Out of Step

Description
Conservative Thoughts

یادداشت‌ها و ترجمه‌های پراکنده
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

3 months, 2 weeks ago

«تاریخ نتایج یک اندیشه... نمی‌تواند دلیل بر ابطال آن اندیشه باشد.» (آپولوژیست تیپیکال یا ماله‌کش اتومات، هرجا، هرزمان)

«اما از انبیای کذبه احتراز کنید، که به لباس میش‌ها نزد شما می‌آیند ولی در باطن، گرگان درنده می‌باشند. ایشان را از میوه‌های ایشان خواهید شناخت. آیا انگور را از خار و انجیر را از خس می‌چینند؟ همچنین هر درخت نیکو میوه نیکو می‌آورد و درخت بد میوه بد می‌آورد. نمی‌تواند درخت خوب میوه بد آورد، و نه درخت بد میوه نیکو آورد. هر درختی که میوه نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود. لهذا از میوه‌های ایشان، ایشان را خواهید شناخت.» (متی ۷: ۲۰-۱۵)

@out_of_step

4 months, 4 weeks ago

...زیرا سانتیمانتالیست صرفاً کسی است که می‌خواهد از تجمل بهره‌مندی از یک احساس برخوردار باشد، بی آنکه بهایی برای آن بپردازد... گمان می‌کنی می‌شود به‌رایگان احساسات [انسانی] را تجربه کرد، ولی نمی‌شود. حتی بی‌غش‌ترین و فداکارانه‌ترین احساسات هم بهایی دارند که باید پرداخت. طرفه اینکه اتفاقاً پرداخت همین بهاست که غش آنها را می‌گیرد. حیات فکری و عاطفی عوام پست و حقیر است. همان‌طور که عقایدشان را از نوعی کتابخانۀ افکار —روح زمانِ (Zeitgeist) عصری فاقد روح— می‌گیرند که ایده و افکار به عاریه می‌دهد و آخر هر هفته چرک‌آلوده پسش می‌دهند، به همین ترتیب نیز همیشه می‌کوشند احساساتشان را هم به نسیه بگیرند و وقتی موعد صورت‌حساب می‌رسد از زیر پرداختش شانه خالی می‌کنند .... این تلقی از زندگی را باید کنار گذاشت. کیفیت هر احساسی را زمانی خواهی شناخت که ناچار بهایش را بپردازی و با چنین شناختی است که آدم بهتری می‌شوی. نیز به خاطر داشته باش که سانتیمانتالیست همیشه در باطن سینیک است، یعنی در عمل سانتیمالیته اصلاً چیزی نیست جز روز تعطیلی بانکیِ سینیسیزم. و سینیسیزم هم هرچند از جنبۀ فکری دلپذیر است (حالا که خُم را واگذاشته تا به باشگاه بیاید) هرگز نمی‌تواند چیزی باشد بیش از فلسفه‌ای تمام و کمال برای آدم فاقد روح. البته سینیسیزم ارزش اجتماعی خودش را دارد، و همۀ شیوه‌های بیان هم برای هنرمند جالبند، اما این فلسفه ذاتاً چیزی است نازل، چون بر سینیکِ واقعی هرگز هیچ چیز آشکار نمی‌شود.

اسکار وایلد، نامه به لرد آلفرد داگلاس، از اعماق.
از سپاس ریوندی، بابت اصلاح ترجمه ممنونم.

@out_of_step

6 months, 3 weeks ago

لیبرال‌ها و کنیبال‌ها (دو)

فقدان این رئالیسم مداخله‌گرایی شدید دولت، رواج قارچ‌گونه شبه‌دیسیپلین های آکادمیک، علم‌کردن دادگاه‌های حقوق بشری و ایدئولوژیک شدن قوه قضاییه، و تلقین ایدئولوژیک و پالتیکال کورکتنس شایعی را ایجاب می‌کند که واقعیات ملموس را کم‌اهمیت و غیرطبیعی و برساخته و سرکوب‌گر جلوه ‌دهند و انتزاعیات کیش اومانیته را واقعیات اصلی زندگی جا بزنند، این ایدئال‌ِ موهومی را به شهروندان دیکته و آنها را بابت عدول از آن مجازات کنند، و بازویی اجرایی هم لازم است برای تبلیغ و تحمیل و اعمال تعاون میان این موجودات کنده‌شده از واقعیت‌های اجتماعی. اما همۀ اینها با آن آزادی ادعایی تعارض دارند. (صرف نظر از تعارض آنها با حقیقت، زیبایی و خیر (اینجا وارد بحث نسبی‌گرایی فرهنگی و اخلاقی که لازمۀ بقای چنین جامعه‌ای است نمی‌شوم)). حاصلْ اصالت مفهوم فرد اتونوم و در عین‌حال منحل‌شدن این فرد انتزاعی در مفهوم کلی و همانقدر اصیل اومانیته است، و نوعی اتصالی بین این دو مفهوم انتزاعی: از روی آنچه بین این دو مفهوم انتزاعی قرار می‌گیرد، یعنی آدم‌های واقعی با ملیت خاص، تاریخ خاص، میراث خاص، تعلقات خاص، وفاداری‌های خاص، زبان خاص و اجتماع خاص باید پرید. ملاکْ فردی است که باید به همۀ ویژگی‌ها و خواسته‌ها و انتخاب‌های نداشته‌اش احترام گذاشت و همزمان برابری‌اش با دیگر افراد متفاوت را هم تقدیس کرد.

اگر پلورالیسم این باشد که هیچ اتوریتۀ اخلاقی یا سیاسی واحدی وجود ندارد، خواه به این دلیل که این اتوریته‌ها بی‌شمارند، خواه به این دلیل که در نهایت هیچ اتوریته‌ای وجود ندارد، در هر دو حالت، ارزش‌های لیبرالی حاکم بر چنین جامعۀ پلورالیستی‌ای نه می‌توانند جهانشمول باشند، نه بی‌طرف، اما لیبرالیسم هر دو را می‌خواهد، هم اونیورسالیسم را هم پلورالیسم را، بدون اینکه تبعات این تناقض را قبول کند.

هرچند لیبرالیسم می‌کوشد با فرض یا قائل‌شدن دو سطح این تناقض را برطرف کند. یک سطح قوانین حاکم بر کل جامعه است که همان قوانین حاکم بر تعاون میان اجزای متکثر و متنوع جامعه‌اند، که مثلاً قرار است مینیمال باشد، و دوم سطح عقاید خاص گروه‌ها و اجتماعات که معتقدانش فقط اعضای آن گروه یا اجتماع هستند اما اعضای گروه‌های دیگر بنا به قواعد تعاون ملزمند به آنها احترام بگذارند. لیبرال‌ها معتقدند می‌توان این دو سطح را از هم جدا نگه داشت. سطح اول که قرار است مینمال باشد و همۀ اعضای جامعه آن را خواهند پذیرفت، اصول لیبرالی یا همین حقوق بشر است. اما در عمل پالتیکال کورکتنس بدخیم و بی‌در و پیکری را هم شامل می‌شود که همۀ جامعه را به یکدستی و کنفورمیسم هل می‌دهد و مدام در حال بزرگ‌تر شدن است. شهروند کنفورمیست غیرلیبرالی را که به این قواعد و قوانین عام تن در دهد دیگر نمی‌توان به معنای واقعی محافظه‌کار، مسیحی یا مسلمان دانست. کشیشی که سقط جنین را می‌پذیرد تا در دایرۀ شمول لیبرالی قرار گیرد، دیگر مسیحی نیست. شهروند مطلوب لیبرال با عقاید متناقض و عجیب و غریب اجتماعات و گروه‌ها کاری ندارد، تولرانس از اصول دین لیبرالی است («لیبرالیسم برای لیبرال‌ها، کنیبالیسم برای کنیبال‌ها»)، ولی اگر کسی قواعد کلی را نپذیرد تکفیر می‌شود. از همین‌جاست جایگاه میهن‌پرستان، ملی‌گرایان و محافظه‌کاران که فاشیست یا راست افراطی خوانده می‌شوند و لحظه‌ای مدارا با آنها جایز نیست، ولی در مقابل، شهروند پسفیست لیبرال گمان می‌کند می‌تواند کنیبال‌ها را در جامعۀ خودش میزبانی کند یا می‌تواند به جشنوارۀ موسیقی صلح با آنها، نه چندان دور از آن وحشیان نانجیب، برود، و با موسیقی صلح تا صبح برقصد. در آیین او، مدارا با کسانی که جامعه را آن دپارتمان-استور کذایی ندانند تعریف نشده‌ است، ولی مدارا با عقاید غریب و انحراف‌های جنسی کسانی با کارت یا سهمیۀ شمول و تنوع می‌آیند واجب است، چون از رأی‌شان می‌شود استفاده کرد و گروه نخست را به حاشیه راند.
@out_of_step

6 months, 3 weeks ago

لیبرال‌ها و کنیبال‌ها (یک)

جامعۀ ایدئال لیبرالی، که عنوان دلفریب جامعۀ باز و صفات دهن‌پرکن پلورالیستی و چندفرهنگی را یدک می‌کشد، و همزمان دیورسیته و انکلوزیون در آن حدی نمی‌شناسد، در خیال، جایی است که در آن برای همۀ امیال و خواست‌ها و طرح‌ها و آمال بشری مجالی هست؛ همۀ گروه‌ها، اجتماعات، احزاب و باشگاه‌ها در آن اهداف خودشان را دنبال می‌کنند؛ ادیان و غیر ادیان در آن در همزیستی به‌ سر می‌برند و جامعه‌ای است متشکل از مسیحی و مسلمان و بودایی و آتئیست، دگرجنس‌خواه و همجنس‌‌خواه و جندرهای بیشمار در آن در هم می‌لولند؛ ملیت‌های بیشمار اقوام مختلف، محافظه‌کاران، لیبرال‌ها، لیبرتارین‌ها، سوسیالیست‌ها، آنارشیست‌ها، کمونیست‌ها با هم در رقابت سیاسی هستند؛ و بازیگران پورن و کشیش‌‌ها، لذت‌گرایان و مرتاض‌ها جای همدیگر را تنگ نمی‌کنند. به زبان استعاره، می‌شود گفت چنین جامعه‌ای‌ به دپارتمان-استوری عظیم می‌ماند که در آن همه‌چیز عرضه شده. هرکس می‌تواند هرچه را می‌خواهد پیدا کند. قوانین، ارزش‌ها، فرهنگ، آموزش و پرورش، رسم و رسوم، سنت‌ها هم موجودی دپارتمان‌های این فروشگاه بزرگ فرض می‌شوند. شهروندان مشتریان این دپارتمان-استور جادویی هستند، با انتخاب‌های بسیار و آزادی برای انتخاب میان گزینه‌های متنوع، در همۀ زمینه‌ها، از ترجیح‌ها و گرایش‌های جنسی، هویت‌های جنسی، هویت‌های قومی گرفته تا نظام‌های ارزش، دین و سایر کالاهای فرهنگی.

جامعۀ مطلوب آنیست که دیورسیته، پلورالیته، انکلوزیون و تولرانس در آن مطلق است و ویژگی‌‌اش نبود محدودیت‌ها و موانع، یا از آن کمتر خیالی، جامعه‌ای با ماکسیمم دیورسیته، پلورالیته و...و مینیمم موانع و محدودیت‌ها، که در آن هر فرد یا گروهی مختار است اهداف و آرزوهای خود را دنبال کند.

ماکسیمم آزادی همان مینیمم موانع و محدودیت‌هاست، چون آزادی اساساً منفی فهم می‌شود و بی‌جهت نیست که این تصور مکانی از آزادی، بیش از همه در کشور وسیع آمریکا مجال بروز و رشد پیدا کرده است. جامعه متشکل است از افراد یا مکان استعاری استعاری افراد تصور می‌شود، و آزادی فرد را فقط آزادی افراد دیگر محدود می‌کند. دو خطای اساسی باعث دورشدن این مطلوب از رئالیسم و موهومی‌شدن آن است: اول اینکه آدم‌ها فرد تصور می‌شوند نه موجوداتی اجتماعی. اجتماعاتی مثل خانواده فرعی و موقت فرض می‌شوند و لزوم یا فایده‌شان فقط تا جایی است که مخل فرد و مزاحم آزادی فرد نباشد. و دیگر اینکه همۀ این آدم‌ها افرادی برابر فرض می‌شوند که اهداف و خواسته‌هایشان ارزش برابر دارد، به‌رغم تفاوت‌های فاحش آدمیان در قدرت بدنی، قوای فکری و عقلی، استعدادها و زمینه‌ها و امکانات مختلف شکوفایی استعدادها و قوا. تأکید روی این است که مثلاً تفاوت رنگ پوست نباید این برابری فرضی را مخدوش کند. آدم‌ها موجودات یا فردهایی انتزاعی فرض می‌شوند که زبان و فرهنگ و تاریخ و محیط و شرایط ملموسی که در آن به دنیا آمده و رشد یافته و همانی شده‌اند که هستند کوچک‌ترین اهمیتی در برابر برابری ذاتی آنها در مفهوم انتزاعی انسانیت ندارد. (برای لیبرال، چیزی به اسم شرایط و طبیعت بشر وجود ندارد، هرچه هست حاصل انتخاب آزاد و ارادۀ فرد و محصول قوۀ آفرینندگی و اتونومی اوست.) هرچند معلوم نیست چرا باید فرض شود یک محافظه‌کار، کمونیست، مسیحی یا بودایی در چنین جامعه‌ای می‌تواند همچنان محافظه‌کار،‌ کمونیست، مسیحی و... باقی بماند و چرا چنین جامعه‌ای اصلاً باید بتواند مسلمان و مسیحی و محافظه‌کار و کمونیست و بودایی بار بیاورد.

@out_of_step

7 months, 2 weeks ago

سنگ‌ بنای محافظه‌کاری احساسی است احتمالاً مشترک در بین همۀ آدم‌های بالغ: اینکه ویران و تباه کردن چیزهای خوب آسان است، ولی ساختن‌شان هیچ آسان نیست. این به‌ویژه درمورد چیزهای خوبی که در قالب سرمایه‌های جمعی به دست ما رسیده صدق می‌کند: صلح، آزادی، قانون، مدنیت، روحیۀ خیرخواهی و کمک به مصلحت عموم، امنیت دارایی‌ها و زندگیِ خانوادگی، که در جملگی‌شان، ما به همکاری و مشارکت دیگران وابسته‌ایم ولی هیچ‌ راهی نیست که بدون کمک دیگران به آنها دست یابیم. اینها چیزهایی هستند که تخریب و ویران‌کردن‌شان بسیار سریع، آسان و سرخوشی‌آور است و ساختن و آفریدن‌شان کند، مشقت‌بار و ملال‌آور. یکی از درس‌های قرن بیستم همین است؛ یک دلیل اینکه چرا محافظه‌کاران چنین وضع نامساعدی در افکار عمومی دارند نیز همین. موضع آنها صادق ولی ملال‌انگیز و خسته‌کننده است، موضع رقیبان و دشمنانشان هیجان‌انگیز ولی کاذب.

به دلیل این وضع نامساعد رتوریکی، محافظه‌کاران غالباً ادعای خودشان را به زبان سوگ و ماتم و مرثیه عرضه می‌کنند. مراثی می‌توانند هرچیزی را بر سر راهش جاروب کنند، مانند مراثی ارمیا، درست همان‌طور که ادبیات انقلاب° جهان دستاوردهای شکنندۀ ما را یک‌جا از میان برمی‌دارد و ویران می‌کند. و سوگ و ماتم گاهی ضروری است؛ همان‌طور که فروید هم گفته، «بدون کار سوگواری» قلب نمی‌تواند از چیزی که از دست داده عبور کند و سراغ چیزی برود که قرار است جایش را بگیرد. با‌این‌حال، مدعای محافظه‌کاری و دفاع از آن را نباید به لحن و سبکی مرثیه‌وار عرضه کرد. محافظه‌کاری نه دربارۀ آنچه از دست داده‌ایم، که دربارۀ چیزهایی است که نگاه داشته و از دست نداده‌ایم، و دربارۀ اینکه چگونه باید سفت نگه‌شان داریم و محافظت‌شان کنیم.

راجر #اسکروتن، راه و رسم محافظه‌کار بودن، پیشگفتار.

@out_of_step

8 months, 2 weeks ago

وسوسهٔ توتالیتر
(ترجمۀ مقاله‌ای از راجر #اسکروتن)

بالاتر، بخش‌هایی از این مقاله از نظر خوانندگان گذشت. فایل حاضر نسخۀ کامل‌ آن است، بدون دخل و تصرف.

برای علاقه‌مندان به موضوعات سیاست در قرن بیستم، سیاست انقلابی، توتالیتاریسم، کمونیسم، مارکسیسم، نازیسم، و روسانتیمان.

@out_of_step

9 months, 2 weeks ago

ریشارت لگوتکو

دوگانه‌‌های سیاسی گمراه‌کننده‌ای هستند که چارچوب ذهن ما را درست کرده: چپ/راست، کمونیسم/فاشیسم، سوسیالیسم/سرمایه‌داری، لیبرالیسم/سوسیالیسم. یعنی چپ نیستی پس راستی، کمونیست نیستی پس فاشیستی، سوسیالیست نیستی کاپیتالیستی و از این دست. سیاست ناشی از این دوگانه‌اندیشی سیاست ستیز و مبارزه است. اندیشیدن در قالب دوگانه‌ها مانع دیدن اتحاد ابدی میان نظام‌های ایدئولوژیک است. برای همین، پیامد بد شکست و بی‌اعتباری کمونیسم فرورفتن هرچه بیشتر در توهمات لیبرالی و لیبرتارینی (در ایران در ورسیون قجرتارینیسم) بوده، چون دوآلیسم حکم می‌کند شکست کمونیسم یعنی اثبات حقانیت لیبرالیسم. چیزی که در این بین پنهان می‌ماند مابه‌الاشتراک این نظام‌هاست که اونیورسالیست، برابری‌خواه، انتزاعی، و ادیانی سکولارند، و نسبتی با زندگی عینی و ملموس آدم‌های واقعی که عضوی از خانواده، اجتماع و ملتی بخصوص هستند ندارند. به‌خصوص لیبرالیسم با ابزار حقوق (حق‌های سلب‌نشدنی افراد و گروه‌ها و هویت‌ها) و اخلاق (کرامت انسانی)، سعی در سیاست‌زدایی جهان ما دارد و فرم‌ اساسی سیاسی (دولت-ملت) را تهدید می‌کند. این نوشته کوششی است برای زدودن توهم لیبرالی.

9 months, 3 weeks ago

حکایتی هست—من راست‌بودنش را تضمین نمی‌کنم—که در زمان بزرگداشت ویکتور هوگو، بار عامی در کاخ الیزه برگزار شد، و نمایندگانی از همۀ ملل برای ادای احترام به او آمدند. شاعر بزرگ در سالن رقص، با حالت موقر و باشکوه مجسمه‌ای ایستاده، آرنجش را به پیش‌بخاری تکیه داده بود، و نمایندگان یکایک از جمعیت بیرون می‌آمدند و بدو ادای احترام می‌کردند. یساولی با صدایی بسیار رسا [حضور] آنها را اعلام می‌کرد: «موسیو نمایندۀ انگلستان!» ویکتور هوگو  که صدایش از شور و هیجان می‌لرزید، چشمانش را به سقف دوخت و پاسخ ‌داد: «انگلستان! آه، شکسپیر!» یساول ادامه داد: «موسیو نمایندۀ اسپانیا!» و ویکتور هوگو: «اسپانیا! آه، سروانتس!» یساول: «موسیو نمایندۀ آلمان!» ویکتور هوگو: «آلمان! آه، گوته!» اما نفر بعدی در صف نمایندگان، دهاتی خپلۀ کوتاه‌قدی بود که یساول هویت او را چنین اعلام کرد: «موسیو نمایندۀ بین‌النهرین!» هوگو، که تا آن زمان آرام و خونسرد و بی‌تشویش مانده بود، گویی دست‌پاچگی بر او عارض شده باشد، مردمک‌هایش ناگهان گشاد شد، نگاه مضطربش چرخید گویی می‌خواهد بر کل جهان احاطه داشته باشد، و به بیهوده پی چیزی می‌گشت که از او می‌گریخت. اما لحظه‌ای به نظر آمد که آن را یافته و دیگر بار بر اوضاع مسلط شده است. و در واقع، با همان لحن گیرا، بدون ذره‌ای خلل در اعتماد بنفسش، در پاسخ به ادای احترام نمایندۀ خپله گفت: «بین‌النهرین! آه بشریت!»

این حکایت را گفتم، البته بدون وقار و شکوه هوگو، تا اعلام کنم، من نه هرگز از بین‌النهرین سخن گفته یا نوشته‌ام، و نه هرگز نیز بشریت را خطاب قرار داده‌ام. عادت سخن‌گفتن از کل بشریت را، که والاترین و در عین‌ حال در خور تحقیرترین شکل عوام‌فریبی است، در حوالی نیمۀ قرن هجدهم بعضی روشنفکران خودسر در پیش گرفتند که از محدودیت‌های خودشان غافل بودند. اگرچه آنها بنا به حرفه مردانی سخنور، و مردان «لوگوس» بودند، این عادت را بدون احتیاط و بدون ملاحظه در پیش گرفتند بی اینکه دریابند این آیین مقدسی است که جز با نهایت ظرافت نباید برگزارش کرد.

خوسه ارتگا ای گاست، پیشگفتار طغیان توده‌ها

@out_of_step

10 months, 1 week ago

دین انسانیت و گناه یهود (بخش پایانی)

[با این اوصاف] آیا کار از کار گذشته؟ آیا وظیفۀ یادآوری و فراموش نکردن محکوم به پوچی و مضحکه است؟ آیا اومانیسم، با نابود شدن یا در محاق‌رفتن بخشی از ما که در برابر دوگانۀ تبعیض و حقوق بشر ایستادگی می‌کند، حرف آخر خودش را زده است؟ شاید نه. اما تنها راه برای نجات چیزی—و نجات یهودیان هم در این بین—این است که در برداشتن هالۀ مقدس ایدئولوژی دموکراتیک همان‌قدر جسور و مصمم باشیم که در گذشته در شکستن افسون‌های ایدئولوژی کمونیستی بودیم. چنین کاری آسان نخواهد بود. ایدئولوژی مسلط یگانگی بی‌چون و چرا و قطعی ستیز میان امر منسوخ و امر خوشایند را جایگزین عدم قطعیت و نامحرز بودن بحث دموکراتیک کرده است. ایدئولوژی مسلط هر آنکه را مایل و مهیای پیوستن به رژۀ پیروزمند تاریخ نباشد--که شکست‌ناپذیر هرچیزی را از سر راه خود برمی‌دارد--دشمن قسم‌خورده خود می‌شمارد و محکوم می‌کند. ایدئولوژی کمونیستی دروغ می‌گفت و بنابراین نتیجۀ شکست‌هایش را دید، اما ایدئولوژی دموکراتیک در زمان واقعی همراه با جامعه سیر می‌کند و پشت سر هم به پیروزی دست می‌یابد.

تردیدی نیست که برای جان‌به‌در‌بردن و دوام‌آوردن امید لازم است. اما وقتی که برای متقاعدکردن ما به اینکه هیچ چیزی نمی‌تواند هرگز جلودار بولدوزر دموکراسی توبه‌کار باشد، از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند، ایستادگی‌ و دوام‌آوردن دشوار است.

لینک بخش‌های پیشین: بخش اول، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم.

@out_of_step

Telegram

Out of Step

دین انسانیت و گناه یهود (۱) آلن فینکل‌کروت اومانیستی بسیار قدیمی زمانی گفته بود، «من انسانم، پس هیچ‌چیز انسانی‌ با من بیگانه نیست.»* رسانه‌های جمعی و توده‌ای با دسترس‌پذیر کردن آنچه زمانی دور از دسترس بود، کاری کرده‌اند که این جملۀ قصار جاودانه کلیشه‌ به…

10 months, 1 week ago

دین انسانیت و گناه یهود (۵)

اما فقط اینها نیستند. ژوئن گذشته، شصتمین سالگرد یادبود D-DAY این نکته را در فرانسۀ خودمان به ما فهماند. در اختتامیۀ مراسمی تأثربرانگیز که در آن از کهنه‌سربازان آمریکایی و بریتانیایی، که بسیاری‌شان دیگر برای هفتادمین سالگرد در میان ما نخواهند بود، با نهایت تشریفات و حساسیت قدردانی شد، پاتریسیا کاس، ترانه Hymne à l'amour [سرود عشق] ادیت پیاف را بازخوانی کرد:

بگو گنبد آبی بالای سرمان فروریزد،
و زمین هم فروپاشد،
اگر تو دوستم داشته باشی، هیچ برایم مهم نیست
جهان هیچ برایم مهم نیست،
مادام که صبح‌هایم از عشق لبریز باشد،
مادام که تنم زیر دستان تو بلرزد،
به مشکلات اهمیتی نمی‌دهم
عشق من، زیرا تو دوستم داری،
... از کشورم می‌گذرم، و از دوستانم
اگر تو از من بخواهی ... [ترجمۀ ترانه سردستی است]

این آمادگی پرشور برای فداکردن همه‌چیز به پای عشق البته جذاب و مسحورکننده است. هرچه باشد، خصوصیت بارز فرد مدرن فقط اهمیتی که به صیانت نفسش می‌دهد، یا آرزوی بورژوایی برای برخورداری از امنیت و رفاه نیست. عشق هم هست و عشق به عشق نیز هم. انسان احساساتیِ (homo santimentalis) درون ما بر سخت‌کوشی و پشتکار ملال‌آور انسان اقتصادی (homo econimicus) می‌شورد. بنابراین ما انسانی یگانه و یکپارچه نیستم، دوگانه و بلکه سه‌گانه‌ایم: از زمانی که راک اند رول جهان را با سرود شهوت خودش غافلگیر کرده، انسان جنسیت‌مدار (homo sexualis) هم پای در میدان گذاشته و خودنمایی می‌کند. او که دیگر از روشنایی روز نمی‌هراسد، بی‌شرمانه برای ارضای نیازها و کسب احترام به حقوقش کارزار به راه انداخته.

اما ترانه‌ای که پاتریسیا کاس خواند مثلاً قرار بود ادای احترام به کارستان بزرگی باشد که هیچ‌یک از این سه شخصیت پیش‌گفته در آن نقشی نداشتند. این کارستان نه کار آدم‌های بورژوا بود، نه آدم‌های عرف‌ستیز و سنت‌گریز، نه آدم‌های مستأصل تشنۀ سکس. مردانی از سرزمین‌هایی دوردست، انزواطلب‌هایی مثل همۀ آدم‌های دیگر، خطر مرگ را به جان خریدند آن هم برای چیزی که دغدغۀ شخصی‌شان نبود. فقط دنیا آن‌قدر برایشان اهمیت داشت که پا روی منافع و انگیزه‌های شخصی‌شان بگذارند. آنها بر ضد میل باطنی غرق‌شدن در عواطف و نیازهای خاص خودشان، درخواست اروپای اشغال‌شده را اجابت کردند چون کشورشان از آنها چنین خواسته بود. همین‌قدر ساده، و همین‌قدر مرموز و سردرنیاوردنی.

بنابراین کوبیدن «سرود عشق» توی صورت این کهنه‌سربازها، اگر نگوییم توهین و دشنام، اشتباهی بزرگ بود. ولی کسی متوجه این گاف بزرگ نشد، و با اینکه رسانه‌ها آنجا بودند، کسی اعتراضی نکرد. تناقض و ناهمجوری بد توی چشم می‌زد، ولی هیچ بنی‌بشری بهت‌زده نشد و یکه نخورد.

معنی‌اش این است که حالا دیگر فراموشی لگام یاد و خاطره را به دست گرفته. ما دیگر نمی‌دانیم چگونه برای چیزی که بزرگداشت می‌گیریم بزرگداشت بگیریم. منظورم از «ما» فرد مستقل، دمدمی، دموکراتیکی است که هیچ دینی به گذشته ندارد، هیچ اهمیتی برای آینده قائل نیست، و جز بستگی‌ها و علقه‌هایی که خودش برقرار می‌کند، هیچ پیوندی با زمان حال هم ندارد؛ فردی که حقوق بشر او را از قید بند اصل و ریشه، میراث‌ها و آنچه خودش آزادانه برنگزیده رهانده و از قید وظایفش نسبت به هر آنچه بتواند از او فراتر رود خلاص کرده است. او، مثل ادیت پیاف یا رولینگ استونز، آزاد است خودش را به امیال، انفعالات نفسانی، منافع، بلاهت‌ها و دلبستگی‌های خودش بسپارد؛ فردی که به تاریخ می‌نگرد و فقط مسیری مانع‌زدایی‌شده و پوشیده از اجساد می‌بیند که به خود او ختم می‌شود. آن بدرود رقت‌بار با کهنه‌سربازها همچنین وداعی با انسانیتی بود که این سربازان مظهرش بودند.

@out_of_step

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago