درمان به روایت زندگی🩺✍🌾🌊

Description
اینجا کجاست؟
https://t.me/ravayatdarmanzendegi/8

هشتگ‌ها
https://t.me/ravayatdarmanzendegi/12

ارتباط با ما:
@sara_mo1401
@Rey_dsh
Advertising
We recommend to visit

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 23 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 month, 3 weeks ago

hace 4 semanas, 1 día

حرکتی ارزشمند، جدید و متفاوت و فرصتی برای تعامل نسلهای مختلف دانشجویان و شاغلین حرفه پزشکی با دانشجویان جدیدالورود از طرف گروه منتورینگ، از گروه های فعال دانشجویی در دانشکده پزشکی شیراز

بیش و پر برکت باد چنین نامه هایی

hace 1 mes

*🔺امپراطور ژاپن در کنگره پریو*

فلسفه نظام طبقه‌بندی در کنگره‌های دندانپزشکی چیست؟
دکتر یلدا صادقی

🔹سالن پذیرایی: (اینجا همه چیز کاملا طبقه بندی شده است)
- یک اب معدنی لطفا میخوام قرصمو بخورم
- عمومی هستین یا متخصص؟ ایمپلنت کار میکنید یا نه؟ فارغ التحصیل داخلید یا خارج؟ این میز پذیرایی فقط مربوط به متخصصین عضو انجمن هست
- متخصص هستم ولی عضو انجمن نشدم، چشم میرم از میز بعدی اب میگیرم...
- اون آب رو بذارین سر جاش!!!!شما مگر متخصص نیستین؟ این میز مربوط به عمومی ها هست.
- من باید قرصم رو بخورم!
- شرمنده،برای متخصصین اب معدنی شرکت "پاک اب" در نظر گرفته شده.این اب معدنی که شما برداشتین مال شرکت "آب پاک" هست. شما باید برید سالن A و از میز سوم اب معدنی مخصوص متخصصین بردارید
- چه فرقی میکنه؟!
- شرکت پاک اب درصد کلسیم اب معدنیش سه مول در لیتر هست، اون یکی فقط دو ونیم مول
- اون اب رو بذارید سر جاش! کارتتون رو لطفا ببینم هیئت علمی کجا هستین؟ISIمقالاتتون چند هست؟تا دانشیار میتونن اب معمولی بردارن، دانشیار به بعد از اون ور میز آب خنک
_من اصلا هیئت علمی نیستم
_ به شما فقط اب دهن خودتون تعلق میگیره‌تشریف ببرید با تف خودتون قرص بخورید
_اقا تو رو خدا بذارید من از اینجا رد بشم قرصم رو بدون اب قورت دادم توی حلقم گیر کرده دارم خفه میشم...بذارید برم تو حیاط از شلنگ اب کوفت کنم‌...
_ شرمنده شما نمیتونید از این منطقه عبور کنید اینجا منطقه پذیرایی vip محسوب میشه...اون خط  رو میبینید؟ از مرز تایلند و کامبوج خطرناکتر هست! سازمان ملل در طول سه روز کنگره سه تا بازرس نظامی فرستاده برای کنترلش! پیشنهاد میکنم ریسک نکنید! اون ماده اسفنجی سفید رنگ رو میبینید به دیوار هتل چسبیده؟ مغز اخرین شرکت کننده معمولی بود که سعی کرد از مرز  vip رد بشه!
_ مگه اون ور مرز چه اتفاق خارق العاده و فوق سری علمی در حال رخ دادن هست؟!
_ اون ور مرز  باقالی پلو با ژله سلف سرویسی هست، این ور مرز زرشک پلو  اون هم پرسی! شوخی نیست که.
- چرا درها اینطور شش قفله است؟ چرا نگهبان وایستاده؟ مگه اون ور مرز کیا نشستن که مثل امپراطور ژاپن نباید در ملاعام دیده بشن یا غذا بخورن؟! امپراطور هیرو هیتو  مگه داره باقالی پلو میخوره؟
فلسفه این جداسازی چی هست؟ اینا که تا یک دقیقه پیش وسط جمع داشتن سخنرانی میکردن؟ مگه خدای ناکرده مساله ناموسی چیزی پیش اومده که یهو دیگه نباید چشم نامحرم بهشون بیفته؟
_ خانم جان من از این چیزاش دیگه خبر ندارم.اون وسیله فلزی دیدی که از پشت دیوار یک آن برق زد؟ اون نوک یک نیمه اتوماتیک تمیز و مامانی هست که برای تک تیرانداز های لب مرز  vip سفارش دادیم‌‌.دیگه خود دانی.دوست داری یک قدم پات رو بذار تو خاک vip. 

🔹سالن سخنرانی: اینجا همه چیز در هم است،هیچ سطح بندی علمی در کار نیست‌ شما فقط یک عنوان کلی از هر سخنرانی یا کارگاه میدانید؛ مثلا : ملاحظات زیبایی در ایمپلنت.
شما ممکن است دندانپزشک جوانی باشید که اولین کیسهای خود را تجربه میکنید و احتیاج به اموزش مفاهیم اولیه و کاربردی  دارید اما ناگهان با سخنرانی اکادمیک  استاد مجربی  که چندین مقاله راجع به جزییات پیچیده و  پیشرفته 
در این مبحث دارد مواجه شده و در کل یک ساعت  اعداد و امار و جزییات کسل کننده ای  میشنوید که برای شما فایده ای بیشتر از شنیدن یک سخنرانی با زبان مریخی ندارد.و یا بر عکس، ممکن است متخصص با سابقه ای باشید که به دنبال سوالات ریزتر و کشف تکنیکهای جدیدتر راجع به پروسیجری که خودتان چند دهه در حال  انجامشان بوده اید ،امده باشید اما با ارائه ای مواجه شوید که به شما توضیح میدهد،لثه بافتیست صورتی و ملوس در داخل دهان‌.
و در اینجاست که با خود فکر میکنید،کاش به جای این همه تقسیم بندی و مرز بین باقالی پلو و زرشک پلو ،تفکیک و طبقه بندی در مورد ارایه ها و کارگاه ها بود‌.تا هر کس تکلیف کار خود را بداند‌.چیزی شبیه برچسب انرژی روی وسایل که نشان میداد فلان ارایه در سطح مبتدی،معمولی یا پیشرفته است.

🔹اخر :تا همین صد سال قبل متمکنین مجالس عروسی فرزندان خود را در هفت شبانه روز برگزار میکردند و فلسفه این هفت مجلس تفکیک و طبقه بندی هدفمند بود‌‌؛ شبی برای متدینین و علما، شبی برای کسبه و بازاریان، شبی برای داش مشتی‌ها. برای طبقه ای مولودی خوان و برای دسته ای دیگر مزقانچی خبر میکردند. متدینین را با اب دعا خوانده و داش مشتی ها را با آب انگور پذیرایی میکردند‌. طبقه بندی و نظم چیز خوبی است به شرط آنکه فلسفه داشته باشد. ما دندانپزشکان هم در کنگره های علمی خودمان طبقه بندی داریم منتها فقط موقع تقسیم روغن حیوانی و پیازداغ روی باقالی پلو اختلاف طبقاتی در حد کشتی تایتانیک است ولی موقع ارایه علمی در هتل المپيک همه چیز درهم است‌
درست مثل این میماند جلوی جاهل محل چای بگذاری و به دست پیش نماز چیز ناجور و مرد افکنی بدهی‌

hace 1 mes

📻 پادکست مردم‌شناسی پزشکی

فصل اول: رنج پزشکان
اپیزود دوم: رنج اجتماعی پزشکی - نسخه تلگرام

@MedicalAnthropologyPod

🖋 نگاه رایج در میان عموم افراد همیشه این بوده و هست که پزشکان از لحاظ جایگاه اجتماعی، شرایط به مراتب مطلوبی در جامعه دارند. اما در این اپیزود، بهار باقری تلاش می‌کنه تا از زاویه دیگه‌ای صحبت کنه و بیشتر از رنج‌ها، مخاطرات، دغدغه‌ها و محدودیت‌هایی اجتماعی بگه که اتفاقاً به واسطه‌ی پزشک بودن برای او ایجاد شده...

قطعا محتوای این اپیزود فقط راوی بخشی از رنج اجتماعی پزشکی ست و البته از یک زاویه دید خاص نیز به این موضوع نگاه کرده است. رنج اجتماعی پزشکی نیز از آن دست موضوعاتی ست که احتمالاً نیاز باشد تا در آینده باز هم درباره آن صحبت کنیم...

در فصل اول پادکست مردم­‌شناسی پزشکی، می‌خواهیم کمی به رنج پزشکان گوش دهیم...

@MedicalAnthropologyPod

hace 1 mes, 2 semanas

سلام بر همراهان عزیز کانال "درمان به روایت زندگی"

مجله ۲۴+ تلاشی ارزشمند هست که دوستان دانشجو و فارغ التحصیلی از پزشکی شیراز اون رو شروع کردن تا فضایی برای به اشتراک گذاشتن روایتهای مرتبط با بیماری و درمان رو فراهم کنن.

تا الان یک شماره از نشریه منتشر شده و فراخوانی که برای راهنمای نویسندگان تهیه کردن، دعوتی هست برای هر کس در هر جایگاهی که تجربه درمان و بیمار شدن رو داره.

باشد که در این مسیر همراه هم حرکت کنیم و بکوشیم تا هر یک شمعی باشیم برای روشن کردن تاریکی های اطرافمون

hace 1 mes, 2 semanas

👸🏻"شهرزاد شروع کرد به قصه گفتن؛ شب اول، شب دوم، شب سوم... و آن را تا هزار و یک شب ادامه داد. او با این کار به پادشاه فرصت داده بود که او را آرام آرام بشناسد..."

✍🏻"قصه‌ها و روایت‌ها بستر امنی را فراهم می‌کنند که انسان بتواند وارد دنیای خیال بشود و به دور از قضاوت‌ها و نگرانی‌ها، اول از نگاه نویسنده و بعد از نگاه خودش به داستان بیاندیشد. شناخت خود را عمیق‌تر کند و حالا بتواند با درک بالاتری با دنیای اطراف خود ارتباط بگیرد..."

نشریه 4⃣2⃣ (مثبت بیست و چهار)  می‌خواهد با کمک شما این قصه‌ها را در دنیای طبابت روایت کند~

🌐 https://t.me/Nplus24

hace 1 mes, 2 semanas

✍🏻 فایل راهنمای نویسندگی در نشریه ۲۴+ :

👥 افرادی که تمایل دارند در شماره بعدی خاطره و روایات خود را چاپ کنند این فایل رو مطالعه کنند،
اگه سوال بیشتری داشتید در دیدگاه‌های همین پست یا به آی دی ادمین پیام دهید.
ادمین: @AdNplus24

🌐 https://t.me/Nplus24

hace 4 meses, 2 semanas

از ترس هایت برایم بگو
(قسمت سوم)

در طول جلسات درمان که ملینا مراجعه کرده بود، متوجه ترسش از فضای دندانپزشکی شده بودم.
اولین بار که برای پر کردن یکی از دندانهایش، میخواستم بی حسی برایش تزریق کنم، درحالی که روی یونیت دندانپزشکی دراز کشیده بود، بلند شد و نشست؛ درحالیکه با چشم های درشت مشکی خود توی چشم هایم نگاه میکرد، گفت:
"ببین خاله، دندونپزشک قبلی خیلی موقع آمپول زدن باهام بد حرف زد.
خب من میترسم! از دستم عصبانی شد و سرم داد زد.
منم دیگه پیشش نرفتم. اگه شما هم سرم داد بزنی، دیگه پیشتون نمیام."

لحن بامزه ای داشت. اگرچه خیلی جدی و شاید به ظاهر کمی غیر مودبانه صحبت میکرد، ادا و اطوارهای بامزه صورتش و جسارتی که برای در میان گذاشتن انتظارش و عواقب آن به خرج داد، باعث شد در دل تحسینش کنم و در ظاهر هم به او قول بدهم که آرام آرام پیش بروم و اگر چیزی آزارش میداد، اصراری به ادامه کار در همان لحظه نداشته باشم تا وقتی خودش آمادگی داشته باشد.

انگار قول و قراری را بین خودمان امضا کردیم؛ قراری که امضای آن اعتماد دو طرفه ما به همدیگر بود.

این قضیه باعث شد روال درمان در همان جلسه و جلسات بعد، راحت تر پیش برود.

تا اینکه به جلسه چهارم رسیدیم (که اشاره کوتاهی به آن در انتهای متن قبلی شد)

آن روز قرار بود عصب کشی یکی از دندانهایش را شروع کنیم. با توجه به مسیری که تا آن موقع طی شده بود، تصور میکردم اعتماد شکل گرفته بین ما، برای مواجهه با ترسش از دندانپزشکی کفایت کند.

اما واکنش سریع ملینا، بلند شدنش از روی یونیت و گذاشتن دستهایش رو دهانش (برای ممانعت از ورود بی حسی) مرا متعجب کرد.
این تغییر را درک نمیکردم.

به او گفتم: "ملینا چطور شده؟ چرا نمیذاری برات کار کنم؟"

در دل احساس کلافگی میکردم و صدایی درونم میگفت: "خب دیگر، یک کودک همکار تبدیل شد به یک کودک غیر همکار. حالا بیا و درستش کن!"

دختر عمویش هم بعد از خودش نوبت داشت و آن روز سرم شلوغ بود.
انگار تصورم قبل از کار این بود که میتوانیم درمان را سریع پیش ببریم و برنامه درمان بیماران آن روز را به سرانجام برسانیم.

به صدایی که درونم به او برچسب همکار و غیر همکار زده بود، فکر میکردم.
چقدر این برچسبها و دسته بندی ها به ظاهر کار آدم را راحت میکند. این که در ذهنت تکلیف کسی را پیش خودت مشخص کنی.

ولی آیا واقعیت هم همین بود و با این تفکیکهای شارپ و مرزبندی شده میشد با آن روبرو شد؟

سعی کردم دست از قضاوت در این شرایط بردارم. بله! در حال حاضر و در این لحظه ملینا برای انجام درمانش همکاری نمیکرد. درمانگاه هم شلوغ بود. من هم خسته بودم و گویی حوصله نداشتم که پرسش کنم، از او بشنوم و با او گفتگو کنم.
مادرش عصبی شده بود و میخواست با تطمیع و تهدید و صَرف دیگر مصدرهای باب تفعیل، دخترش را مجاب کند.
دختر عمویش مرسا هم هر از گاهی سرک میکشید ببیند ملینا چه میکند و گزارشی زنده به بقیه اعضای خانواده بدهد.

اما واقعیت بخشهای دیگری هم داشت.
شرایط دندانهای ملینا خوب نبود. این جلسه در مسیر درمانهای دندانپزشکی او، جلسه مهمی بود.
او بیمار من بود و تا اینجای کار به رغم ترسهایش با من همکاری کرده بود و من هم دلم میخواست بتوانم روند درمانش را پیش ببرم.
از مادرش و مرسا خواستم بیرون بخش منتظر باشند (در حالت عادی معمولا درمورد بیماران نوجوان، این درخواست را مطرح میکنم که همراهشان داخل بخش نیاید. ولی وقتی شرایط به شکلی خلاف روال معمول پیش میرود و اطرافیان نگران میشوند، وارد عرصه میشوند) دستیاران بخش هم کنجکاو شده بودند که ببینند چرا این دختر خوش مشرب و خوش صحبت ناگهان از درمان عقب کشیده است؟
گاهی فراهم کردن یک فضای امن برای گفتگو و حتی فکر کردن اصلا کار راحتی نیست.

مجموع همه اینها باعث شد که یونیت دندانپزشکی را به وضعیت عادی و نشسته برگردانم. دستکش هایم را کنار بگذارم، ماسکم را پایین بیاورم، روبروی ملینا بنشینم و با لحنی آرام به شکلی که راحت توسط بقیه شنیده نشود، به او بگویم:
"ملینا میشه لطفا باهام حرف بزنی و بگی چی شده؟ من الان اصلا اصراری ندارم کار دندونت رو انجام بدم. ولی میخوام بدونم از چی نگرانی."

ظاهرا جمله های ساده ای بودند، اما یادم رفته بود که میتوانم آنها را بپرسم.
برای لحظاتی با خودم فکر کردم: "مگر نه اینکه ارتباط پایه اساسی رابطه درمانیست؟ درست است که تا اینجای کار هر دو برای شکل گیری آن تلاش کرده اید؛ اما دوباره به خودت و او فرصت بده."

این فرصت کوتاه و توقفی که ایجاد شد، هر دوی ما را آرامتر کرد.

ملینا در حالیکه به من نگاه میکرد گفت: " خاله، اجازه میدی برات حرف بزنم و از اتفاقایی که تو این یه هفته برام افتاده، بگم؟"

با حرکت چشمها و سرم از او خواستم ادامه دهد...

(این روایت ادامه دارد)

#روایت_ترس

@ravayatdarmanzendegi

hace 4 meses, 3 semanas

از ترس هایت برایم بگو از ترس هایم برایت میگویم چند وقت پیش بیماری داشتم که رفتارش توجهم را جلب کرد. مردی حدودا پنجاه ساله بود با ظاهری مرتب؛ که به نظر میرسید سطح رفاهی زندگیش نسبتا خوب است. جلسه دومی که برای ترمیم پوسیدگی دندانهایش آمده بود، درحالیکه روی…

hace 4 meses, 4 semanas

#روایت_آشنایی
#روایت_دوستی

آشنایی بیشتر با آیدا الهی، نگارنده توصیفات و وقایع بالا که خدمتتان ارسال کردم، و هم صحبتی با او در یکی از جلسات آنلاین روایت با حضور عزیزان دانشجو، یکی از مبارک ترین اتفاقات ۱۴۰۲ برایم بود.

خودش عنوان کانال تلگرامی اش را "آیدا، دختری با ضایعات نخاعی" گذاشته که از جهتی هم درست است و واقع بینانه.

برای من اما، آیدا فراتر از ضایعات نخاعی، فراتر از اشتباهات پزشکی که حدود بیست سال پیش باعث معلولیتش شد و فراتر از محدودیتهای حرکتی اش بوده و هست.

آیدا، برای من به نمادی از شور زندگی، امید به سمت تغییرات شکوفاکننده و استقامت در مسیر زندگی با گام های به ظاهر کوچک تبدیل شده.

ما هر دو متولدین فروردین هستیم، ولی او دو سال و یک روز از من بزرگتر است و از خیلی جهات دیگر هم از من بزرگتر است.

من مشتاقم برای یادگیری بیشتر از او و ملاقات حضوری با او در مشهد

دیدارمان دور مباد

با آرزوی سلامتی برای وجود عزیزش و اتفاقات خوب در این برهه جدید ??

hace 8 meses

پادکست بیستوری، توسط نشر دندانه منتشر میشه و دغدغه اون پرداختی روایت محور از شخصیتهای جامعه پزشکی، به ویژه دندانپزشکان یا شنیدن روایتهای دندانپزشکان در حوزه های موضوعی خاص هست.

این اپیزود، به گفتگو با دکتر شهاب دانشور اختصاص پیدا کرده. دندانپزشکی که در زندگی حرفه ای خودش به مسیرهای معمول و مرسوم هم صنفانش رضایت نداده و با دغدغه های اجتماعی و انسانی خودش، به جستجوی دریچه های متفاوتی در زندگی پرداخته.

این اپیزود روایت سفر شهاب دانشور در این مسیرهاست.

به نظر من مخاطب این اپیزود، فقط دندانپزشکان نیستند. بلکه هر کسی، علی الخصوص درمانگری هست که تصمیم نداره جریانهای موجود رو به صرف وجودشون، بپذیره و در جستجوی حقیقتی هست که درکش میکنه و میخواد اون رو کشف و خلق کنه و رشد بده.

@ravayatdarmanzendegi

We recommend to visit

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 23 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 month, 3 weeks ago