﹙#fun #ارسالی ﹚ چه حسی دارید دسترنج یک هفته‌ای نویسنده رو توی ده دقیقه می‌خونید و نظر نمی‌دید؟! ╎ ? ֹ ִ @FanficTweet ִ ֹ ★ ִ

﹙#fun #ارسالی ﹚

چه حسی دارید دسترنج یک هفته‌ای نویسنده رو توی ده دقیقه می‌خونید و نظر نمی‌دید؟!

╎ ? ֹ ִ @FanficTweet ִ ֹ ★ ִ

@malhuf_roman #part_188 اینبار تا بخواد بخنده عسلُ از بغلش گرفتم از کنارش رد شدم و روی پله‌ی سوم مکث کردم درحالی ک لبخند از مرزِ لبام گذشته بودُ میشه گفت کلِ صورتمو گرفته بود خبیثانه گفتم :عشقم...من،منکه‌هلا...هلاکم...امشب خوابوند...خوابوندنِ عسلی...د...دست…

@malhuf_roman #part_157 اگ ب بوسه‌ی نصفه نیمه من راضی میشد ک امیر نبود... طبق تصوراتم دستشو پشت کمرم گزاشت و تا اتمام بوسه‌ی صبحگاهیمون جز لبام ب هیچ قسمت دیگه ای از تنم اجازه‌ی حرکت نداد... در اخر پیشونیمو بوسید،بالاخره از بالشتش دل کند و تو جاش نشست عسل…

@malhuf_roman #part_156 بعد آوردنِ کارن آهو بانو و بابا2روز بیشتر پیشمون نموندن اما تمام اون2روز از دَوَندگی های رهام برای گرفتن حضانت گفتن اینکه درکنار کارای عروسی پیگیره مسائل کارنم بوده ارزش بی‌نهایتی داشت برام ک رهام علاقم ب کارن نادیده نگرفته بودو اولین…

@malhuf_roman #part_155 بهارِ سالهایِ قبل شاهد دوری و دلتنگیمون بود اماحالا ک سالِمون باحالِ خوشو خنده دلبریو دلدادگی متحول،تحویل شده بود در کمال آرامشُ سکوت غرق لذت حضورِ هم بودیم رهام تکیه داده بود ب تخت،کارنُ روی پاش گزاشته بود با آروم ترین حالتِ ممکن تکونش…

سلام??
چطوری با ملهوف آشنا شدی؟?

چرا لفت میدین؟
سوالِ خدایی

@malhuf_roman #part_154 ~آرامش~ خمیازه‌ای کشیدمُ پلکامو باز کردم خواستم کشُ قوسی ب بدنم بدم ک حصار متشکل ازدستای رهام دورتنم این اجازه رو بهم نداد نفس عمیقی کشیدم و ب سختی توبغلش چرخیدم،حالامن بودم ک پامو رو پاش انداخته بودم چشمای نیمه‌بازو خواب‌آلودمو ب نیم‌رخِ‌ماهش…

@malhuf_roman #part_137 (4روزبعد) بااحساس شنیدن نجواهای کنارگوشم لبخندی ک نمیشداسمشومهمون گذاشت و دیگ حکم صاحب خونه روداشت رولبام نقش بست نفس عمیقی کشیدم تادوباره باعطرتن معشوقِ دلم روزموشروع کنم 4روز بود ک هرصبح انقدرازحس تازه دلش کنارگوشم میگفت و بین نوازش…