?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 weeks, 1 day ago
عکس از Alibabachahi1
علی باباچاهی
درمیانه ی
در میانه ی آتش ها برپاست حدس بزن هایی که
زمان به زبان بمب های صوتی تقریر می شود
پوست مار و ببر و پلنگ را پوشید ولی در انزوا
تصور شاعرانه ای از بمب افکن ها دارم
نشاط بصری می آورد زنی که سر قطع شده اش را
گرفته به دست و
می گذارد روی میز شام !
دراز است " زبان" ام و در سقف خانه
جا نمی گیرد و در لامکانی ها
خنثا کردن این بمب زبانی
قادری غیر متعال می طلبد!
--سنبله ی گندم حتا بر مزارش نمی وز وزد
-غلت زده ام لابد بسکه روی جسد هایی که
در چشم هام تلنبار شده اند!
ما باچهره های خودمان طلوع می کنیم
در/ از/ با
عفاف تقلبی
ریشی دراز دارد و سرخ و
سینه هایی سفت و برجسته!
علی باباچاهی
درمیانه ی
در میانه ی آتش ها برپاست حدس بزن هایی که
زمان به زبان بمب های صوتی تقریر می شود
پوست مار و ببر و پلنگ را پوشید ولی در انزوا
تصور شاعرانه ای از بمب افکن ها دارم
نشاط بصری می آورد زنی که سر قطع شده اش را
گرفته به دست و
می گذارد روی میز شام !
دراز است " زبان" ام و در سقف خانه
جا نمی گیرد و در لامکانی ها
خنثا کردن این بمب زبانی
قادری غیر متعال می طلبد!
--سنبله ی گندم حتا بر مزارش نمی وز وزد
-غلت زده ام لابد بسکه روی جسد هایی که
در چشم هام تلنبار شده اند!
ما باچهره های خودمان طلوع می کنیم
در/ از/ با
عفاف تقلبی
ریشی دراز دارد و سرخ و
سینه هایی سفت و برجسته!
?شعر و اندیشه
⭕️داریوش آشوری
?نشر مرکز
?⭕️?⭕️?⭕️?
#کانال_ادبیات_معاصر_ایران
@Adabiyat_Moaser_IRAN
?همه چیز را به زبان میشناسیم اما زبان را جز به زبان نمیتوان شناخت
زبان را به تنها چیزی که در جهان همانند میتوان کرد نور است. چرا که ما همه چیز را به نور میبینیم اما نور را جز به نور نمی توان دید. نور خود روشنگر خویش است. آنچنان روشنگری که همه چیز را پدیدار می کند اما خود پنهان میماند. نور است که به چشمان ما توان دیدن هر آن چيزي را می دهد که دیدنی است اما زبان هر آن چیزی را که شنیدنی است به ما می شنواند. زبان نور گوشهای ماست و با پرتو افکندن بر هر آنچه دیدنی است و نادیدنی حس و فهم و عقل ما را بینا و دانا میکند. اما در این میان خود پنهان میماند و تنها آنگاه پدیدار میشود که با آگاهی و پافشاری بخواهیم گوش خود را بر هر آنچه از راه زبان به ما می رسد بربندیم و به زبان چشم بدوزیم بر این برداری که همه چیز را به ما می رساند و در میانه خود را نیز همچنانکه بخواهیم چشم را بر هر آنچه دیدنی است بربندیم و بر این روشنگر خیره شویم که همه چیز را در برابر ما نمایان می کند، اما خود پنهان میماند. زبان را هم به زبان میتوان شناخت همچنانکه نور را به نور پس زبان نیز نوری دیگر است. نور جهان پدیدار جهان فراچشم ما را روشن میکند اما زبان جهان فراگوش ما را یعنی نه تنها از آنچه در برابر چشم پدیدار تواند شد خبر می دهد، بلکه از هر چيزي که در برابر چشم پدیدار نتواند شد نیز نه تنها از آنچه هست خبر می دهد بلکه از هر آنچه بوده است و تواند بود نیز بدینسان زبان واسطه ای است میان انسان و جهان یعنی هر آنچه هست و بوده است و تواند بود. با زبان است که ما در پهنه بیکران هستی و زمان حضور می یابیم و برگرد هر آنچه هست و بوده است و تواند بود دایره ای می زنیم و جهان اش می نامیم. در پرتو این نور است که هر آنچه هست و بوده است و تواند بود را در می یابیم و در درون خویش جای میدهیم و جهانمدار می شویم - یعنی انسان در پرتو این نور است که حس ظاهر و عقل عملی ما نهان و باطني می یابد که حس باطنی و عقل نظریش می نامیم.
«زبان» و «جهان» و «انسان» سه گانه ای هستند که هر یک خود و آن دو دیگر را در بر میگیرد و وجود هر یک شرط وجود آن دو دیگر است و برای هیچیک نمی توان پیشینگی منطقی شناخت، چرا که با هم دایره هستی را تمامیت می بخشند و هر یک برای آن دو دیگر شرط لازم و پیشین هستی شناسیک (انتولوژیک) است. ذات انسان با زبان است که در جهان پدیدار و جایگیر میشود یعنی با حضور در جهان»؛ و «جهان»، یعنی آن دایره فراگیرنده آنچه هست و بوده است و تواند بود، با بازتابیدن در زبان بر انسان پدیدار میشود و از این راه عینیت می پذیرد؛ و زبان با پدیدار کردن «انسان» و «جهان خود را پدیدار میکند و عینیت می بخشد میان این سه گانگی نسبتهای سه سویه کیفیتی در کار است که از راه آن هستی پدیدار و معنادار می شود.
???
اگر هستی همین گشادگی است و نمایانی همین پهنه تجربه و بازی که به نام زندگی میگذرانیم و از آن سخن میگوییم و اگر هر مقامی و جایی و ساحتی از آن را زبانی درخور است پس آیا زبانی در کار تواند بود که در مقام واپسین - زبان، زبان واپسین «حقیقت» باشد و نور خود را به پس پشت این صحنه بیفکند و چگونگی آماده سازی این صحنه و دست یا دستهای پنهان اندرکار را نشان دهد؟ بیگمان فيلسوفان تاکنون مدعي آفریدن چنین زبانی و چنین پرتوافکنی بوده اند و کوشیده اند «حقیقت» آنچه را که در پیش رویمان روی میدهد و میگذرد را با زبان خویش روشن کنند به عبارت دیگر زبانشان خواسته است ترجمان همه زبانهای دیگر رخدادهای هستی باشد و زبانی واپسین که بر معنای واپسین همه چیز پرتو می افکند آنچنان که گویی ایشان خود و زبانشان بیرون از همه چیز جای دارند.
اما می توان با شکی رندانه در برابر این مدعا ایستاد و پرسید که آیا این نیز زبانی از زبانهای بشری نیست که میخواهد خود را هر چه از «طبیعت» و «زمان» و آنچه از این دو است و در این دو جریان دارد جدا کند تا به ساحت عالم ثابتات عقلی نزدیکتر باشد. زیرا که در پس پشت زبان اهل مدرسه نیز یک غایت اخلاقی و یک آرزوی نهفته انسانی هست و آن اینکه با دانا کردن ما و نشان دادن «حقیقت» به ما به زبان خود از راه تربیت و دانش آموزی ما را به مقام حقیقی انسانی» مان فرابرند و به جایگاه و سرمنزل حقیقی مان که گویا در جایی دیگر است. زبانهای متافیزیکی به همین دلیل از زبانهای طبیعی ،گریزانند، زیرا که خود از طبیعت» گریزانند و سودای بر شدن از آن یا فرمانروایی بر آن را دارند.
بنیاد زبان بر «اسم» است یعنی بر نامیدن و نام انسان با نامیدن آنچه
هست دایره هستی را تمامیت میبخشد و با نامیدن هر چیز ذاتی را بیان می کند که کلمه بردار آن نزد عقل و فهم بشری است. اما شگفت آنست که زبان بشری نه تنها آنچه هست را می نامد بلکه آنچه «نیست» را نیز...
شعر و اندیشه
میگویند:
سایهها که سنگین شدند،
راهی برای برگشت نیست
بگذریم!
با این همه،
اشکها که راهی میشوند،
چهقدر چهارشانگیات را
دوست دارم !
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری؟!
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بیحرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
1380 تا 1390؛ سادهانگاری یا سادهنویسی؟
هیچ دههای پس از انقلاب نیما، به اندازهی دههی هشتاد، مملو از شاعر نبود همچنان که این همه شاعر، به سادهنویسی و گریز از «امضاء ادبی» روی نیاورده بودند. فقدانِ هویتِ ادبی در این دهه، نه فقط منحصر به پرهیز از «اجرا»ی درست «شهودهای شاعرانه» که حاصلِ غیابِ «افقِ دید» بود. اگر در دهههای پیشین، اغلبِ شاعران، دچار نزدیکبینی یا دوربینی بودند در این دهه، اکثریتِ شاعران، روشندل شده بودند! مخاطبان و شاعرانِ بسیار، کار را بر شعر سخت کرد چنانکه کار به جایی کشیده بود که مخاطبانِ شبهای شعر از شاعرانِ آن مراسم کمتر بودند!
1390 تا...؛ کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام ، در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
نیمنگاه:
نیما با انتشار «افسانه»، نه تنها رویکرد روایی تازهای را مطرح میکند که با آمیختنِ دستآوردهای سمبولیستهای فرانسه[با تهمایهای به وامگرفته شده از رمانتیکهای این کشور] و آمیختناش با «مکتب وقوع» [که تحولیِ شگفتآور در دوره خود محسوب میشد اما با ظهور سبک هندی به ثمراتِ آن کمتوجهی شد] انقلابی را به پا کرد که اگر در همین محدوده میماند چه بسا مشکلاتِ بعدی، برای او و پیروانش رقم نمیخورد.
وقتی جلوی انقلابِ اجتماعی گرفته میشود این انرژی نهفته جایی باید تخلیه شود و حکومت پهلوی دوم، فضا را برای این تخلیه انرژی مهیا میکند. مردم، جملگی شاعر میشوند! هر کس به سبک و سیاقِ خودش! نیما هم دیگر زنده نیست همچنانکه شاعرانِ دوره مشروطه. شاعرانِ نومید از انقلاب اجتماعی، به زبانِ استعاره روی میآورند و از آنجایی که چهار دیواری، اختیاریست، هر کس در «بیت» نو یا کلاسیک خود آزاد است که هر چه میخواهد بگوید به شرط آنکه صدایش، بیرونِ این «بیت» شنیده نشود!
حکومت پهلوی دوم که از دوران پهلوی اول درسهای لازم را نیاموخته، ناگهان خود را درگیر یک گرداب اجتماعی غافلگیرکننده میبیند و سعی میکند در واپسین سالهای خود دست به برخی اصلاحاتِ تزیینی بزند اما مردمی که به خیابان آمدهاند، شعار میدهند:«ما میگیم شاه نمیخوایم نخستوزیر عوض میشه!» کدام شعری میتواند در چنین شرایطی، از شعار کم نیاورد؟! کم میآورد و خود بدل به شعار میشود.
شعر دههی هفتاد، خیزشی برای ایجاد یک انقلاب ادبی دوباره بود اما این بار، دیگر پرچمداری همچون نیما در میانِ این جمع نبود. تنوع صداهای گوناگون در این دهه، گرچه از لحاظ کمیت همچون دههی چهل بود اما از لحاظ کیفیت چنین نبود. تعدادِ شاعرانی که در این دهه سرودند و شعرشان توانایی آن را داشت که با نشان دادنِ یک مصراع از آن، صاحبِ شعر، از لحاظ بیانی شناسایی شود، شاید به تعداد انگشتانِ یک دست بود.
* هیچ دههای پس از انقلاب نیما، به اندازهی دههی هشتاد، مملو از شاعر نبود همچنان که این همه شاعر، به سادهنویسی و گریز از «امضاء ادبی» روی نیاورده بودند. فقدانِ هویتِ ادبی در این دهه، نه فقط منحصر به پرهیز از «اجرا»ی درست «شهودهای شاعرانه» که حاصلِ غیابِ «افقِ دید» بود.
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری؟!
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بیحرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
1380 تا 1390؛ سادهانگاری یا سادهنویسی؟
هیچ دههای پس از انقلاب نیما، به اندازهی دههی هشتاد، مملو از شاعر نبود همچنان که این همه شاعر، به سادهنویسی و گریز از «امضاء ادبی» روی نیاورده بودند. فقدانِ هویتِ ادبی در این دهه، نه فقط منحصر به پرهیز از «اجرا»ی درست «شهودهای شاعرانه» که حاصلِ غیابِ «افقِ دید» بود. اگر در دهههای پیشین، اغلبِ شاعران، دچار نزدیکبینی یا دوربینی بودند در این دهه، اکثریتِ شاعران، روشندل شده بودند! مخاطبان و شاعرانِ بسیار، کار را بر شعر سخت کرد چنانکه کار به جایی کشیده بود که مخاطبانِ شبهای شعر از شاعرانِ آن مراسم کمتر بودند!
1390 تا...؛ کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام ، در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
نیمنگاه:
نیما با انتشار «افسانه»، نه تنها رویکرد روایی تازهای را مطرح میکند که با آمیختنِ دستآوردهای سمبولیستهای فرانسه[با تهمایهای به وامگرفته شده از رمانتیکهای این کشور] و آمیختناش با «مکتب وقوع» [که تحولیِ شگفتآور در دوره خود محسوب میشد اما با ظهور سبک هندی به ثمراتِ آن کمتوجهی شد] انقلابی را به پا کرد که اگر در همین محدوده میماند چه بسا مشکلاتِ بعدی، برای او و پیروانش رقم نمیخورد.
وقتی جلوی انقلابِ اجتماعی گرفته میشود این انرژی نهفته جایی باید تخلیه شود و حکومت پهلوی دوم، فضا را برای این تخلیه انرژی مهیا میکند. مردم، جملگی شاعر میشوند! هر کس به سبک و سیاقِ خودش! نیما هم دیگر زنده نیست همچنانکه شاعرانِ دوره مشروطه. شاعرانِ نومید از انقلاب اجتماعی، به زبانِ استعاره روی میآورند و از آنجایی که چهار دیواری، اختیاریست، هر کس در «بیت» نو یا کلاسیک خود آزاد است که هر چه میخواهد بگوید به شرط آنکه صدایش، بیرونِ این «بیت» شنیده نشود!
حکومت پهلوی دوم که از دوران پهلوی اول درسهای لازم را نیاموخته، ناگهان خود را درگیر یک گرداب اجتماعی غافلگیرکننده میبیند و سعی میکند در واپسین سالهای خود دست به برخی اصلاحاتِ تزیینی بزند اما مردمی که به خیابان آمدهاند، شعار میدهند:«ما میگیم شاه نمیخوایم نخستوزیر عوض میشه!» کدام شعری میتواند در چنین شرایطی، از شعار کم نیاورد؟! کم میآورد و خود بدل به شعار میشود.
شعر دههی هفتاد، خیزشی برای ایجاد یک انقلاب ادبی دوباره بود اما این بار، دیگر پرچمداری همچون نیما در میانِ این جمع نبود. تنوع صداهای گوناگون در این دهه، گرچه از لحاظ کمیت همچون دههی چهل بود اما از لحاظ کیفیت چنین نبود. تعدادِ شاعرانی که در این دهه سرودند و شعرشان توانایی آن را داشت که با نشان دادنِ یک مصراع از آن، صاحبِ شعر، از لحاظ بیانی شناسایی شود، شاید به تعداد انگشتانِ یک دست بود.
* هیچ دههای پس از انقلاب نیما، به اندازهی دههی هشتاد، مملو از شاعر نبود همچنان که این همه شاعر، به سادهنویسی و گریز از «امضاء ادبی» روی نیاورده بودند. فقدانِ هویتِ ادبی در این دهه، نه فقط منحصر به پرهیز از «اجرا»ی درست «شهودهای شاعرانه» که حاصلِ غیابِ «افقِ دید» بود.
درمیانه ی
در میانه ی آتش ها برپاست حدس بزن هایی که
زمان به زبان بمب های صوتی تقریر می شود
پوست مار و ببر و پلنگ را پوشید ولی در انزوا
تصور شاعرانه ای از بمب افکن ها دارم
نشاط بصری می آورد زنی که سر قطع شده اش را
گرفته به دست و
می گذارد روی میز شام !
دراز است " زبان" ام و در سقف خانه
جا نمی گیرد و در لامکانی ها
خنثا کردن این بمب زبانی
قادری غیر متعال می طلبد!
--سنبله ی گندم حتا بر مزارش نمی وز وزد
-غلت زده ام لابد بسکه روی جسد هایی که
در چشم هام تلنبار شده اند!
ما باچهره های خودمان طلوع می کنیم
در/ از/ با
عفاف تقلبی
ریشی دراز دارد و سرخ و
سینه هایی سفت و برجسته!
#علی_باباچاهی
یکم آذرماه ۱۴۰۲
شعر۵?
???????????????
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 weeks, 1 day ago