?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
ناسیونالیسم در جهان سوم؛ مقایسه ناسیونالیسم آمرانه و مردمی
با ارائه آریا سلگی
از سلسله نشستهای نژادپرستی، شماره ۶
۱۷ آبان
مدرسه حاشیه
#نژادپرستی
در طول قرن بیستم، کشورهای جهان سوّم با دو نوع ناسیونالیسم در فرایند دولت-ملّتسازی مواجه شدند: ناسیونالیسم آمرانه و ناسیونالیسم مردمی یا مدنی. ناسیونالیسم آمرانه، که از بالا به پایین و توسّط حکومتهای متمرکز اعمال میشود، تلاش دارد با ابزارهای قدرت دولتی و تحمیل هویّت یکپارچه، ملّت را از دیدگاه دولت تعریف کند. در مقابل، ناسیونالیسم مردمی از جنبشهای اجتماعی و خواهشهای مردمی ریشه میگیرد و هویّتی ملّی را شکل میدهد که پذیرای تنوّع فرهنگی و مشارکت عمومی است.
این گفتوگو به بررسی و مقایسهٔ این دو مسیر متفاوت در برخی از کشورهای جهان سوّم میپردازد و بر تجربهٔ ایران و برخی کشورهای آسیایی و آفریقایی تمرکز دارد. در این بحث، چگونگی شکلگیری ناسیونالیسم آمرانه و پیامدهای آن برای دولت و ملَّت با ناسیونالیسم مردمی مقایسه خواهد شد تا مخاطبان دریابند چرا برخی جوامع بهسوی دمکراسی و وحدت پیش رفتند، درحالیکه دیگران بهسمت سرکوب و استبداد کشیده شدند.
«غبار خستگی و جرقهٔ نستوهی: روایتی از بیداری در خاموشی» خستگی، این واژهٔ سنگین که با هربار تکرارش، باری بر شانهٔ جان آدمی میافزاید. خستگی، نه خستگی تن و جسم که از بار کار و زحمت، بلکه خستگیِ جان است، خستگی از جهان و آنچه در آن میگذرد، از رنگهایی که دیگر…
«غبار خستگی و جرقهٔ نستوهی: روایتی از بیداری در خاموشی»
خستگی، این واژهٔ سنگین که با هربار تکرارش، باری بر شانهٔ جان آدمی میافزاید. خستگی، نه خستگی تن و جسم که از بار کار و زحمت، بلکه خستگیِ جان است، خستگی از جهان و آنچه در آن میگذرد، از رنگهایی که دیگر چشم را نمینوازند، از کلماتی که به جان آدمی نمینشینند و از خیالی که دیگر در جهان نمیگنجد. گویی این جهان دیگر جایی برای جان خسته ندارد، برای جانی که دیریست از هیاهوهای روزمره بیزار گشته و دل در سکوت شب بسته است. آری، اینجا خستگی به معنی بهزانودرآمدن نیست، بلکه معنای آن سرخوردگی است، یک بیاعتمادی که در خانهٔ دل نشسته و نمیگذارد که نور به درون راه یابد.
و در این میان، «نستوه» همان نیروی جاودانهایست که از ژرفای جان، دل به ایستادگی میسپارد. نستوه، آن شهامت خاموش و عمیق است که در برابر خستگی قد علم میکند، همچون کوه که بر دامنهٔ دشتهای وسیع سینه سپر میکند، در برابر طوفانها میایستد و میگوید: «من هستم، هر چه میخواهد بوزد باد، من از جای خود نمیجنبم.» این نستوهیست که روح را برپا نگه میدارد، که به چشمها جرئت میدهد تا باز هم به افق خیره شوند و به گوشها اجازه میدهد که هنوز صدای جویبارهای دور را بشنوند، حتی اگر پژواکهایشان در دل تاریکی گم شوند.
خستگی میآید، همچون ابر سیاه، در آسمان امید انسان سایه میاندازد. اما دل نستوه، چونان خورشیدی در پشت این ابرها، آرام و صبور به تابیدن ادامه میدهد. خورشیدی که هرگز خاموش نمیشود، هر چند برای مدتی، پشت ابرها پنهان گردد. دل نستوه، همان دل بیپیرایهایست که از شور و شوق لبریز است، حتی اگر خسته باشد. این همان دل است که میداند چگونه بر خستگی چیره شود، چگونه از سایهها عبور کند و به نور برسد.
خستگی شاید به جان آدمی رخنه کند، او را در بیکرانههای تنهایی و بیخبری پرتاب کند. خستگی شاید روح را به زمستانی سرد و بیبرگ برساند، جایی که هیچ نسیمی نمیوزد، جایی که هیچ صدایی به گوش نمیرسد. اما نستوه، آن نیروی جاودانه، آن چراغ خاموشناشدنی، همواره در دل حاضر است. همچون دانهای که در دل خاک به انتظار بهار مینشیند، نستوه در دل خستگی به انتظار طلوعی تازه میماند، به انتظار زمانی که برگهای سبز زندگی دوباره از دل خاک سرد سر بر آورند.
نستوه، همان معجزهٔ خاموشیست که انسان را بر قلههای بلند میرساند، آن دلیری که بر دهان خستگی میکوبد و میگوید: «برو، من را به خود واگذار، که هنوز دل در هوای زندگی دارم.»
و باز، در بطن این زمزمههای خستگی و نستوهی، پرسشی خاموش سربرمیآورد؛ آیا این همه جنگیدن در برابر سستی، همهٔ سرسختیها و ایستادنها، برای چیست؟ شاید برای آن لحظات نابی که تنها بر فراز خستگی و در دل نستوهی یافت میشوند؛ آن لحظات کوتاه اما جاودانه که روح در آرامش عمیق، همچون برگ در سکوت باد به رقص در میآید. شاید برای آن دمهایی که غبارهای زندگی فرو مینشینند و چشمها قادرند افق بیپایان را، بیهیچ مانعی، با زلالی و روشنایی بیمرز بنگرند.
نستوه، همان نداییست که در عمق تاریکی زمزمه میکند و با آهنگی محکم و استوار میگوید: «ادامه بده!» این صدا، جایی درون جان است، جایی که فراتر از عقل و اندیشهٔ ساده، به ریشههای ناگفتهٔ انسان وصل میشود. نستوه، همچون ریشهای در خاک سخت و محکم، خود را به اعماق جهان میدوزد و در عین حال، شاخ و برگش را به سوی خورشید میگشاید. این نمادیست از پیوند جاودانگی و مبارزه، از تلاقی سکون و حرکت؛ نه تسلیم خستگی و نه فروپاشی در مقابل ناکامی.
در این دنیای پرهیاهو، نستوهی همچون نگین گرانبهاییست که در دل هر آزمونی تاب میآورد و برق میزند. در برابر هجوم امواج بیقراری، نستوه همواره چونان صخرهای ایستاده است. هر چند ضربهها بر آن فرود آیند، او از استقامت خود نمیکاهد. گویی خستگی تنها آزمونی برای شناخت عمق این صلابت است، تنها پردهای که باید دریده شود تا جوهرهٔ اصیل دل آشکار گردد.
آری، این همان نستوهیست که جان خسته را بیدار نگاه میدارد، آن مقاومتی که در برابر هر باری به خود ایستادگی را به یاد میآورد. در این جهان پر از صداهای خفه و لحظههای گمشده، نستوه همان صدای ماندگاریست که از ژرفای هستی برمیخیزد و بیتوقف، آوای ایستادگی و پایداری را در گوش جان طنینانداز میکند.
پاییز، به سان شاعری است که در خانهٔ خاموش طبیعت، در انزوای خویش، اشعارش را با خونِ برگها بر کاغذِ خاک مینگارد. صدای خشخش برگهای زیر پا، همان سرودی است که شاعرِ بیصدا، با هر گام بر دل زمین مینوازد. این فصل، دیالکتیکِ مرگ و زندگی است؛ جایی که هر برگ با…
«رقص زوال و زایش در آغوشِ خاک» پاییز، فصلی است که در آن جهان، چهرهٔ خاکنشین خود را به جلوه میآورد؛ آن نقاب پر زرق و برق بهاری را از تن میکَند و در آئینهٔ برگهای خشکیده و زمینِ عریان، حقیقتِ زمخت خویش را نمایان میسازد. گویی زمین از اشرافیتِ سبزی و شادابی…
«رقص زوال و زایش در آغوشِ خاک»
پاییز، فصلی است که در آن جهان، چهرهٔ خاکنشین خود را به جلوه میآورد؛ آن نقاب پر زرق و برق بهاری را از تن میکَند و در آئینهٔ برگهای خشکیده و زمینِ عریان، حقیقتِ زمخت خویش را نمایان میسازد. گویی زمین از اشرافیتِ سبزی و شادابی دست شسته و به جمعِ برگهای خشکِ کف خیابان پیوسته است، همانگونه که کارگر از نردبانهای آسمانخراشهای فولادی پایین میآید تا در خیابانهای خاکی، به اصلِ خود برگردد.
در این میدان سرد و نارنجی، پاییز صدای انسانهایی است که به جای تماشای زرق و برقهای بهاری، به عمقِ تاریک و غبارآلود زندگی چشم دوختهاند. پاییز، آرامشِ تلخِ رویارویی با نابودی است؛ بیهیاهو و بیسروصدا، مانند قطرهٔ اشکی که از پلک طبیعت میلغزد و روی گونهی خزان مینشیند. این فصل، جشنی است برای فراموششدهها، برگهایی که روزگاری به شاخ و برگ درختان خود میبالیدند و اکنون بر زمین افتادهاند، مانند تاریخِ به حاشیهراندهشدهای که از کتابهای تاریخ به خاطرهٔ مردم تبعید شده است.
باد میوزد و برگهای خشک را در خیابانها میغلتاند؛ صدایی مانند زمزمههای مردمان خاموش، گویی که فریادهای خاموششان در هر گوشه و کنارِ جهان، قصهی فروپاشی امیدهایی است که در هیاهوی بهار از میان رفتهاند. درختان نیز با شاخههای برهنه، همچون دستان خالی، به سوی آسمان کشیده شدهاند و از دوردستها کمک میطلبند، بیآنکه امیدی به نجات باشد.
پاییز، انقلاب خاموش طبیعت است، فصلی که در آن، همه چیز به اصلِ خاکی خویش بازمیگردد.
در این خانهٔ بیدیوار، قلبها نه با سیمان که با عشق و وفاداری به هم پیوند خوردهاند؛ مثل ستونهایی از جنس کلمات صادقانه، مثل ریشههایی که در دل خاک عمیقتر میروند، بیآنکه چیزی از آنها به چشم آید. ما، رفیقان، آجرهای ناپیدای این بنا هستیم که با هر لبخند، هر…
خانهٔ رفیقان ما، خانهای بیدیوار است؛ نه از آن رو که در ساختنش کوتاهی شده، بلکه به این دلیل که دیوارها مانعاند؛ مانع دیدن افقها، مانع شنیدن صدای جهان. ما، رفیقان، هر کدام خشتی هستیم از این خانه؛ خشتی که گرمای دستهای کار و کلمه را در هم آمیخته است. در این…
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago