینکه دسترخوان جمع شد پهلوی پدر مسیح نشستم و گفتم پدر جان اگر امکانش باشد مادر جان را مدتی خانه ای من بیاورید بودن بزرگ در خانه نعمت است من میخواهم این نعمت شامل حال من و فرزندانم هم شود شوهر رونا که ایور بزرگم میشد گفت خانم برادر این حرف از کجا شد تو خودت از خود طفل داری باید مواظب آنها باشی تازه ولادت کردی باز بخیر طفل هایت که بزرگتر شدند برای همیش مادر جان را نزدت میفرستیم گفتم من مشکلی ندارم برادر جان من میتوانم هم از طفلها و هم از مادر جان مواظبت کنم پدر مسیح دستی به سرم کشید و گفت آفرین به شیری که تو خوردی دخترم  ولی رای من هم همین است که بگذار اول مصطفی از شیر جدا شود بعد از او اگر زندگی بود مادرجانت را نزد تو میفرستیم حتا خودم هم نزد تان میایم حالا طفل ها کوچک هستند سر و صدا میکنند مادرت اذیت میشود من گفتم درست است پدر جان هر طور شما صلاح میدانید...

#ادامه_دارد

8 months ago

‌‌
فیلم مخای بیا اینجا?
????????
کانال فیلم های ایرانی VIP??
‌‌

8 months ago

‌‌
سلام مهسا هستم ?
تنهام یکی بیاد چت کنیم??
زیر سن نیاد?
فیلم‌و عکس هم میدم??
‌‌‌

8 months, 1 week ago

گروه چت ما درخواست بدین فقط♥️

??????????????????????????????????
https://t.me/+TuD4SSP7HHc0ODM1
https://t.me/+TuD4SSP7HHc0ODM1

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago