?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago
(رشتهی باریک وصل)
مصطفی جلالیفخر
امروز ۵۲ ساله شدم. گمان میکنم عددهای پسا پنجاهسالگی، فرق چندانی با هم ندارند؛ تا احتمالا هشت سال بعد که دوباره دچار دهگانِ عمر خواهم شد. همچنان لجوجانه میکوشم فرصت باقیمانده تا صفر بعدی را با رشتههای باریک امیدواری به جوانیام وصل بدانم. گاهی گمان میکنم درونِ من علاوه بر کودکِ درون، یک جوان ۲۰ ساله هم هست که بزرگ نمیشود. هر چه تقویمِ برونِ من به سرعت جلو میرود، فاصلهی من با آن دو «من» ِ درونم بیشتر میشود، شبیه درهای که گاهی ترسناک است. تصمیم دارم حداقل تا هشتسال دیگر، همچنان در برابر طوفانِ عبور مقاومت کنم و دستِ بیست سالگیام را رها نکنم. به قول شکسپیر در مکبث: «زندگی چونان سایهایست که میدود».
واقعیت زندگی و حقیقت «هیچ» بودنش را پذیرفتهام، اما همچنان رویاپردازم و کاش شبیه فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» زمان را معکوس زندگی میکردم و تا همان خودِ بیستسالگیام که گذار را باور نکرده، عقب میرفتم.
خوشحالم که همچنان از روشناییِ سوختن شمع روزهایم، سایههایی از رویاهای زندهام بر دیوار جانم میرقصند. شبیه هولدن کالفیلدِ رمان ناتوردشت شدهام که فهمید نمیتوان از عبور کودکان از لبهی پرتگاه زمان جلوگیری کرد و باید این قطعیت بیتوقف را پذیرفت. تَرَکهای روی دیوار آرزوهای جاماندهام را میبینم اما به جای هراس، به نوری دلخوشم که از لای آنها به درون میتابد و فردا روز دیگریست. همچنان گاهی دچار تصمیمهای هیجانانگیز و احساسات ناگهانی میشوم و این برایم تعبیر لطیف «من هنوز هستم» است.
این عکسِ چهار سالگیام را خیلی دوست دارم. گاهی بغلش میکنم و در گوشش میگویم تو چرا این قدر زود بزرگ شدی پسر؟! امسال به کمک هوش مصنوعی کمی سر برگرداندن و پلکزدن و انقباض گونه و لبخند به او بخشیدم. با وجود این که میدانم تصنعی ست، اما برای خودم حس غریبی دارد. انگار دارم ذرهذره به گذشتهی سپریشدهام روح میبخشم و چشمانمان به مکالمه میرسند. دنیا را چه دیدی شاید سالها بعد واقعا جان گرفت و از کاغذِ عکس بیرون آمد و با هم در باغی سرسبز قدم زدیم.
Http://t.me/jalalifakhr
https://filmemrooz.com/4924/
گزارش مقایسهای نقد دکتر جلالیفخر روی فیلم Ghostlight
نگاهی به نقد، نگاهی به فیلم
#نقدوفیلم
(با شیشههای شکسته)
مصطفی جلالیفخر
دچار سرگشتگیِ ازدحام تهدیدیم و دور تیرک آتش، پیچک شدهایم. در مرز موهوم کابوس و بیداری، شمعدانیها خشکیدهاند. امروزهای کشدار، فرداهای انفجار. دلم عبور گیج میخواهد، یک جور سرگیجهی سراسیمه. این که زمان فشرده شود و در حد یک قرص، با یک لیوان آب از گلوی عمر پایین رود. و چنان کرخت باشی که اصلا نفهمی این دقیقههای دلواپسی، چگونه میروند و نمیروند و چه بسا از پنجرههایی با شیشههای شکسته باز گردند. کاش میشد کسی شبیه خود را به ماموریت زندگیِ روزمره گذاشت؛ و خود از دروازهی روزها گذشت و به دورترین مزارع گندم پناه برد، از راههای رازآلود نجومی، سیاهچالهها. و بعد وقتی از پشتِ کوه برگشت که برگهای تقویم را باد برده باشد. کاش بشود چند روز مانده تا ابدیت، اعداد را انکار کرد... و البته پاییز، شاهکار فصلهاست؛ که آمده است و کاش راه امنی به برگهای سرخ و زرد برایم گشوده شود، کاش...
Http://t.me/jalalifakhr
(دوراهیهای دشوار)
مصطفی جلالیفخر
گاهی تشخیص تصمیم درست در چالشهای اخلاقی، اجتماعی یا دینی، دشوار است و مشاوره نیز راهگشا نیست. این انتخابها میتوانند سرنوشتساز یا «نه چندان مهم» باشند اما در هر صورت ذهن را به هذلولی از استدلالهای متضاد میکشانند؛ مثل اتفاقی که ساعتی قبل برایم رخ داد.
چند روزیست ماشینم را به دلیل آسیب به صافکاری سپرده و اسنپسوار شدهام. امروز عجله داشتم و در تعلیق، بالاخره یک نفر با تاخیر قبول کرد. پرایدی بود که گویا از نبردی نابرابر بازگشته بود. همه جایش صدا میداد، جز بوقش. شیشهها هم پایین و این یعنی کولر نداشت. جوری له و لورده بود که اگر کولر سالم داشت، شگفتیساز بود. گرما هم شبیه همان عذاب الهی بود که در کتب آسمانی توصیف شده. گویا بادهایی داغ از کورههایی روشن به صورتم تازیانه میزدند. راننده هم قویهیکل و خشمگین، با اخم و ریشهای مشکی در هم فرو رفته. جواب را میدانستم اما محض یادآوری وظیفهاش، پرسیدم «کولر ندارید؟» و جوری گفت «نه» گویا قصدش ارسال این هشدار بود: «ندارم و خوب میکنم که ندارم!».
چه باید میکردم؟ به او تاکید کنم که موظف به داشتن کولر سالم است؟ یا پس از پیاده شدن، به پشتیبانی زنگ بزنم و شکایت کنم؟ یا لااقل در امتیازدهی پایانی، «خیلی بد» را انتخاب کنم؟
احتمالا ایشان شرایط مالی مساعدی نداشت و چه بسا تنها راه امرار معاش او همین باشد. آیا درست است که در این شرایط، نقش منفی ایفا کنم؟ وای بر خطاکارانی که نان میبرند و آبرو میبرند. از طرفی اگر ما در برابر چنین خطاهایی حساس نباشیم، بیاعتنایی به وظایف شخصی و اجتماعی، بیش از پیش نمیشود؟ آیا سکوت من به اهمالگری و روش قلدرمابانه در کوتاهیاش منجر نمیشود؟ آیا تلاش برای بهبود اشکالات و شکلدهی جامعهی سالم، وظیفهی من نیست؟
شاید خودش اینها را میداند اما زیر آوار گرانی و کمدرآمدی، جز تامین سفرهی خانوادهاش پولی باقی نمیماند و گزارش من و طبعا تنبیه او توسط شرکت، وضع روحی و مالیاش را بدتر کند. و چه بسا من با ناشکیبیام به گسترش بزهکاری در جامعه کمک کنم. شاید درست بود همان ابتدا سوار نمیشدم و سفر را لغو میکردم. حس کردم درستتر این است که بیست و سه دقیقه جهنم را تحمل کنم و به او آسیب نرسانم. دچار خردهافکار متعدد دیگری هم شدم که مجال حجمی نوشتن آنها در اینجا نیست. در نهایت با چشمپوشی، امتیاز «خیلیخوب» را انتخاب کردم، در حالی که مطمئن نبودم کار کاملا درستی کردم.
Http://t.me/jalalifakhr
(آب و نان!)
مصطفی جلالیفخر
این تهدید جدی ست که میانگین سنی جمعیت کشور در حال افزایش است و کاهش زاد و ولد میتواند در چند دههی آینده باعث بحران جمعیتی شود؛ افزایش افراد پیر و نیازمند حمایت در کنار کاهش جوانان کارآمد. اما چرا حاکمیت به جای اصلاح زیرساختها و رفع نگرانیهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و غیرهی مردم که باعث اصرار بر پرهیز از فرزندآوری شده، به شیوههای مقطعی، بیحاصل و گاه اشتباهات مسلمی مانند محدودیت های غربالگری روی آورده است؟! و چرا نمیتواند کلان، همهجانبهگر و مهربان به موضوع نگاه کند؟!
اخیرا بیلبوردهای پرشماری در شهر نصب شده که یک کودک با اخم به والدین خود میگوید «من همبازی میخوام» و احتمالا نصّابها متوقع ایجاد تحول ناگهانی به شیوهی مهران مدیریاند که ظرف چند ثانیه پس از تکان شدید سرش ایجاد میشد. و گمان میکنند والدینِ تکفرزند، خودشان هیچ وقت به چنین نکتهای فکر نکردهاند و با دیدن این تبلیغات، ناگهان نادم و پشیمان و منقلب شده و در اسرع وقت بچهسازی خواهند کرد. در واقع مخاطب خود را در این حد هیجانی و کمتدبیر فرض کردهاند که به دهها دلیل مهم و پایدار دیگر برای امتناعشان از زاد و ولد نمیاندیشند.
به نظر میرسد اتاق فکرهایی که طراح چنین ایدههایی هستند، چندان حوصلهی فکر به تاثیر و بازخورد کار خود ندارند یا اصلا برایشان اهمیتی ندارد و با توجیه «تاثیر تدریجی کارهای فرهنگی»، بالادستیها را به آیندههای دور ارجاع میدهند و شک ندارند که کسی آنها را بابت مخارج گذشته مواخذه نخواهد کرد. در حالی که تشویقهای اشتباهی قبلی هم تا به حال نتوانسته اثری بر افزایش زاد و ولد بگذارد و حتی اگر تاثیری هم داشت، نتایج منفی دیگری داشت که موضوع نوشتار دیگری ست.
بیشتر به نظر میرسد بودجه کلانی برای چنین کارهایی در دسترس است و مدیران، آن را شبیه سفره دیدهاند و به دنبال خرج کردنش هستند، حتی اگر فایدهای هم برایش متصور نباشد. ياد آن کسی افتادم که در مکانی خشک و بیآب میخواست چاه آب بزند و هر چه مقنی میکَند و پایین میرفت، بیشتر مطمئن میشد که آنجا به آب نخواهد نرسید و هشدار داد که این چاه، آب ندارد. جواب شنید که اگر برای من آب ندارد، برای تو نان دارد. و ظاهرا این چاههای بیآب برای مدیران و دوستان مرتبط، نانهای خوبی دارد!
Http://t.me/jalalifakhr
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago