صبحش رو خواب می‌مونی. اتوبوس رو به‌جای صبحونه انتخاب می‌کنی و دنبالش تو بارون می‌دوی‌. کفش‌ت گلی شده و به‌طرز باورنکردنی‌ای دقیقا جایی نشستی که دریچه‌ی سقف اتوبوس اندازه‌ی یه بندانگشت بازه و هر تقریبا هفده ثانیه، یک مشت بارون می‌ریزه رو موهات.

بعضی وقت‌هام خودت رو‌ از پل به پایین پرت نمی‌کنی، یه رول دارچین که طعم دارچین نمی‌ده می‌گیری و زیر نور ریسه تکالیف صفحه‌آرایی‌ت رو انجام می‌دی.

بعضی وقت‌هام خودت رو‌ از پل به پایین پرت نمی‌کنی، یه رول دارچین که طعم دارچین نمی‌ده می‌گیری و زیر نور ریسه تکالیف صفحه‌آرایی‌ت رو انجام می‌دی.

امشب عزادارم. فرداهم همین‌طور. شاید یک مدت طولانی.

گذشته‌ام می‌لرزه. نمی‌دونم. انگار خیلی چیزها از من به تو مربوط بود و حالا یه قسمت بزرگ خالی رو قلبم دارم.

احساس می‌کنم یک ستاره از آسمونم افتاد پایین. افتاد و همه‌جا آتش گرفت.

‌ ‌ ‌‌‌ ‌
سلام امیدوارم حالت خوب باشه
اگه میشه این پیامو توی چنلتون بذارین خیلی ممنون میشم.
من یه سری کتاب دارم که خیلی خوب نگهشون داشتم و می‌خوام بفروشمشون. هرکدوم که خواستین عکس می‌دم ببینین.
کتاب بیگانه‌ی آلبرکامو نشر نگاه
کتاب فرندز نشر میلکان
کتاب زمین بدون مردان
کتاب گامبی وزیر
کتاب مثل خون در رگ‌های من
(همه‌ی کتاب‌ها 100 هزار تومنه، جز بیگانه که 65 هستش)
@diazista

بعضی وقت‌ها آدم‌ها تصمیم می‌گیرن باهم تنها باشن. دوستش دارم.