𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago
دیروز چند دقیقهای از صحبتای شفیعی کدکنی رو تماشا میکردم که سر کلاس، به دانشجوهاش به احترام سالمرگِ مظاهر مصفا برپا داد و فاتحه خوند و در اواسط صحبتها و تعاریف و تمجیدهاش از مرحوم مصفا بیمقدمه زد زیر گریه!
معترفم که صرفا از دور همهی این آدمها رو میشناختم؛ از اون روزهایی که یه نوجوون ۱۷ ساله بودم و گزینهی شعرهای شفیعی کدکنی رو از کتابفروشی قدیمیِ خیابون ارم (که حالا گمونم به لباسفروشی تبدیل شده) خریدم و توی خوابگاه، با شعرهای «ابرِ» فریدون مشیری یکی در میون میخوندمشون، تا همین امروز که به وجد اومدم از «در خانهی دروغم و چشمانتظارِ هیچ».
اون سالها تازه «دستور زبان عشقِ» قیصر امینپور هم چاپ شده بود و خبر نداشتیم که داریم آخرین کتاب قیصر رو میخریم!
آه پسر!
دستور زبان عشق رو بنویسی و بمیری؟ اون هم توی روز سهشنبه که خدا کوه را آفرید؟!
القصه!
شفیعی کدکنی که بیهوا زد زیر گریه به یاد مصفا، به این فکر کردم که بیاین آدمها، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آدمهایی که به معنای واقعی کلمه «فرهنگی» بودند، و مرزهای فرهنگی این مملکت رو میشناختند (گرچه من با معیار مرز جغرافیایی وطنپرست نیستم اما با معیار مرز فرهنگی، دستکم وطندوستم)، آدمهایی که آشنایی انضمامیای با سنّت و مصادیق سنّت داشتند، آدمهایی که میدونستند در کجای تاریخ این مملکت ایستادند، حرف دهنشون رو میفهمیدند. و الحق که چه فاصلهای داشتند با احوالاتِ انسانِ افسارگسیخته و بیچاک و دهن و مبتذلِ اینستاگرامیشدهٔ بَدَوی و سبکمغزِ از پشتِ کوه اومدهی امروز!
یک مشت مینیروسپیِ فرهنگی که هر تکه از شخصیتش محصولِ مُواقعههای ساعتی و واننایتاستندهای ژورنالیستیه! نه عمقی، نه ریشهای...
بله آقا...
در نبودِ حسن انوری، مظاهر مصفا، قیصر امینپور، محمدعلی موحد (که صد و یک ساله شده) و سیروس شمیسا و امثالهم...
حقیقتاً گریهٔ شفیعی کدکنی سرِ کلاسِ دانشگاه، خیلی خیلی بجا بود.
گفت:
دکتر قوامصفری استاد فلسفهی یونان ما، سر کلاس بحثی را انجام داد و بعد، یکی از بچهها شعری از #قیصر خواند و گفت "این مفهوم فلسفی شبیهِ این شعر قیصر بود". دکتر قوامصفری که از نظر من نماد #عقل_سرد_فلسفی بود به یکباره چشمانش پر از اشک شد و صدایش لرزید و با لهجۀ ترکیاش گفت:
"میدانستید که قیصر دوستِ صمیمی من بود. یکبار با هم در حیاط حرف میزدیم که باران شروع به باریدن کرد. قیصر سریع کیفش را روی سر من گرفت. بهش گفتم چرا روی سر خودت نمیگیری؟! جواب داد: سر ما شاعرها همینطوری خیس هست باید مواظبِ سر شما فیلسوفها بود که تَر نشود."
بعد، دکتر قوامصفری آهی کشید و گفت: "حیف شد... خیلی میفهمید... خیلی..."
|۸ آبان، درگذشت #قیصر_امینپور| ♥️
یه نصفهیادداشت نوشته بودم که بذارم اینجا ولی پشیمون شدم، نذاشتم. یه خطیش این بود که: «آقا من استفراغم میگیره وقتی گردنتون رو شقّ و رق میگیرید و با دهنِ کجِ مغرور از خودتون تعریف میکنید». :)
حالا چرا یادداشته رو نذاشتم؟ چون یاد این عبارت شمس تبریزی توی مقالات افتادم که هر که شکایت کرد، بد اوست؛ گلوش را بیفشار!
ترجیح دادم اول برم گلوی خودمو فشار بدم ببینم چرا این ماجرا باید رو مخم باشه! آیا جز اینه که منم دلم میخواد از خودم تعریف کنم و پُزِ افتخاراتِ راست و دروغمو بدم؟!
اگه یادداشتم صرفا اخلاقی و تربیتی بود، دیگه معنی نداشت ماجرا رو مخم باشه! اینکه رو مخمه بهترین نشونهس برا اینکه بفهمم یه ریگی تو کفش خودمم هست!
حالا گذشته از اینا... چتونه؟!
چه خبره بابا هی مَن مَن مَن مَن!!!
تو چی؟!
دختره یا پسره مث سگ بهت پا میداد و تو گفتی نه؟!
خواستنت، نخواستیشون؟!
خریدنت، تو نفروختی؟!
حرفت که درست از آب در میاد باد تو گلوت میافته و نونِ «من» رو محکم از دهن ادا میکنی که «دیدید مَننننننن درست گفتم»؟!
بیا این یه کف مرتب برا تو 👏.
ولی هر بار که گردن دراز میکنی و دهن کج میکنی و میگی «من»، این عبارتِ علی(ع) رو به خاطر بیار که «هیچکس خود را بزرگ نپنداشت، مگر به سببِ خواری و حقارتی که در خود میدید».
حواس من
به کجا پرت بود
آن شبِ تاریک؟
مرا
صدا زدنِ تو
به یادِ خویشتن انداخت
جز دلبستگی چیه که بتونه اینقدر عظیم رنج تولید کنه؟
و آدمیزادِ بیچاره این رو میفهمه اما کِرمِ وابستهشدن رو توی نفسِ آدمها انداختن تا بلوله و از انرژی روانش تغذیه کنه، تغذیه کنه، تغذیه کنه و به یه اژدهای هفتسرِ نامرئی تبدیل شه!
از بیخ و بن قبول ندارم این فرضیهٔ روانشناسی رو که تشخیصِ علتِ رنج رو با درمان، مساوی فرض میکنه!
تجربهٔ این همه بیمار، جلوی چشمتونه که سالیانی رو توی اتاق درمان از رنج به خودشون پیچیدن و دست از پا درازتر به زندگیِ گذشته برگشتند!
اون چیزی که غالبا در اتاق درمان حل شده، صرفا مصداق یک الگوی شخصیتیِ غلط بوده، نه خود الگوی غلط!
اونی که در اتاق درمان اتفاق افتاد، عبورِ تو از سوگِ ازدسترفتنِ یک معشوق بود؛ درست... اما اون کِرمی که تو رو وابسته میکرد چی؟! اون هنوز هست.
عبور از یک مصداقِ وابستگی، عبور از الگوی وابستگی نیست؛ و شناختن علتِ وابستگی هم با درمانش نمیتونه مساوی باشه.
به چه کار میاد که ذهن بیمار از سوگ یک معشوق خلاص بشه و چند صباحی بعد با معشوق دیگهای در منجلاب وابستگی دست و پا بزنه؟!
ما باید به بیمار (و درستتر: به انسان) تفهیمِ اتهام کنیم؛ تو متهمی به اینکه در خودت الگویی رو حفظ میکنی، مادامی که به این الگو حمله نمیکنی.
الگوی وابستگی در ایگو شکسته نمیشه، جز اینکه در لحظهای که «عمیقا وابستهای» علیهِ این وابستگی خنجر بکشی، و هر چقدر ایگو برای زنده موندن التماس کرد، تیزی خنجر رو بیرحمانهتر روی گلوی این موجودِ دروغگوی حقیر فشار بدی.
اگر به موندن اصرار کرد، برو.
اگر روی رفتن پافشاری داشت، بمون.
اگر به انتقام تحریک کرد، ببخش.
اگر در ورای بخشیدن، طمعکار بود، انتقام بگیر.
و هر کجا گفت «نمیشه»، خنجر رو بیشتر فشار بده.
چون تنها زبانِ قابلفهم برای ایگو، زبانِ زوره.
از روزی که دکتر س.الف پروفایل گذاشت که «مذهب شوخیِ بزرگی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم، بیآنکه خدایی داشته باشم» (شاید سال ۹۳ بود)، تا همین امروز یادم نمیاد کسی خودش رو آتئیست و آگنوستیک معرفی کرده باشه و وقتی قصهی زندگیشو ریز به ریز برات تعریف میکنه، بیشباهت به همون ماجرای دکتر س.الف از آب در نیاد!
برخلاف الان که اگر کسی بهم بگه من آتئیستم یا آگنوستیکم بهش میگم «به مارِ راستم که اینی! و به کتفِ چپم که اونی»، اون موقعها (سال ۹۳)، برداشتم دو صفحهی A۴ برا دکتر س.الف نامه نوشتم که «فکتهای تاریخی و اهمیت مسئله در تاریخ اندیشه نشون میده که تو به این راحتی نمیتونی ادعا کنی خدا شوخیه و فلان»؛ (اون نامههه همینجا تو کاناله / منم یه فازی داشتم اون موقع که الان خودم درکش نمیکنم).
خلاصه!
نهایتا با جوابی که اون داد فهمیدم با ژستِ «خدا شوخیه» صرفا میخواسته به معشوقش (که خدا و این بساطا حالیش نبوده) نزدیکتر بشه! وگرنه آگنوستیک و آتئیست کیلو چند؟!
از اون روز تا الان، هر کی بگه من آتئیست و آگنوستیکم، ترجیحم اینه بشینه برام قصهی زندگیشو تعریف کنه تا ببینم کجای ماجرا بوده که یه چیزی (که اون چیز، استدلال و علم و فلسفه هم نبوده) کشوندتش به آتئیسم و آگنوستیسیزم و نهایتا هم خودبرتربینیِ «من خوبم، خداپرستا آشغالن و بو میدن» و این حرفا...
و اغلب اگه صداقت بهخرج بدن، یا من یه خورده پدرسوختهبازی در بیارم برا اینکه بفهمم قصه چی بوده، میبینی که بعله...! این بندهخدا اگه نمیخواست توی فلان جمع یا پیش فلان شخص پذیرفته بشه، الان پردههای کعبه رو داشت چنگ میزد!
اگه بهش برنخوره و نگاهِ از بالا به پایین برداشت نشه، شاید آخر صحبتمون هم ازش بپرسم «حالا این کلمه رو از کجا یاد گرفتی؟».
(چون یا آگنوستیکه یا آتئیست دیگه! جفتش که نمیتونه همزمان باشه).
پشتِ همهی اینا یه نکتهی مهمتری میخواستم بگم؛ و اونم اینکه:
اگر کسی معتقد باشه که «۲ ضربدر ۲ مساویه با ۵»، و این اعتقادش آمیخته شده باشه با یه منفعت، با یه احساسِ غلیظ، و خلاصه اگه یهجای ایگوی اون آدم عمیقا اینو بخواد که حاصل ضربِ ۲ در ۲ بشه ۵، شما دیگه نمیتونی صرفا با قواعد ریاضی اون یارو رو قانع کنی که جواب درستِ این معادله چهاره!
بلکه باید با ایگوی اون فرد هم بجنگی! اون آدم قبل از اینکه جدول ضرب بلد نباشه، دچار یه اختلاله که اول باید اونو حل کنی؛ اون معشوق، اون احساس، اون منفعتطلبیِ افراطی، اون شهوت، اون کینه، اون عقده، اون تحقیرشدگی، اون هر چی که هست... .
اونو باید پیدا کرد اول.
پیروِ متنی که دیروز در جزئینگر بودن علم و آسیبِ اپیستمولوژیکش نوشتم [و الان ریپلای کردم] آندره ژید توی کتاب «مائدههای زمینی» ترانهی بلندی داره که بندِ پر تکرارش این عبارته: «ناتانائیل، کِی همهٔ کتابها را خواهیم سوزاند؟». و چند صفحه بعدتر مینویسه:…
[استفراغ] آدمیزاد رو یه جوری طراحی کردن که از وقتی شروع میکنه به فهمیدن، میترسه. اگه اینجوری برنامهنویسی شده بود که ببینه، بشنوه، لمس کنه، اما نفهمه، نمیترسید. مشکل از اونجایی پیدا میشه که هر چی از ورودی حواس ما داخل شد، پردازش هم میشه. و وقتی پردازش…
[استفراغ]
آدمیزاد رو یه جوری طراحی کردن که از وقتی شروع میکنه به فهمیدن، میترسه. اگه اینجوری برنامهنویسی شده بود که ببینه، بشنوه، لمس کنه، اما نفهمه، نمیترسید. مشکل از اونجایی پیدا میشه که هر چی از ورودی حواس ما داخل شد، پردازش هم میشه. و وقتی پردازش کرد، چیزها رو تقسیم میکنه به خوب و بد.
شاید بگید خب این مشکلش کجاشه؟! درستش همینه که آدم خوب و بد رو بفهمه دیگه!
که خب همچین بیراه هم نمیگین؛ اگه خوب و بد رو نمیفهمید که زنده نمیموند. بالاخره باید بفهمی دامنهی کوه آتشفشان جای خونه ساختن نیست، وگرنه جزغاله میشی. خونه رو یه جای امن باید ساخت.
درسته... ولی وقتی دقت میکنی، میبینی این «فهم» دیگه ول کنِ ماجرا نیست؛ و تا ذره ذرهی کهکشان راه شیری رو برات تقسیم نکنه به خوب و بد، دست از سرت ور نمیداره!
هی میترسه! هی فکر میکنه بقیهی چیزها هم دامنهی کوه آتشفشانن! نمیپذیره که بعضی چیزا به زنده موندنش ربطی ندارن، بقا رو تهدید نمیکنن! یا بعضی چیزا غیرقابل اجتناباند... یا حتی بعضی چیزا قابل اجتناباند، اما هزینهش نابودی آرامشِ یه عمره!
گاهی میاد اینا رو بپذیره، اما بقیه آدمها با زبون ملامت و منع و ترسوندن سعی میکنن جلوی پذیرششو بگیرن. خب آخه اون بدبختا هم به همین ترس دچارن. فکر میکنن درستش نپذیرفتن و ترسیدنه.
خلاصه...
به همین خاطره که بشخصه با این ایدهٔ انجیل که گفت «علم» همون میوهٔ ممنوعهای بود که آدم بهش تن داد، مشکلی ندارم.
علم، فهمِ جزئیاتِ دنیا بود؛ بدون اینکه مجموعهی دنیا رو بفهمه. علم، چیزها رو جدا جدا میفهمید؛ علم، نقطهی اتکاش حواس پنجگانهای بود که محدودیتها رو درک میکرد.
یعنی اینجوری میفهمید که زمین از ماه جداست؛ و هر کدوم محدودهٔ خودشونو دارند.
اصلا اگر بهش بگی یه نوع فهمیدن هست که با فهمیدنِ الانت فرق میکنه و توش زمین و ماه یکی هستند خندهش میگیره! و فکر میکنه اسکل شدی.
در حالی که از نظر انجیل، آدمیزاد دقیقا بعد از خوردن میوهی ممنوعه بود که اسکل شد!
و حالا باید برای عاقل شدن، اون میوهٔ ممنوعه رو استفراغ کنه و بالا بیاره. باید سعی کنه بجای فهمیدنِ محدودهی چیزها و جدا فرض کردنِ چیزها، یگانگیِ چیزها رو بفهمه. و دقیقتر اگه بخوام بگم باید خودش رو اصلا با «چیزها» مواجه نبینه! چون وقتی محدودیتی بین چیزها نباشه، ما فقط با یه چیز مواجهیم، نه چیزها.
سخته! ولی باید این میوهی ممنوعه رو بالا بیاریم. خوشبختی یعنی استفراغِ میوهی ممنوعه.
یعنی تقسیم نکردنِ افراطیِ چیزها و اتفاقها به خوب و بد.
سری از خویش بیرون داشتم، چون پرتوِ خورشید
مرا مَکرِ برادرها به چاهِ اندرون انداخت...
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago