حقیقتا دلم تنگ شده بود برای اینجا

چه روزایی که اینجا سپری نشد و الان داره خاک‌ میخوره

دیگه نمیدونم باید با زندگیم چکار کنم

Now, I need somebody to know, somebody to heal
Somebody to have just to know how it feels
It’s easy to say, but it’s never the same.

خیالم راحت شد حتی اگه همه منو فراموش کنن یلدا منو بیاد میاره

راستی لذت تنها بودن را چشیده‌ای؟
قدم زدنِ تنها، دراز کشیدنِ تنها توی آفتاب؟
چه لذت بزرگی است؛
برای یک موجود عذاب کشیده. برای قلب و سر!
منظورم را می‌فهمی!
آیا تا به حال مسافت زیادی را تنها قدم زده‌ای؟
قابلیتِ لذت بردن از آن دلالت بر مقدار زیادی فلاکتِ گذشته و نیز لذت‌های گذشته دارد.
- نامه‌های کافکا به فلیسه

من از داشتن زندگی که ارزش زندگی نداشت، میترسیدم.

خیلی وقته که درگیر روزمرگی شده اونقدری که یادش رفته باید وقتایی که تعطیله چیکار کنه زندگیش روی تکرار پایان‌ناپذيري بود که نمیتونست ی لحظه نگهش داره تا نفس بکشه تا فقط بفهمه داره چه غلطی با زندگیش میکنه کارایی که تقریبا دوست داشت دیگ انجام نمیشدن دیگه نقاشی…