?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago
https://s8.uupload.ir/files/استادان10_cue8.jpg
◽️
عبدالحسین آذرنگ و کریم امامی
«کار کردن در محیطی که احساس کنی دانش و مهارت و تجربهات باید بیش از آن باشد که هست، و مدیر سختگیری هم بالای سرت باشد که مدام به تو نیش و سُقُلمه بزند و عیبها و کاستیهایت را پیش رویت بگذارد یا به رُخت بکشد، نه خوشایند است و نه تحمل کردن آن کاری آسان است. وقتی اولین کارم را همراه با یادداشت گزندهای پس دادند، و ناگزیر شدم آن را با هرچه در توانم بود بازنگری و بازنگاری کنم، در حالی که کارکنان قدیمی از کنارم میگذشتند و عرق ریختنم را میدیدند، به خود گفتم: تو بودی که عجله میکردی خدمت وظیفهات هر چه زودتر تمام شود؛ تو بودی که خیال میکردی باغ بهشت در انتظار توست! ... اما مصمم بودم بر کارها مسلط شوم، و علاقهمند بودم یاد بگیرم. به تجربه آموخته بودم که خودآموزی، مؤثرترین راه تغییر است. از تجربة خدمت نظام، قدری صبر و تحمّل هم آموخته بودم که پیش از آن کمبودش را در خودم حس میکردم. اطمینان داشتم که شکیبایی، کار، مداومت، هدفگذاری، یادداشتبرداری دقیق، و داشتن برنامة منظم روزانه، و از کف ندادن وقت، سرانجام بر دشواریها چیره میشوند...
مدیرم کریم امامی، مرا به کسی سپرد که وظیفهای را به من بیاموزد. کار پیش نمیرفت، او بازی میکرد، و مسیرهای نادرست نشان میداد، یا بخشی از راه را نشان میداد و بخشی را نه... چند ماه گذشت و او شگرد کار را به من نیاموخت... تصمیم گرفتم که دیگر نزد او نروم، بلکه بروم سراغ کتابهای فرنگی و سعی کنم شگرد کار را به جای آموختن از معلم بخیل، از کتابِ بخشندة بیحسد بیاموزم؛ تصمیمی به ظاهر ساده، اما در عمل همراه با پیامدهای متفاوت، گاه دشوار، و در مجموع بسیار مؤثر و الهامبخش...
چند ماهی گذشت. صبحی برفی بود، و پشت میزم مشغول نوشتن بودم. برقی زد. سرم را بلند کردم، فلاش دوم و سوم دوربین. کریم امامی بود. عکاسی و ظهور عکس در لابراتوار کوچک خانهاش، از سرگرمیهای او بود. آرام و با طمأنینه نزدیک آمد، و روی صندلی لهستانی قهوهای رنگ کنار میزم برای نخستین بار نشست؛ نشانهٔ تازهای از مناسباتی تازه بود...
او بهتدریج با من سختگیرتر، اما مهربانتر شد. محبتهای تازهاش را نسبت به خودم، که هیچ گاه به زبان نمیآمد، از نگاههایش و از پس عینکش حس میکردم. رفتارش که دوستانه میشد، دست میبرد و موهای بلند اندکی ژولیدهاش را پس میزد و قدری آنها را نوازش میکرد. آن مونوازی هم نشانة دیگری از ابراز محبت بود. تیز، خوشحافظه، و باهوش بود. انگشتش را درست میگذاشت روی عیبها و نقصها. میچزاند، جزغاله میکرد، اما میآموزاند، و در عین حال بال و پر میداد. باید یاد میگرفتی از او بیاموزی ...»
|استادان و نااستادانم | عبدالحسین آذرنگ | چاپ دهم |
#استادان_و_نااستادانم
#عبدالحسین_آذرنگ
#آموزش
#آموختن
#آموزگاران
#دانشجویان
#استادان
https://s8.uupload.ir/files/نقاب_94_zrz.jpg
◽️
زندگی من پس از قتل؟ من به دنبال چیزی ورای جایگاه حقیقیام بودم که منجر به چنین فاجعهای شد. امیلی بهخاطر من به قتل رسیده بود. حالا چطور میتوانستم کارهایی را بکنم که قبلاً میکردم، مثل مدرسه رفتن، بازی با دوستان، شیرینی و شکلات خوردن و خندیدن؟ احساس میکردم حق ندارم هیچکدام از این کارها را انجام دهم.
بودن من با آدمها فقط باعث درد سرشان میشد. حتیاگر با آنها هیچ رابطهای هم نداشتم، احساس میکردم صرفاً فقط حضور من کافی است تا برای کسی که احیاناً کنار من است، دردسر درست شود.
در مدرسه دائم نگران بودم که اگر کوچکترین حرکتی کنم ممکن است به کسی بخورم و مجروحش کنم؛ بههمینخاطر غیر از زنگ تفریح، آن هم فقط برای رفتن به دستشویی، از جایم تکان نمیخوردم و به صندلیام میچسبیدم.
کمی بعد از آن ماجرا، صبحها یا با دلدرد از خواب بیدار میشدم و یا بهشدّت احساس دلآشوب و کسالت میکردم و مدرسه نمیرفتم.
معلمها و پدر و مادرم غیبتهایم را خیلی جدّی نمیگرفتند و باتوجه به آنچه در کلاس چهارم بر من گذشته بود، این موضوع را تاحدودی طبیعی قلمداد میکردند. ولی وقتی کلاس پنجم شروع شد، بهنظر میرسید به این نتیجه رسیدند که دیگر کافی است. وقتی در شهری قتلی رُخ میدهد، کسانی که مستقیماً با قتل در ارتباط نبودهاند، بعد از شش ماه به این ماجرا به چشم یک اتفاق دور و کهنه نگاه میکنند.
آن زمان فقط برادر بزرگترم، کوجی، بود که به من دلداری میداد...
◽️
در شهر کوچکی در ژاپن، در روز جشنوارۀ اُبُن، خانوادهها به سنّت هرساله گردهممیآیند. در این روزِ تعطیل پنج دختربچه به زمین بازی دبستان میروند تا دور از ضیافت بزرگسالان با هم بازی کنند. مردی با لباس کار نزدشان میآید و برای تعمیر هواکشهای استخر کمک میخواهد...
این کتاب روایت چهار دختر است از فاجعهای که در آن روز اتفاق افتاد، آنچه بعدها بر سرشان آمد و تاوانی که هریک پرداختند.
| تاوان | کانائه میناتو | ترجمهٔ آزاده سلحشور |
#تاوان
#کانائه_میناتو
#آزاده_سلحشور
#مجموعهـنقاب
#نقاب93
◽️
اگر از آیـزاک آسیمـوف دربارۀ کارش میپرسیـدید، معمولاً پاسـخ میداد: «چیز مینویسم.»
اگر دقیقتر از او میپرسیدید که چه چیزهایی مینویسد، پاسخ میداد: «همهجور چیزی مینویسم، ولی بیشتر به دلیل نوشتن داستانهای علمیتخیّلی شهرت دارم.»
حقیقت این است که آیزاک آسیموف یکی از نویسندگانی بود که دوران طلایی ادبیات علمیتخیّلی را شکل دادند. آسیموف همراه با رابرت اِی. هاینلاین و آرتور سی. کلارک تبدیل به سه غول ادبیات علمیتخیّلی شدند و در همان مقام باقی ماندند.
آسیموف در طول سالهایی که به نویسندگی مشغول بود، دربارۀ تجربیاتش در ادبیات علمیتخیّلی قلم زده است. این مقالهها یکی از بهترین مراجع برای آشنایی با این نوع از ادبیات به شمار میروند که همگی در این کتاب گردآوری شده و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
◽️
در حوالی کتاب:
گفتوگو با هاروکی موراکامی
ترجمۀ مژده دقیقی
#در_حوالی_کتاب
#هاروکی_موراکامی
#مژده_دقیقی
#مجله_جهان_کتاب
◽️
? نخستین شمارۀ مجلۀ جهان کتاب ۱۴ مهر ماه ۱۳۷۴ منتشر شد.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago