MoOn 🌙

Description
Look at the moon. it's beautiful isn't it?

https://t.me/BChatBot?start=sc-d1bd9f3f30
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 days, 19 hours ago

4 days, 16 hours ago
1 week, 1 day ago
1 week, 4 days ago

به یاد آن شب که تا صبح گفتیم و گفتیم..

1 week, 6 days ago

تقریباً ۷۰٪ اوقات بهم خوش نمی‌گذره، ۳۰٪ بقیه هم خوابم.

2 weeks ago

زندگی خیلی کصشر تر شده

2 weeks, 4 days ago

مدتی بود در کافه یک دانشگاه کار میکردم و شب هم همانجا میخوابیدم..
دخترهای زیادی می‌آمدند و میرفتند اما آنقدر فکرم درگیر بود که وقت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت!
وقتی بدون اینکه منو را نگاه کند سفارش لته آیریش کرم داد یعنی فرق داشت!
همان همیشگی خودم را میخواست!
همیشگی‌ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا آوردم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش درآورد و مشغول خواندن شد..
موهای تاب خورده‌اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مغنه‌اش را نگذاشته بود پشت گوشش!
ساده بود!
ساده همچون زنهایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما اصلا سرش را بالا نمی‌آورد..
همه را صدا میکردم که بیایند قهوه‌شان را ببرند ولی این یکی را خودم بردم!
داشت شاملو میخواند و بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد..
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم!
گفتم: ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر ماند چیزی بگویم..
اما چشمان قهوه‌ای روشنش و سبزه صورتش، همراه با مژه‌هایی که با تاخیر باز و بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت..
طوری که آب دهانم هم پایین نرفت!
خجالت کشید و سرش را پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد تا لو برود که چقدر دست و پایم را گم کرده‌ام..
از فردا یک تخته سیاه گذاشتم گوشه‌ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم..
همیشه می‌ایستاد و شعرها را با دقت میخواند و به ذوقم لبخند میزد..
چند بار میخواستم بهش بگویم من را چه به شاملو دختر جان..
اینها را می‌نویسم تا چند لحظه بیشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود..
شعرهای شاملو کم کم به در و دیوار کافه هم کشید..
دیگر کافه بوی شاملو را می‌داد..
همه مشتری مداری می‌کردند و من هم دختری که دلم را برده مداری..
داشتم عاشق میشدم و یادم رفته بود باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پولهایی که در این مدت جمع کرده بودم خرج عمل مادرم کنم..
داشتم میشدم که نه واقعا عاشق شده بودم و یادم رفته بود اصلا من را چه به این حرفها..
یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی تاق بزنم..
این یک ماه رویایی هم با تمام روزهایی که می‌آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخورد تمام شد..
و برای همیشه دل بریدم از بوسه‌هایی که اتفاق نیفتاد..
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می‌آمده و کنار پنجره مینشسته و قهوه‌اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته!
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود!
عشق همین است:
آدمها می‌روند تا بمانند!
گاهی به آغوش یار!
گاهی از آغوش یار!

3 weeks, 2 days ago

از دور میپامت..

3 weeks, 3 days ago

آتش اندر دلم پر زد

1 month, 1 week ago

خیلی پیشرفت کردی ولی تو حرومزادگی:)

3 months, 2 weeks ago

اینقدر خوشم میاد
که از من بدت میاد !

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 days, 19 hours ago