𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
در سرم ناخوانده منزل میکنی
دست در کیسهیْ مسائل میکنی
قصهای زآن کیسه بیرون میکشی
داستان را نقل محفل میکنی
ماجرایی آشکار و ساده را
سخت میپیچی و مشکل میکنی
شاخ و برگش میدهی، از بوتهای
جنگلی انبوه و هایل میکنی
بیهدف در برکهی آرام ذهن
سنگ میاندازی و گل میکنی
دیو را با سحر خوابانیدهام
ورد میخوانی و باطل میکنی
دوست داری فتنه و آشوب را
زاین همه بلوا چه حاصل میکنی؟
من رها کردم گریبان تو را
کی تو دامان مرا ول میکنی؟
سمانه کهربايیان
بزن بر سر شانهی خود بگو
زهی تو که اینقدر راه آمدی
زها زه که با کولهباری گران
در این سنگلاخ تباه آمدی
که چون پهلوانی خودآموخته
به میدان غم بیسپاه آمدی
که ترسیدی اما به عزمی شگفت
چنین تا لب پرتگاه آمدی
که مردی ولی تن ندادی به مرگ
به اعجاز هستی گواه آمدی
تو را خاک کردند بیمایگان
ز خاکت برون چون گیاه آمدی
زهی تو کز این روزگار سخیف
بدی دیدی و نیکخواه آمدی
کنون تاج فخر است، بر سر گذار
برازندهی این کلاه آمدی
سمانه کهربائیان
ما چیستیم: دست به دامانِ پهلوان
موضوع دستگیری و احسان پهلوان
ما چیستیم، حاشیههایی برای متن
قابی برای عکس درخشان پهلوان
ما دست بستگان و به حسرت نشستگان
کوچک شمردگان ثناخوان پهلوان
هر دم در آستانهی مرگیم و جان ما
بازیچه ای است بسته به وجدان پهلوان
گاهی نجات میدهد و گاه میکشد
وان کشته هم تصدق و قربان پهلوان
خواریم و خار خشک تنوریم تا پزند
بر آتش فلاکت ما نان پهلوان
کو آنکه چشم عجز فروبندد از نمک
تا بشکند به فخر نمکدان پهلوان
سمانه کهربائبان
ای دوست چه اسبها که تازاندی
تا قلهی کوه ادعا راندی
بنگر که به روی چند مشفق خورد
زنجیر که دور دست چرخاندی
دشمن نه که دوستی پریشان بود
آن را که به شتم و نعره ترساندی
آن را که غمش به هیچ نگرفتی
آن را که دلش به هیچ نستاندی
میمردی اگر سکوت میکردی؟
میمردی اگر رجز نمیخواندی؟
میمردی اگر دو روز دیگر هم
در قید سلام و صلح میماندی
در قید رفاقتی که باغش را
بی هیچ خطا ز ریشه خشکاندی
کاش آن رگ غیرتت نمیجنبید
تا سلسلهای چنین نجنباندی
ای خیره برو که هیچ نپذیرم
اشکی که به غبطه اینک افشاندی
سمانه کهربائیان
خوانش خوش و خشدار فاطمه جان طبایی
منکر شوم، شکستن خود را نهان کنم؟
یا در روم ز کوره و آتشفشان کنم
بیجانترم از آنکه مسیری نرفته را
باری خطر به جان بخرم، امتحان کنم
دارم ز دست میروم از فرط خستگی
دیگر توان جنگ ندارم گمان کنم
آبی سیاه دور و برم را گرفته است
تا کی شنا به ورطهی این بیکران کنم
خورشید تیغ میزند و پوست میدرد
دستی نمانده تا به سرم سایبان کنم
میترسم از تمام جهان جز صدای تو
گیجم، بگو چه کار کنم، تا همان کنم
بطالتت بس از امروز کار خواهی کرد
سپس به کار خودت افتخار خواهی کرد
چو سرخوشند و سبک میچمند آهوها
تو زآن میانه دو تا را شکار خواهی کرد
به ضرب و زور و کشاکش، به شتم و جرح و عتاب
دو صید بستهی خود را سوار خواهی کرد
درود بر تو که بر سینهات به فیروزی
دو صد مدال شجاعت قطار خواهی کرد
درود بر تو که این دشمنان ملعون را
به سرنوشت لعینان دچار خواهی کرد
که چون عدوی سبکوزن شانزده ساله
نُطُق کشید، تواش تار و مار خواهی کرد
کبود و کوفته بر نازکای پیکر او
به ضرب شست بسی یادگار خواهی کرد
گذار پوست به دباغخانه میافتد
تو هم به خانهی قاضی گذار خواهی کرد
ما نبودیم بادهی انگور
که بمانیم کنج تنگ بلور
که بمانیم و زبدهتر گردیم
که ز خمر کهن برآید سور
اوج ما زیر بار جور گذشت
اوج این نسل بیدفاع جسور
مرگ میآید و نمیفهمی
آدمی محو میشود به مرور
خالی از خواهش و خیال و جنون
خالی از راز و رمز و مستی و شور
کهنهسربازهای فرسوده
با جهان سازگار و از خود دور
این یکی چون فسیل نابالغ
آن یکی چون کتاب پوچ قطور
این یکی دانهای نروییده
آن یکی پیر-کودکی مغرور
زندگیهای زندگی نشده
آرزوهای زنده برده به گور
سمانه کهربائیان
پ. ن.
«جان انسان که تربیت نشود
آدمی گاو میشود به مرور»
مرتضی لطفی
با اضافات ذهن خود چه کنیم
همه را زیر فرش بگذاریم
نه فراموششان کنیم به زور
نه دل خویش را بیازاریم
چون لگد خورد و تیزیاش کم شد
یک یک از زیر فرش برداریم
یا چو انگورهای پاخورده
در خمی روی هم بیانباریم
این اضافات پوک و مهمل را
واحد و مستقل بپنداریم
واحد مستقل بیجان را
زنده و قصدمند بشماریم
کار تدبیر زندگانی را
دست این غول زنده بسپاریم
این اضافات شرح میخواهد
داستانی که خوش به یاد آریم
گرد آتش به قصه بنشینیم
شکر گوییم و باده بگساریم
سمانه کهربائیان
ای دوست در سیاهی مطلق چه میکنی
بین هراس و خشم معلق چه میکنی
لای جنازههای تلنبار روی هم
در ژرفنای موحش خندق چه میکنی
خونابهای غلیظ جهان را گرفته است
در بستر سپید ستبرق چه میکنی
ای صاحب هنر که سنمُار زیرکی
با کیفر بنای خورنق چه میکنی
واین تودههای خیس و کریه زباله را
تزئین به قابهای معرق چه میکنی
یابوی مست جهل و جنون جفته میزند
کس نیست تا بگوید احمق چه میکنی!
سمانه کهربائیان
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago