?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago
تقویم را نگاه کردم و با صدایی جیغمانند، بلند و کمی کشدار فریاد کشیدم «چهاردههههههم».... باورم نمیشود اسفند، برخلاف ما که نفسهامان به شماره افتاده، اینطور قبراق و تازهنفس،به میانههای راه رسیده باشد.من همیشه اسفند را بیش از خود عید دوست داشتم. اسفند، سوای…
«روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد. کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام میشود، بهار میآید.»
✍محمود دولتآبادی
گاهی یک تصویر دنیای آدم را ویران میکند .. بعد از مدتها داشتم گالری گوشیام را سامان میدادم تصویری از اعتراضات گذشته دوباره چشمهام را بارانی کرد...تصویر دختر جوانی که جسد بیجانش در خیابانی ناآرام روی دستهای یار آرام گرفته بود و رویاها و آرزوهایش برای…
همزمان که لبخند بر لب دارم و سر خودم را بیش از گذشته شلوغ کردهام و به کارهایی که از سر تنبلی به تعویق انداخته بودمشان مشغول شدهام، درگیر یک حال عجیب و غریبی هم هستم که توی تکتک سلولهایم جولان میدهد و واقعا نمیدانم اسمش را چه باید بگذارم؟ انگار افتاده باشم توی جادهای که پر شده از کنایهها و استعارههای اشعار حسین صفا..
مثلا تا بخواهم یک پارهاش را هضم کنم، از روی سرعتگیر بعدی هم پریدهام ،سرم محکم به سقف خورده و دوباره بیهیچ منطقی سر جای اولم بازگشتهام، یعنی ابتدای همان مسیری که میخواستم به سرعت از آن عبور کنم...
«روز و شب در پی تو میگشتند
همه سلولهای غمگینم
تا نشان از تو یافتم دیدم
که عوض کردهاند بندت را»
من هنوز در حال هضم این ابیاتم که ناخواسته میرسم به یک پارهی دیگر،
«دانشآموزهای بازيگوش!
لای انگشتهايتان چه گذشت؟
كه هنوز از ميانتان جمعی
در گلوهای خود قلم دارند»
بعد مثل آدمی که گیج و مبهوت مانده، خودم را ابتدای همان جادهی بلند و بیانتها میبینم که «عبور» را بیهیچ منطقی دور زده باشد... گمان میکنم اسمش را بگذارم سرگیجهی اوایل میانسالی ..جایی که محل تلاقیِ کودکی و بزرگسالی دههشصتیهاست ...
جاده،عبور،سرعتگیر،سرعتگیر و یک سرگیجهی دائم که نمیخواهد این عبور را به راحتی باور کند....
انگار ما هنوز همان کودکان هفتسالهای هستیم که ساعت دو بعدازظهر جمعه روبروی آن جعبهی جادویی چهارده اینچ نشستهایم و معصومانه به فرمان عقبتر نشستن خانم رضایی گوش دادهایم و منتظریم یکی رویاهامان را به ما برگرداند....
چهلسالگی چقدر از ما دور بود ...این سرگیجهی مداوم احتمالا اثرات دود همان آتشیست که از گورهای دستهجمعی جوانی و آرزوهامان برخاسته و جادههای پر پیچوخم زندگیمان را تیره و تاریک و پرغبار کرده است..ته این جاده را نمیتوانم ببینم... حسین صفا زیر گوشم استعاره پشت استعاره میسازد و این سرگیجه من را دوباره میاندازد روی سرعتگیر بعدی...
#شقایق_آسیایی
#دهه_شصتیها
https://t.me/Hamrah33
#کوتاه_از_یک_چهار_پارهی_بلند
بعدتر کاملش را همینجا بخوانید
من سخنران قابلی بودم
گوش دنیا ز خواب سنگین بود
حرف من شعر و او ریاضیدان
اقتضای طبیعتش این بود
#شقایق_آسیایی
https://t.me/Hamrah33
دانی چه نوحه بر زِبَرِ بام میکنند؟
مادر! پسر نزای که اعدام میکنند!
مادر پسر نزای که مُشتی طنابباف،
از بندِ ناف قصدِ سرانجام میکنند!
روز از شبت تفاوتِ چندی نمیکند،
خاکِ سیاه بر سرِ ایام میکنند!
از ما بپرس تا که بگوییم درد چیست؛
مُشتی صغیر، مصلحتِ عام میکنند!
#حسین_جنتی
#علیه_فراموشی
محمدمهدی کرمی ?
سیدمحمد حسینی?
یک شب به کنج آسمان چشمم به بزمی باز شد
ماهی که هرشب بینمش با زهره همآواز شد
✍پژمان_صالحی
در ستایشِ زیباییِ آسمانِ دیشب
دلبری ماه و زهره در کنار هم❤️❤️
عکس:#مرجان
https://t.me/Hamrah33
این آهنگ را با یک صدای دیگر و از
یک زاویهی دیگر هم بشنوید..
خالی از لطف نیست...
نمیدانم شاید بارها و بارها از آن حس آشنای غریب که هر از چندی وقت و بیوقت خودش را مهمان قلبم میکند نوشته باشم..حتما نوشتهام اما نمیدانم کی و کجا؟؟!!
امروز عصر که توی آن هوای گرفته و بیرنگ،خسته به خانه برمیگشتم،همان مهمانِ ناخوانده، دوباره خودش را به زور انداخت وسط مهمانخانهی قلبم ..
معمولا نشانههای حضورش را کمی قبلتر از آمدنش در شمایل یک بیت،یکجمله، یک کلمه یا یک رنگ با فرکانسهای نامرئی برایم ارسال میکند و آن سنگینیِ روی قلبم به مغزم هشدار میدهد باید دوباره پذیرای مهمان ناخواندهی چموش و بدقلقی باشم که میتواند برای ساعاتی آسمانم را ابری با احتمال بارش فراوان بکند....امروز به محض دریافت نشانههای حضورش ابیات زیر در ذهنم حک شد و فهمیدم قرار است تا شب چیزی درونم هر لحظه جان بدهد..
«ما خاطرات مبهمی بودیم
که روز و شب کمرنگتر میشد
دیوارها را هر چه میکندیم
سلولهامان تنگتر میشد»
احتمالا این را هم بارها و بارها نوشتهام، من یک نیمهی پررنگ غمگین دارم که مترصد کوچکترین فرصت است تا خودش را به دیوارههای قلبم بچسباند...این نیمهی غمگین تا همین چند سال پیش به راحتی میتوانست چرخدندههای امیدم را کُند و بیمار کند و حتی تا چند روز موتورم را از حرکت بیندازد اما حالا اساس همزیستی مسالمتآمیز با آن نیمهی بدقلق و سرکش را یاد گرفتهام..
حالا میدانم باید به آن غمِ ناخوانده هم به شکل یک احساس همیشگی بشر نگاه کنم و برای فرار از آن تودرتوی عجیب جوری سرم را شلوغ کنم تا فرصت جولان بیشتر پیدا نکند...من به همین قدمهای کوتاه و کوچک دلخوشم..به همین پرسههای آرام و پیوستهای که حوالی روحم برای آرامش و رها کردن خودم برمیدارم و تقریبا مطمئن شدهام هیچکس بهتر از خود آدمی زخمها و ضمادهای روحش را نمیشناسد و این نیمهی فعال غمگین، هر چقدر هم که پررنگ باشد با همزیستی مسالمتآمیز بالاخره رام میشود...
#شقایق_آسیایی
https://t.me/Hamrah33
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago