𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago
🌻 **با درود.
کار کانال شاهنامه شناسی پایان یافته است. انگیزه و امیدم برای این فعالیت این بود که به اندازهٔ توانم و سواد ناچیزم، در ایجاد آگاهی دربارهٔ شاهنامه و زبان فارسی، نقشی داشته باشم.**
🌻
عکس بالا هم اندازهٔ سواد عمومی مردم و نویسندگان رسانه ها را نشان میدهد:
بارش بی رویهٔ برف؟!!
بسیاری از اجزای کاخ از بین رفت یا آسیب دیدند
بالاخره فعل مفرد میخواهد یا جمع؟!
آنوقت خودشان را موظف میدانند "میراث فرهنگی" را با نیم فاصله بنویسند "میراثفرهنگی"، و لابد ث را ساکن میخوانند.
نشانه گذاری هم که اصلا بلد نیستند.
"... بحث ایجاد موزه را داشته باشیم"
این طرز حرف زدن یک مدیرکل است.
این اندازه سواد فارسی یک مسئول بلندپایهٔ دولتی است. شرط میبندم در عمرش یک رمان نخوانده است.
یک روستایی بهتر و زیباتر از این حرف میزند.
? دربارهٔ بیتی از شاهنامه
در شاهنامه در پاسخهایی که رستم به توهینهای اسفندیار میدهد این ابیات آمده است:
اگر من نرفتی به مازندران به گردن برآورده گرز گران،
کجا بسته بُد گیو و کاووس و توس همی کرد، گردون، بر ایشان فسوس ()،
که؟ کَندی دل و مغز دِیو سپِید () که؟ را بُد به بازوی خویش این امِید!
که؟ کاووسِ کَی را گشودی ز بند که؟ آوردی او را به تختِ بلند! (**)
استاد جنیدی، در زیرنویس، فعل نرفتی را نادرست دانسته و این تصحیح را پیشنهاد کرده است ”من ار می نرفتم بمازندران“.
اما دکتر قائم مقامی ساخت نرفتی را در بیت بالا به پیروی از فارسی میانه درست میداند، زیرا دربارهٔ همین بیت مینویسد: **در ادوار قدیمتر زبان فارسی (یعنی در دورهای از رواج فارسی میانه)، فعل تمنایی شناسه نمیپذیرفته و نشانهٔ وجه تمنایی مستقیماً به مادهٔ مضارع یا فعل کمکی ماضی (یعنی h) میپیوسته و از این دو به ترتیب فعل تمنایی مضارع و فعل تمنایی ماضی ساخته میشده است. این نشانهٔ وجه تمنایی یک یاء مجهول، یعنی ē، بوده است. به عنوان مثال جمله ای مانند همان بیت فردوسی از خود میسازم:
ماضی: اگر من به مازندران نرفتمی، دیوان به ایران آمدندی.
agar man nē raft hē ō māzandarān, dēvān ō ērān mad hē.
ملاحظه میشود که از هر دو فعل، که یکی مفرد و یکی جمع است، هیچ یک شناسه ندارد. همین hē است که در فارسی بدل به ی در تمنایی ماضی شده است. چیزی از این در فارسی باقی مانده و چیزهایی را هم کاتبان ضایع کرده اند.
(نشانی مقالهٔ دکتر قائم مقامی: https://t.me/YaddashtQaemmaqami/555) امّا نوشتهٔ قائم مقامی باز هم این مشکل را حل نمیکند و به گمان بنده در آن یک تناقض یا نادرستی وجود دارد، زیرا میگوید که فعل در گونهٔ کهن وجه تمنایی، شناسه نداشته است، در حالی که در تعبیری که از آن بیت کرده و به فارسی روان درآورده و به پهلوی ”ترجمه“ کرده است، فعل فارسی (نرفتمی) شناسه دارد و این فعل پهلوی است (nē raft hē ) که شناسه ندارد. پس بالاخره روشن نمیشود که آن بیت شاهنامه را باید به پیروی از زبان پهلوی تفسیر کنیم یا به پیروی از فارسی؟! آیا همین نرفتی درست است یا در شاهنامه هم نرفتمی بوده و کاتبان ضایع کرده اند؟! این بد نوشتن و ابهام، در بیشتر نوشته های ایشان وجود دارد.
خانم دکتر آموزگار در مقاله ای جملهٔ زیر را از تاریخ طبری برای وجه تمنایی نمونه آورده است: ”اگر به تازی و پارسی هردو نبشتی دراز شدی.“ (تاریخ طبری)**اگر هم به تازی و هم به پارسی مینوشتم، طولانی میشد.
(”فعل خواستاری - ساخت و کاربرد آن در فارسی میانه (پهلوی)“ (مقاله)، دکتر ژالهٔ آموزگار. نویسنده گفته است که جمله از تاریخ طبری است، اما اشتباه کرده است زیرا تاریخ طبری به عربی است و منظورش قاعدتاً میبایست ترجمهٔ تاریخ طبری، یعنی تاریخ بلعمی بوده باشد.)
به نظر میرسد که نبشتی در جملهٔ بالا نمونهٔ فعل تمنایی بدون شناسه باشد، زیرا از زبان اول شخص (نویسندهٔ کتاب) بیان شده است و نمیشود آن را از زبان شخص سوم دانست. بازنویسی (معنی) جملهٔ کتاب با اول شخص مفرد به فارسی نو، از خود دکتر آموزگار است.
به این ترتیب، مشکل آن بیت برای بنده حل نشده باقی ماند.
پانویسها:
() فسوس: افسوس، در فارسی قدیم به معنی ”ریشخند“ بوده است؛ در اوستا apasoča ”از دور سوزاندن“ (جنیدی)
() در شاهنامه ’بکندم دل و مغز دیو سپید‘ است، اما نادرست است زیرا با ”اگر من ...“ تناسب ندارد. استاد جنیدی در نشستهای شاهنامه خوانی به گونهٔ بالا تصحیح کرده است اما در چاپ پنجم شاهنامه هنوز اصلاح نشده است.
(**) این بیت را استاد جنیدی در گفتار شفاهی خوانده است اما هنوز در چاپ پنجم شاهنامه وارد نشده است.
دربارهٔ وجه تمنایی، بنگرید به مقالهٔ زیر:
https://t.me/shahnamehshenasi/1600
?
*? مدخلی از فرهنگ واژه های شاهنامه***
ویژه۱ /vēˈža/: مخصوص (صفت)؛ مخصوصاً (قید)؛ خاصّه، محض، صِرف، صرفاً
سخن فردوسی یا نویسندگان شاهنامه که از خود افزوده اند، پس از آن که سام فرزندش را در کوه رها کرد:
که: ”گر من تو را خون دل دادمی سپاس ایچ، بر سرت ننهادمی
که تو خود مرا، ویژه، خون دلی دلم بگسلد گر ز من بگسلی!“
ویژه در اینجا قید است.
سخنان دروغین گرسیوز به سیاوخش:
ازانپس بسی نامور، بیگناه شدَستند بر دست او بر، تباه
مرا ز این سخن ویژه اندوه توست که بیداردل بادی و تندرست
”من از این سخن که میگویم، همه (فقط) اندوه تو را در دل دارم (غصهٔ تو را میخورم).“ ویژه در اینجا قید است.
فرمان هرمز پس از رسیدن نامهٔ بهرام پورگشسپ، پس از پیروزی بهرام بر سپاه خاقان:
بفرمود کـ : ”ان خواسته بر سپاه ببخش آنچه آوردی از رزمگاه
مگر گنج ویژه، تن ساوه شاه که آورد باید بدین بارگاه
ویژه در اینجا صفت است.
به ویژه /bi vēˈža/: مخصوصاً
برون آمدن نوشزاد بر پدر خویش انوشیروان:
اگر پارسا باشد و رایزن یکی گنج باشد پُر آکنده، زن
به ویژه که باشد به بالا، بلند فرو هشته تا پای، مشکین کمند
ویژگان /vēžaˈgān/: افراد خاص، برگزیدگان
با این معنی یک بار آمده است، سخن پیران به افراسیاب پس از پیروزی رستم بر دیو پولادوند:
سپه را چنین سف کشیده بمان تو با ویژگان سوی دریا بران
ویژه۲: بی غش و تمام (فرهنگ نظام)؛ خالص و بی غش، صافی و بی آلایش، پاک (دهخدا)
اندرز کردن منوچهر پیشاز نشاندن نوذر بر تخت به جای خویش:
جهان ویژه کردم ز پتیاره ها بسی شهر کردم ، بسی باره ها
جهان را از مخالفان پاک کردم.
ویژه۳: همه، تمام (همهٔ چیزی یا همهٔ کسان)؛ پاک، کاملاً
فرهنگها این دو معنی را ننوشته اند، امّا بعضی موارد کاربردش در شاهنامه را جز به این معنی نمیشود تعبیر کرد. در نامهٔ خسروپرویز به گُراز هنگامی که از همدستی گراز و سپاه با قیصر روم آگاه شد:
کنون آن کسان را که نزد تواَند به سال و به ماه، اورمزد تواَند ،
به رای و به دل، ویژه با قیصرند، نهانی به اندیشهٔ دیگرند،
برِ ما فرست آن که پیچیده اند همه سرکشی را پسیچیده اند
آنها را که هم فکرشان و هم دلشان با قیصر است، نزد من بفرست.
سخن کیخسرو با سپاه و پیمان بستن برای خواستن کین سیاوش از افراسیاب، در پیش کاووس:
کنون گر همه، ویژه، یار منید به دل سربسر دوستدار منید،
به کین پدر بست خواهم میان که گَردانم این بد از ایرانیان
اگر همهٔ شما (کاملاً) با من یارید ...
پس از آن که ایرانیان گفتار شیرین را شنیدند، پس از نشستن شیروی بر تخت:
ز گفتار او ویژه گریان شدند هم از درد پرویز، بریان شدند
از سخنان او همگی به گریه درآمدند.
?
? پیوسته به پیام پیش، از آقای دکتر قائم مقامی
https://t.me/YaddashtQaemmaqami/525
سالها پیش هنگامی که دانشجوی زبان انگلیسی بودم، روزی در کلاس صحبت از استاد جنیدی شد و مدرّس دربارهٔ استاد چنین گفت: ”او میگوید که فرهنگ و تمدن، از ایران به همهٔ جهان رفته است!“
لحن او هنگام گفتن این جمله نشان میداد که به این ادعا اعتقادی ندارد.
آری، این سخن راست است و من بارها از استاد جنیدی شنیده ام که پیدایش فرهنگ و نخستین نمادهای زیست بهتر، نخست از ایران آغاز شده است، و بیشتر اقوام و ملتهای جهان، نخستین بنیادهای فرهنگ را از ایران گرفته اند.
مایهٔ خشنودیم شد که دیدم یکی دیگر از استادان برجستهٔ دانشگاه* نیز نظری نزدیک به این دارد:
”ایران، ... مملکتی بزرگ و متمدن بوده و در وارد کردن اقوام دیگر در دایرۀ تمدن نیز سهم عمده داشته است.“
شاید بیشتر باشند کسانی که چنین اعتقادی دارند، اما چرا ساکتند، از چه میترسند یا ملاحظهٔ چه چیزی را میکنند، خدا میداند.
?
Telegram
یادداشتهای سید احمدرضا قائممقامی
ایران، رغم انف منکران خاصه از میان طایفۀ چپان، مملکتی بزرگ و متمدن بوده و در وارد کردن اقوام دیگر در دایرۀ تمدن نیز سهم عمده داشته است. اساساً مملکتی معمولی نبوده است. شهرهای بزرگش چون اصفهان و مداین و هرات و مرو (و امثال بخارا و سمرقند را نیز باید داخل در…
ایران، رغم انف منکران خاصه از میان طایفۀ چپان، مملکتی بزرگ و متمدن بوده و در وارد کردن اقوام دیگر در دایرۀ تمدن نیز سهم عمده داشته است. اساساً مملکتی معمولی نبوده است. شهرهای بزرگش چون اصفهان و مداین و هرات و مرو (و امثال بخارا و سمرقند را نیز باید داخل در اینها کرد) شهرهای معمولی نبودهاند و زبانش نیز زبان معمولی نبوده. این خاصیّت «امپراتوری» است که اقوام و فرهنگهای گونهگون را در خود جمع کند و فربه شود. این امپراتوری هم منحصر در آنچه ایران باستانی میگویند نبوده؛ «امپراتوری اسلام» نیز در قسم بزرگی از قلمروِ صاحبانش وابسته به ایرانیان و در بعضی ادوار قائم به آنان بوده است. اما، از بعضی ادوار و در بعضی نواحی که بگذریم، چند قرن است که تن این ملک نزار شده و کمابیش سیصد سال است که زبانش را مخصوصاً از واسطۀ نفوذ بریتانیا از چندین سرزمین بیرون کردهاند (و هنوز از بیکفایتی ما میکنند) و فرهنگش را نیز مخصوصاً صاحبانش لاغرتر و محصورتر و بستهتر و ناتوانتر نمودهاند. فیالجمله مدتهاست که در سراشیب افتاده، گرچه در قرن گذشته دوباره قدی برافراشت. امروز نمیتوان برای فربه شدن آن امپراتوری ساخت، ولی راههای دیگر را که اقتضای جهان جدید است و از مسیر تمدن دور نیست البته میتوان پیمود. میشود که هر کس پا در هر راهی که میگذارد برای ایران نیز قدمی بردارد؟
با درود.
چند ماه پیش با یکی از خوانندگان کانال دربارهٔ ترجمه با استفاده از دستور گَشتاری گفتگو کردیم. یک پاراگراف متن انگلیسی به ایشان دادم تا ترجمه کنند و هنوز خبری نشده است. چون فراموش کرده ام که چه کسی بوده است، از ایشان میخواهم که مرا از نتیجهٔ کار خود باخبر سازند.
من خودم اعتقادی به این حرفها ندارم، ولی آزمایشی است تا ببینم آیا اشتباه میکرده ام یا خیر.
For the shamans of ancient Mexico, time was something like a thought; a thought thought by something unrealizable in its magnitude. The logical argument for them was that man, being part of that thought which was thought by forces inconceivable to his mentality, still retained a small percentage of that thought; a percentage which under certain circumstances of extraordinary discipline could be redeemed. (The Wheel of Time, Carlos Castaneda, 1998)
? مدخلی از فرهنگ واژه های شاهنامه
کیمیا۱ /kīmīˈyā/: چاره، چاره جویی، تدبیر، زیرکی؛ همچنین مکر و حیلهامروز آن را به معنی علمی خیالی در داستانها میشناسیم که مس را به طلا تبدیل میکرده است. فرهنگ نظام مینویسد: ”علم تبدیل معادن پَست به سیم و زر. همچنین علمی که در آن تجزیه و ترکیب اجسام و قوانین ترکیب اجسام در یکدیگر آموخته میشود. این معنی مأخوذ از معنی اول و جدید است که مصریها بجای لفظ شیمی فرانسوی و کمیستری انگلیسی وضع کردند اما ایرانیها همان لفظ شیمی فرانسوی را گرفتند. لفظ فرانسوی و انگلیسی مأخوذ از کیمیای عربی است و در عربی لفظ و معنی از مصر قدیم گرفته شد، چون علم مذکور مخصوص آن مُلک بوده و کم (خم) نام قدیمی است که اهل مصر به ملک خود میدادند به معنی زمین سیاه، چون زمین مصر سیاه رنگ است.“ در شاهنامه با این معنی به کار نرفته است، امّا شرح بالا را سودمند دانستیم.
هنگامی که افراسیاب پیشنهاد جنگ با ایران را میدهد:
کنون هرچه مان بسته بود از نیا، ز کین جُستن و جنگ و از کیمیا،
گشادنْش بر تِیغ تِیز من است گهِ شورش و رستخیز من است
آنچه که از آنِ نیای ما بوده و بسته شده است، از کین کشیدن و جنگ و چاره جُستن، گشودنش با شمشیر من خواهد بود.
هنگامی کیخسرو رستم را برای رهانیدن بیژن فرا میخواند:
به زین اندرافکند گرز نیا پر از جنگ سر، دل پر از کیمیا
به گردون برافراخته گوش، رخش ز خورشید برتر سر تاجبخش
سرش پر از فکر جنگ بود و دلش پر از اندیشه بود (چگونه بیژن را برهاند).
هنگامی که افراسیاب (نیای کیخسرو) از او میخواهد تا دو سپاه از نبرد دست بکشند و تنها آن دو دور از سپاه با هم بجنگند:
بخندید خسرو ز کار نیا ازان جُستن چاره و کیمیا
از چاره جویی (فریبکاری، طرز اندیشه) نیای خود خنده اش گرفت.
هنگامی که برزوی پزشک به هند میرود تا گیاهی را که مرده را زنده میکند بیابد:
یکی مرده، زنده نگشت از گیا همانا که سست آمد آن کیمیا!
آن چاره، سست (بی اثر و ناسودمند) از آب در آمد.
در لشکرکشی بهرام گور در برابر چینیان:
ز گرگان بیامد به دشتِ نسا یکی رهنمون، پیش، پُر کیمیا
پُر کیمیا: زیرک، دانا.
کیمیا۲: آرزو، خواست، میل فراوان به چیزیدر نبرد ایران و توران، هنگامی که هومان تورانی از گودرز، سپهسالار ایران، همنبرد میجوید:
خبر شد به بیژن که: ”هومان چو شیر به پیش نیای تو آمد دلیر!“
به پیش پدر شد پر از کیمیا سخن گفت با او، ز بهرِ نیا
پر از آرزو (برای چارة کار هومان) رفت تا دربارة نیای خود (گودرز، سپهسالار) با پدرش گیو گفتگو کند.
کیمیا۳: هوس، طمع، سودا؛ سوداگری (معامله، جُستنِ سود خود از چیزی)در نبرد کیخسرو و افراسیاب:
نبیره که رزم آوَرَد با نیا دلش پر ز کین باشد و کیمیا!
دلش پر از هوس و آرزو و طمع است. (کیخسرو نوهٔ دختری افراسیاب بوده است؛ مادرش فرنگیس، دختر افراسیاب، و پدرش سیاوش، که پسر کیکاووس شاه ایران بود.)
هنگامی که پهلوان رومی در جنگ با بهرام کشته میشود، خسرو به خنده می آید. نیاتوس رومی خشمگین میشود و میگوید:
به خسرو چنین گفت کـ : ”ای نامدار! نه نیکو بود خنده در کارزار
تو را نیست از روم جز کیمیا دلت خیره بینم، به کین نیا!“
خواست نیاتوس از ”نیا“، ایرج است. فریدون سرزمین شرق ایران را به تور داد و سرزمینهای غرب را به سلم بخشید، و سرزمین میانین را به ایرج داد که پسر کوچکتر بود. در پژوهش استاد فریدون جنیدی، ایرج نیای ایرانیان است که در سرزمین مادری ماندند، و آن دو برادر نماد گروههایی هستند که از ایران به دو سو کوچ کردند. سلم و تور بر برادر کوچکتر رشک بردند زیرا پدر به او بخشش بهتری کرده بود، و ایرج را کشتند. نیاتوس با این سخن به خسرو میگوید که تو هنوز کین نیای خودت ایرج را (از سلم و تور) در دل داری و از رومیان فقط بهرة خودت را میخواهی که ببری (سوداگری میکنی).
?
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago