S.Kahrobaeian poetry

Description
شعر. سمانه کهربائیان
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 19 hours ago

3 months ago

در سرم ناخوانده منزل می‌کنی
دست در کیسه‌یْ مسائل می‌کنی
‌‌
قصه‌ای زآن کیسه بیرون می‌کشی
داستان را نقل محفل می‌کنی

ماجرایی آشکار و ساده را
سخت می‌پیچی و مشکل می‌کنی

شاخ و برگش می‌دهی، از بوته‌ای
جنگلی انبوه و هایل می‌کنی

بی‌هدف در برکه‌ی آرام ذهن
سنگ می‌اندازی و گل می‌کنی
‌‌
دیو را با سحر خوابانیده‌ام
ورد می‌خوانی و باطل می‌کنی

دوست داری فتنه و آشوب را
زاین همه بلوا چه حاصل می‌کنی؟

من رها کردم گریبان تو را
کی تو دامان مرا ول می‌کنی؟


سمانه کهربايیان

3 months, 4 weeks ago

بزن بر سر شانه‌ی خود بگو
زهی تو که اینقدر راه آمدی

زها زه که با کوله‌باری گران
در این سنگلاخ تباه آمدی

که چون پهلوانی خودآموخته
به میدان غم بی‌سپاه آمدی

که ترسیدی اما به عزمی شگفت
چنین تا لب پرتگاه آمدی

که مردی ولی تن ندادی به مرگ
به اعجاز هستی گواه آمدی
‌‌
‌تو را خاک کردند بی‌مایگان
ز خاکت برون چون گیاه آمدی
‌‌
زهی تو کز این روزگار سخیف
بدی دیدی و نیکخواه آمدی

کنون تاج فخر است، بر سر گذار
برازنده‌ی این کلاه آمدی

سمانه کهربائیان

5 months, 1 week ago

ما چیستیم: دست به دامانِ پهلوان
موضوع دستگیری و احسان پهلوان
‌‌
ما چیستیم، حاشیه‌هایی برای متن
قابی برای عکس درخشان پهلوان
‌‌
ما دست بستگان و به حسرت نشستگان
کوچک شمردگان ثناخوان پهلوان

هر دم در آستانه‌ی مرگیم و جان ما
بازیچه‌ ای است بسته به وجدان پهلوان

گاهی نجات می‌دهد و  گاه می‌کشد
وان کشته هم تصدق و قربان پهلوان

خواریم و خار خشک تنوریم تا پزند
بر آتش فلاکت ما نان پهلوان

کو آنکه چشم عجز فروبندد از نمک
تا بشکند به فخر نمکدان پهلوان


سمانه کهربائبان

7 months ago

ای دوست چه اسب‌ها که تازاندی
تا قله‌ی کوه ادعا راندی

بنگر که به روی چند مشفق خورد
زنجیر که دور دست چرخاندی

دشمن نه که دوستی پریشان بود
آن را که به شتم و نعره ترساندی

آن را که غمش به هیچ نگرفتی
آن را که دلش به هیچ نستاندی

می‌مردی اگر سکوت می‌کردی؟
می‌مردی اگر رجز نمی‌خواندی؟

می‌مردی اگر دو روز دیگر هم
در قید سلام و صلح می‌ماندی

در قید رفاقتی که باغش را
بی‌ هیچ خطا ز ریشه خشکاندی

کاش آن رگ غیرتت نمی‌جنبید
تا سلسله‌ای چنین نجنباندی

ای خیره برو که هیچ نپذیرم
اشکی که به غبطه اینک افشاندی



سمانه کهربائیان

7 months, 2 weeks ago

خوانش خوش و خش‌دار فاطمه جان طبایی

7 months, 2 weeks ago

منکر شوم، شکستن خود را نهان کنم؟
یا در روم ز کوره و آتشفشان کنم

بی‌جان‌ترم از آنکه مسیری نرفته را
باری خطر به جان بخرم، امتحان کنم
‌‌
دارم ز دست می‌روم از فرط خستگی
دیگر توان جنگ ندارم گمان کنم
‌‌
آبی سیاه دور و برم را گرفته است
تا کی شنا به ورطه‌ی این بی‌کران کنم

خورشید تیغ می‌زند و پوست می‌درد
دستی نمانده تا به سرم سایبان کنم

می‌ترسم از تمام جهان جز صدای تو
گیجم، بگو چه کار کنم، تا همان کنم

8 months, 1 week ago

بطالتت بس از امروز کار خواهی کرد
سپس به کار خودت افتخار خواهی کرد

چو سرخوشند و سبک می‌چمند آهوها
تو زآن میانه دو تا را شکار خواهی کرد

به ضرب و زور و کشاکش، به شتم و جرح و عتاب
دو صید بسته‌ی خود را سوار خواهی کرد

درود بر تو که بر سینه‌ات به فیروزی
دو صد مدال شجاعت قطار خواهی کرد

درود بر تو که این دشمنان ملعون را
به سرنوشت لعینان دچار خواهی کرد

که چون عدوی سبک‌وزن شانزده ساله
نُطُق کشید، تواش تار و مار خواهی کرد

کبود و کوفته بر نازکای پیکر او
به ضرب شست بسی یادگار خواهی کرد

گذار پوست به دباغ‌خانه می‌افتد
تو هم به خانه‌ی قاضی گذار خواهی کرد

8 months, 4 weeks ago

ما نبودیم باده‌ی انگور
که بمانیم کنج تنگ بلور

که بمانیم و زبده‌تر گردیم
که ز خمر کهن برآید سور

اوج ما زیر بار جور گذشت
اوج این نسل بی‌دفاع جسور

مرگ می‌آید و نمی‌فهمی
آدمی محو می‌شود به مرور

خالی از خواهش و خیال و جنون
خالی از راز و رمز و مستی و شور

کهنه‌سربازهای فرسوده
با جهان سازگار و از خود دور

این یکی چون فسیل نابالغ
آن یکی چون کتاب پوچ قطور

این یکی دانه‌ای نروییده
آن یکی پیر-کودکی مغرور

زندگی‌های زندگی نشده
آرزوهای زنده برده به گور

‌سمانه کهربائیان

‌‌

پ. ن.
«جان انسان که تربیت نشود
آدمی گاو می‌شود به مرور»
مرتضی لطفی

10 months, 2 weeks ago

با اضافات ذهن خود چه کنیم
همه را زیر فرش بگذاریم

نه فراموششان کنیم به زور
نه دل خویش را بیازاریم

چون لگد خورد و تیزی‌اش کم شد
یک یک از زیر فرش برداریم

یا چو انگورهای پاخورده
در خمی روی هم بیانباریم

این اضافات پوک و مهمل را
واحد و مستقل بپنداریم
‌‌
واحد مستقل بی‌جان را
زنده و قصدمند بشماریم

کار تدبیر زندگانی را
دست این غول زنده بسپاریم

این اضافات شرح می‌خواهد
داستانی که خوش به یاد آریم

گرد آتش به قصه بنشینیم
شکر گوییم و باده بگساریم


سمانه کهربائیان

11 months ago

ای دوست در سیاهی مطلق چه می‌کنی
بین هراس و خشم معلق چه می‌کنی

لای جنازه‌های تلنبار روی هم
در ژرفنای موحش خندق چه می‌کنی

خونا‌به‌ای غلیظ جهان را گرفته است
در بستر سپید ستبرق چه می‌کنی

ای صاحب هنر که سنمُار زیرکی
با کیفر بنای خورنق چه می‌کنی

واین توده‌های خیس و کریه زباله را
تزئین به قاب‌های معرق چه می‌کنی

یابوی مست جهل و جنون جفته می‌زند
کس نیست تا بگوید احمق چه می‌کنی!


سمانه کهربائیان

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 19 hours ago