خیلی دوست دارم بیام اینجا و از جزئی ترین مسائل و احساساتی که تجربه میکنم بنویسم،از حال خوب یا بد...
چون هر بار که به پیام های خیلی قبل چنل برمیگردم و میخونمشون برام حکم دفتر خاطره رو دارن و همه چیز رو تداعی میکنن
اما هر بار میگم بیخیال بابا اینو تعریف کنی اصن بقیه نمیگن به ما چه خب؟??‍♀
ولی واقعا میخوام خیلی چیزارو بنویسم و عکس بگیرم برای اینجا که برام یه صندوقچه از تمام خاطرات و روزهایی باشه که گذروندم.

امروزو خیلی دوست داشتم
از صبح خونه مامان محمد بودم
ناهار خوشمزه خوردیم و جدن دلم لک زده بود واسه دستپخت مامانم و مامان محمد
خواهر محمد هم اومد کلی حرف زدیم و آلبوم عکسای قدیمی رو نگاه کردیم خاطرات گذشته رو واسم تعریف کردن.
در نهایت هم خواهر محمد بهم یه کیف خوشگل هدیه داد که خیلی زیاد دوسش دارم
از وقتی هم که اومدم نشستم پای سریال ترکی که مامان دنبال میکنه و بعد هم لوازمی که از خوابگاه آورده بودم رو تمیز کردم و اتاقم رو مرتب کردم و الان از شدت خستگی دارم پس میفتم.
خداروشکر بابت این لحظه‌ها و حس و حال خوبش✨?

اما بنظرم حلقه انداختن خیلی جذابه. خیلی خیلی. از آدمایی که همیشه حلقه‌شون دستشونه خوشم میاد:))

دلم تجربه حسِ این جمله" همیشه آرزوم بود....حالا که دارمش" رو میخواد با تمام وجودم.

هوای امروز اینقدر سرد و ابری و گرفته‌س که می‌طلبه دانشگاه نرم و همینجوری پتوی گرم و نرمم رو بچسبم.

زودتر آخر هفته شه بیکارتر بشم برم خونه کوکی شکلاتی درست کنم
دلمه و قیمه بادمجون بخورم، برم روستای پدربزرگ پسر و از پاییز اونجا لذت ببرم
زودتر زودتر...

در وجودم حس فقدانی‌ست که قادر به بیان آن نیستم،
گویی همه چیز می‌توانست جور دیگری باشد...

-نرگس صرافیان

استاد آزمایشگاه:
بچه ها مراقب بخارات بنزوئیک اسید باشید و با فاصله از صورتتون نگاهش کنین چون خطرناکه‌

منو دوستم که همون لحظه به هم نگاه کردیم چون صد بار بو کشیدیم و گفتیم چه بوی خوبی داره??

هوا ابری و خنکه داشتم به کوثر میگفتم تو این هوا خیلی چیزا میچسبه کوثرم گفت متاسفانه هیچ کاری نمیشه کرد جر نشستن سر کلاس
تا ۶ شب تنها کاری که باید انجام بدیم همینه?

خدایا ممنونم ازت که به ما فرصت زندگی کردن و لمس کردن لحظات ساده ولی شیرین زندگی رو میدی..
ممنونم بابت لیوان چای
بابت آفتاب
بابت حس های ریز دوست داشتنی
بابت عشق
بابت پناهگاه و سقفی که بالا سرمونه..??