?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
✨داستانکهایی که به تازگی خواندم و کیفور شدم✨****
«غریب»
مدام غریبی میکرد. لحظهای نمیآسود. بیتابی میکرد. پزشک معالج هم از درمانش عاجز بود. قرص و دارو تجویز کرد. اما بیفایده بود. او هنور دلش میخواست در سینهی صاحب قبلیاش بتپد.
ریحانه آشوری https://t.me/lunanevisande
«خونخواهی»
دستم روی ماشه رفت.
چکاندم.
تَرق تَرق
افتاد و غرق خون شد. خونی کثیف، خونی که از هموطنانم مکیده بود. به خونخواهیِ آنها، دشمن را از پای درآورده بودم.
دشمن سقوط کرده و با سر به قعر زمین رفته بود. لاشهی خونینش را باد به هر طرف میبرد. حالا بعد از چند روز، همه میتوانستند خوابی آسوده داشته باشند.
سرانجام از دست این پشّهی لعنتی خلاص شده بودیم.
حمید شاد https://t.me/hamidrezashad
«مُقتصد»
میگه دو بسته باتری سمعک بده. به بودجهش نگاه میکنه میگه: «نمیخواد. یه بسته بده. کمتر بشنوم. چیزِ خاصی هم که نمیگن.»
مهری عموبیگی https://t.me/mehrneveshtt
«تلههایِ زندگی»
پسرک میخواست دنیا را ببیند، اما هنوز کوچک بود و نابلدِ راه. میخواست تجربه کند، دلش نمیخواست یکجا بماند و بگندد. از پدر خواست همراهیاش کند. پدر گرهی بهپیشانیاش داد. نگاهی به پشتِ سرش کرد، پایاش بسته بود. نمیتوانست پسر را همراهی کند. از طرفی هم نمیخواست پسرش تنها برود، میترسید که خطری پسرش را تهدید کند. فکر کرد بهتر است، پایِ پسرش را بند کند. دلخوشیای به او بدهد، شاید از رفتن سر باز زند. پسر به دنبالِ دانستن بود، دلخوشی نمیخواست. پسر دست پدر را گرفت تا ببردش که از بند نجاتش دهد. بندها محکم بود، باز نمیشد. پسر دلش سوخت، نخواست که پدر را رها کند. پسرک پیشِ پدر ماند. پدر خیالش راحت شد. پسر هیچجا نرفت. هیچ چیز جدیدی هم ندید.
نگار انوار https://t.me/khatoon_ghesegu
«آرزوی کاغذی»
همیشه آرزو داشت روزی روی نیمکتِ مدرسه بنشیند و مثل بچههای همسنوسال خودش برگهٔ امتحان را زیر دستش بگذارد و متفکر به آن خیره شود. بارها در خواب خودش را در چنین موقعیتی دیده بود.
حالا در واقعیت آن صحنه درست روبهرویش بود. در چندقدمی معلم روی نیمکت نشسته و منتظر تمامشدن آخرین جرعهٔ چای او بود. با حسرت به هیاهوی بچهها نگاه میکرد که یکدفعه معلم گفت:
- اس محمد، میتونی سینی چایی رو ببری که ما هم به امتحان بچهها برسیم.
گیابند ابراهیمزاده https://t.me/giyabanb
«سرخکن»
تابستان بود. مردم به تن روغن میزدند و در ساحل آفتاب میگرفتند.
سفینهای رد شد. آدم فضایی گفت: «عزیزم میشه اینجا وایسیم؟ دارن انسان سرخکرده درست میکنن.»
احسان شناسا https://t.me/dastan_ehsan
📝 شما بگید؛
اخیرن خواندن کدام داستانکها به دل و جانتان چسبید؟🌹🌹🌹
بوق اورژانس
مرد را سوار آمبولانس کردند. سکته کرده بود. آمبولانس در طول مسیر چهار مرتبه بوق زد. بار اول سر خیابان. بار دوم نرسیده به میدان. بار سوم کنار مرکز تجاری و بار آخر چند قدمی بیمارستان. چهار مرتبه و هر مرتبه بیخ گوش سالمندانی که از ترس سکته کردند.
|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi
ماهیگیر گرسنه
آخرین ایده را برداشت. بزرگترین ایده. زد سر قلاب و با تمام توان به آب انداخت. چشم از آب برنداشت. میدانست این یکی خواهان دارد. ناگهان نخ جنبید. سریع قلاب را کشید. سبک بود. باز همان بچه ماهی کوچک. آنقدر کوچک که چیزی از زندگی نداند. به تنها هوادار ایدههایش نگریست. او را از قلاب جدا کرد و به آب برگرداند.
|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi
چشمک
از خانه بیرون آمد. دید شهر، خود خانهی بزرگیست. خانهی بزرگترها. چشمش به شهر باز شد. پی برد خانهاش دخمهای بیش نیست. گرسنه شد. گشت تا لقمهای یابد.
کاری چشمک زد.
پولی چشمک زد.
نانی چشمک زد.
رفت و گرفتار شد. اسیر نان. دربند تله موشهای بزرگ.
|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi
فریزرم جا ندارد
فریزر شما کجاست؟ جایی که ایدههای خام را درونش میگذارید. جایی برای مواد اولیهی پخت و پز قصهها.
دفترچهای همیشه همراه؟ یا یادداشتی در گوشی موبایل؟
به فریزرتان سر میزنید؟ من گاهی فراموشم میشود. امروز رفتم پای فریزر گوشیام. مدتها پیش ان را دست و پا کرده بودم. برای دیرتر نگندیدن ایدههای خام. حسابی غافلگیر شدم.
در یکی از کشوها سیصد و شانزده ایدهی یخزده برای داستانک یافتم. ایدههایی که امیدوارم در این دفعاتی که به رفت و آمد برق گذشت خراب نشده باشند.
|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi
مشترک مورد نظر
بیگروه، بیداستان خواهیم بود.
داستان عضویتها، داستان ماموریتها، خیانتها، ترد شدنها، جشنها و موفقیتها، بدون گروه بیمعناست.
ما با اشتراکها، خودمان را به یکدیگر پیوند میزنیم. پیوندی حیاتی. پیوندی میان قصهها.
پیوسته مشغول تشکیل و نگهداری از گروهیم. گروهی از اشتراکها. نویسندههای مشترک، کتابهای مشترک، کلمههای مشترک، فیلمهای مشترک، تفریحها، فکرها، رنجها و آرزوهای مشترک.
بیایید به خود بنگریم.
شخصیت شما چه نقشی در گروه دارد؟ در حال حاضر عضو چه گروههایی هستید؟ هرکسی میتواند عضو شود؟ شرط عضویت در این گروهها چیست؟
هدف از حضور در این گروهها چیست؟ برای ماندن در این گروهها چه میکنید؟ در فکر راهاندازی چه گروههایی هستید؟ داشتن چه مُشترکهایی مدنظرتان است؟ تصمیم به ترک چه گروههایی دارید؟
هر یک از این سوالها ماجراییست. ایده میخواهید؟ با تشکیل گروهی ذهنی بیاغازید. به نظر شما یک گروه باحال چگونه گروهیست؟
پیوند با گروه، پیوند با قصههاست.
|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi
نماینده
نمیشود کسی را نشاند تا جای تو کتاب بخواند. فیلم ببیند و برایت بگوید چه شد. نه آنگونه که تو میخوانی و میبینی. هنر نماینده نمیشناسد. مستقیم با تو سر و کار دارد. از هنر تعاملی حرف نمیزنم. بالا بروی، پایین بیایی، تو خود بخش بزرگی از اثری.
|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi
پروندهی شیرشاه
مدتیست خودم را مامور مخفی میبینم. قصهجویی که هر روزش مختص ماموریتیست.
ماموریت دیروز، بررسی داستان انیمیشن شیرشاه بود. قصهی گریختن یک شاهزاده از قلمرو پدری. بچهشاهزادهای که با دو دوست مطرود و سرخوش پرورش مییابد.
نمیدانم تیمون و پومبا خاطرتان هست یا نه؟ دو شخصیت دلنشین. دو یار نمکین. دو شریک جداناشدنی چون لورل و هاردی. شخصیتهایی که نمونهشان را به وفور دیدهایم.
الگویی چنان خوب که تکرار فراوانش از آن کلیشهای جهانی میسازد. کلیشهی چاق و لاغر، ابله و زرنگی که حضور پیوستهشان طنزساز است.
تماشای تیمون و پومبا یادآور نکتهای بود. اینکه شخصیت خوب شخصیتی آشناست. درک موقعیت و رفتارش کار سختی نیست و در اصل پایهی شخصیت بر الگویی کلیشهای استوار است. یک گراز چاق و ابله در کنار یک میرکت لاغر و چموش.
با این همه در کنار آشنا بودن، ویژگیهای منحصر نیز نیاز است تا شخصیت برجسته شود. ویژگیهایی برآمده از تضاد که ما را کنجکاو میسازد قصهی شخصیت را بشنویم. مانند مهر مادرانهی یک گرازِ نرِ وحشی و میرکتی که برخلاف همنوعانش روی زمین زیست میکند.
این تضاد است که به مخاطب میگوید چیزی برای کشف کردن وجود دارد. یک قصهی شخصی. چیزی که شخصیت را از کلیشه جدا میسازد.
فرمول یک شخصیت ماندگار همین است. شخصیتی که نه یکدست قابل حدس باشد و نه کامل معمایی ناملموس.
|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi
چه کسی قصه میخواهد؟
در حال قدمزدنی. پایت میرود روی چیزی. نگاه میاندازی. به نظر میرسد بقایای خرد شدهی چیزی باشد. دقیقتر مینگری. رد دندان؟ بر تمامی تکهها جای دندان میبینی... .
جایی که قدم میزنی کجاست؟ چرا آن جا قدم میزدنی؟ بر بقایای جویده شدهی چه چیز پا گذاشتهای؟
اگر تکهها دکمههای جویده شدهی لباس باشند چه؟ چه کسی یا چه چیزی دکمهها را جویده؟ شاید در حال قدم زدن در باغچهی خانه باشی و پی ببری هیولای کوچکی در باغچهات لانه کرده. بچه هیولایی دکمهخوار. اما چرا باغچهی تو؟ بچه هیولا در راه رسیدن به باغچهی تو چه ماجرایی داشته؟
اکنون که از حضورش آگاهی چه میکنی؟ اگر بفهمی بیخطر است و از تو بخواهد در ازای روزی پنج دکمهی نو در خدمتت باشد چه؟ دوست داری برایت چه کار کند؟ شنیدن توانایی انجام چه کارهایی از او، تو را غافلگیر خواهد کرد؟ از تواناییهای بچه هیولا به وجد میآیی یا میترسی؟ آیا آنچه هیولا میگوید حقیقت دارد یا نقشهایست برای تصاحب تو و خانهی تو؟
در طول یک دههای که قصهجویی میکنم، ابزاری قدرتمندتر از پرسشگری ندیدهام. پرسش، ایده را میگسترد. بعد تنها کاری که نیاز است گمانهزنیست. شاید این بوده، شاید این شده. شایدها را میچینی آن که گیراتر است برمیگزینی.
پرسشگر کنجکاو، راه به قصه میبرد. قصه میخواهی؟ رخدادی بنویس و بپرس. سوال، قصه میدهد.
|ماهان ابوترابی|
@mahanabootorabi
برنده سریع است
دوست دارم این نکته را هر روز به خود یادآور شوم.
برنده سریع است.
برنده معطل بهترین انتخاب نمیماند. سریع برمیگزیند. سریعتر از بقیه شکست میخورد و زودتر از دیگران با گزینههای نادرست آشنا میشود. چون سریع است.
تجربه دارد، چون سریع است.
حمایت میشود، چون سریع است.
خلاق است، چون سریع است.
برنده درست به اندازهی دیگران خسته و فسرده میشود اما به ثبات باز میگردد. چون سریع است.
برنده پیروز میشود، چون اجازه نمیدهد وسوسهی کیفیت، از کیفیت زندگیاش بکاهد.
انتخاب کن، بساز، بگو و سریع باش.
یادت نرود سرعت، هدیهی تکرار است.
ماهان ابوترابی
@mahanabootorabi
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago