?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago
-پارت ۲-
با حرفم دستشو زد رو اون یکی دستش و دندوناشو رو لبش فشار داد
+تی چشمانه ره بیمیرم بلامیسر
خودم و انداختم تو بغلش که هی کشید
+ پشت فرمونما پسر
خندیدم و اول یکی زدم رو لپش و بعد لپشو کشیدم
..
-علیرضا-
بعد عوض کردن لباسام از اتاق اومدم بیرون و رفتم سراغ گوشیم
همونطور که داشتم دنبال گوشیم میگشتم چشمم به سعید خورد
با دیدن نگاه خنگش به در و دیوار خونه خندم گرفت
همون لحظه دلم خواست ازش عکس بگیرم
اومدم برم تو دوربین که چشمم خورد به عکسای اخیر و زدم زیر خنده، بلهه آقا سعید خودش زحمتشو کشیده
با دیدن عکسایی که با گوشیم از خودش انداخته رفتم سمتش و تو بغلم چلوندمش
-دیگه گفتم شما که سرتون شلوغه دلتون برا عاشقتون تنگ شد عکساشو ببینید رفع دلتنگی کنید
+از کی تا حالا من واسه شما وقت ندارم ناز ؟!
-اخطار بود حالا
خنده ای کردم و رفتم سمت یخچال و کیکو همراه توت فرنگی آوردم بیرون
دو تیکشو بریدم و گذاشتم تو ظرف و کنارشم توت فرنگی گذاشتم
ظرف و برداشتم و رفتم کنارش نشستم ، کیک و گذاشتم جلوش
در حال خوردن بودم که چشمم به چهره بانمک و بچگونش افتاد
از کارش خندم گرفت و دلم براش غنج رفت
توت فرنگی و گذاشته بود رو لباش و کل لبش قرمز شده بود
لعنتی فرستادم و کیک و از دستم گرفتم و گذاشتم کنار ، بوسیدمش
تا لحظه ای ادامه دادیم که دیگه جفتمون نفس نفس میزدیم
همو نگاه کردیم و با دیدن قیافه هم زدیم زیر خنده
جفتمون بخاطر توت فرنگیا قرمز شده بودیم
#M.G
#shot
ری اکت دوس میدارین بدین؟!?❤️✨
-علیرضا-
چشم چرخوندم و دنبال سعید گشتم ، ولی ندیدمش. یهو غیب شد و نگرانم کرد.
+مهدی سعید و ندیدی ؟!
-فک کنم رفته باشه رختکن داداش
بدون اینکه جوابشو بدم سری بهش تکون دادم و به سمت رختکن دویدم.
با چشمام دنبال سعید گشتم، حق با مهدی بود اینجا بود.
سرش و بین دستاش گرفته بود و کلافه بود، اونقدری که متوجه اومدنم نشد
-سعید-
تو فکر اون لحظه بودم، لحظه ای که ناخواسته دیدمش، اگه به هم برگشته باشن چی ؟!
یهو حس کردم یکی وارد رختکن شد، آره خودش بود، وجودشو حس میکردم.
علی بود و دقیقا میدونستم میخواد چی بگه. ولی حتی نمیتونستم سرمو بلند کنم. حتما فکر میکنه متوجه اومدنش نشدم.
اما برخلاف تصورم بدون اینکه حرفی بزنه دستم و گرفت و منو دنبال خودش کشوند و بیرون برد، برام مهم نبود کجا میخواد ببرتم ، پس واکنشی نشون ندادم.
از در پشتی ورزشگاه بیرون رفت که به خبرنگارا برخورد نکنیم و منو به بیرون ورزشگاه برد، به سمت ماشین رفت و در و برام باز کرد. بدون حرفی نشستم و خودشم بلافاصله سوار شد.
چند ثانیه ای بینمون سکوت برقرار بود و میدیدم که تو فکره، اخمای درهم رفتش و چشمای درشت شدش نشون از تو فکر بودنش میداد.
به ثانیه نکشیده به سمتم برگشت و منو کشید تو بغلش و بوسه های متعددی رو موهام میزد.
دقیقا همین بود،این همون چیزی بود که احتیاج داشتم، بغلش..
ولی اینکه به عنوان رفیق بخواد اینارو انجام بده اذیتم میکرد و باعث شد یکم خودمو بکشم عقب ، وقتی واکنشمو دید اونم رفت عقب و دوباره بینمون سکوت حاکم شد
و بلاخره این سکوت و دوباره خودش شکوند.
+چیزی شده ؟!
-نه بابا فقط سر بازی یکم نا...
+ولی سر بازی هیچوقت بغل منو پس نمیزنی
دیگه نمیتونستم وانمود کنم، همون لحظه یچی از دهنم پرید بیرون که جمع کردنش سخت بود
-ممکنه بخاطر این باشه که من دید تورو نسبت به بغل و رابطمون ندارم ؟!
+چی گفتی ؟!
-هیچی بیخیال
+اگه منظورت از حرفی که زدی همینی باشه که فهمیدم..حاضرم ریسک کنم
تا اومدم بپرسم چیکار میخواد کنه لباشو چسبوند رو لبام، چند لحظه ای تو شوک بودم ولی تا به خودم اومدم همراهیش کردم
وقتی از هم جدا شدیم همونطور که نفس نفس میزد با لبخند شیرینی سرش و انداخت پایین
+ پس درست فکر میکردم
خنده ای کردم
-آره، خیلی وقته..از همون اول
+ببین منو...من واقعا خیلی دوستت دارما
با این حرفش تیر خلاص و زد وسط قلبم
برگشتم سمتش و تموم عشقم و ریختم تو نگاهم
-ولی من برات میمیرم آقای جهانبخش
#M.G
#shot
فردا شبم بعد بازی ایشالا حالمون خوب باشه شات میذارم??❤️
حالا که بچه های جدید اومدن(که احتمالا سعید و علیرضا دوست بدارن)
میرم یه ادیت پیدا بکنم بذارم براتون?✨❤️
بچههای لیلان یسریشون??
سلام به ارتش قصر گیفستان
دوسش بدارید ری اکت تک شاخ و نهنگ و توت فرنگی بش بدید بترکونین?✨
نزدیک های ده شب بود که میرسعید به خونه اشکان رسید، هر دو مرد مثل هر زمان دیگه و حتی بیشتر دیگر زمان ها به خودشون رسیده بودند و آراسته و زیبا دیده شده بودند.
ساعت ها به گفت و گوش دوستانه بین دو مرد و خوردن غذاهای دلچسبی که اشکان پخته بود گذشت و موقع رفتن پسر رسید اما اشکان هنوز هم جسارت اعتراف رو در خودش پیدا نمیکرد.
میرسعید قصد رفتن کرد و اشکان جز گفتن باز هم بیا، تلاش دیگهای برای موندن محبوبش نکرد تا اینکه در خونه بسته شد، با مرور دوباره حرف های نگار انگار جون و انگیزه تازهای گرفته بود، در رو باز کرد و به سمت آسانسور رفت، با دیدن میرسعید که سوار ماشینش میشد به سمتش پا تند کرد و گفت:
- باید حرف بزنیم.
میرسعید که قلبش سرشار از عشق اشکان بود اما در برابر ترس از دست دادن مرد مقابلش چارهای جز سکوت نداشت، به ثانیه حرف اشکان رو پذیرفت و باهم به داخل خونه رفتن، با بستن در اشکان میرسعید رو گوشه دیوار اسیر کرد و گفت:
-من.. میترسم از دستت بدم، میترسم از نبودن و نداشتنت. بهم بگو چیکار کنم سعید؟
میرسعید که فهمیده بود داره به مرد محبوبش میرسه، با چشمان بسته، تمام تلاشش رو کرد تا بتونه کلمهای رو به زبون بیاره:
- فقط، بگو! بگو اشتباه نمیکنم.
اشکان لب زد:
- دوست دارم میرسعید، دوست دارم پرنده طلاییم.
میرسعید در حالی که قطره اشکی روی گونش میرقصید، گفت:
- منم دوست دارم اشکان، دوست دارم مرد من.
و بازی لبهاشون بود که به زبانی دیگر از راز این عشق پرده بر میداشت، با تموم شدن نفس از هم جدا شدن و اشکان جایی در نزدیکی لبهای مرد، آهنگی را زمزمه کرد:
- حالا که پابند تو هستم میگریزی
پابند لبخند تو هستم میگریزی
با خنده هایت زندگی می آفرینی
تا دیدمت فهمیدم این رها آخرینی
از بوسه پرهیزم نمودی
با غصه لبریزم نمودی
بارون غم غرقم نموده
عشقت حواسم را ربوده
میگریزی میگریزی میگریزی
دوستان نیما رو با مهران شیپ کردم هم اکنون??
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago