چند باری به لیلا گفتم که فضای دارک و غم‌انگیز داستان به نظرم زوده برا نیکا. چون هنوز با سوگ‌ پدربزرگش کامل‌ کنار نیومده. ولی بی‌صبرانه منتظرم که ۹-۱۰ سالش بشه «و اگه ارتباط بگیره»، اصلا خودم براش فصل به فصل بخونم. چون واقعا تو ذهنم اینطوریه که اگه کسی رو پاترهد‌ کنی بهش لطف کردی و یکی از بزرگ‌ترین تجربه‌های زندگیش‌ رو بهش هدیه دادی. و‌ سنش هم همین رنجه. با دو سه سال‌ اینور و اونور.

واسه همینه که این برام یه رسم شده. با اینکه من خودم پک‌ کامل فارسیشو ندارم ولی معمولا به نوجوون‌های اطرافم هدیه‌ش میدم.
انگار میخوام که فرصت لذت بردن و کیف کردن از داستان‌سرایی و شخصیت‌‌ پردازی جو رولینگ‌ رو بهشون هدیه بدم و بعد موندن یا نموندن‌ تو این دنیا رو خودشون انتخاب کنن.

بابای مازیار تنها آدمیزادی تو هزار عالمه که وقتی شوخی شوهرخاله‌ای می‌کنه، جونشو می‌می‌رم. :))))))?

ظرفشوییمون واقعا تو تخمین تایم مشکل داره. زمانی که کارشو میکنه هیچ سنخیتی با زمانی که بهت میگه نداره.

پرسش نامه دکتری برای پایان نامه دکتری نیاز به تعدادی جامعه آماری داریم و از شما دوستان عزیز خواهشمند هستیم به سوالاتی که در پرسش نامه زیر هست، پاسخ بدید. ? [لینک سوالات ]? ⏰ زمان: حدود ۲۰-۱۰ دقیقه ‌ ?لطفا پس از اتمام پرسش‌ها، یک اسکرین شات از صفحه پایانی…

یکیتون اینجا چند وقت پیش که داشتم راجع به هری پاتر صحبت می‌کردم یه پادکست بهم معرفی کرد. این پیامو میبینی؟ اگه میبینی بیا روی ماهتو ببوسم. ??

اینکه بتونی منبع رفتارهات رو پیدا کنی واقعا چیز شگفت‌انگیز و جالبیه. من همیشه رویکرد اجتنابی داشتم و الان دارم یاد می‌گیرم دلایلشو پیدا کنم و کم کنم. خیلی سخته‌ها ولی به قول غزل آسه آسه. هر وقتی که می‌دونم باید کاری رو انجام بدم و نمی‌دم، از خودم می‌پرسم چرا؟…

اینکه بتونی منبع رفتارهات رو پیدا کنی واقعا چیز شگفت‌انگیز و جالبیه.
من همیشه رویکرد اجتنابی داشتم و الان دارم یاد می‌گیرم دلایلشو پیدا کنم و کم کنم.
خیلی سخته‌ها ولی به قول غزل آسه آسه.
هر وقتی که می‌دونم باید کاری رو انجام بدم و نمی‌دم، از خودم می‌پرسم چرا؟ معمولا به این جواب می‌رسم که چون سخته، سنگینه و یا از مواجه شدن باهاش می‌ترسم.
اون موقع‌ها می‌گم خیله خب! برو سراغش و باهاش روبه‌رو شو. اصلا بیا تقسیمش کنیم. فقط یه کوچولوشو انجام میدیم. و معمولا وقتی که فقط میرم بالا سرش تا اخرش انجام میشه. مشکل فقط اون روبه‌رو شدنه بود.

اینطوری که ساعت ۶ صبح خوابیدم. چشمامو باز کردم و دیدم ساعت ۱ ظهره.
هپلی و بهم ریخته و بی‌جون این بچه رو بردم پایین اجابت مزاج کنه.
قهوه‌مو خوردم.
خونه بعد از چندتا مهمونی حسابی بهم ریخته و درهمه.
ولی موزیک پلی می‌کنم و هم‌زمان ناهار می‌پزم و خونه رو تمیز می‌کنم، چون مهمون عزیز و نازنازی امروزم خواهر قشنگمه.?