امشب دریچه ای کتابی را بستم و آخرین صفحه‌ای آنرا با عشقِ تمام به خوانش گرفتم.
کتابی که هر واژه اش لالای وجود مرا لمس و به تجسس وا میداشت. قصه ای بستن این کتاب ساده نبود! من از هر واژه ای آن داستان های را به حافظه سپردم و درسی را در زندگی ام جاری ساختم.
الحق که تجربه ای بیش از زندگی خودم کسب کردم و این برایم خوشنودی بسان عظیم می‌آورد.
سرور من از حقایق آن داستان اینست که به من فهمانده شد، و دیگر لزومی برای تجربه آن حقایقِ تلخ نیست.
رمانی که هر شخصیت اش از کوچک اِلا بزرگ الگوی خاصی برای تغییر است، رمانی که سرودی عشق و ایمان را کنار هم می‌سراید و ترا به اعماق واژه ای "خالق و خلق" میرساند.
رمانی که افسارِ کشف حقایق را به اذهان خودمان میدهد، نه اینکه مجبور به رجوع کردن به عقاید گذشتگان شویم.
حتی؛ اگر به گذشته ای رجوع کنیم از صحیح و غلط بودن آن نخست باید آگاه شویم. قسمی که "ایلام" مرد داستان مان قبل از حاکم شدن رفت و جواب سوالاتش را از هر آیین و مذهب کسب کرد و بعدا پاسخ درست را خودش ملاحظه نمود.
رمانی که فراتر از امور دنیوی و انسانی بود!
از عشق موجود غیر انسان در برابر انسان گرفته تا... شرح فاجعه ها و بازگو کردن داستان هزاران قهرمانی دفن شده، چون " مهرالنسأ"
از آنی که برخود ظلم کرد و به دیگران بخشید گرفته تا آنی که در جامه ای سفید کوشش بر مهار کردنِ سیاهی درون خویش داشت.

از آنانی که تشنه ای عدالت بودند ولی در جامعه بی عدالتی بزرگ شده بودند و خودشان نیز معنای واقعی عدالت را در اعمال خویش و جامعه ای خویش نیافته بودند.

از آنانی که قهرمانی را در نبرد " نفس کشیدن" بدست می‌اورند.

از آنانیکه خویش را از چشمان دیگران میبینند نه در آیینه عقل خویش!

از آنی که در رهِ عشق چشم می‌پوشاند، خود مردانه عشق میورزد و غرور را در جامه ای عشق ننگ میپندارد.

از آنی آب میشود برای بازی های روزگار؛ میگذرد، میشورد و در آخر خودش میخروشد.

از آنی که در بازی سربسته نور را میپاید و به تقدیر و قلم خداوند ایمان میآورد.

از آنی که عشق‌اش را، ایمانش را و خودش را به خداوند واگذار میکند، برای هدفش سر را گرو میگذارد و صبر را در هربازی باخود حمل میکند.

و در نهایت رمانی که فلسفه ای خلقت دنیا و محتویاتِ آن را با عمیق ترین واژه ها شرح میدهد و تعقل و درک را به ذهن خواننده میسپارد!

لحظه ای اتمامِ: "رمان خدایان زمینی"

بانـــــــو شهسوار... ✍🏻🦋

#بانو_شهسوار

نمیدانم برای آذری افروخته در قلبم بگریم؟
یا برای آذرماهِ که
برای بدرقه ای یارش، امشب جشن برپا کرده است.؟!
کدام نفرین به دامان کِی چنگ زده است؟ که حسابِ عاشقِ صدساله را در یک شب میگیرد؟
و این امتحان مرا به چه سمتی خواهد کشید؟ وقتی ثانیه ها از دیدنِ او تهی میمانند و دل در آفاقِ تاریک گیر افتاده است.🖤🌙

بانو شهسوار...!
شب تان خوش منظره و بکام🖤*🦋***
#بانو_شهسوار

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ با فامیل یک تجلیل خورد گرفتیم🙃

ویس کال گپ دخترونه و پسرانه 👸🏻🤤

بیا این پایین درخواست بده 🙈💝👇🏻

برای اشتراک در فایل پیام دهید
@Arab_tab

ویس کال گپ دخترونه و پسرانه 👸🏻🤤

بیا این پایین درخواست بده 🙈💝👇🏻

GººD Night🌙♥

اوست اندر تنِ مـ ن
جان و رگ و خون... همه او!

بانــــو شهسوار♥✍🏻

#بانو_شهسوار

پایان