?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
✳️ تنها عامل وضع اسفبار ایران، و تنها مشوقِ تحریم و جنگ، جمهوری اسلامی است و بس.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی، یک نظام عادی و نرمال نیست، و اگر با نگاه حقوقی (قواعد فلسفه حقوق) تأمل کنیم، اساساً «نظام» نیست و باید با تسامح آن را «نظام» بنامیم. جمهوری اسلامی نمیخواهد (و احتمالاً نمیتواند و نخواهد توانست) که عضو عادی نظم بینالمللی شود. شاید بعد از نظام قذافی لیبی، غیرعادیترین عضو جامعه بینالمللی، همین جمهوری اسلامی است. در نظم بینالمللی، بیطرفبودن بیمعناست، در نظم بینالملل، در هر موضعی که ایستادی، باید به منطق آن و هزینه آن تن بدهی. اگر این نظم را قبول نداری، باید تاوان و هزینه بهچالشکشیدن آن را هم پرداخت کنی. و اگر توان پرداخت هزینه را نداری، لاجرم باید در همین میدان و با همین قواعد، بازی کنی. وگرنه بازیات میدهند. البته اگر سران جمهوری اسلامی میخواهند این شیوه را ادامه دهند، و هزینه آن را هم طبعاً از جیب ملت ایران پرداخت کنند، باید ملت ایران را مجاب نمایند، وگرنه صرف هزینه ستیز با نظام بینالملل از جیب ملت ایران، بدون کسب همراهی آنها، علاوه بر غیراخلاقی بودن، غیرعقلانی و مخرب هم هست و باعث جلوافتادن انفجار جامعه ایران میشود. بگذریم که ده برابر امکانات ایران هم کفاف هزینههای ستیز با نظام بینالمللی را نمیدهد، و اصل تصمیم برای این ستیز، احمقانه است. از همه مهمتر، جمهوری اسلامی باید ثابت کند که ایدهای، بهتر و عادلانهتر برای نظم جهان دارد، که مثل روز روشن است که ندارد، برعکس، این نظام کارنامه بسیار فاجعهباری دارد. بنابراین ایستادن در کنار جمهوری اسلامی (با هر نیتّی و در هر موضعی)، در میدان مبارزه با قدرتهای جهانی و نظم بینالملل، نه مبنای عقلانی دارد و نه مبنای اخلاقی، و از همه مهمتر، خلاف منافع عالیه میهن هم است.
جمهوری اسلامی، یا باید مانند جمهوری خلق چین استحاله شده و تبدیل به یک بازیگر در نظم بینالمللی شود و رفتهرفته، سهم خود را از کیک جهان بیشتر کتند. و یا مثل اتحاد جماهیر شوروی فروبپاشد. راه سومی وجود ندارد. تازه جمهوری اسلامی، یک صدم قدرت، دو حکومت یادشده را هم ندارد. بسیار غیرمنصفانه است که کسی مستقیم و غیرمستقیم، آب به آسیاب جمهوری اسلامی بریزد. در چند روز اخیر، عدهای به عناصر اپوزیسیون میتازند و آنها را عامل تحریم و خراب شدن وضعیت کشور و ... معرفی میکنند! در حالیکه مقصر اول و آخر، همین جمهوری اسلامی است. نه یک عده افرادی که نام اپوزیسیون بر آنها نهاده شده است. حتی فردی مثل محمدرضا نیکفر هم به این مغلطه دامن میزند. این افراد اگر اندک اطلاعی از نظام تصمیمگیری آمریکا داشتند، این حرفها را نمیزدند.
«ما فقط یک نوع مشوق تحریم/جنگ داریم و آن کسانی است که به هر نحو جمهوری اسلامی را به ادامه رفتار غیرطبیعیاش تشویق میکنند. سیاست خارجی قدرت بزرگی مثل ایالات متحده تابع متغیرهایی است که اصولاً تشویق یا درخواست مخالفان جمهوری اسلامی توان تاثیرگذاری بر آن ندارد. مثال: پنتاگون معتقد است (به درستی یا نادرستیاش کاری ندارم) جمهوری اسلامی مسئول قتل ۶۰۳ نظامی آمریکایی در عراق است. این وقایع در بهار 2011 با قتل 15 نظامی در یک ماه کار را به جایی رسانده بود که ژنرال جیمز متیس فرمانده نیروهای آمریکایی در خاورمیانه (که تا چندی پیش وزیر دفاع دولت ترامپ بود) با پشتیبانی سفیر و دیگر فرماندهان مستقر در عراق طرحی را برای حمله تنبیهی محدود شبانه به مواضعی در ایران پیشنهاد کند. آیا آن پیشنهاد به جایی رسید؟ خیر. وقتی یکی از برجستهترین فرماندهان ارتش آمریکا در موضوعی به اهمیت قتل سربازان آمریکایی با پشتیبانی بخشی از دستگاه دیپلماتیک از آغاز درگیری محدود هم ناتوان است، متهم کردن اپوزیسیون مغلطه زشتی است. تصمیمات قدرتهای بزرگ در اموری مثل مداخله یا تحریم ایران تابع سالها گردآوری داده و تحلیل (درست یا نادرست) آنهاست و سرمنشا را باید در تعاملات «بازیگران صاحب قدرت» از گروگانگیری سفارت تا انفجار مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت 1983 و پرواز 655 تا راکتپراکنی به منطقه سبز بغداد جست، نه اعلام نظر تماشاچیان!» (توییتر SnakeDocTop).
برخی هم که در این قبیل مغالطه، بلاهت را به حد اعلای خود میرسانند و مدعی میشوند که عامل سیاستهای سرکوبگرانه حکومت در داخل و سیاستهای احمقانه در خارج هم، رفتار اپوزیسیون است! البته آنهایی که درآمدشان در اظهار اینگونه مغالطات است، تکلیفشان روشن است، اما کسانی که از روی سادگی و سطحینگری، این حرفها را میزنند. مشکلشان این است که ماهیت ایدئولوژیک و ضدایرانی و ضدتجدد این نظام را درک نکردهاند. این نظام را یک نظام «عادی» و نرمال میدانند و مشکل را در مقامات میبینند، در حالیکه، مشکل از اصل نظام و ایدئولوژی این نظام است. این نظام به هیچوجه عادی و نرمال نیست.
✳️ وقایع 10 روز آخر مردادماه سال 1332 «کودتا» محسوب نمیشود.
? در ادامه این یادداشت: https://t.me/mohebbisbs/4598
در یادداشت قبلی گفته شد که، مقولاتی چون، کودتا، انقلاب، اصلاح، رفرم و ...، هیچکدام، فینفسه، بار مثبت یا منفی ندارند. بلکه بسته به روند و هزینه و نتیجه، قابل ارزیابی و تحلیل هستند. اصل بر عادیبودن روند حقوقی نهادهای حاکمیتی است، انقلاب و کودتا، اموری استثنایی هستند که میتوانند خوب و یا بد باشند. کودتا، اگر منجر به بدتر شدن اوضاع و استبدادیتر شدن حکومت شود، قطعاً بد است، اما در برخی موارد، برای جلوگیری از ضرر کلان به ملت و میهن و بهتر شدن اوضاع، «کودتا» هم میتواند آخرین راهحل باشد. وقتی حکومتی، خون ملت را در شیشه بکند و با بیعرضگی، میهن را در آستانه متلاشی شدن قرار دهد، اتفاقاً نظامیان میهنپرست (اگر هنوز مانده باشند) نباید ساکت بنشینند.
فارغ از اشتباهات، هوچیگریها و شرارتهای دولت مصدق که ادامه حیات آن دولت را غیرممکن و زیانبار کرده بود، روند برکناری دولت مذکور، هرگز «کودتا» نبود. در حقوق اساسی ایران در عصر مشروطه (از 1285 تا 1357 هجری خورشیدی)، تغییر نخستوزیر به دست پادشاه، به هر نحوی، نمیتوانست وصف «کودتا» به خود بگیرد. اساساً در قانون اساسی مشروطه، پستی تحت عنوان نخستوزیر، تعریف نشده و حدود و ثغور اختیارات آن مشخص نشده بود. تنها اختیاری که در قانون اساسی مشروطه، صراحتاً برای نخستوزیر ذکر شده بود، اصل 38 متمم قانون اساسی مشروطه بود، طبق این اصل، نخستوزیر یکی از 8 عضو شورای مشورتی است که شهبانو به عنوان نائبالسلطنه بعد از فوت پادشاه و تا زمان رسیدن ولیعهد به سن 20 سالگی باید تشکیل میداد. غیر از این یک مورد، نه تنها هیچ اختیاری در قانون اساسی مشروطه برای نخستوزیر ذکر نشده، که حتی لفظ «نخستوزیر» در هیچ اصل دیگر هم نیامده بود. (صدالبته این یکی از نقایص قانون اساسی مشروطه است و باید اصلاح شود.)
نهاد نخستوزیری، نه براساس قانون اساسی مشروطه، که براساس «عرف» حقوقی تکاملیافته بعد از انقلاب مشروطه به عنوان تالیتلو نهاد صدراعظمی (نهادی پرسابقه در تاریخ ایران) ایجاد شد. در حقوق ایران که از نوع نظام حقوقی رومی-ژرمنی است، حقوق موضوعه و قانون نوشته، بر عرف ارجحیت دارد. براساس نص اصل 27 متمم قانون اساسی مشروطه، قوه مجریه، «مخصوص پادشاه» بود (به لفظ «مخصوص» در این اصل توجه کنید). همچنین طبق نص اصل 46 متمم قانون اساسی مشروطه، «عزل و نصب وزرا به موجب فرمان پادشاه» بود. از آنجا که پست نخستوزیری در قانون اساسی تعریف نشده بود، طبق قواعد حقوق اساسی مشروطه، نخست وزیر هم مندرج در تحت مفهوم «وزیر» در قانون اساسی مشروطه بود که عزل و نصب آن به موجب فرمان پادشاه بود (دکتر قاسم قاسمزاده، یکی از نخستین اساتید حقوق اساسی در تاریخ ایران همین نظر را داشت).
از انقلاب مشروطه به بعد، یک «عرف حقوقی» شکل گرفت، مبنی بر اینکه نخستوزیر را مجلس انتخاب میکرد و در غیاب مجلس، نخستوزیر مشروعیت حقوقی نداشت. و شاه نخستوزیر را رأساً عزل و نصب میکرد. در ده روز آخر مرداد ماه سال 1332، اولاً با توجه به انحلال مجلس که خود مصدق کارگردان آن بود، شاه طبق عرف حقوقی هم حق عزل نخستوزیر را داشت، و ثانیاً، اگر مجلس هم منحل نمیشد، بازهم شاه، همانطوری که در بالا عرض کردم، طبق قواعد حقوق اساسی مشروطه و با استناد به اصول 27 و 46 متمم قانون اساسی مشروطه، اختیار عزل نخستوزیر را داشت. و با هیچ منطق حقوقی نمیتوان این اختیار را سلب کرد و یا حداقل عزل نخستوزیر به هر ترتیبی را نمیتوان «کودتا»! نامید. مبنای ما باید حقوق اساسی ایران در عصر مشروطه باشد، نه وصف دیگران از این واقعه. آمریکاییها بدشان نمیآید که با اضافه کردن یک کودتای موهوم به کارنامه خود، قدرتشان را به رخ بکشند. وقتی یک حکم عزل کاملاً منطبق بر قانون است، کیفیت اجرای آن حکم، به هیچ عنوان کودتا محسوب نمیشود.
برخیها میگویند که حکم عزل مصدق در 25 مرداد، باید در «ساعت اداری»! صورت میگرفت. نه شبانه و با اعزام خودروهای زرهی! این سخن بیپایه است. البته در پارادایم «حقوق اداری» و برای مکاتبات عادی اداری، میتوان این قاعده «ساعت اداری» را قائل بود. اما در پارادایم «حقوق اساسی»، چنین قاعدهای وجود ندارد، برای صدور احکام قانونی کلان حقوق اساسی، هیچ محدودیتی را نمیتوان متصور شد، بقول مرحوم دکتر ابوالفضل قاض شریعتپناهی، احکام کلان حقوق اساسی، بخاطر اینکه با سرنوشت و اساس ملت و کشور مرتبط هستند، نمیتوانند محدود به قواعد «حقوق اداری» باشند، و در روزهای تعطیلی و ساعات نصف شب هم قابل صدور و اجرا میباشند. و برای ابلاغ و اجرای آنها هیچ محدودیتی وجود ندارد، و میتوان از تمام نهادها، اعم از نظامی و غیرنظامی، در هر سطحی، جهت ابلاغ و اجرای این احکام قانونی استفاده کرد.
Telegram
تأملات یک شهروند ایران، محمد محبی
***✳️*** در مذمت ارزشگذاری ذاتی برای روشهای دگرگونی سیاسی: هیچکدام از روشهای دگرگونی سیاسی اعم از انقلاب، اصلاحات، و حتی کودتا، فینفسه هیچ بار ارزشی مثبت یا منفی ندارند. بلکه، بسته به روندها، هزینهها و نتایج، قابل سنجش و ارزیابی هستند. جریان موسوم به اصلاحات…
✳️ در مذمت ارزشگذاری ذاتی برای روشهای دگرگونی سیاسی:
هیچکدام از روشهای دگرگونی سیاسی اعم از انقلاب، اصلاحات، و حتی کودتا، فینفسه هیچ بار ارزشی مثبت یا منفی ندارند. بلکه، بسته به روندها، هزینهها و نتایج، قابل سنجش و ارزیابی هستند. جریان موسوم به اصلاحات و برخی دیگر از جریانهای شریک در شورش موسوم به انقلاب 57، یک گزاره به غایت دروغ را در ذهن و زبان کثیری از ایرانیان انداخته، مبنی بر اینکه انقلاب، ذاتاً منفی و خشن و خونبار و پرهزینه، و اصلاحات، ذاتاً مثبت و کمهزینه و آرام و مسالمتآمیز است. این مغالطه، یا بخاطر فقر دانش در مبانی است، یا ناشی از شارلاتانیزم سیاسی و آدرس غلط دادن و تدلیس در معانی، جهتِ توجیهِ استمرار تباهی حاکم است. اساساً ساخت دوگانه «یا اصلاح یا انقلاب» هم ناشی از همان شارلاتانیزم یا بیسوادی است. انقلاب و اصلاح، هرگز متعارض و ضد و نقیض هم نیستند، رابطهشان، رابطه جن و بسمالله نیست. بلکه مکمل هم هستند. هزینه انقلاب را هم روند آن تعیین میکند، نه ذات آن! انتخاب هرکدام از روشهای دگرگونی سیاسی را، شرایط حکومت و کشور و جامعه تعیین میکند، نه تلقیهای اشتباه از ذات روشها!
اصلاحات واقعی (نه این معرکهای که بخشی از جمهوری اسلامی در دو دهه اخیر راه انداخته)، با اراده حاکمان مصلح (حاکمانی که اراده آنها تعیینکننده است، نه تدارکاتچیها و بیانیهنویسان و ...) شروع، و به انجام میرسد، و هیچ تضمینی وجود ندارد که هزینه آن از انقلاب کمتر یا بیشتر باشد. اصلاحات و رفرم، اصولاً، یک فرآیند کاملاً آمرانه و از بالا و با آمریت نهاد دولتِ مصلح صورت میگیزد. و ساخت دوگانه اصلاحات آمرانه و اصلاحات غیرآمرانه هم از جنس همان تدلیس سیاسی است.
در مورد انقلاب هم باید گفت که، هر گِردی گردو نیست، هر انقلابی، لزوماً انقلاب رادیکال و خانمانبرانداز از نوع انقلاب اسلامی 1357 ایران، انقلاب 1917 روسیه و امثالهم نیست. انقلاب 1988 انگلستان (مشهور به انقلاب باشکوه) هم یک انقلاب بود که باعث بازسازی نهاد پادشاهی در انگلستان و پایهگذاری نخستین دموکراسی مدرن در جهان شد. انقلابهای مخملی اروپای قرن بیستم هم از انواع انقلابات محسوب میشود که کمترین هزینه و خشونت را در پی داشتند. انقلاب مشروطه ایران هم یک انقلاب بود. اتفاقاً انقلاب واقعی ایران، همان انقلاب مشروطه است. انقلاب اسلامی 1357، به باور من، در ظاهر یک انقلاب بود، اما در بطن خود، خصوصیات یک انقلاب را نداشت، بلکه یک شورش خونین و احمقانه علیه «دولت ملی» ایران، و روند تکامل آن بود، و هرگز هم به تأسیس دولت ملی جانشین منجر نشد، و فقط نهاد دولت ملی را تعطیل کرد، و دقیقاً به همین دلیل است که معتقدم، این دوره 40 ساله اخیر، «عصر فترت» دولت ملی ایران است و هر چه زودتر باید پایان یابد و دولت مشروطه، به قدرت بازگردد.
طبعاً در یک کشوری که سازوکارهای حقوقی مطمئن برای چرخش در ساختار قدرت وجود دارد و اصطلاحاً کشور دارای اصل و اساس، و نظم و ثبات است. نه انقلاب موضوعیت دارد و نه کودتا. انقلاب در چنین جایی، یک خودکشی، و کودتا در چنین کشوری، مطلقاً مذموم است. و نظامیان باید در پادگانها منتظر دستور دولت منتخب ملت باشند و بس.
اما در کشوری که راههای تغییر بسته باشد و حاکمان خودکامه و خیانتکار، ملت و میهن را روزبهروز بیشتر به قهقرا و نابودی بکشانند، و هیچ امیدی به اصلاح نباشد و بخاطر خفقان بیش از حد، امکان انقلاب هم میسر نباشد. اگر در میان نظامیان، افراد میهنپرست باشند که برای تغییر دست به کودتای نظامی بزنند و حاکمان خودکامه را کنار بزنند و به تدریج قدرت را به مردم واگذار کنند و حتی اگر شرایط را نسبت به قبل بهتر کنند، به نظر میرسد که کودتا در این شرایط نمیتواند بد باشد. بنابراین، کودتا، همیشه نمیتواند بد باشد، اتفاقاً در مواردی میتواند هزینههای تغییر را کاهش، و انتظارهای طولانی را به سر آورد.
در مجموع، تمام روشهای دگرگونی سیاسی، با اما و اگر همراه هستند. مذموم بودن یا مطلوب بودن هر روشی، به شرایط کشور و ملت و محیط منطقهای و بینالمللی بستگی دارد. لذا نباید هیچ روشی را مطلق و صددرصد تقبیح کرد و هیچ روشی را هم نباید مطلق و صددرصد تأیید کرد.
شاید عدهای براساس کلیشه غلط «کودتای 28 مرداد»! بپرسند که این «کودتا»! خوب بود یا بد؟ باید بگویم که واقعه 28 مرداد 1332 اساساً کودتا محسوب نمیشود. در پست بعدی توضیح میدهم. ???
Telegram
تأملات یک شهروند ایران، محمد محبی
***✳️*** وقایع 10 روز آخر مردادماه سال 1332 «کودتا» محسوب نمیشود. ***🔵*** در ادامه این یادداشت: https://t.me/mohebbisbs/4598 در یادداشت قبلی گفته شد که، مقولاتی چون، کودتا، انقلاب، اصلاح، رفرم و ...، هیچکدام، فینفسه، بار مثبت یا منفی ندارند. بلکه بسته به روند و هزینه…
✳️ برخی از دوستان همراه گله میکنند که از اول سال تا حالا مطلبی جدید نگذاشتم. حق دارند. واقعاً پوزش میخواهم، بخاطر رنج هممیهنانم در نقاط مختلف ایرانزمین بخاطر سیلهای چند هفته اخیر، فعلأ دل و دماغ نوشتن متنهای طولانی و یادداشتهای مفصل زنجیرهای (که قبلاً قولش را دادهام) را ندارم. فاجعه، بسیار عمیقتر از حد تصور است.
✅ این تصویری از یک خانه در شهر معمولان در استان لرستان است. این شهر بخاطر سیل بیسابقه، همانند صدها شهر و روستای دیگر، زیر آب رفته بود، اکنون آب در حال فرونشستن است، اما گل و لای باقیمانده، در برخی خانهها تا دو متر هم میرسد، این گل و لای، به گفته کارشناسان، حاوی مواد چسبناک است. و اگر زود تخلیه نشود و به مرور زمان خشک شود، در حد بتن سفت خواهد شد.
تخلیه این گل و لای، به اندازه رساندن آب و نان، فوری است. برای این کار نیاز به تخصص نیست. همت عالی میطلبد، شایسته است که هممیهنان گرامی، گروههایی را سازماندهی کرده و با تهیه وسایل سادهای چون بیل و فرغون، به شهرهای سیلزده رفته و در تخلیه این گل و لای همکاری کنند. مطمئن باشید، این یکی از افتخارآمیزترین سفرهای عمرتان خواهد بود.
✳️ در این مقاله تحقیقی، که در سال 1395 نوشته شده، امکان وقوع سیل ویرانگر در آققلا پیشبینی شده و پیشنهاد تخلیه شهر مطرح شده بود. نتایج تحقیق، حاکی از آن میباشد که با توجه به الگوی جریان شکل گرفته در سیلاب مذکور و نقشههای شاخص مخاطره، تخلیه کلی شهر امری ضروری به نظر میرسد. از طرفی با توجه به مساحت پهنه پرخطر، میزان خسارات وارده سنگین خواهد بود...»
✅ لینک متن پیدیاف ?
http://yon.ir/jkFXR
تمام سیلابها قابل پیشبینی و پیشگیری هستند. اما جمهوری اسلامی، بجای پیشگیری، به حریم مسیلها و رودخانههای ایران تجاوز و اقدام به ساخت و ساز کرده، و حتی یک لایروبی ساده را هم انجام نداده است!
سیلهای ویرانگر، آن هم در هنگامه کهنترین جشن ملی ایرانیان، یعنی نوروز ورجاوند جمشیدی، کام را بر ملت ایران تلخ کرد. بعد از گذشت دو هفته، هنوز آب از شهر آققلا تخلیه نشده. شهرهای لرستان، در آستانه تبدیل شدن به دریاچه هستند. کثیری از مردم در چهارگوشه ایرانزمین، در نتیجه قهر طبیعت، و دستکاریهای حرامیان حاکم در اقلیم زیبای ایرانزمین، دچار مصیبت شدهاند.
«جمهوری اسلامی، ایران را اداره نکرد، بلکه غارت و مصرف کرد»
✅ در ادامه این یادداشت:
https://t.me/mohebbisbs/4592
✳️ مغلطه و کلیشه دیگر «لزوم احترام به عقاید دیگران» است. این جمله کلیشهای را حتماً زیاد شنیدهاید که میگویند: «به عقاید هم احترام بگذاریم»! این جمله، مغالطه محض است و هیچ مبنایی ندارد. هیچ عقیدهای (تأکید میکنم هیچ عقیدهای) محترم نیست و هر عقیده و نظری، قابل نقد و رد و طنز و حتی در صورت لزوم قابل تمسخر است، من چرا باید به عقیدهای که صدر تا ذیل آن را بیپایه و خلاف خِرَد و دانش میدانم، احترام بگذارم؟! این کار عین بیاحترامی به خودم است. یک انسان اول باید برای خودش احترام قائل باشد تا بتواند برای دیگران هم احترام قائل شود. عقاید محترم نیستند، بلکه حق آزادی عقیده و بیان انسانها محترم است. ما باید برای حق آزادی عقیده و بیان انسانها احترام بگذاریم و عقاید آنها را بشنویم و با خِرَد و دانش روز بسنجیم و به آنها واکنش نشان دهیم تا «گفتگو» شکل بگیرد و از خلال این گفتگو، بقول هابرماس، به یک «فهم بینالاذهانی» رسید.
✳️ تمام این کلیشهها و بدفهمیها، اعم از «دینخویی»، «باجخواهی عاطفی در بحثهای جدی»، «وسطبازی ناشی از تعارف و بلاتکلیفی و عدم صراحت»، «کلیشه و مغلطه لزوم احترام به عقاید»، «دوری از فردیت و فرهنگ شهروندی» و امثالهم، فقط ناشی از یک چیز است. و آن این است که، باشندگان سیاسی و اجتماعی ایرانی، بجای حقوقمحوری، همچنان در بند «هویتمحوری» هستند. بجای نگاه حقوقی به وقایع و پدیدهها و شخصیتها، به آنها نگاه هویتی دارند. مثلاً این قبیل افراد، شخصیتهای سیاسی چون مصدق، خمینی، شریعتی، سروش، پهلوی و ... و یا گرایشهای سیاسی و عقیدتی و ...، را به «هویت» خود و چیزی شبیه به گزارههای دینواره تبدیل کردهاند و مقابل هرگونه نقد و حمله به آنها برمیآشوبند، و حمله به آنها را، حمله به «خود» تلقی میکنند. کسانی که با تاریخ اندیشه در جهان آشنایی دارند، میدانند که این سبک از «هویتسازی» چه فجایعی را خلق میکند؟! در حالیکه باید از افکار و شخصیتها و گرایشات، و حتی ادیان و مذاهب، به عنوان ابزاری برای بهبودِ کیفیتِ حقوق خود و هممیهنان و ارتقاء وضعیت میهن استفاده کرد! اما این کار را نمیکنند و از هویت ساختگی خود دفاع میکنند چون نزد این افراد «میهن» اصالت ندارد، بلکه ایدئولوژی و کلیشه اصالت دارد. چون در جای سفتی بنام «میهن» نایستادهاند. بگذارید یک مثال جالب بزنم. جامعه آمریکا، یکی از مذهبیترین جامعه در میان جوامع غربی است. خصوصاً مردمان ایالتهای جنوبی و مرکزی. آنها مسیحیان معتقد و دوستدار خدا، عیسی، مریم و ... هستند، جالب اینجاست که یکی از سوژههای کنسرتهای طنز در این ایالتها، تمسخر دین است. اما مردم حاضر در این کنسرتها، هرگز مقابل تمسخر دین و اعتقادات دینی برنمیآشوبند. بلکه میخندند و میروند خانههای خودشان و یکشنبهها هم به کلیسا و مراسم مذهبی خودشان میرسند. اما در خاورمیانه، پاسخ تمسخر دین را با خون میدهند، چرا؟ دلیلش روشن است، چون آمریکاییها در زمین سفت «میهن» خود ایستادهاند و به دین فقط نگاه ابزاری دارند، و نگاه هویتی ندارند، با دیانت خود سعی میکنند به آرامش و رفع نیازهای معنوی خود برسند، نه اینکه با تعصب دینی، آرامش دیگران را هم سلب کنند. اما در خاورمیانه برعکس این است. به همه چیز از جمله دین نگاه هویتی دارند.
تجربه حضور در دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری رشته علوم سیاسی، و دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد رشته حقوق، و چند سالی درسهای حوزوی (که تکتک جلسات درسها را به امید بحث و گفتگو و نقد میرفتم، نه نتبرداری و جزوهنویسی!)، به بنده یاد داده است که، از هیچ شخصیت و گرایش فکری، و حتی دین و مذهبی، «هویت» نسازم، و فقط میهن و هممیهن، و دانش و خِرَد و پرنسیپهای علمی و اخلاقی برایم اصالت داشته باشند.
تنها هویت ما، «ملیت» ما، یعنی «ایرانیت» ماست. و همین هویت هم جنبه حقوقی و سیاسی و فرهنگی دارد. تنها ملات پیونددهنده ما ایرانیان ودلیل اینکه، علیرغم این تکثر حیرتانگیز هیچ مرزی بین خودمان نکشیم و خوشبختانه امکان هیچ مرزکشی بین ما وجود ندارد، همین «ایرانیت» است. و هویت ما هم فقط همین است و بس.
فربه کردن پدیده «هویت»، و اضافه کردن موارد دیگر به هویت، به مراتب خطرناکتر از فربه کردن دین و ایدئولوژی و عقیده است. تمام شخصیتهای سیاسی و اجتماعی، تمام گروهها و احزاب سیاسی، تمام جنبشها، گرایشها و نحلههای فکری، تمام ادیان، مذاهب و آیینها، همه و همه «ابزار» هستند و اصالت هویتی ندارند. باید نگاه ابزاری به آنها داشت، نه نگاه «هویتی»! یک «شهروند» حق دارد هر کدام از آنها را که خواست و با منافع فردی و جمعی، و خِرَد او سازگاری نسبی داشت انتخاب کرده، و هر لحظه که اراده کرد، انتخابش را تغییر دهد، و هرکدام را هم که خواست، نقد و رد کند. به همین سادگی!
Telegram
تأملات یک شهروند ایران، محمد محبی
***✳️*** دینخویی، باجخواهی عاطفی، و دوری از فرهنگ شهروندی. پدیده «شهروند»، محصول دنیای مدرن است، شهروند یک موجود تنهاست. این «تنهایی» از «فردیت« عصر مدرن ناشی میشود. فردیت، بزرگترین دستآورد انسان در عصر مدرن است، یک «شهروند»، فقط و فقط براساس منافع فردی و جمعی…
✳️ دینخویی، باجخواهی عاطفی، و دوری از فرهنگ شهروندی.
پدیده «شهروند»، محصول دنیای مدرن است، شهروند یک موجود تنهاست. این «تنهایی» از «فردیت« عصر مدرن ناشی میشود. فردیت، بزرگترین دستآورد انسان در عصر مدرن است، یک «شهروند»، فقط و فقط براساس منافع فردی و جمعی خودش، افکار و گرایشها را انتخاب میکند. و نسبت به هیچکدام تعصب نمیورزد. یک شهروند «دین» را تبدیل به امری شخصی میکند، نه اینکه از امور مختلفی چون قومیت، جنسیت، ایدئولوژی، گروه سیاسی، شخصیتهای مختلف، یک دین و یا شخصیت دینی جدید بسازد!
«دینخوئیی» به عنوان یکی از خصلتهای ایرانیان، مانعی مهم برای مدرنشدن ایران شده است، چه بسا ایرانیانی که اساساً دیندار هم نیستند، اما از کلیشههای تاریخی، برای خود گزارههای شبهدینی و از شخصیتهای زنده و مرده، یک انسان شبهدینی در ذهن خود ساختهاند.
یک «شهروند» حق دارد، درباره شخصیتهای زنده و مرده، درباره هر گروه و گرایش سیاسی و اجتماعی فعلی و سابق، هر برداشتی داشته باشد و آن را با صلابت و صراحت بیان کند. و کسی را نشاید که مانع حق آزادی بیان او شود و یا با نیتخوانی، منتقد را تخطئه کند.
طرف اصلاً رنگ جلد کتابهای عبدالکریم سروش را هم ندیده است! و مقابل دو تا سؤال هاج و واج میماند، اما به من که دو بار آثار سروش را از صدر تا ذیل خواندهام و تقریباً آنها را از حفظ هستم، و در کلاسهای او حضور یافتم، توصیه میکند که آثار او را بخوانم! جلالخالق! ادعا میکند که اگر نواندیشی دینی نباشد، باید از امثال مصباح یزدی پیروی کنیم! یعنی شاهکار خلقت هستند اینها! ادعاهایی در مورد جریان موسوم به «روشنفکری دینی»!! میکنند که حتی خود سروش هم چنین ادعاهایی ندارد. خارج کردن دین از تکلف به حقوق! یعنی آدم متحیر میماند از این همه آشفتگی فکری! طرف نمیفهمد و نمیخواهد بفهمد که جریان موسوم به «روشنفکری دینی» یا «نواندیشی دینی»، اساساً جعلی است، در امر دین، به ویژه در دینِ متنمحورِ اسلام، امتناع نواندیشی و روشنفکری وجود دارد. و نواندیشی، فقط در شکل «بدعت» در دین میتواند معنا داشته باشد که آن هم به فربه شدن دین و در آخر به فاجعه منجر میشود. اساساً نظریه «ولایت فقیه» نتیجه بدعت در دین است. اینها حتی یک اپسیلون از جریان پروتستانتیسم و جنبش «دینپیریایی» در مسیحیت نمیدانند و اگر میدانستند، به عمق دغلبازی امثال سروش و شرکاء پی میبردند.
طرف اصلاً یک فکت هم نمیدهد، یک مستند و رفرنس هم ارائه نمیکند، ولی میآید و میگوید حرف شما مستند نیست! خب عزیز من کجا مستند نیست؟! دقیقاً کجا؟ و چرا مستند نیست؟ اگر نیست، نقیض آن دقیقاً کجاست؟ اصلاً مشخص است که طرف، هواداریاش از نوع آگاهی و ناشی از مطالعه نیست، بلکه از نوع هواداری استادیومی تاجپرسپولیسی است.
یک مغلطه دیگر، ادعای «تفکر حذفی» است. که این هم ناشی از یک تاکتیک روانی تحت عنوان «باجخواهی عاطفی» است. متأسفانه فرهنگ نقد بیتعارف و بیپرده در ایران جا نیفتاده است، و همین مسأله در کنار گسترش رومانتیسم سیاسی، باعث شکلگیری فرهنگ دورویی و اعوجاج فکری شده است. لذا کثیری از ایرانیان، تبدیل به انسانهای «وسطباز» شدهاند، که تکلیفشان با هیچ چیزی روشن نیست، و یا اصلاً نمیخواهند که روشن باشد و با همه تعارف دارند! در حالیکه، یک انسان میتواند و حق دارد، با استناد اص.لی، و اقامه ادله، هر شخصیت و هر گروه و گرایشی را از صدر تا ذیل نقد و رد کند، و این اصلاً به معنای «تفکر حذفی» نیست. طرف چون هیچ دلیلی در نقض استنادات ندارد، میگوید «تفکر حذفی» داری! یعنی دقیقاً دارد باجخواهی عاطفی میکند. بزرگوار! این اعلام نظر است و متعلق به دنیای ذهن است، اما «حذف» متعلق به دنیای «عین» است. در دنیای «عین» هر تفکری، حق آزادی دارد. مثلاً من در ذهنم با توجه به مطالعاتم به این نتیجه میرسم که مصدق یک شارلاتان بوده. و یا سروش یک دغلباز کمسوادِ سرشار از آشفتگی فکری است. و یا بازرگان یک جاهل سیاسی بوده، و یا مثلاً کل اعتقادات بهاییت و شیعه و سنی و ... سست و بیپایه هستند، و یا یک نفر بهایی بگوید که کل اعتقادات مذهب تشیع بیپایه است. و الی آخر. اما آیا در دنیای عین من باید مانع آزادی بیان سروش و یا دوستداران مصدق و سروش و بازرگان باشم؟ پاسخ، حتماً منفی است. نه تنها حق ندارم مانع شوم، بلکه اگر فرد یا گروه دیگری مانع شد، باید از حق آزادی آنها هم دفاع کنم. نفرتانگیزترین اندیشهها هم در صورت عدم توسل به خشونت و خیانت به میهن، حداقل در مقام بیان باید آزاد باشند. و تکلیف بحثهای چالشی باید در کرسیهای مناظره، و تکلیف رقابتهای سیاسی هم در صندوقهای رأی و ترتیبات حقوقی، تعیین شود. و در همان کرسیهای مناظره و رقابتهای سیاسی هم هرکسی باید حق داشته باشد، با صلابت از موضع خود دفاع کند. و صدر تا ذیل تفکر رقیب را، بیتعارف، نقد و رد کند.
وقتی میگوییم، تلاش حسین حاجفرجالله دباغ (که خودش را عبدالکریم سروش نامیده است)، سرپانگهداشتن اندیشه خمینی بوده و است، و از دین و شریعت، و مفاهیم پایهای سیاسی مانند سکولاریسم، فهم درستی ندارد، دقیقاً از چه چیزی سخن میگوییم؟
این تصویر، دو فقره از مصاحبه سروش با شماره 3 فصلنامه متین، در سال 1378 (یعنی 21 سال بعد از انقلاب، 11 سال بعد از نوشتن «قبض و بسط ...»، و چند ماه بعد از جنبش تیر 78) است. در ص 21 این مصاحبه افسوس میخورد که چرا امامش عمر کافی نکرد تا «طرح ولایت مطلقه فقیه» را بسط دهد! در صفحه 40 حرف مضحکتر میزند. «اندیشه ولایت فقیه، حکومت و جامعه را در مسیر سکولاریزاسیون بیشتر میبرد»!
در یادداشتهای «تبارشناسی جریان موسوم به روشنفکری دینی»، این گزاره تبیین خواهد بود که، اساساً «روشنفکری دینی» و «نواندیشی دینی» در ایران، یک جریان جعلی و بیریشه است، و به تقویت بنیادگرایی و تضعیف هردو نهاد دین وسیاست منجر شده است.
جریان پروتستانتیسم در غرب، نواندیشی و یا روشنفکری در دین نبود. بلکه «دینپیرایی» و بازگشت به اصل دین بود. چیزی که سروش آن را نمیداند و یا بقول خشایار دیهیمی، دغلبازی میکند
✳️ ضمیمهای بر یادداشت شش قسمتی «لزوم شکستن کلیشهها» درباره قضایای نفت و مصدق:
جالبتر اینکه مصدقیهای دوآتشه، در مورد قراردادهای نفتی عصر جمهوری اسلامی، که بعضاً از قرارداد شرکت نفت ایران و انگلیس هم زیانبارتر است، سکوت میکنند و بعضاً تعریف و تمجید هم میکنند! قرارداد کنسرسیوم در قبل از انقلاب که بعد از برکناری مصدق منعقد شد، با قاعده تنصیف پنجاه-پنجاه بسته شده بود. اما در دایره قراردادهای بایبک یا «بیع متقابل» بود. و قراردادهای نفتی بعد از انقلاب هم در مجموع از نوع بیع متقابل بودند و حتی قراردادهای نسل جدید بیع متقابل موسوم به OPC هم از این سنخ هستند. در حال حاضر بسیاری از میادین نفتی و گازی ایران، با همین نوع از قراردادها، در اختیار شرکتهای گوناگون خارجی هستند، برخی از آنها با نسبت سی-هفتاد به نفع شرکت خارجی بسته شدهاند. با این تفاوت که در قرارداد شرکت نفت ایران و انگلی، کار اکتشاف و استخراج کل نفت جنوب به یک شرکت واگذار شده بود، اما در زمان کنونی، میادین مختلف نفتی و گازی، به تفکیک میدانها در اختیار شرکتهای مختلف قرار میگیرند.
لبته بخاطر نبود تکنولوژی روز، و نبود سرمایه کلان جهت حفظ میادین نفتی ایران و حفظ میزان تولید نفت، چارهای جز این قبیل قراردادها نیست. وقتی الان نیست، آن موقع هم قطعاً و یقیناً نبود، وقتی الان صنعت نفت «ملی» نیست، به طریق اولی آن موقع هم امکان «ملی» کردن نبود، بگذریم که اساساً در صنعت، آن هم در صنعت کلان و پیچیدهای چون نفت، هیچ چیز «ملی» وجود ندارد. حتی در صنایع دیگر از جمله خودروسازی هم همینطور است. گرچه پلتفرم اتومبیل بنز متعلق به آلمان است، اما قطعات آن از چندین شرکت بزرگ بینالمللی از کشورهای مختلف تأمین میشوند.
«استقلال» فقط در اموری چون «حاکمیت ملی» و «تمامیت ارضی» و امثال آن، امری مطلق و بیگفتگوست. اما در بقیه مسایل، از جمله، اقتصاد و صنعت، امری کاملاً نسبی است. باید بدانیم که هیچ شانسی، تاکید میکنم مطلقاً هیچ شانسی وجود ندارد که کشوری بدون ارتباط گسترده و حتی ادغام در اقتصاد جهانی و ارتباطات کامل و همهجانبه با جهان توسعهیافته، به رشد و رونق اقتصادی دست یابد. تجربه نشان داده که بدون ارتباط با جهان متمدن، دموکراسی و آزادی در داخل هم شدنی نیست، و دفاع از منافع ملی هم فقط در این پارادایم معنی دارد. کره شمالی، که با افسانه «استقلال»، درها را بسته است، نه اقتصاد دارد و نه دموکراسی و نه «عزت ملی». اما امثال ژاپن و کره جنوبی، با ادغام در اقتصاد جهانی، صاحب همه چیز شدهاند. و به معنای واقعی کلمه، «پرستیژ ملی» دارند. صدالبته در این فقره هم نباید افراط و تفریط کرد و باید «منافع ملی» مشخص و تعریفشده داشت. تا به سرنوشت اروپا و اتحادیه اروپا دچار نشد. آن ملتدولتهای پراحتشام اروپایی، الان چیزی جز چند شرکت تجاری با مسئولیت محدود نیستند. خود اتحادیه اروپا هم در حال تبدیل شدن به یک شرکت تضامنی است!
? لطفاً این سلسله یادداشتها را از قسمت اول تا آخر مطالعه بفرمایید. لینک بخش اول:
https://t.me/mohebbisbs/4581
Telegram
تأملات یک شهروند ایران، محمد محبی
لزوم شکستن کلیشهها - 1 ***✳️*** نقش جبهه ملی در ترور رزمآرا: امروز هفتادمین سالگرد یکی از مهمترین ترورهای سیاسی تاریخ ایران، یعنی ترور مرحوم رزمآرا، نخستوزیر وقت ایران است. تروری که به واقعه موسوم به «ملی شدن صنعت نفت»! انجامید. جبهه ملی، به رهبری محمد مصدق،…
لزوم شکستن کلیشهها - 4 ✳️ زیانهای واقعه موسوم به «ملی کردن صنعت نفت» - قسمت اول شوربختانه، کثیری از نخبگان ایرانی هم برداشتی سطحی از تحولات چندلایه و چندبُعدی و پیچیده سیاسی و اجتماعی دارند. بر عوام حرجی نیست، هیچ جای دنیا، عوام آگاهی کامل ندارند و لزومی…
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago