درمان به روایت زندگی🩺✍🌾🌊

Description
اینجا کجاست؟
https://t.me/ravayatdarmanzendegi/8

هشتگ‌ها
https://t.me/ravayatdarmanzendegi/12

ارتباط با ما:
@sara_mo1401
@Rey_dsh
Advertising
We recommend to visit

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 hours ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 month, 4 weeks ago

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 2 weeks, 3 days ago

2 months ago

از ترس هایت برایم بگو
(قسمت سوم)

در طول جلسات درمان که ملینا مراجعه کرده بود، متوجه ترسش از فضای دندانپزشکی شده بودم.
اولین بار که برای پر کردن یکی از دندانهایش، میخواستم بی حسی برایش تزریق کنم، درحالی که روی یونیت دندانپزشکی دراز کشیده بود، بلند شد و نشست؛ درحالیکه با چشم های درشت مشکی خود توی چشم هایم نگاه میکرد، گفت:
"ببین خاله، دندونپزشک قبلی خیلی موقع آمپول زدن باهام بد حرف زد.
خب من میترسم! از دستم عصبانی شد و سرم داد زد.
منم دیگه پیشش نرفتم. اگه شما هم سرم داد بزنی، دیگه پیشتون نمیام."

لحن بامزه ای داشت. اگرچه خیلی جدی و شاید به ظاهر کمی غیر مودبانه صحبت میکرد، ادا و اطوارهای بامزه صورتش و جسارتی که برای در میان گذاشتن انتظارش و عواقب آن به خرج داد، باعث شد در دل تحسینش کنم و در ظاهر هم به او قول بدهم که آرام آرام پیش بروم و اگر چیزی آزارش میداد، اصراری به ادامه کار در همان لحظه نداشته باشم تا وقتی خودش آمادگی داشته باشد.

انگار قول و قراری را بین خودمان امضا کردیم؛ قراری که امضای آن اعتماد دو طرفه ما به همدیگر بود.

این قضیه باعث شد روال درمان در همان جلسه و جلسات بعد، راحت تر پیش برود.

تا اینکه به جلسه چهارم رسیدیم (که اشاره کوتاهی به آن در انتهای متن قبلی شد)

آن روز قرار بود عصب کشی یکی از دندانهایش را شروع کنیم. با توجه به مسیری که تا آن موقع طی شده بود، تصور میکردم اعتماد شکل گرفته بین ما، برای مواجهه با ترسش از دندانپزشکی کفایت کند.

اما واکنش سریع ملینا، بلند شدنش از روی یونیت و گذاشتن دستهایش رو دهانش (برای ممانعت از ورود بی حسی) مرا متعجب کرد.
این تغییر را درک نمیکردم.

به او گفتم: "ملینا چطور شده؟ چرا نمیذاری برات کار کنم؟"

در دل احساس کلافگی میکردم و صدایی درونم میگفت: "خب دیگر، یک کودک همکار تبدیل شد به یک کودک غیر همکار. حالا بیا و درستش کن!"

دختر عمویش هم بعد از خودش نوبت داشت و آن روز سرم شلوغ بود.
انگار تصورم قبل از کار این بود که میتوانیم درمان را سریع پیش ببریم و برنامه درمان بیماران آن روز را به سرانجام برسانیم.

به صدایی که درونم به او برچسب همکار و غیر همکار زده بود، فکر میکردم.
چقدر این برچسبها و دسته بندی ها به ظاهر کار آدم را راحت میکند. این که در ذهنت تکلیف کسی را پیش خودت مشخص کنی.

ولی آیا واقعیت هم همین بود و با این تفکیکهای شارپ و مرزبندی شده میشد با آن روبرو شد؟

سعی کردم دست از قضاوت در این شرایط بردارم. بله! در حال حاضر و در این لحظه ملینا برای انجام درمانش همکاری نمیکرد. درمانگاه هم شلوغ بود. من هم خسته بودم و گویی حوصله نداشتم که پرسش کنم، از او بشنوم و با او گفتگو کنم.
مادرش عصبی شده بود و میخواست با تطمیع و تهدید و صَرف دیگر مصدرهای باب تفعیل، دخترش را مجاب کند.
دختر عمویش مرسا هم هر از گاهی سرک میکشید ببیند ملینا چه میکند و گزارشی زنده به بقیه اعضای خانواده بدهد.

اما واقعیت بخشهای دیگری هم داشت.
شرایط دندانهای ملینا خوب نبود. این جلسه در مسیر درمانهای دندانپزشکی او، جلسه مهمی بود.
او بیمار من بود و تا اینجای کار به رغم ترسهایش با من همکاری کرده بود و من هم دلم میخواست بتوانم روند درمانش را پیش ببرم.
از مادرش و مرسا خواستم بیرون بخش منتظر باشند (در حالت عادی معمولا درمورد بیماران نوجوان، این درخواست را مطرح میکنم که همراهشان داخل بخش نیاید. ولی وقتی شرایط به شکلی خلاف روال معمول پیش میرود و اطرافیان نگران میشوند، وارد عرصه میشوند) دستیاران بخش هم کنجکاو شده بودند که ببینند چرا این دختر خوش مشرب و خوش صحبت ناگهان از درمان عقب کشیده است؟
گاهی فراهم کردن یک فضای امن برای گفتگو و حتی فکر کردن اصلا کار راحتی نیست.

مجموع همه اینها باعث شد که یونیت دندانپزشکی را به وضعیت عادی و نشسته برگردانم. دستکش هایم را کنار بگذارم، ماسکم را پایین بیاورم، روبروی ملینا بنشینم و با لحنی آرام به شکلی که راحت توسط بقیه شنیده نشود، به او بگویم:
"ملینا میشه لطفا باهام حرف بزنی و بگی چی شده؟ من الان اصلا اصراری ندارم کار دندونت رو انجام بدم. ولی میخوام بدونم از چی نگرانی."

ظاهرا جمله های ساده ای بودند، اما یادم رفته بود که میتوانم آنها را بپرسم.
برای لحظاتی با خودم فکر کردم: "مگر نه اینکه ارتباط پایه اساسی رابطه درمانیست؟ درست است که تا اینجای کار هر دو برای شکل گیری آن تلاش کرده اید؛ اما دوباره به خودت و او فرصت بده."

این فرصت کوتاه و توقفی که ایجاد شد، هر دوی ما را آرامتر کرد.

ملینا در حالیکه به من نگاه میکرد گفت: " خاله، اجازه میدی برات حرف بزنم و از اتفاقایی که تو این یه هفته برام افتاده، بگم؟"

با حرکت چشمها و سرم از او خواستم ادامه دهد...

(این روایت ادامه دارد)

#روایت_ترس

@ravayatdarmanzendegi

2 months, 1 week ago

از ترس هایت برایم بگو از ترس هایم برایت میگویم چند وقت پیش بیماری داشتم که رفتارش توجهم را جلب کرد. مردی حدودا پنجاه ساله بود با ظاهری مرتب؛ که به نظر میرسید سطح رفاهی زندگیش نسبتا خوب است. جلسه دومی که برای ترمیم پوسیدگی دندانهایش آمده بود، درحالیکه روی…

2 months, 2 weeks ago

#روایت_آشنایی
#روایت_دوستی

آشنایی بیشتر با آیدا الهی، نگارنده توصیفات و وقایع بالا که خدمتتان ارسال کردم، و هم صحبتی با او در یکی از جلسات آنلاین روایت با حضور عزیزان دانشجو، یکی از مبارک ترین اتفاقات ۱۴۰۲ برایم بود.

خودش عنوان کانال تلگرامی اش را "آیدا، دختری با ضایعات نخاعی" گذاشته که از جهتی هم درست است و واقع بینانه.

برای من اما، آیدا فراتر از ضایعات نخاعی، فراتر از اشتباهات پزشکی که حدود بیست سال پیش باعث معلولیتش شد و فراتر از محدودیتهای حرکتی اش بوده و هست.

آیدا، برای من به نمادی از شور زندگی، امید به سمت تغییرات شکوفاکننده و استقامت در مسیر زندگی با گام های به ظاهر کوچک تبدیل شده.

ما هر دو متولدین فروردین هستیم، ولی او دو سال و یک روز از من بزرگتر است و از خیلی جهات دیگر هم از من بزرگتر است.

من مشتاقم برای یادگیری بیشتر از او و ملاقات حضوری با او در مشهد

دیدارمان دور مباد

با آرزوی سلامتی برای وجود عزیزش و اتفاقات خوب در این برهه جدید 🍀🌺

5 months, 2 weeks ago

پادکست بیستوری، توسط نشر دندانه منتشر میشه و دغدغه اون پرداختی روایت محور از شخصیتهای جامعه پزشکی، به ویژه دندانپزشکان یا شنیدن روایتهای دندانپزشکان در حوزه های موضوعی خاص هست.

این اپیزود، به گفتگو با دکتر شهاب دانشور اختصاص پیدا کرده. دندانپزشکی که در زندگی حرفه ای خودش به مسیرهای معمول و مرسوم هم صنفانش رضایت نداده و با دغدغه های اجتماعی و انسانی خودش، به جستجوی دریچه های متفاوتی در زندگی پرداخته.

این اپیزود روایت سفر شهاب دانشور در این مسیرهاست.

به نظر من مخاطب این اپیزود، فقط دندانپزشکان نیستند. بلکه هر کسی، علی الخصوص درمانگری هست که تصمیم نداره جریانهای موجود رو به صرف وجودشون، بپذیره و در جستجوی حقیقتی هست که درکش میکنه و میخواد اون رو کشف و خلق کنه و رشد بده.

@ravayatdarmanzendegi

5 months, 2 weeks ago

*☘️ زیر درختان زیتون | روایتی شنیدنی از دکتر شهاب دانشور*

در اپیزود چهار و هشتم پادکست بیستوری میزبان دکتر شهاب دانشور بودیم؛ دندانپزشک، انسان‌شناش پزشکی و دانشجوی پی‌اچ‌دی تا یخ اجتماعی

با شهاب دانشور درباره مسیر زندگی حرفه‌ای و دغدغه‌های مختلفش گفتگو کردیم و سعی کردیم از زاویه نگاه او به رخدادهای تاریخی و فرهنگی و چالش‌های جامعه دندان‌پزشکی نگاهی داشته باشیم.

🔹پادکست بیستوری را در سایت بیستوری و اپ‌های پادگیر و یوتیوپ بشنوید و تماشا کنید

🔹 وب‌سایت بیستوری🔹کست‌باکس
🔹گوگل‌پادکست🔹اسپاتیفای🔹اپل پادکست
♦️
کانال یوتیوپ

@bistoori |پادکست بیستوری

6 months ago

در نسخه کلاسیک اجرای باله دریاچه قو، نمایش با جشن ۲۱ سالگی شاهزاده زیگفرید (Siegfried) شروع می‌شود. در این سن شاهزاده باید کسی را به همسری برگزیند؛ در حالی که مردد و بیم‌ناک به کنار دریاچه‌ای پناه می‌برد، متوجه قوی بسیار زیبایی می‌شود که توسط دسته‌ای دیگر از قوها احاطه شده. در گرگ و میش غروب افتاب، ملکه قوها به زنی زیبا به نام اودِت (Odette) تبدیل می‌شود.

شاهزاده می‌فهمد جادوگری به نام وان روثبارت (Von Rothbart) اودت و دختران ندیمه او را به قوهایی تبدیل کرده که تنها در طول شب می‌توانند به صورت انسان درآیند و دریاچه نیز در حقیقت چیزی جز اشک چشم پدران و مادران دختران ندیمه نیست...

6 months ago

قطعه دریاچه قو
ساخته چایکوفسکی، آهنگساز شهیر روسی در ۱۸۷۶

برای آشنایی با داستان این قطعه، میتوانید این لینک را ببینید:

https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DA%86%D9%87_%D9%82%D9%88

Wikipedia

دریاچه قو

دریاچهٔ قو (به روسی: Лебединое озеро)، اُپوس ۲۰، یکی از مشهورترین و پرنمایش‌ترین باله‌های جهان است. پیوتر ایلیچ چایکوفسکی، آهنگساز روسی، این باله را در سال ۱۸۷۶ نوشت و یک سال بعد، در سال ۱۸۷۷، برای اولین بار اجرا شد. چایکوفسکی از آهنگ‌سازان برجستهٔ باله است…

قطعه دریاچه قو
6 months ago

Swan_Lake_Suite_Piter_Tchaikovesky.1340_236.mp4

6 months ago

🍀 برای دیوارها و درختان دانشکده پزشکی برای نرده هایی که با شروع سال تحصیلی امسال، فضای بینشان بسته شد برای مردمی که آنها را نمیبینیم برای آنهایی که در تاریکی زندگی میکنند و رنجهایشان خاموش است 🌾 و این روایتیست مربوط به بخشی از یک زندگی، روایتی از سالهای…

6 months, 1 week ago

.
هشدار ابتدای مطلب کمی مشمئزکننده است!

همانطور که مشغول کارم بودم عطسه‌ام گرفت. در یک آن مضطرب شدم و سعی کردم جلوی آن را بگیرم. اگر عطسه میزدم بدجور توی دردسر می‌افتادم! با این حال، نتوانستم جلوی عطسه‌ام را بگیرم و کاری که نباید میشد، شد.

سعی کردم تا جایی که میتوانم سرم را بالا نگه دارم تا با کشش جاذبه مقابله کنم. بینی‌ام را چند باری محکم بالا کشیدم، ولی با وجود عطسه قوی‌ای که کرده بودم، مخاط بینی‌ام حسابی تحریک شده بود.

من هرگاه عطسه میکنم، اگر در حالت نشسته باشم، پشت‌بندش دچار آبریزش بینی شدیدی میشوم؛ بیشتر از هر فرد عادی. بعد از عطسه زدن لازم میشود که یک نفر تا یک ربع مدام دستمال به دستش باشد و بینی‌ام را بگیرد. 
اما اگر در چنین موقعیتی تنها باشم، اوضاع خیلی رقت‌بار می شود، و این بار تنها بودم.

سعی کردم بی حرکت بمانم، سرم را تا نهایت امکان بالاتر گرفتم و کندتر نفس کشیدم. با این حال، هیچ ترفندی جواب نداد و به زودی جریانی از مخاط از بینی‌ام روان شد.

سعی کردم دستکم آستینم را به بینی‌ام برسانم، ولی دامنه حرکتی دست من آنقدری نیست که بتوانم ساعدم را به صورتم برسانم. راهی نبود جز اینکه با گوشه دستم مخاط را از بالای لبم پاک کنم. حرکتی بسیار مشمئزکننده...
.
.
انسانیت و هرچه در دایره انسانیت قرار میگیرد همیشه برایم مفهوم پررنگی بوده و کرامت انسانی از ارزشهایی است که همواره برایم اهمیت بسزایی داشته است.

کرامت انسانی پس از معلولیت بسیار آسیب‌پذیر میشود. وابستگی به دیگران برای پیش‌پاافتاده‌ترین نیازها و از دست دادن حریم خصوصی، کرامت فرد را بسیار تحت‌تأثیر قرار میدهد.

وقتی انسان نتواند در حد پاک کردن مخاط بینی از خودش محافظت کند، گاه به ارزش انسانی خود شک میکند.

کرامت برایم خط قرمز است. همواره معتقد بوده‌ام که تنها تا جایی تاب می‌آورم و میجنگم که معلولیتم، انسانیت و کرامتم را به طور کامل زایل نکند. بعد از آن دیگر بودن معنایی ندارد.

با این وجود، چندی پیش یک کتاب دیدگاه مرا به کرامت به کلی تغییر داد. کتابِ «انسان در جست و جوی معنا» اثر ویکتور فرانکل.

هرچند نویسنده در اصل به اهمیت معنا و جست‌وجوی آن در زندگی می پردازد و کارکرد معجزه‌آسای آن را برای تاب‌آوری در سخت ترین شرایط به تصویر میکشد، اما ارزشمندترین نکته‌ای که من از این کتاب برداشت کردم، نکته‌ای که نسبت به سایر مفاهیم کتاب چندان هم برجسته نبود، این بود که هرچقدر هم که شرایط و عوامل بیرونی کرامت انسان را خدشه دار کند، ارزش وجودی انسان و گوهر ذاتی او، از او سلب نمیشود.

البته فرانکل در سراسر کتاب بحث میکند که این ارزش وجودی باید در انسان تقویت شود و «رنج» آن چیزی است که میتواند به کیفیات انسانی انسان بیفزاید. انسان می تواند انتخاب کند که با تقویت ارزش های انسانی در خود، به رنج هایش معنا ببخشد.

برداشت من این بود که انسان هرچه به «آدمیت» نزدیک و از «انسانیت» دورتر باشد (به فرق میان آدمیت و انسانیت توجه کنید)، کرامتش آسیب پذیرتر میشود. به عبارت دیگر، کسی که کیفیتی انسانی در او به وجود می آید، کرامت انسانی اش در درونش از هر خدشه ای مصون می ماند.

از وقتی به واسطه این کتاب به این بینش رسیده‌ام، هرچقدر هم که عوامل بیرونی غرورم را جریحه دار کنند، در نهایت وقتی ژرف می نگرم، کرامت ذاتی‌ام را مصون می‌یابم.

پیشامدها می توانند مرا بشکنند، ممکن است آنقدر جریحه دار شوم که بر موجودیتم لعنت بفرستم، شاید به درجه ای از استیصال برسم که بخواهم بر بودن خود خاتمه دهم، ولی عمیقاً باور دارم که کرامت انسانی گوهری نیست که هیچ عاملی بتواند آن را از من سلب کند.

We recommend to visit

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 hours ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 month, 4 weeks ago

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 2 weeks, 3 days ago