مرضیه رسولی

Description
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 1 week ago

7 years, 1 month ago

? پادکست رادیو مرز
قسمت اول: فوتبال

محل اختلاف آدمای فوتبالی و غیر فوتبالی کجاست؟ چی میشه یه سری عاشق فوتبال می‌شن و یه سری واقعا بدشون میاد؟ با آدمهای مختلف دراین‌باره صحبت کردم .

7 years, 3 months ago

? این پست را چهارسال پیش موقع جام جهانی در وبلاگم نوشته بودم. دیشب که بازی درخشان لیورپول با آ اس رم را دیدم، یادش افتادم و گفتم اینجا هم بگذارمش
.
http://telegra.ph/لیورپولی-شدن-04-25

Telegraph

لیورپولی شدن

تلویزیون خونه رو بعد سالها وصل کردیم و داره بازی کلمبیا و یونان پخش می‌شه. همین‌الان کلمبیا گل دوم رو وارد دروازه کرد. برزیل آفتابیه و نصف زمین از سایه سیاهه. اینجا نیمه‌تاریکه و دوتالامپ سالمی‌ که روشنه از پس نور دادن به خونه برنمیان. اسباب خونه، رنگاشونو…

7 years, 4 months ago

ما، ایران امروز و امید
نوشته‌ی حسن امانپور

امیدواری و ناامیدی تجربیاتی ملموس در تاریخ معاصر ما ایرانیان بوده است. به افراد، گروه‌ها و ایده‌هایی برای بهبود شرایط کشور امید بسته‌ایم و پس از آن ناامیدهایی نسبی و یا مطلق گریبانگیرمان گشته است. از صدر مشروطه گرفته تا نهضت ملی شدن نفت و از انقلاب 57 گرفته تا دوره اصلاحات و عصر اعتدالیون. نوسان‌هایی که انرژی گزافی از جامعه ما گرفته و بعضا با سوق دادنش به تصمیماتی قابل نقد هزینه‌هایی غیرقابل چشم‌پوشی به کشور تحمیل کرده است. امروز نیز همچنان و به صورتی جدی بر سر دو راهی امیدواری یا ناامیدی قرار گرفته‌ایم. شاید وقت آن باشد که از پس تمامی تجربیات تاریخ معاصر به امیدها و ناامیدی‌هایمان نگاه دوباره‌ای کنیم و از خود دقیق‌تر بپرسیم امید به چه چیزی و امید به چه فردی یا گروهی. وضعیت کشور از جنبه‌های مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر اساس پارامترهای کمی و کیفی معینی قابل سنجش و ارزیابی است و می‌توان رصد کرد که در طول یکصد سال اخیر و یا چهل سال پس از انقلاب در جنبه‌های مختلف رشد داشته‌ایم و یا نزول کرده‌ایم. چنین مطالعه‌ای هدف این نوشته نیست و می‌توان به فراخور احوال نشانه‌هایی برای امید یا ناامیدی در پارامترها و جنبه‌های مختلف یافت. آنچه مقصود این نوشته است نقش و جایگاه "ما" شهروندان ایرانی در امید و یا ناامیدی‌هایمان است.

برای جامعه ما دموکراسی در برگ رایی متجلی می‌شود که به وسیله آن متولیان و مجریانی را بر مصدر امور می‌نشانند یا از صدر به زیر می‌کشند. اینکه محدودیت‌های تحمیلی سیستم حاکم مانند انواع گزینش‌ها، نظارتها و رد صلاحیتها چقدر مجال انتخاب شایسته‌ترین فرد یا گروه ممکن را داده و یا به منتخبین چقدر فرصت عمل می‌دهد، عواملی بسیار مهم اما کاملا شناخته شده در فضای فعلی کشور است. ما ناامید شده‌ایم وقتی منتخبانمان از حل مشکلات و یا ایجاد بهبودهایی مطابق انتظارمان ناتوان بوده‌اند. اما به این مهم نپرداخته‌ایم که چقدر ریشه معضلاتمان را درست شناخته‌ایم، ظرفیت و توان واقعی انتخابهایمان چقدر با انتظاراتمان متناسب بوده و در عوض چقدر برایش رویاپردازی کرده‌ایم. از دلبستگان اصلاحات گرفته که انتظاراتی فراتر از گفته‌ها و تصریحات سیدمحمد خاتمی داشتند تا کسانی که ریشه و تمامیت فساد را در "اکبر شاه" دیدند و دل به دولت کریمه پاکدستان بستند هر کدام به نحوی مبتلا به این آفات بوده‌اند. از آن گذشته، ریشه نارضایتی‌هایی که برای رفع آن دست به دامان تغییر و انتخاب می‌شویم، نوعا مشکلاتی ساختاری و فرهنگی هستند که مسیر حل آنها لزوما و به تمامی از صندوق رای نمی‌گذرد. دموکراسی بدون احزاب و گروه‌های سیاسی حرفه‌ای، مبارزات مدنی، مطالبات صنفی و سازمان‌های مردم‌نهاد و نظارت‌های اجتماعی موجود ناقص‌الخلقه‌ایست که جز ناامیدی به بار نمی‌آورد. ساده‌انگاری و یا از نگاهی دیگر عافیت‌طلبیست که فکر کنیم صرفا رای‌های چند سال به چند سال ما بهشت مورد انتظارمان را پدید خواهد آورد. در ایران در عصر گذار برای ایجاد دموکراسی امیدآفرین از تامین کاستی‌های موجود ناگزیریم. باید مطالبه، مبارزه و نهاسازی کرد.

در بحبوحه سرخوشی‌های انقلاب 57 که خیل جمعیت می‌سرودند دیو چو بیرون رود فرشته درآید، پیران جهان‌دیده‌ای هشدار می‌دادند خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنها خودشان را تغییر دهند. "ما" مردم ایران حاملان نهفته و آشکار تمام معایبی هستیم که در حاکمیت آزارمان می‌دهد. از دیکتاتوری، استبداد، تحمیل عقاید و سرکوب گرفته تا تندخویی، دروغ، فریب و منفعت‌طلبی. اگر ریشه را درست نشناسیم و تن به خودسازی‌های فردی و گروهی ندهیم، تغییر و جابجایی هر فرد یا گروهی ناامیدمان خواهد کرد. خودسازی‌هایی از جنس نقد خود و تجربیات اجتماعی مستمر برای رشد و بهبود.

امیدوار باشیم یا ناامید؟ همان سوال شازده کوچولو که: از کی اوضاع بهتر میشه؟
از وقتی بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره.
#اندرامیدواری

7 years, 5 months ago

"مرا مجبور کن"
نوشته‌ی: حسین حمدیه

صداهای ناامید و ناله‌های همیشگی از شرایط، فراگیرترین روشی است که غالب کاربران شبکه‌های اجتماعی در مواجه با هر پدیده‌ای به آن متوسل می‌شوند تا آنجایی که حتی مرثیه‌هایی جانسوز برای بازگشت مونارکی و حاکمیت فردی به کشور می‌سرایند. تزریق هر روز هیستریا و شوک‌های پی‌در‌پی ناامیدی به جامعه، در حالی به عنوان ابزار در دست جریان‌های سیاسی افتاده است که تاثیرات مخرب آن در بلندمدت، جمع‌بودگی و زایایی و ملیت ایرانی را تهدید می‌کند. اصولگرایان گمان می‌کنند تزیرق ناامیدی و القای ناکارآمدی، مردم را قانع خواهد کرد تا دوباره رای خود را به سبد آنها بیاندازند. اصلاح‌طلبان باور دارند تزریق هر روز ترس و ترسیم چهره دوست‌نداشتنی اصولگرایان، بدنه اجتماعی آنها را منسجم خواهد کرد و براندازان هم بر این گمانند که از آنارشیسم و وندالیسمی که ثمره سرخوردگی و ناامیدی است کلاهی برای آنها بافته می‌شود. هم‌افزایی این سه جریان در پمپاژ "ناممکن بودن بهروزی برای ایرانیان"، جامعه را در آستانه تبدیل شدن به بنایی کلنگی و نیز از هم‌گسیختگی قرار داده است.

واقعیت این است که ما جامعه‌ای نوپا هستیم که از فراز سالها حکومت فردی، چند دهه‌ایست که در راه دموکراتیک‌شدن پانهاده است. مفاهیم برای ما تازه‌اند: ما بدرستی نمی‌دانیم رسانه یعنی چه، از ساز و کار رای و صندوق کم‌اطلاعیم، کمپین‌کردن را نمی‌شناسیم و از همه ناگوارتر اینکه برای تجمیع تجربیات جمعی‌مان تلاشی نمی‌کنیم. همین‌هاست که ما را مستمرا از حصول نتیجه ناامید و سرخورده می‌کند. باید برای تمرین این مفاهیم کوشید، باید کمپین‌کردن را آموخت و نتایج‌اش را بازتاب داد. باید از مفاهیم انتزاعی و کلی و اتوپیایی به زمین سفت بازگشت، اهداف مشخص داشت و برای تغییرات ملموس تلاش کرد. در اشتوتگارت آلمان گروهی فعال اجتماعی-محیط‌زیست از سال ۲۰۱۳ مشغول کمپین‌کردن برای جلوگیری از ساخت تونلی هستند که زیست‌بوم جنگل سیاه را به خطر می‌اندازد. در لندن سالهاست کمپینی برای ممنوعیت تبلیغات مدل‌های لاغراندام و برای جلوگیری از "شرمِ بدن" در جریان است. در آمریکا کمپین‌های برابری‌خواهانه دست‌مزد زنان و مردان سالهاست که عضو می‌پذیرند و حتی در ترکیه قیامی که برای نجات پارک گزی به راه افتاد تا جلوی ساخت مجتمعی تجاری را بگیرد از مهم‌ترین قیام‌های شهری برای هدفی مشخص در سالهای اخیر بود. این کمپین‌های کوچک و بعضا ناموفق نمونه‌هایی از وظیفه اجتماعی‌اند که شهروندان در برابر اصحاب قدرت براه می‌اندازند و دست‌آوردهای حتی اندک آنها می‌تواند تضمین‌کننده پویایی جامعه هدف‌شان باشد. در تهران در همین سالها صدها درخت به دست سرمایه‌داران و یا شهرداری قطع شد، خانه‌های تاریخی بسیاری خراب شد و محله‌های بسیاری در طرح‌های توسعه‌طلبانه آزادراه‌های شهری برای همیشه از بین رفتند. در مقابل تمام این رخدادها ما به عنوان جمهور ایران ساکت بودیم و به ابراز تاسف‌ بسنده کردیم. ابراز تاسف‌هایی که خود از جنس پمپاژ ناامیدی در جامعه است. ما باید بفهمیم که هیچ مغازه‌ای دموکراسی نمی‌فروشد و پشت ویترین هیچ دکانی آزادی و سعادت یافت نمی‌شود. اینها پدیده‌هایی زمانبرند که فقط در طول گذر تاریخ قابل وصولند و دائم باید برای یافتن‌شان جنگید همانطور که تمام ملت‌های سعادتمند در جهان چنین کرده‌اند. ما باید بفهمیم که هیچ دکمه جادویی وجود ندارد که یک شبه مشکلات را حل کند، فساد را ازبین ببرد، بزه را کم کند و ثروت به ارمغان بیاورد. در آخر هم ما باید بفهمیم که هرگاه قوای خود را بر مساله‌ای متمرکز کرده‌ایم، توانسته‌ایم قدرت را به تبعیت و پذیرش واداریم. در فیلم سلما دیالوگی طلایی وجود دارد که لیندن جانسون رییس جمهور آمریکا به مارتین لوتر کینگ می‌گوید "من با تغییرات مدنظر تو همدلم اما سیاست پیچیدگی‌هایی دارد؛ پس برو و کمپین کن و من را مجبور کن تا این تغییرات را اعمال کنم". ما باید پاشنه‌هایمان را بکشیم. باید کمپین‌ کردن برای اهداف مشخص و ملموس و شدنی را بیاموزیم، محتوای تصویری ایجاد کنیم، پژوهش کنیم، با اثرگذاران لابی کنیم و باور داشته باشیم سیاست‌مداران دلسوزی وجود دارند که با این تغییرات همدلند و فشار اجتماعی را می‌طلبند تا تغییرات را اعمال کنند.

امید اما در این میانه موتور محرک و مولد انرژی در جامعه است و بدون آن ما هیچ نداریم. الیت ایران باید برای حفاظت از شعله‌های امید بکوشند. باید امید را رواج دهند و سخن بگویند و روشن کنند تا این سرمایه ملی از بین نرود.
#اندرامیدواری

7 years, 5 months ago

⭕️چرا باید به آینده‌ی هنوز واقع‌نشده امیدوار ماند؟
نوشته‌ی: سهیل جان‌نثاری

چهارشنبه لابه‌لای ردیف خبرهای ناامیدکننده از صدور حکم زندان برای این و باز شدن پرونده برای آن فکرم مشغول این بود که چرا اصلاً باید امیدوار بود؟ چرا باید این همه خبر بد واقع‌شده را کنار گذاشت و به آینده‌ی هنوز واقع‌نشده امیدوار ماند؟

ناامیدی در ایران ما اتفاق عجیبی نیست. همه‌، حتی امیدوارترین‌هایمان، در لحظاتی از ادامه‌ی مسیر ناامید شده‌ایم و در نبود امید تصمیمی گرفته‌ایم. در سال‌های اخیر هم با اتفاقات ناامیدکننده‌ی زیادی برای آدم‌های خواهان اصلاح(نه صرفاً مجموعه‌ی «اصلاح‌طلب») و بهبود شرایط کشور روبه‌رو بوده‌ایم. این چند خط به معنی انکار بازداشت‌های فله‌ای در دوره‌های مختلف، ردصلاحیت‌های گوناگون، احکام سنگین و مضحک از همه رنگ، و ناکامی‌های پرشمار در تغییراتی مثل اصلاح قانون مطبوعات نیست. این صرفاً یادآوری مسیر طولانی سنگلاخی بوده است که به هر قیمتی شده پیموده‌ایم.

از آن چه در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم ظاهراً معجزه نکردن روحانی و کابینه‌اش در چند ماه اول دور دوم او سبب ناامیدی عده‌ی قابل توجهی از رأی‌دهندگانش شده است.خوب یا بد، در ایران نظرسنجی دوره‌ای در باب رضایت از عملکرد سیاستمداران در دسترس عموم نیست و نمی‌دانیم نسبت آن چه در این شبکه‌ها می‌بینیم با واقعیت چیست. چندان مهم نیست. این عده زیاد باشند یا کم، دو گزینه داریم: به کسانی بپیوندیم که همه‌ی تغییرها و گام‌های رو به جلو در طول بیست و چند سال گذشته را نادیده می‌گیرند و تنها و تنها ناکامی‌ها را بزرگ می‌کنند، یا همچنان در کنار دیدن شکست‌ها، از شعله امید در سینه‌های خود محافظت کنیم، به موفقیت‌ها هم فکر کنیم و دوباره در راه دشوار اما پیمودنی پیش رو گام برداریم.

این «موفقیت‌‌ها» الزاماً رساندن شخص خاصی به قدرت یا وضع قانونی جدید یا اصلاح نهادی نیستند. شاید سال‌هایی یادتان باشد که دستگاه پخش ویدیو را باید لای پتو می‌پیچیدیم تا از دید مأموران انتظامی مخفی بماند. وضعیت خنده‌داری بود. حالا با گذشت هر سال تلاش کمتری برای محدودیت ماهواره‌ها می‌کنند و عده‌ی بیشتری متوجه می‌شوند راه مقابله با فلان شبکه نه قفل زدن روی چشم و گوش چند ده میلیون زن و مرد، که رقابت بر سر جذب آنهاست. از رفع ممنوعیت ویدیو ۲۴ سال می‌گذرد و حالا آن ممنوعیت همان‌قدر که برای ما خاطره است، برای نسل‌های جدید باورنکردنی است. خاطره‌ی مشترکمان الان سرعت تبدیل بحث رفع اجبار حجاب به حرفی در سطح اول سیاست کشور است. یک اقدام به ظاهر ساده و یک عکس کم‌کیفیت از اولین دختر خیابان انقلاب ظرف کمتر از سه ماه منجر به این شد که بحث تا اظهار نظر به حد نایب‌رییس مجلس و البته در نهایت عالی‌ترین مقام سیاسی کشور برسد. عکس‌های دختران خیابان انقلاب در این مدت در چند خانه در گوشه و کنار ایران، از سرخس تا خرمشهر و از چابهار تا ماکو دیده شده‌اند و چند نفر این زنان را دیده‌اند یا درباره‌شان صحبت کرده‌اند؟ موضوعی که با این سرعت بدل به دغدغه‌ی افکار عمومی بشود دیر یا زود بدل به شکافی در رقابت‌های انتخاباتی خواهد شد و لابد در این سال‌ها دیده‌ایم که دو طرف برای جذب آرا نهایتاً به چه سمتی خواهند رفت(اگر شک دارید، می‌توانید به این فکر کنید که نامزد جناح مخالف موسیقی پاپ در دهه‌ی ۷۰ قبل از انتخابات ۹۶ با چه خواننده‌ای دیدار کرد).

به همین شیوه، می‌توانید به روزنامه‌های منتشر شده در سال‌های آخر دهه‌ی شصت یا اوایل دهه‌ی هفتاد مراجعه کنید و مباحث و موضوع‌های مطرح را با رسانه‌های فعلی مقایسه کنید. می‌بینید که همین انتخابات نه چندان آزاد و نه چندان عادلانه‌ی ایرانی چه‌قدر فضا را برای حرف‌های تازه‌تر باز کرده است و چه قفل‌های ظاهراً غیر قابل گشایشی را باز کرده است.

پنجشنبه، روز جهانی زنان، یکی از توییت‌های داغ بین اسپانیایی‌ها عکسی بود از سال ۱۹۳۶ که زنانی را در حال نصب تابلو «زنده باد فمینیسم» نشان می‌داد. کسی که عکس را منتشر کرد درباره‌اش نوشته بود «چون بودید، هستیم. چون هستیم، خواهند بود». چند ماه بعد از گرفته شدن عکس کودتایی رخ داد و سه سال جنگ داخلی و بعد ۳۶ سال استبداد مطلقه. هشتاد و دو سال بعد از عکس، جنبش همچنان هست، و چون این جنبش هست، دیگرانی هم خواهند بود.

ما اولین آدم‌های دموکراسی‌خواه و امیدوار به اصلاح وضعیت کشور نیستیم. ما ادامه‌دهندگان راهی هستیم که حداقل در جنبش مشروطه آغاز شده بود. حضور ما و عمل ما نتیجه‌ی مستقیم فعالیت‌های کسانی است که سال‌ها پیش از این برای قانون و آزادی و دموکراسی و برابری ایستادند. چون آنها بودند، ما هستیم و چون ما هستیم، دیگرانی هم خواهند بود و راه را به پیش خواهند برد. آفت این راهپیمایی هزاران ساله ناامیدی است. امید، بذر هویت ما، و تنها راه ماست.
#اندرامیدواری

7 years, 5 months ago

⬆️ادامه‌ی نوشته‌ی ساره قربانی خالدی

در بین کسانی که به دنبال شور انقلابی‌اند، چند خط قابل تشخیص است. یکی وابستگان رژیم قبل با شبکه‌های تبلیغاتی‌شان مانند من‌وتو. دیگری گروهی که خود را لیبرال می‌خوانند و نزدیکی‌شان به قدرت‌هایی مثل آمریکا روشن است و ابزار تبلیغاتی‌شان فقط به صدای آمریکا و توانا خلاصه نمی‌شود. گروهی دیگر چپ‌هایی که ابزار تبلیغی مشخصی ندارند. دو گروه اول به کل برایم غیرقابل‌اعتمادند و وضعیت قدرت گرفتن آن‌ها را بدتر از وضع فعلی می‌دانم. واقع‌بین که باشم، با ثروت و حمایتی که دو گروه اول از کشورهای دیگر دارند، در وضعیت نامشخص انقلابی، احتمال قدرت گرفتن آن‌ها بیشتر است. و در مورد گروه سوم، گرچه نگاه‌شان را در مقام روشنفکر و منتقد می‌پسندم و روشنم می‌کند، اما اگر تجربه‌ی تاریخی را فراتر از کشور خودمان ببریم، شک‌مان به کارآمدی نظامی که پیشنهاد می‌دهند بیشتر می‌شود. من هیچ گروه منسجمی با طرز فکری مشخص را نمی‌شناسم که حتی اندکی مورد اعتمادم باشد و تصور کنم در صورت انقلاب بر این سه گروه پیروز می‌شود، برعکس، تصور می‌کنم در صورت انقلاب، یکی از این دو گروه اول است که بر سر کار می‌آید، تصویری که بی‌تعارف برایم ترسناک است.
و چه کسانی از وا دادن سود می‌برند؟ تصور من این است که گروه سیاسی تمامیت‌خواه در ایران، از ناامیدی سود می‌برند. قبضه کردن قدرت برای آن‌ها ساده‌تر خواهد بود، اگر ما هیچ تلاشی برای محدود کردن‌شان نکنیم. ممکن است ابزار تبلیغاتی آشکاری نداشته باشند یا این ابزارشان بر ما اثر نگذارد، اما توانایی اجرایی برای القای مدام احساس ناتوانی دارند، ابرازهایی برای بی‌فایده نشان دادن فعالیت‌هایمان.
هر دو گروه بالا با همه‌ی ابزارهایشان تلاش می‌کنند بدبین باشیم و به نفع‌شان است که «امید حداقلی» نداشته باشیم. در زمانه‌ای که هیچ کس نمی‌تواند مرز واقعیت و برساخت رسانه‌ای را در تصویر مثبت یا منفی از وضعیت مشخص کند، به جای تن دادن به حالت روان‌شناسانه‌ی خوش‌بینی/بدبینی که وابسته به تصویر مثبت یا منفی از واقعیت است، باید به دوگانه‌ی امیدواری/ناامیدی فکر کرد. امیدوار ماندن، برای من مقاومت است. قرار نیست حس مثبتی به آن داشته باشیم، کافی است باور کنیم، تصمیم سیاسی معقولی است. بهترین تصمیمی که در این شرایط با نظر به آلترناتیوها، یعنی وا دادن و شور انقلابی، می‌شود گرفت.

#اندرامید‌واری

7 years, 5 months ago

⭕️ در دفاع از امید حداقلی
نوشته‌ی: ساره قربانی خالدی

امید حداقلی برای من به معنی امیدوار ماندن به اصلاحات حتی جزئی و ادامه دادن فعالیت در زمانه‌ای پر از مانع و دشواری است، بدون این‌که قرار باشد همه چیز یک‌باره تغییر کند. امیدواری بیش از آن‌که حالتی روان‌شناسانه باشد، با فعالیت‌های عملی مشخص می‌شود، و به این واسطه است که از خوش‌بینی متفاوت می‌شود. می‌توان در زمانه‌ای که حال‌مان خوش نیست، با وجود خشم و ناراحتی، امیدوار بمانیم، به این معنا که معتقد باشیم باید عمل کرد، و این عمل نتایج ملموس، حتی شده حداقلی در راستای اهداف‌مان دارد، درست برعکس حالت روان‌شناسانه‌ی خوش‌بینی است، که مستلزم این است که حالمان خوب باشد.
چطور می‌شود امیدوار ماند؟ جوابی برای این سوال ندارم. اما مطمئنم که باید امیدوار ماند. امیدواری برای من تصمیمی سیاسی-عقلانی است.
برای من به دو معنا امیدواری انتخابی عقلانی در عرصه‌ی سیاسی است. اولا برای این‌که این انتخاب عقلانی بماند، لازم است از آن‌چه احساسی است، حداقل تا حدی جدا شود. این روزها بسیار درباره‌ی القای مثبت و منفی رسانه‌ها می‌شنویم. من فکر می‌کنم این تاثیر واقعی است، یعنی واقعا ممکن است که تحت تاثیر القائات مدام، احساس ناتوانی کنیم. با این‌حال فکر می‌کنم این القائات بیشتر به دوگانه‌ی خوش‌بینی/بدبینی برمی‌گردد، تا به امید/ناامیدی. در وضعی یکسان، القائات رسانه‌ای سبب می‌شود حس مثبت یا منفی به شرایط داشته باشیم. همان‌قدر که به واقعی بودن تاثیر این القائات باور دارم و فکر می‌کنم لازم است اصحاب فن رازورمزش را برملا کنند، معتقدم که در دنیای امروز هیچ وقت نمی‌توان به طور قاطع مرز بین واقعیت و برساخت رسانه‌ها را مشخص کرد. بنابراین امیدواری، برخلاف خوش‌بینی، از آن حیث که عقلانی است، مستقل است از اینکه که آنچه نشان داده می‌شود صرفا تحت تاثیر القائات رسانه‌ای مثبت یا منفی به نظر می‌رسد. تصمیم برای امیدوای یا ناامیدی مبتنی بر چیزی است غیر از این‌که تصور واقعیت مخلوط شده با القائات رسانه‌ای تصویری مثبت است یا منفی.
از این‌جا به معنای دوم عقلانی بودن امیدواری به عنوان انتخابی سیاسی می‌رسیم. اگر نمی‌شود تعیین کرد که شرایط واقعا بد است یا بد نشان داده می‌شود و یا برعکس، نمی‌توان تعیین کرد که واقعا خوب است یا خوب نشان داده می‌شود، تصمیم برای امیدوار ماندن به معنایی که گفته شد، نه وابسته به تصویر ما از شرایط که در آن مرز القای رسانه‌ای و واقعیت کمرنگ شده، بلکه وابسته به این است که «چه باید کرد» و این در مقایسه‌ی با آلترناتیوهایش مشخص می‌شود.
ایجاب حکم باید امیدوار ماند، از همین‌جا می‌آید. امیدواری بهترین کاری است که می‌شود با نظر به شرایط سیاسی کرد یا حداقل بهترین کاری است که با در نظر گرفتن آلترناتیوهای امیدواری به ذهن من می‌رسد. آلترناتیو امید حداقلی، یا شور انقلابی است و یا وا دادن کامل. هیچ‌کدام انتخاب من نیست. شور انقلابی را مفید نمی‌دانم و مطمئنم وادادن کامل، اوضاع را بدتر می‌کند. بیایید از آن سوی به ماجرا نگاه کنیم، از بین بردن امید حداقلی و جایگزینی آن با شور انقلابی یا وادادن، به نفع چه کسانی است یا چه شرایطی را پیش می‌آورد. شاید اگر جواب این پرسش مشخص شود، بشود به عقلانی بودن امیدوار ماندن و برتری آن بر آلترناتیوهایش رسید.

ادامه در پست بعد⬇️
‌#اندرامیدواری

7 years, 5 months ago

? ادامه نوشته‌ی یاسمن: تعلیق

مطمئن بودم که "امید" اسم دقیق چیزی که ندارم نیست. من در کل آدم امیدواری نیستم. من و امید در دو خط موازی و با فاصله از هم حرکت می‌کنیم. امیدوار بودن یا نبودن، اعتماد به نفس داشتن یا نداشتن، خللی در پرفورمنس یا برنامه من ایجاد نمی‌کند. کار را می‌کنم. عمدتا امیدی هم به چیزی ندارم.
به هر حال، استاد مشاورم کلیه تیرخورده‌اش را جمع کرد و متنم را اصلاح کرد و گفت پروپوزال خوبی تعریف کرده‌ام و استاد راهنمایم که کلی پول بابت من از نظام آموزشی کشور گرفته بود نیامد که نیامد.
استادم سال آخر کارش در دانشگاه است. سال بعد بازنشسته می‌شود و با توجه به سن خر پیرش احساس می‌کند آن‌قدر که باید از سفره دانشگاه برای خودش سهم برنداشته است. شرکتی ندارد و در هیچ بازی دانشگاهیی جایی کنار میز غنایم ندارد. بنابراین به جای تلاش برای پیدا کردن هویت مناسب تصمیم گرفته است زیر میز بزند و سوپ را روی پای دانشجو بریزد. از بد روزدگار من به پُستش خوردم. متاسفانه من آدم کنه‌ای هستم و نمی‌تواند کار نکردن را گردن من بیاندازد. برای همین دائما جواب من را نمیدهد و دانشگاه نمی‌آید.
این‌ها بودند و هستند تا اوایل دی ماه که چهارراه ولی عصر شلوغ شد. بعد تهران شلوغ‌تر شد. بعد تهران آلوده‌تر شد. بعد سطل آشغال‌ها را آتش زدند. بعد استاد من دانشگاه نیامد و زنگ من را جواب نداد. بعد تهران شلوغ‌تر شد. بعد تلگرام فیلتر شد. بعد عده‌ای نظراتی در دفاع یا عدم دفاع از تظاهرات، تحویل اخبار و رادیو و غیره دادند. بعد تهران آرام شد.
بعد من یک روز ساعت شیش و نیم صبح رفتم دانشگاه، دم اتاقم استادم نشستم. ساعت نُه آمد و گفت پرپوزال من را نخوانده و برای یکشنبه بعدی با من قرار گذاشت.
یکشنبه شد و نیامد و من زنگ زدم و گفت مریض است و این هفته دانشگاه نمی‌آید، در حالی که از پشت تلفن صدای موج‌های دریای خزر می‌آمد.
و من یک آن فهمیدم که مشکل نداشتن امید به بهتر شدن اوضاع نیست. مشکل این است که امیدی به "تمام شدن" نیست.
مساله رکود اقتصادی، قیمت تخم‌مرغ یا هر چیز دیگری نیست. مساله این است که چیزی تمام نمی‌شود. بحران، به بحران دیگری می‌چسبد و تو دیگر قادر به تفکیک شدت بحران نیستی. فقط می‌دانی تیر خورده‌ای و هنوز تکه‌پاره‌هایت را جمع نکرده‌ای. نمی‌دانم چیزی که می‌گویم را درست توصیف میکنم یا نه. اما این حس،حس گیر افتادن است. مثل حالت سربازهای دانکرک. محاصره شده. نه در جنگ، نه در حال کشته شدن. در حالتی که هر چیزی امکان اتفاق افتادن دارد. در حال تعلیق. منتظر.
برای منی که آن روزها تهران، دم دانشگاه تهران، چهارراه ولی عصر و جایی بودم که شلوغی‌ها را دیدم سوال نیست که این ناآرامی ها از کجا شروع شد و چرا انقدر شدت گرفت.
در روزهای قبل از ناآرامی، تعلیق له کرده بود. از نفس انداخته بود. آلودگی، زلزله کرمانشاه، آلودگی، زلزله تهران، نباریدن باران، گران شدن تخم مرغ، نباریدن برف، آلودگی، بالا رفتن عوارض خروجی، صحبت از موش‌های گوشتخوار تهران.
هیچ کدام کشنده نبود. هیچ کدام بحران وحشتناکی نبود. اما هر کدام لگدی بود که به ذهن افراد می‌خورد و تاب‌آوری سازه ذهنشان را کمتر و کمتر می‌کرد.
مثل محاصره برلین، قبل از آنکه جنگ تمام شود. روس‌ها یک روز تمام برلین را بمباران میکردند( و یا حتی بیشتر. چیزی که می‌گویم با استناد به خاطره‌ای است که از کتاب سیمای زنی از جمع دارم.) و مردم در پناهگاه‌ها کاری نمی‌توانستند بکنند. از وحشت، از استیصال فقط لخت می‌شدند و با هم می‌خوابیدند. ناامیدی نبود. امید هم نبود. تعلیق بود. فکر می‌کنم برای ذهن، تمام شدن، جان به لب شدن و مُردن بهتر از حالت تعلیق و گیر افتادن است.
این نقطه ای است که ده روز پیش بهش رسیدم. لای نگاه های استاد مشاورم و با کامل شدن پازل ذهنی‌ام. من از هر پیشرفت تحصیلی امید بریدم. می‌دانم که این مدرک، این دکترا، دکترا نیمشود و باید کوله‌ام را جمع کنم و بقایای دوست داشتنم را در کوله‌ام فرو کنم و ساختمان در حال فرو ریختن را ترک کنم.
اگر از من بپرسند دلایل شلوغی‌های دی ۹۶ چه بود میگویم ناامیدی نبود که له کرد، تعلیق و گیر افتادن بود. مردم شلوغ کردند که امیدی را تبدیل به ناامیدی کنند. واقع‌بین باشیم، هیچ‌کس فکر نمیکرد قرار است نتیجه مثبت خاصی بگیرد. آدم میخواهد تمام کند و از نو شروع کند.
#اندرامیدواری

7 years, 5 months ago

تعلیق
نوشته‌ی: یاسمن

طی سه هفته گذشته پدر خودم و هر موجود مونثی که اطرافم می‌شناختم را درآوردم. بی‌قرار بودم و می‌دانستم چرا بی‌قرارم. از طرفی نمی‌دانستم حق دارم که بی‌قرار باشم یا نه. این موضوعی است که همیشه درگیرم می‌کند؛ "آیا حقی برای ناراحت شدن و ناراحت بودم دارم یا خیر؟ آیا واقعا شرایط غیرقابل تحمل است یا من زودتر از موعد به آستانه تحملم رسیده‌ام؟" عمدتا دوست دارم که جواب این سوال "نه حق نداری و بله زودتر به آستانه تحملت رسیده‌ای" باشد. در آن صورت به ذهن خودم لگام می‌زنم و ازش می‌خواهم که آرام باشد.
نق زدن انرژی انسانی زیادی را تلف می کند. پویا نیست، به راه حل خاصی منجر نمی‌شود و روزگار را سیاه و کبود می‌کند. اما اخیرا ناراضی بودم و دائما با خودم نق میزدم: اینجا بود که در دانشگاه سرم را بر زانوی هر رهگذری که می‌شناختم می‌گذاشتم و به صورت استعاری به پهنای صورت اشک می‌ریختم.
سارا به دادم رسید. سارا هم اتاقی‌ام در دانشگاه است. دختر عاقلی است که ازمن سه سال بزرگتر است و یک بچه چهارساله دارد. ظاهرش با اصول دانشگاه هم منافاتی ندارد. کارش را هم تروتمیز انجام می‌دهد و مثل من شلخته نیست و افکارش توده عظیم نامرتبی نیستند که درونش جوراب‌های لنگه به لنگه پیدا شود. او بود که با آرامش بهم گفت که بهتر است عاقل باشم و دنبال راه حل جایگزین به جای درگیر شدن با استاد راهنمایم بگردم. خودش به عنوان یک زن از جهت کنار آمدن با استاد راهنمایش زیر فشار زیادی بود؛ چون بچه دارد و شوهرش دو میلیون و چهارصد حقوق می‌گیرد و با توجه به رشته‌اش از تصور آلودگی هوا زجر می‌کشد. تمام این ترس‌ها واقعی است چون بعد از اتمام درسش از حقوق اولیه انسانی هم به عنوان یک زن برخوردار نخواهد بود که از جمله این حقوق داشتن شغلی است که به گرفتن مدرک دردآور دکترا بیارزد و کسی پاشنه کفشش را در دهانش نکوبد.
زنان دیگری که سرم را بر روی زانوهایشان گذاشتم هم کم و بیش چیزهای مشابهی گفتند که در آن‌ها تحلیل‌هایی منطقی وجود داشت. به هر حال نمی‌توان منکر این شد که قسمتی از کار مهندسی توانایی تحلیل است و قدرت ادراک و تحلیل اگرچه می تواند نسبت به جنسیت جهت‌های مختلفی به خود بگیرد، اما جنسیت بر شدتش بی‌تاثیر است. مثلا به خاطر اینکه زن‌ها فشارهای محیطی را بیشتر احساس می‌کنند سریعتر متوجه این می‌شوند که چیزی از بیرون و در ابعاد اجتماعی در حال خراب شدن است. مثل اسب‌ها که زلزله را زودتر می‌فهمند یا هر موجود دیگری که همین وضعیت را داشته باشد. در حالت کلی هر انسانی این قابلیت را دارد که مخمصه‌ای که در آن گیر افتاده را به خوبی برای خودش توصیف کند. اگر فرصتی برای توصیف برای دیگران و صداقت مکفی با خود داشته باشد.
برای همین است که دوست دارم داستان زن‌ها را از زن‌ها بشنوم و وقت مشاوره از زنهایی که هم را قبول داریم مشاوره بخواهم. رویکرد مشترکی در تحلیل مسائل داریم که الزاما به نقطه مشترکی نمی‌رسد ولی بسیار پویا و ثمربخش است.
این‌ها را گفتم که بگویم در سه هفته‌ای خودم را سیاه کردم داستان پنج شش زن با شرایط مشابه خودم را شنیدم، شنیدن داستان زن‌ها از زنها به یادم آورد که در فشار علمی و شغلی که حس میکنم تنها نیستم.
همه‌چیز از آنجا شروع شده بود که با کیمیا رفته بودیم باغ کتاب. اواخر آذر بود. من تهران بودم و خانه دوام نمی‌آوردم و باید کتاب‌ها را جایی جلویم می‌ریختم و باهاشان ور می رفتم. استاد راهنمایم نبود. مردک زاییده بود و استاد مشاورم کلیه‌ی تیرخورده‌اش را دستش گرفته بود و از این بیمارستان به آن بیمارستان می‌رفت.
مشاورم قرار بود پروپوزال را بخواند و خبر بدهد؛ انتظار هر کامنتی را داشتم. ممکن بود کارم شایسته دریافت نوبل ادبیات باشد و حتی ممکن بود به عنوان نمونه‌ای از انشای بد به دانش آموزان دوره دبستان تدریس شود.
روزها بود که کاری نمی‌توانستم بکنم، چون داده‌ای نداشتم که کار جدیدی انجام بدهم. به هرحال با کیمیا قرار گذاشتیم که برویم باغ کتاب.
باغ کتاب جای ترتمیزی است. توالت‌ها دستمال کاغذی دارد و کثافت به سروکول آدم مالیده نمی‌شود. کاری که قرار نبود بکنم، رفتم نشستم بغل مجسمه چوپان دروغگو و گوسفندهایش و بچه ها را نگاه کردم. این کاریست که عمدتا میکنم. می‌نشینم و آدم ها را نگاه می‌کنم و فکرها می‌آیند و می‌روند.
آن جا بود که توصیفی برای وضعیتم پیدا کردم. برگشتم و به کیمیا گفتم. گفتم که مشکلم وضعیت الانم نیس. مشکلم درد فعلی نیس. مشکلم این است که امیدی به بهتر شدن قضیه ندارم. مثلا امید ندارم که استادم پروپوزالم را بخواند. یا اگر بخواند من دفاع "در شانی" بکنم. یا بتوانم مقاله‌ای با حمال سابمیت کنم. یا از آن بدتر، به فرض اگر سه سال و نیم دیگر دکترایم تمام شد جایی ایستاده باشم که با خودم در صلح باشم. هیچ امیدی به هیچ چیز ندارم. امیدی به بعدش ندارم.
ادامه در پست بعد
?
#اندرامیدواری

7 years, 5 months ago

در مسیر آخرالزمان
نوشته‌: زنو

ترسیم یک وضعیت آخرالزمانی که همه‌چیز درمعرض فروپاشی است، عمدتا خود را با رنگ و لعابی رادیکال عرضه می‌کند، گویی شکلی از رادیکالیسم درهمنوایی با شیوع ترسهای آخرالزمانی محافظه‌کاران محقق میشود. از آن عجیب‌تر،محافظه‌کارانِ نالان دیگران را متهم به محافظه‌کاری می‌کنند. از کی گفتن اینکه وضع خراب است نشانه‌ رادیکالیسم شده؟ گفتن حرفهایی که از پدربزرگ حجره‌دار من تا مسعود دهنمکی با‌‌‌‌ آن موافقند:وضع هیچوقت به این خرابی نبوده آقا.

بعد از یک فاجعه آخرالزمانی، هرالگویی برای اداره‌ جامعه که به این هرج‌ومرج به نظر ناتمام خاتمه دهد مطلوب است. به همین سیاق عمدتا کسانی که دنبال الگوهای کنترل‌اند ازخراب نشان دادن وضع استقبال می‌کنند. از بعضی ماموران حراست دانشگاه که معتقدند دانشجویان در توالتهای دانشگاه روزانه سکس می‌کنند تا واعظان اخلاقی تریبون‌دار،دائما میگویند بنیان اخلاقی جامعه درحال فروپاشی است.

تا اینجا را احتمالا همه کسانی که تجربه ملموس ازکنترل اجتماعی داشته‌اند به خوبی متوجه میشوند. چون مثلا دیده‌اند که چطور با هشدارهای اغراق‌آمیز درباره‌ بی‌بند و باری جنسی، به کنترلگرها هم از داخل خانه‌ها و هم گاهی از طریق سخت‌افزارهای کنترل اجتماعی مشروعیت بخشیده‌اند. کسی که می‌گوید کار فقر چنان بالا گرفته که زنان متاهل دائم در حال تنفروشی هستند از عمق سنگرهای محافظه‌کاری حرف می‌زند، همانطورکه پیدا شدن جنین درمدرسه‌ها را عمدتا از سوی اپراتورهای کنترل اجتماعی می‌شنیدیم.

ممکن است کسی بگوید ما داریم زشتی را نشان میدهیم تا مردم کاری کنند. مثلا انقلاب کنند. ادبیات روشنفکری غرب مملو از انتقاداتی ویرانگر بر کلیت جامعه است و کسی آنها را متهم به تزریق ناامیدی نمی‌کند. روشنفکرِ گرته‌بردار معمولا چنین عمل می‌کند. اما روشنفکر غربی هرچقدر هم تند و هرچقدر هم ویرانگر حرف بزند حرفهایش در زمینه‌ جامعه‌ای دریافت میشود که با فروپاشی مواجه نیست و آرمانشهری خارج از مرزهای جغرافیایی خودش ندارد. یادآوری اینکه «اینجا» آرمانشهر نیست برای کسانی که آرمانشهری درخارج از مرز خودشان ندارند میتواند رادیکال باشد، ولی برای ما در‌‌‌بهترین حالت صرفا شکلی از دعوت به مهاجرت است. در واقع روشنفکر گرته‌بردار ایرانی (و نه هر روشنفکر ایرانی) درحالت خوب به وکیل مهاجرت تبدیل میشود. روشنفکران غربی میتوانند از تجمل ناامید بودن برخوردار باشند چون ناامیدی برایشان یک هاله‌ رومانتیکِ دریافت جهان و متن است. میتوانند بوقت خشم و استیصال حتی جامعه‌شان را نفرین کنند و آخرالزمان را آرزو کنند چون مطمئن‌‌اند از آنها دور است و دارد در خاورمیانه ولگردی میکند، اما ما باید مواظب نفرین‌هایمان باشیم.

گفتمانهای آخرالزمانی همچنین ابایی در استفاده از زیرگفتمان پزشکی و رتوریک جراحی ندارند: «تومور همه‌ بدن را فرا گرفته و چاره‌ای جز جراحی سرتاسری نیست»،اما مگر نه اینکه جراحی، جراح میخواهد؟ اسمش را بگذاریم دیکتاتور یا نیروهای رهایی بخش ناتو. دلالتی ضمنی که اگر شرایط عادی باشد و چشم‌اندازی از فروپاشی جلوی چشم نباشد، حتی بر زبان نمی‌آید. در واقع اگر آنچنان که شبه‌رادیکالهای عمیقا محافظه‌کار به ما میگویند کشور رو به موت است و نمیتواند درهیچ عرصه‌ای به پیروزی ولو نسبی دست پیدا کند، چرا باید فکر کنیم میتواند یک دگوگونی عمیق موفقِ بهبود دهنده را پیش ببرند؟ بعضی از اعضای اتاق فکرهای غربی البته تعارف ندارند با ما و توی چشم‌مان میگویند برایتان مثل لیبی و عراق و سوریه از خارج دکتر می‌آوریم خوب میشوید. اصلا حتی ممکن است دموکراسی برایتان زود باشد و دیکتاتور مصلح لازم داشته باشید. همانها هم آب را گل‌آلود می‌کنند و با حمله سازمان‌یافته به هر روزنه‌ امید، حتی نمیگذارند کسی بگوید در این قسمت کوچک بهبود کوچکی مشاهده میشود.

این حرفها البته به معنی لاپوشانی نقائص نیست؛ نشان دادن نقص‌ها با رو به موت نشان دادن جامعه تفاوتش در این است که در اولی، چشم‌اندازی از بهبود و روشی مشخص برای درمان آن درد بخصوص ارائه میشود. از آن مهمتر اگر بخواهیم در همان زیر گفتمان پزشکی بمانیم، با اشاره به بخشهای سالم بیمار، عاملیت جامعه حفظ میشود. درواقع ما با نشان دادن بخشهای سالم و توانایی ارگانیک برای بهبود نسبی، هم چشم‌انداز و در نتیجه‌ انگیزه‌ای برای تلاش دوباره برای بهبودی می‌دهیم، هم یادآوری میکنیم هنوز آنقدر ناهوشیار نیستیم که لازم باشد کس دیگری برایمان تصمیم بگیرد و مثلا «جراح» خبر کند.

این میتواند یک پیشگویی محقق شونده باشد؛ اگر به کسی هرروز به دروغ بگویی ناتوان است، درنهایت ممکن است حرفت راست شود. در این شرایط بفرض اینکه دسترسی به حاق واقعیت نداریم، من شخصا مسیر عکس را خواهم پیمود و فکر میکنم رادیکالیسم، اخلاق و سیاست جز این نیست: ایستادن جلوی موج سازماندهی شده، بیرحم و بسیار قدرتمند ناامیدی.
#اندرامیدواری

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 1 week ago